کرک داگلاس: هرگز فکر نمی کردم ۱۰۰ ساله بشوم!
وقتی خود داگلاس وارد اتاق نشیمن می شود، روی یک واکر تکیه زده و یکی از چند پرستاری که در کنار همسرش از او مراقبت می کنند، او را همراهی می کند. شکی نیست که به صد سالگی رسیدن تاثیرش را روی آدم میگذارد، تک تک حرکاتش نیازمند تقلا هستند.
هم خانه و هم خود مرد کوچک تر از آن چیزی هستند که ممکن است انتظارش را داشته باشید، که نتیجه تاثیرات تقلیل دهنده سن بالا است که سراغ همه مان می آید، البته اگر به اندازه ای خوش شانس باشیم که بتوانیم آن قدر زندگی کنیم. کرک داگلاس که حالا ۱۰۰ سال دارد، و آن، همسرش که ۶۲ سال است با هم ازدواج کرده اند، حدود ۳۰ سال پیش به این خانه ییلاقی در بورلی هیلز نقل مکان کردند؛ وقتی که چند کاخ قدیمی شان را کنار گذاشتند که در آن ها با امثال فرد آستر، لارن باکال و رونالد ریگان وقت می گذراندند و فرانک سیناترا در آشپزخانه شان غذای ایتالیایی می پخت.
وقتی خود داگلاس وارد اتاق نشیمن می شود، روی یک واکر تکیه زده و یکی از چند پرستاری که در کنار همسرش از او مراقبت می کنند، او را همراهی می کند. شکی نیست که به صد سالگی رسیدن تاثیرش را روی آدم میگذارد، تک تک حرکاتش نیازمند تقلا هستند. چیزی که بیشتر از همه خودش را اذیت می کند، این است که زبانش در دهانش حس سنگینی می کند که نتیجه سکته او در سال ۱۹۹۶ است و لحن بیانی که زمانی طنینانداز بود را بریده بریده کرده. با این حال قضاوت کردن در مورد درون بر اساس بیرون اشتباه است. وقتی داگلاس شروع به صحبت کردن می کند حتی لایه های خفه کننده کهولت سن هم نمی توانند شخصیت جذاب پسرگونه او را پنهان کنند، حتی اگر بعضی مواقع بدنش به او امان ندهد. او می گوید «امروز کمی خسته» است، اما حواسش هست که وقتی لبخند می زند به چشم های خانم رو به رویش نگاه کند.
او شانه اش را بالا می اندازد و میگوید «حالم در کل چطور است؟ اه». آن چانه ستیزه گر معروفش کمی عقب تر رفته، اما آن چشم های آشنا که آن ها را به بزرگترین پسرش مایکل هم قرض داده، برق می زنند. از قضا مایکل هم در حال حاضر در اتاق مهمان کنار استخر اقامت دارد و چند روز برای سر زدن به پدرش آمده، کاری که هر ماه می کند. داگلاس با غرور می گوید «میاد به پدر پیرش سر می زنه.»
او اضافه می کند: «هرگز، هیچ وقت فکر نمی کردم ۱۰۰ سال عمر کنم. این من را شوکه کرده، واقعا. غم انگیز هم هست.»
دوست های زیادی هستند که او دلش برای شان تنگ شده، که یکی از ضررهای این است که آخرین افسانه زنده عصر طلایی هالیوود باشید. او می گوید: «دلم برای برت لنکستر تنگ شده، خیلی دعوا کردیم، و خیلی دلم برایش تنگ شده. و جان وین، حتی با وجود اینکه او جمهوری خواه بود و من دموکرات بودم.»
وین هم همین علاقه را نسبت به داگلاس داشت؛ آن ها چند فیلم با هم ساختند اما داگلاس او را حیرت زده می کرد. در «پسر مرد کهنه فروش» که یکی از چند کتاب خاطرات زیبا نوشته شده داگلاس است، او توصیف می کند که وین در مراسم نمایش «حوس برای زندگی»، فیلم بیوگرافیکی سال ۱۹۵۶ داگلاس درباره وینسنت ون گوگ شرکت کرد و وحشت زده شده بود. وین گفت: «یا خدا، کرک! چطور می تونی چنین نقشی بازی کنی؟ تعدادمان خیلی کم است. باید نقش های قوی و سفت و سخت بازی کنیم. نه این آدم های عجیب غریب ضعیف.»
داگلاس در کتابش می نویسد: «سعی کردم توضیح بدهم: همه اش ساختگی است، جان. واقعی نیست. تو واقعا جان وین نیستی، می دونی. فقط به من خیلی عجیب نگاه کرد. به او خیانت کرده بودم.»
داگلاس نوشته که تئوری بازیگری اش این است که «وقتی نقش یک شخصیت ضعیف را بازی می کنی، لحظهای را پیدا کن که قوی است، و وقتی که نقش یک شخصیت قوی را بازی می کنی، لحظه ای را پیدا کن که او ضعیف است.» این را میتوان در بهترین نقش آفرینی هایش از جمله «تک خال در حفره» سال ۱۹۵۱ به کارگردانی بیلی وایلدر که در آن او نقش یک روزنامه نگار بی اخلاق را بازی کرد و البته در «اسپارتاکوس» سال ۱۹۶۰ دید که در آن او به یک قهرمان افسانه ای کمی انسانیت بخشید.
با توجه به سیاست های لیبرال و نفرتش از سیاستمداران زورگو، نظرش نسبت به رییس جمهور جدید آمریکا چیست؟ طوری خودش را عقب می کشد که انگار زدم به صورتش. می گوید «این سوال منصفانه ای نیست.» پرسیدن این سوال از کسی که تمام عمرش دموکرات بوده خوب نیست؟ «بگذارید فقط بگویم به او رای ندادم.»
داگلاس در چند کتاب خاطراتش بارها نوشته که چطور پدرش او را بارها ناامید کرد و خودش هم فکر میکند چهار پسرش را ناامید کرده است. او با خنده می گوید: «من خیلی به مایکل افتخار می کنم چون هرگز به نصیحت من گوش نکرد. من میخواستم او پزشک یا وکیل باشد و اولین باری هم که او را در یک نمایش تئاتر دیدم گفتم کارش افتضاح است. اما بعد یک بار دیگر هم اجرای او را دیدم و گفتم فوقالعاده بودی! و به نظرم او واقعا در هر کاری که می کند خیلی خوب است.»
به مدت سال ها، پروژه سینمایی رویایی کرک داگلاس، فیلم «دیوانه از قفس پرید» بود، اما او هرگز نتوانسته بود ساخت آن را شروع کند. او می گوید: «مایکل از من پرسید خودش می تواند آن را تهیه کند که من هم گفتم حتما! ناگهان او یک کارگردان پیدا کرد و همه چیز آماده حرکت شد. بنابراین به او گفتم عالیه! کی شروع می کنیم تمرین کردن؟ او گفت تو نه، پدر، تو خیلی پیری.»
داگلاس در حالیکه ابروهایش را بالا داده می گوید «باورم نمی شد، گفتم کی نقشم را بازی می کند؟ جک نیکلسون؟ تا حالا اسمش را نشنیدم. خیلی خب، حداقل فیلم که شکست می خوره…»
در دهه ۱۹۸۰، دیگر او را بیشتر به خاطر اینکه پدر مایکل داگلاس بود می شناختند. مایکل داگلاس احتمالا درخشان ترین استثنای این قانون است که اگر فرزندان بازیگران مشهور بخواهند پا جای والدین شان بگذارند، به ندرت پیش میآید که پایان خوبی داشته باشند. کرک در سال ۱۹۸۸ نوشت: «کودکان سلبریتی ها در همه چیز زیاده روی می کنند و دوران کودکی خوبی ندارند. دختر یک چهره محبوب تلویزیونی از پنجره بیرون می پرد. پسر یک ستاره سینما به خودش شلیک می کند. چرا؟ از دید بقیه دنیا، این بچه ها موقع بزرگ شدن همه چیز داشتند.» طی دو دهه بعد، او همین سوال غم انگیز را بارها دیگر از خود پرسید. جوان ترین پسرش اریک، که کمی به بازیگری روی آورد و سال ها مشکل اعتیاد داشت، در سال ۲۰۰۴ اوردوز کرد و در ۴۶ سالگی مرد. کرک همین حالا هم وقتی می خواهد درباره پسرانش صحبت کند نمی تواند نام اریک را بلند بگوید.
داگلاس پاسخ سوالش را پیدا کرد؟ او می گوید «هالیوود ساختگی است و این گیج کننده است» اما خسته است و نمی تواند ادامه بدهد.
وقتی بزرگترین پسر مایکل یعنی کامرون که او هم شروع به بازیگری کرده بود چند سال پس از مرگ عمویش به اتهام حمل مواد مخدر بازداشت شد، به نظر می رسید تاریخ دارد خودش را تکرار می کند. او سال گذشته بعد از هفت سال حبس آزاد شد.»
داگلاس می گوید: «کامرون خوب است. حالا حالش خیلی بهتر شده و می گوید ماه آینده به دیدنم می آید. دارد روی یک کتاب هم کار می کند.» خود داگلاس هم به تازگی دوازدهمین کتابش را با عنوان «کرک و آن: نامه های عشق، خنده و یک عمر در هالیوود» منتشر کرده که مجموعه ای از نامه هایی است که این زوج در دوران ازدواج شان با هم رد و بدل کردند.
او می گوید یکی از سخت ترین مسایل مربوط به پیر شدن این است که حس دور ماندن می کند. او میگوید: «نمی دانم هیچ یک از ستاره های جدید چه کسانی هستند، و آن ها هم احتمالا من را نمیشناسند.»
می گویم اوه حتما شما را می شناسند. باعث می شود لبخندی بزند و بگوید «خب، شاید…»
مسلما او خوشحال است که در عصر طلایی هالیوود یک ابرستاره بود، نه حالا که هالیوود شده جلوه های تصویری و دنباله فیلم های قبلی. سر تکان می دهد و می گوید «بله، بله. خیلی خوش شانس بودم. حالا همه چیز متفاوت است. بله، خیلی خیلی خوش شانس بودم.»
نظر کاربران
ایشان حقیقتاً هنرپیشه ای دوست داشتنی هستند و نقش ایشان در اسپارتاکوس هرگز فراموش نمی شود. بد نیست شعری را که در این زمینه سروده ام خدمتتان تقدیم کنم:
در آن زمان که اسپارتاکوس
فارغ از صلیبهای برپا شده
دستهای بردگان را در دست نور نهاد
رمز سقوط امپراتوری نهفته بود
اما کنون تو هرگز از سقوط سخن نمی گوئی
چرا که آن صلیبهای برپا شده
رمز عروج انسان را فریاد می کنند.