شمایل درخشان یک رفاقت سیاسی
زندگی سیاسی آیتالله خامنهای، مرحوم آیتالله هاشمی و جمع معدودی از یاران امام یکی از مهمترین فرازهای زندگی انقلابیون دوره نظام پهلوی است. شاید طولانیترین و عمیقترین رابطههای سیاسی مبارزان معاصر ایران، متعلق به این طیف از مبارزان سیاسی عصر ستمشاهی باشد.
اما ارتباط روحی و سیاسی سالهای پس از انقلاب شاید به این جهت که در انظار و افکار عمومی شکل میگرفت با آن نوعی مراقبه و محاسبههای سیاسی توام بود که جنس واقعی این رابطه برای جامعه نامحسوس مینمود.
روابط سالهای جوانی و مبارزه آمیخته به صداقت و بیپیرایگی محض بود. وقتی به سالهای پس از انقلاب رسید، به جهت شدائد روزگار و سرعت تحولات و نیز بحرانها و توفانهای سیاسی آن روابط بیشتر عمق پیدا کرد.
کتاب «شرح اسم» شرح زندگانی مقام معظم رهبری در سالهای مبارزه، زندان، آزادی پیش از انقلاب است و اندکی به سالهای پس از انقلاب میپردازد که در آن شرح رویدادها و اتفاقات سیاسی را که ایشان در مرکز آن ایفاگری نقش میکرد تصویر میکند.
اما این نوشته به برشهای زندگی او با آیتالله هاشمی، دوست دیرین سالهای تنهایی و مبارزه در این کتاب خواهد پرداخت. سالهایی که امیدی به آینده سیاسی هیچ گروه مخالف نظام پهلوی وجود نداشت و حتی حیات طبیعی سیاسیون نیز در هالهای از ابهام بود. یکی از روزهای تلخ و شیرین آیتالله سیدعلی خامنهای، هنگام دیدار او با اکبر هاشمی رفسنجانی در پادگان باغ شاه تهران است، زمانی که فراخوان سربازی برای طلبههای جوان فرامیرسد و هرکدام راهی پادگانی در اقصی نقاط کشور میشوند. این رویداد بیشتر از آن حیث مهم بود که چنین حرکتی در گذشته تجربه نشده بود و این سرآغاز نخستین تجربهها بود.
«آن روز اکبر هاشمی رفسنجانی، بیخبر از همه جا بیخیال راه میرفته که پاسبان میرسد [و] ایشان را میبرد» آقای هاشمی را نیز چون بقیه طلبهها به پادگان باغ شاه تهران که مرکز آموزشی بود میبرند. آقای خامنهای که به تهران آمده بود با آقای محمد جواد باهنر تصمیم میگیرند به ملاقات دوستشان بروند. «بلد نبودم کجا بروم…. و میوه و شیرینی خریدیم… چند تا بسته سنگین… سوار تاکسی شدیم رفتیم طرف پادگان. دم پادگان، به نظرم جمعه بود، شلوغ بود. آمده بودند ملاقاتی و از جمله ملاقات خود آقای هاشمی.»
فرزندان آقای هاشمی پدر را نشناخته بودند. یکی از آنان به مادرشان گفته بود که مامان، بابا آژان شده؟ «این منظره یادم نمیرود. ما خیال کردیم آقای هاشمی با قیافه گرفتهای ممکن است بیاید…. دیدم به عکس؛ قیافه بشاش… میخندد و شوخی میکند…. بچه هایش را بغل گرفته است.»
چهره آقای هاشمی نیز با ترکیبات تازهای که اجبارا همراه او شده بود، در یاد آقای خامنهای ماند. سرتراشیده، همچنان بیریش، لباس سربازی گشادی که به تن داشت؛ «یک قیافه عجیب و غریب پیدا کرده بود که ما خنده مان گرفت، [اما] متاثر هم بودیم که رفیقمان را آوردهاند این جا.»
دستگاه حکومت نتوانست طلبهها را تا ماه محرم در پادگانها نگه دارد. با همان شتابی که تصمیم گرفت آنان را به اجباری ببرد، با همان سرعت نیز آنان را رها کرد؛ فهمید که دردسر تازهای در راه است و باید بهزودی دستمال آن را به سر ببندد و هزینهاش را بپردازد. با صحنهسازی و برنامهریزی، طلبهها را وادار به فرار یا خروج از پادگان کرد.» (۱۲۴)
این زیستهها اگرچه غربت و دوری از دوستان و خانواده را نیز با خود به همراه داشت اما بخش نسبتا شیرین آن بود. صحنه روزگار و رابطه طولانی و پرفراز و نشیب این دو، تجربههای تلختری را نیز با خود به همراه آورد. روزهای زندان و شکنجه و تاریکی محض.
«در همین سفر بود که به دیدار آقای هاشمی رفسنجانی رفت. آقای هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۵۰ دستگیر شده بود. از او نامهای خطاب به آیتالله خمینی یافته بودند تا اگر میتواند، کاری بکند دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق اعدام نشوند و نیز حرکت این سازمان تقویت شود. نامه به دست ساواک میافتد و نویسندهاش محاکمه و به هفت ماه زندان محکوم میشود. زندان او پادگان عشرت آباد بود. پیش از آنکه آقای هاشمی در پنجم اردیبهشت ۱۳۵۱ زاندان آزاد شود، آقای خامنهای به همراه همسرش راهی تهران میشود تا از او دوست زندانی خود دیدن کند. شیرینی خرید و از میوهها، گیلاس. دیدار با زندانیان سیاسی شبیه ملاقاتهای معمول با زندانیان عادی نبود. مجبور بود ترفندی بزند. وقتی که به در نگهبانی رسیدند، در نقش یک کرمانی نابلد ظاهر شد و با همان لهجه، اشاره به همسرش کرد. «این خواهر آقای هاشمی است که برای دیدار او آمده، من شوهر این خانم هستم» نگهبانها به هم نگاه کردند و نتوانستند، تصمیم بگیرند. قرار شد از فرماندهشان بپرسند. فرمانده گفت فقط خواهرش میتواند وارد شود.
اینها روزهای نخست مبارزه بود. روزهای تنهایی و شاید مبارزات سیاسی انفرادی افراد برای دستیابی به هدفی متعالی در جهت تحول سیاسی جامعه اختناق زده آن زمان. اما همین گروه وقتی در زندان همدیگر را دید و شناخت و در بیرون به هم متصل شد به تدریج هستههایی تشکیل داد که آنها را مستحکم و قدرتمندتر نمود. یکی از آن هستههای سیاسی منسجم علیه شاه، تشکیلات سیاسی گروههای مذهبی بود که اغلب اعضای آن را روحانیون مبارز جوان آن سالها تشکیل میداد.
«زندان و بازجوییهای طولانی و تهدیدات به تدریج باعث شد که او و همگنانش به مبارزات عمیقتر و بادوامتر روی آورند. فعالیتهای فرهنگی و توزیع بخشی از محتوای سیاسی هدفمند در سراسر کشور.» جلسه دیگری که با افراد کمتری برگزار میگردید، مایههای تشکیلاتی داشت چیزی شبیه به تاسیس یک حزب که منتهی شد به ایجاد یک تشکیلات یک تشکیلاتی به وجود آوردیم، اساسنامهای هم نوشتیم. تعداد اعضای این نشست ۱۱ نفر بود. معروف شد به جلسه ۱۱ نفری، آقایان حسینعلی منتظری، عبدالرحیم ربانی شیرازی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدعلی خامنهای، محمد تقی مصباح یزدی، ابراهیم امینی نجفآبادی، احمد آذری قمی، علی قدوسی، مهدی حائری تهرانی و علی مشکینی اعضای آن بودند.
اعضای این جلسه حق عضویت پرداخت میکردند. گزارشهای آن جلسه بزرگتر در این نشست مطرح میشد اما خبری از این جلسه با آن یکی داده نمیشد. این جلسه بعدها لو رفت و آن زمانی بود که ساواک در تفتیش خانه آقای آذری قمی به اساسنامه این جلسه دست پیدا کرد و از مفاد آن پی به اهمیتش برد.»
در کنار این دو، جلسه سومی هم راه افتاد که بنیان جامعه مدرسین امروز است. «ما جزو کسانی هستیم که در نخستین نشستهای جامعه مدرسین عضو بودیم، شرکت داشتیم هم بنده بودم، هم به نظرم آقای هاشمی بود… آقایان [علی] مشکینی، ربانی شیرازی، [ناصر] مکارم و…. یک عده مسنترها هم شرکت میکردند.» (۱۵۷)
رهبران آینده جامعه امروز ما، آن سالها در کنار مبارزه سیاسی زندگی معیشتی سختی نیز داشتند. سالهای فقر و بیپولی، سالهای هژمونی سرمایه و ثروت بر ساحت مبارزان و کنشگران سیاسی بهدور از قدرت. بنابراین چنین سیطرهای از زندگی سیاسی و اجتماعی آیتالله خامنهای و اکبر هاشمی بهدور نبود.
«زندگی پنهانی در مشهد حال و روزش را تنگ آورد و راهی تهران شد. آقایان خامنهای و هاشمی رفسنجانی تصمیم گرفته بودند خانهای کرایه کرده در تهران بمانند؛ جایی دور از مشهد و قم.» با هم، همخانه شدیم؛ [در خیابان نایبالسلطنه، کوچه رزاقنیا، نزدیک تعمیرگاه پژو] و بچه هامان را آوردیم.»
آقای خامنهای طبقه بالا مینشست. این خانه ماهی ۴۲۰ تومان کرایه شد، آن هم توسط کسانی که بدترین شرایط مالی را تجربه کردند. صاحب خانه لابد آدم منظمی بود که سر ماه برای گرفتن طلب خود حاضر میشد. از این کرایه خانه ۲۰۰ تومان سهم آقای خامنهای بود و ۲۲۰ تومان سهم آقای هاشمی. «واقعا مصیبتی بود… چشم که به هم میزدی ماه میگذشت و ۲۰۰ تومان من باید میدادم. درآمدی نداشتیم. واقعا سخت بود برایمان. آن وقتها آقای هاشمی هم خیلی وضعش خوب نبود. او هم تقریبا مثل من بود. کمی بهتر از من بود. بارها اتفاق افتاده بود که من ۱۰ تومان از آقای هاشمی قرض کرده بودم و اتفاق میافتاد که او ۱۰ تومان از من قرض کرده بود. ۱۰ تومان را آدم برای چی قرض میکند؟ پیداست که برای مخارج ناهار و شامش گیر است…. منتها، خب خوشبختانه پیش هم بودیم و این خودش کمکی بود.» (۲۳۴)
عجیب آنکه، مردانی که تا بدین حد به همین دیگر نزدیک بودند در عین حال از برخی رویدادهای فرهنگی مرتبط به خود به دیگری کلامی نمیگفتند. یکی از آن موارد انتشار نشریه بعثت بود. «نشریه بعثت در مقالات دیگر خود نهضت حوزه علمیه قم را تبیین کرد و با اشاره به دستگیریها و کشتار ۱۵ خرداد به استیضاح هیات حاکمه پرداخت. آقای خامنهای در انتشار این جریده دخیل نبود. از مقدمات انتشار آن هم خبر نداشت، اما رفته رفته فهمید که آقایان هاشمی رفسنجانی، سیدهادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، سیدمحمد دعایی و نویسندگان و گردانندگان آن هستند.
من «با همه این آقایان مخصوصا هاشمی خیلی رفیق بودم، اما هیچ بروز نداده بود…. یک روز جلوی مسجد عشقعلی که محل درس آقا مرتضی [حائزی] بود، ایستاده بودم و رفقا آمده بودند. آقای هاشمی آن درس را میآمد…. طلبههای جوان و متقاربالفکر و متقاربالروح ایستاده بودیم…. توی آفتاب و صحبت میکردیم. منتظر بودیم که هنگام درس بشود، برویم تو. صحبت کلمه بعثت شد. من پرسیدم بَعَثت است یا بِعَثت؟ آقای هاشمی گفت بِعَتث است. گفتم معلوم نیست. گفت نخیر من دیدهام. تا گفت دیدهام، من احساس کردم روزنامه بعثت به اینها ارتباط دارد… هیچی نگفتم. روزنامه بعثت را برداشتم نگاه کردم. مقالات را به حدس دریافتم که…. باید قلم فلانی باشد… شاید حدود سه چهار قلم را من به حدس دریافتم و آمدم به آقای هاشمی گفتم این مقاله را شما نوشتهاید و این مقاله را فلانی نوشته؛ و ایشان بسیار تعجب کرد.» (۱۶۱)
ارسال نظر