شاعران و نویسندگانی که جلوی دوربین رفته اند
در سال های اخیر غالبا درباره بازیگرانی نوشته اند که مسحور ادبیات بوده اند و به دلایل مختلف سودای انتشار کتاب داشته اند. گاهی هوس شاعری در سر پخته اند و گاهی هم به دنبال کسب اعتباری روشنفکرانه از این رهگذر بوده اند. با این حال سینما و بازیگری برای سوی دیگر ماجرا، یعنی نویسندگان و شاعران، راهی برای کسب شأن و جایگاه نبوده است.
تاریخ سینمای ایران هم نشان می دهد که جماعت اهل قلم کمتر سراغ این مقوله رفته اند و اگر هم رفته اند دلایل دیگری داشته اند. این جریان در آن سوی آب ها بسیار سهل تر و ساده تر دنبال می شود و احتیاط های این چنین از سوی نویسندگان و شاعران وجود ندارد.
با این حال در ایران هرچه جلوتر می رویم حضور اهل قلم جلوی دوربین کمرنگ تر می شود. احتمالا عقب نشستن سینما روشنفکری به مفهوم دهه های پیشین هم در این جریان بی تاثیر نیست. در ادامه فهرست برخی چهره های مطرح ادبیات را که جلوی دوربین رفته اند آورده ایم.
احمدرضا احمدی
سال 1351 سال بحران و شکست مالی برای سینمای ایران بود. خصوصا در نیمه دوم سال که فروش هیچ فیلمی به یک میلیون تومان نرسید و درعوض فیلم های زیادی بودند که زیر سیصد هزار تومان و حتی دویست هزار تومان فروش داشتند. در چنین شرایطی و در خیل فیلم های مبتذل این سال، داریوش مهرجویی چهارمین فیلم موفق خود یعنی «پستچی» را کارگردانی کرد.
این فیلم اقتباسی از نمایشنامه «ویتسک» اثر گئورگ بوشتر بود و در آن علاوه بر عزت الله انتظامی، علی نصیریان، ایرج راد، ژاله سام و عصمت صوفی، احمدرضا احمدی شاعر و بهمن فرسی نویسنده بازی کرده اند. احمدی در کتاب «مردی که شبیه شعر خود نیست» درباره علاقه مندی اش به بازیگری می گوید: «فریدون رهنما، که تازه از فرانسه برگشته بود، یک گروه تئاتری تشکیل داده بود که من بودم و کاوه مخبری بود و خانم مینو فرجاد.
آیدین آغداشلو و عزت الله انتظامی اما نظر دیگری درباره او دارند. آغداشلو از پشیمانی احمدی متعجب است و معتقد است او در این فیلم و در سن ۳۵ سالگی مکرر در مکرر، دلپذیر است و هر کار دیگری هم خوب انجام می دهد و به پایان می رساند. انتظامی هم از هم بازی بودن با احمدی به عنوان خاطره ای خوش یاد می کند: «قبل از همه این ها رفاقت من و احمدرضا، سر فیلم پستچی شکل گرفته بود. در آن فیلم، یک شخصیت روشنفکر (مهندس علی اکبرخان) وجود داشت که تازه از اروپا برگشته بود و من نقش عموی او را بازی می کردم. با وجود وسواس های مهرجویی برای انتخاب قطعی بازیگران و با وجود آنکه برای این نقش، آدم های مختلفی را امتحان کرده بود، تصمیم گرفت احمدرضا را انتخاب کند. خب، کسانی که فیلم را ببینند، باور نمی کنند.
آلن دلون... یک جوان خوش تیپ و خوش هیکل، با اندام ورزیده ای که برای آن فیلم و آن نقش، بهترین انتخاب بود. احمدرضا نقشی را که باید اجرا می کرد خیلی خوب از کار درآورد. نمی دانم قبل از پستچی جلوی دوربین رفته بود یا نه. اما آنقدر مسلط و خوب کار می کرد که حتی وقتی الان عکس های آن فیلم را نگاه می کنم، باورم می شود که او کاملا برازنده آن نقش بوده. استعداد غریبی داشت و شاید کسانی که فیلم را دیده باشند، به سختی باور کنند او همان احمدرضا احمدی باشد..
احمدی بعدها در مصاحبه با ابراهیم قربان پور این را هم به دلایل عدم علاقه اش به ادامه بازیگری اضافه می کند: «من وسط فیلم «پستچی» به خاطر انتظامی با مهرجویی دست به یقه شدم. سینما کار من نیست. کاریش هم نمی شد کرد. من برگشتم سر کار اما تا آخر فیلم با انتظامی حرف نمی زدم. مهرجویی هم در تدوین خیلی از صحنه های بازی من را درآورد. البته این را بگویم که اگر این طور نشده بود هم من از کار سینما خوشم نمی آمد. از کار کردن با جلال مقدم هم خاطره خوشی ندارم. به نظرم بیشتر شو بود تا واقعیت.»
فروغ فرخزاد
«خواستگاری» فیلمی بود که فروغ فرخزاد در ساخت آن مشارکت داشت. فیلمی بود که «موسسه ملی فیلم کانادا» در باره برخورد زوج ها و ازدواج در کانادا و هدوستان ایرانی و سیسیل در دستور کار داشت و ساخت بخش ایران را به کارگاه فیلم گلستان سفارش داد. فیلم «خواستگاری» را ابراهیم گلستان کارگردانی کرد و فروغ فرخزاد نقش عروسی را در آن بازی می کرد. نقش داماد را قرار بود جلال آل احمد بازی کند، اما نشد و پرویز داریوش جای او را گرفت. «طوسی حائری» که آن هنگام همسر احمد شاملو بود نیز در این فیلم بازی کرد.
ابراهیم گلستان در کتاب نوشتن با دوربین درباره این فیلم می گوید: «یک مرتبه هم من داشتم یک فیلم برای «نشنال فیلم بورد» کانادا درست می کردم که طوسی توی اون فیلم بازی می کرد و قرار بود آل احمد توی اون فیلم بازی کنه که ناخوش شد. آل احمد داریوش پرویز رو فرستاد. داریوش خوب بازی کرد. یک شب شاملو آمد زنشو ببره. آمد اونجا دید ما داریم کار می کنیم. خوب، توی استودیوهایی که می رفت، براشون سناریو می نوشت، خوب یک جور دیگه بود اتمسفرش. جای من بزرگ بود، دستگاه کرین ساخته بودیم، دوربین میچل بود. چیزهایی که به خواب اون استودیوها هم نیامده بود.»
ابراهیم منصفی
شاعر، خنیاگر و نویسنده هرمزگانی ست. نخستین حضور او در دنیای نشر، انتشار دفتر کوچک سروده های دوره نوجوانی اش به نام مروارید ساحل بود. در سال 1346 ارتباطش با نویسندگان و شاعران نوپرداز، از جمله احمد شاملو بیشتر شد. اما آنچه بیش از هر چیز نام منصفی را در یادهای نسل جدید زنده می کند، مجموعه ای از اشعار و ترانه های او با نام «ترانه های رامی» و با صدای اوست که نشر ماهریز آن را منتشر کرده است. سهیل نفیسی نیز با بازخوانی ترانه هایش سهم چشمگیری در شناخت دوباره منصفی داشت.
او در فیلم های کوتاه حسن بین هاشمی، «کالنگ هایم را دوست دارم»، «برکه خشک»، «هجرت» و «نهنگ» بازی کرد و برای فیلم نهنگ جایزه اول سینمای آزاد را به دست آورد.
«نهنگ» در سال ۱۳۵۲ در بندرعباس، و با بازی ابراهیم منصفی، علی حبیب زاده، حسین پیل افکن و احمد نقوی ساخته شد. حسن بین هاشمی، کارگردان و نویسنده فیلم «نهنگ» را براساس قصه ای از سید شرف الدین حسینی به نام «روزی که بُمُن با در خویش آشناش د» ساخت. فیلم برنده چهار مجسمه طلا از فستیوال فیلم های کوتاه سینمای آزاد و فرهنگ و هنر و اتحادیه تلویزیون های آسیا و اقیانوسیه A.B.U شد.
حسام نقوی، نزدیک ترین دوست ابراهیم منصفی در مصاحبه با نشریه صبح ساحل، درباره اشتیاق او به بازیگری می گوید: «من از هفت سالگی با تئاتری که کارگردانش عموی من بود با ابراهیم آشنا شدم. او نقش یک زن را بازی می کرد. بعد در سال های نوجوانی هم با عمو به سراغش رفتیم تا زمانی که دانشجو شدم رابطه ما خیلی صمیمی شده بود و علاقه مند به ترانه هایش بودم. البته ما یک دوست مشترک در آن دوران داشتیم (حسن بنی هاشمی) که منصفی در فیلم هایش بازی می کرد و من هم در موقع ساخت تعدادی از فیلم ها حضور داشتم.»
«بالاخره آن پلان جادویی پیدایش می شود، لحظه ای رعب انگیز که همه این روزهای فستیوال منتظرش بوده ای. زنی در آستانه انتخاب تلخ، در سکوت، بر فراز صخره ها رو به دریاهای سرد شمال ایستاده. مغموم است و مردد با «رازی مگو» و تنهاست در میانه خانواده و دوستان با رابطه ای نهی شده. در نمایی از پشت سر، زن را می بینیم خیره به آب های دور، ناگهان نهنگی تنها سر از آب بر می آورد و پرده سینما را تسخیر می کند. موج های بلند به صخره های می خورند و سینما این گونه رازش را با تو در میان می گذارد.
اینجا در این ساحل پرزرق و برق، برای من این نمای باشکوه از دریای بارنتز وصل می شود به رازی دیگر، به دورتر در دریای جنوب و این موجود خیال انگیز وصل می شود به نهنگ ابراهیم منصفی. ترانه ای که گویی واگویه های لیلیایِ لویاتان است.» صفحه بازمانده روز/ محمد وحدانی
بهمن فرسی
نویسنده، نمایشنامه نویس و بازیگری ست که به دلیل سالیان دراز مهاجرتش چهره اش را کمتر کسی به خاطر می آورد. با این همه فرسی چه در روایات داستانی (شب یک، شب دو) و چه به عنوان راوی در مقابل دوربن خوش درخشیده و این روزها بیشتر از هر وقتی نام او با انتشار نمایشنامه هایش از سوی نشر بیدگل در عرصه ادبیات شینده می شود. فرسی در دو فیلم دارویش مهرجویی، «پستچی» و «دایره مینا» بازی کرد و پیش از آن نیز در گروه تئاتری به نام «مروارید» که شاهین سرکیسیان رییس آن بود به همراه علی نصیریان، عباس جوانمرد، اسماعیل شنگله و خجسته کیهان عضو بود.
«دایره مینا» پنجمین فیلم داریوش مهرجویی، نخستین فیلم رنگی او و دومین کار مشترکش با غلامحسین ساعدی است. این فیلم سه سال توقیف بود و در نهایت ۱۳۵۶ پروانه نمایش گرفت و در ۲۳ فروردین ۱۳۵۷ در تهران اکران عمومی شد. علاوه بر بهمن فرسی (در نقش دکتر داودزاده)، عزت الله انتظامی، علی نصیریان، فروزان، سعید کنگرانی و اسماعیل محمدی در این فیلم بازی کرده اند. «دایره مینا» روایت پسری است که پدرش را برای مداوا به شهر می آورد و از فقر و بی پولی گرفتار دلال های خون می شود و در نهایت بدل به یکی از همین واسطه ها می شود.
بهمن فرسی توامان در فیلم «پستچی» و «دایره مینا» نظر موافق و تحسین گر بسیاری از منتقدان حتی بدقلق ترین آنها را به دست آورد، تا آنجا که هوشنگ کاووسی که در مخالفت با پستچی، مهرجویی و بازی احمدرضا احمدی را با خاک یکسان می کند، از بازی فرس نمی گذرد و با آن سرِ مدارا دارد:
«لا به لای نیمه درختان، فریادی بر می خیزد و تقی خشمگین و خروشان به تعقیب زنش می پردازد و عاقبت او را می کشد. اینجاست که دیگر ناتوانی و عقیمی هم تمام می شود و تقی با جسد زنش تماس جنسی برقرار می کند، و در واقع حدیث انسان سترون و بیهوده پایان پذیرفته است و غایت این پایان در کشتن زن خلاصه می شود. بعد تقی را می بینیم که در روشنایی روز، با مهر و عطوفت بالای سر قربانی اش نشسته و او را باز می زند و پلیس و آمبولانس است که سر می رسد و آشنایان و عکاس به اتفاق دو نفر دیگر در اطراف تقی و قربانی اش حلقه می زنند. سکانس نهایی فیلم آمیخته ای است متعادل از ذوق و تکنیک خوب.
علی نصیریان به نقش تقی پستچی، درخششی فوق العاده دارد و ژاله سام بازی پخته ای ارائه می دهد. پرسوناژ مهم دیگری وجود دارد که دامپزشک است (بهمن فرسی) که به درمان انسان های دوپا و حیوانات چهارپا مشغول است و در مقام یک شبه روشنفکر، به خدمات پیغمبرمآبانه می پردازد و ضمن آنکه گاوها و گوسفندها را درمان می کند، به گفته نیت الله خان، از نابود کردن آن ها دریغ ندارد. او طی یک مشاجره لفظی به ارباب می گوید: «علت مرگ گوسفندهای تو گرسنگی است.»
محمدعلی سپانلو
بازی در فیلم «آرامش در حضور دیگران» ساخته ناصر تقوایی (۱۳۵۱) که روایت آن درحقیقت برداشتی از آخرین داستان مجموعه شش قصه ای «واهمه های بی نام و نشان» ساعدی است. گویی سرنوشت بازیگری شاعران و نویسندگان با نام غلامحسین ساعدی گره خورده و پیوندی ناگسستنی دارد. «آرامش در حضور دیگران» اولین فیلم بلند ناصر تقوایی بعد از مدت ها توقیف، در حالی که ۴۰ دقیقه آن قیچی خورده و به یک فیلم ۸۰ دقیقه ای تبدیل شده بود، به نمایش درآمد.
این فیلم طعنه ای است به موقعیت آدم های تنها و دلمرده که همگی در جست و جوی آرامشی اند که از آن ها دریغ شده است. سرهنگ بازنشسته، آرامش را در میخانه و الکل، مه لقا (دختر بی بند و بار سرهن") آن را در ازدواج خوش بینانه اش با علی نراقی، ملیحه (دختر دیگر سرهنگ) آن را در رابطه اش با دکتر سپانلوی هوسران و عیاش (با بازی محمدعلی سپانلو) و آتشی شاعر و روشنفکر (با بازی منوچهر آتشی)، آن را در وجود پرمهر منیژه، همسر جوان سرهنگی (با بازی تحسین برانگیز ثریا قاسمی) جست و جو می کند. (مالیخولیای ترس و جنون در آرامش در حضور دیگران/ رادیو زمانه)
تقوایی در مورد بازی آتشی، سپانلو و پرتو نوری علا (همسر سپانلو) گفته است: «وقتی احتیاج به نقش خاصی داری، چه بهتر که بگردی و همان آدم ها را در جامعه پیدا کنی و از آنها فیلم بگیری. این خیلی طبیعی تر است. دروغی هم نیست. بازی کردن آتشی، سپانلو و نوری علا در «آرامش در حضور دیگران»، درست به همین دلیل است. آن ها به خصوص در آن فصل مربوط به کافه، نقش خودشان را بازی می کنند.» (مجله تماشا، شماره 108. سال 1352)
سپانلو در گفت و گو با خبر آنلاین درباره آشنایی اش با تقوایی می گوید: «من تقوایی را به نام می شناختم، روزهایی که او داستان می نوشت و در مجله آرش منتشر می شد. روزی او را در منزل سیروس طاهباز دیدم و این اولین آشنایی من با او بود. بعد در هتل مرمر یک بار دیگر تقوایی را دیدم. از من پرسید که فیلم بازی می کنی؟ من نمی دانستم که او فیلمساز هم هست... لوکیشن فیلم در خانه طاهباز بود خانه ای که متاسفانه امروز دیگر وجود ندارد. همه ما مج انی در این فیلم بازی کردیم غیر از یکی دو هنرپیشه که پول اندکی گرفتند، بقیه هیچ پولی نگرفتند.»
«رخساره» با فاصله ای تقریبا 30 ساله دومین تجربه بازیگری محمدعلی سپانلو شد. «رخساره» روایت عشق تینا مسرور، دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی سالمندان، به شاعری بیمار است که با حضور این دختر جوان (که شباهتی عجیب به عشق سال های جوانی اش دارد) زندگی اش جانی دوباره می یابد.
این فیلم در سال ۱۳۸۰ به کارگردانی امیر قویدل، نویسندگی محمدهادی کریمی و با بازیگری محمدعلی سپانلو، میترا حجار، شهاب حسینی و... ساخته شد. کریمی، در مورد اینکه شاعر تهران، چطور بازی در «رخساره» را پذیرفت در گفت و گو با خبر آنلاین گفت: «جناب استاد سپانلو (حالا که نیستند راحت تر می توان گفت جناب استاد، چون به شدت از شنیدن این دست عناوین ناراحت می شدند و بار معنایی منفی عناوینی چون استاد و مهندس و دکتر را در عصر فعلی، زودتر از همه دریافته بودند) درویش وار گروه عوامل سازنده «رخساره» را با حضورشان مفتخر ساختند.
محمود دولت آبادی
سال 1348 سال گاو و سال قیصر و 46 فیلم دیگر. گاو و قیصر به عنوان زمینه ساز جریان یپشتازی که در عرصه سینمای بازاری به راه می افتد، ارزشی تاریخی به این سال می بخشند. بعد از ساخته شدن فیلم مقامات مسئول وقت، آن را دیدند و از دیدن تصاویر آن شوکه شدند و دستور توقیف فیلم را صادر کردند. بعد از آن مهرجویی درخواست تجدیدنظر در این حکم کرد و جلسه دیگری تشکیل شد و فیلم برای مسئولان به نمایش درآمد اما نتیجه باز منفی بود.
به گفته مهرجویی در این جلسه تعدادی از چهره های ادبی و روشنفکران مطرح آن زمان مثل بهمن فرسی، جلال آل احمد و سیمین دانشور حضور داشته اند. «گاو» را داریوش مهرجویی براساس «عزاداران بیل» غلامحسین ساعدی ساخته و محمود دولت آبادی نویسنده رمان کلیدر به همراه علی نصیریان، عزت الله انتظامی، جمشید مشایخی و پرویز فنی زاده و... با بازی در این فیلم آن را بدل به نقطه عطفی در تاریخ سینمای ایران کردند.
دولت آبادی در دیدار سینماگران در خانه سینما درباره علاقه اش به بازیگری می گوید: «من یک جوان شهرستانی بودم که به عشق بازیگری آمدم تهران. شنیدم یک کارگردانی از فرانسه آمده و می خواهد کاری از شکسپیر را روی صحنه ببرد. آدرس گرفتم و دو سه خط ماشین سوار شدم تا به آدرس رسیدم. رفتم و با شرم گوشه ای نشستم و دوست داشتم همیشه آن گوشه نقشی به من بدهند.
به رغم اینکه دولت آبادی برخلاف احمدرضا احمدی، فعالیت مستمری در تئاتر داشته و نخستین بازیگری اش در سینما را با گاو، یکی از درخشان ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران تجربه کرد، باز هم آن را برای شروع کافی نمی داند و در کتاب «ما نیز مردمی هستیم» و در گفت و گو با امیرحسن چهل تن می گوید: «گاو شروع خوبی نبود، چون توسط همان شرکت انحصاری باید انجام می گرفت و باز همان قضایا... اما من با وعده بازی به نقش راسکولنیکوف از طرف مهرجویی (که بنا بود اقتباسی از جنایت و مکافات باشد) رفتم توی شکم گاو.»
نظر کاربران
عالی