با ایمان مبعلی و پسر های دوست داشتنی اش
پدر مهربانِ «آرشا»و «آریو»
در که باز شد «آرشا» جلوتر از همه دوید و آمد جلو. با یک توپ بزرگ رنگی که یک لحظه از خودش جدا نمیشد. مدام این طرف و آن طرف میرفت، فیگورهای پدرش را میگرفت و آماده میشد تا مثل او کاشته بزند.
در که باز شد «آرشا» جلوتر از همه دوید و آمد جلو. با یک توپ بزرگ رنگی که یک لحظه از خودش جدا نمیشد. مدام این طرف و آن طرف میرفت، فیگورهای پدرش را میگرفت و آماده میشد تا مثل او کاشته بزند، پسر بزرگ ایمان مبعلی حتما فوتبالیست میشود. چیزی که همه بعد از یک بار دیدنش با قاطعیت آن را تایید میکنند. ماجرای «آریو» اما فرق میکرد. در طول تمام مدتی که آنجا بودیم، در بغل مادر بود و فقط میخندید. «آرشا» و «آریو» تمام دنیای ایمان مبعلی را پر کردهاند. دو پسر زیبا که آمدهاند تا همه چیز بهتر شود، حتی اگر خیلی چیزها به خاطرشان عوض شده باشد. آنها حالا بزرگترین اتفاقهای زندگی بازیکن دوستداشتنی استقلال هستند. ایمان مبعلی، پدر مهربان «آرشا» و «آریو».
من در خانوادهای بزرگ شدم که علاقه زیادی به بچه داشت، به خاطر همین بچهدار شدن و اتفاقهایی که بعد از آن برای زندگی آدم میافتد، برایم ناشناخته نبود.
کسی که بچههاو دنیایشان را دوست داشته باشد، دیگر هیچ مشکلی با بعضی از دردسرهای آن که ممکن است پیش بیاید ندارد، به هرحال خود ما هم یک روز به دنیا آمدیم و همین دورهها را سپری کردیم تا رسیدیم به اینجا و حالا این اتفاق دوباره افتاده است.
اینکه چه اتفاقی میافتد که خانوادهای تصمیم میگیرد بچهدار بشود، به نظرم کاملا درونی است. همه خانوادهها در مقطعی از زندگی به جایی میرسند که دوست دارند کسی از وجود خودشان به آنها اضافه شود و با آمدنش همه چیز را بهتر کند. درباره ما هم دقیقا همین اتفاق افتاد. در کنار فوتبال و همه اتفاقهایش دوست داشتم که موجود دیگری هم بیاید و همه چیز را بهتر کند. به نظر من فضای یک خانه بدون بچه هرچقدر هم که گرم و صمیمی باشد، باز هم یک چیزی کم دارد.
«آرشا» در دورهای به دنیا آمد که در امارات بودم، آمدنش همه چیز را عوض کرد. وقتی کسی به جمع خانواده شما اضافه میشود، خود به خود همه چیز تحت تاثیر قرار میگیرد، تولد «آرشا» هم برای ما همین حس را داشت، به خصوص اینکه با هم نبودیم و همین شرایط را ویژهتر میکرد. «آرشا» فرزند اول ماست و نمیتوانم بگویم تولدش چه انگیزه مضاعفی برای من در زندگی و حتی فوتبال شد!
بعد از به دنیا آمدن یک بچه، شرایط زندگی کاملا فرق میکند. برای من به عنوان یک فوتبالیست که اینطور بود. دیگر تمام ساعتهایی که تمرین ندارم یا اردو نیستم، فقط یک جا میتوانید پیدایم کنید، در خانه و کنار «آرشا»! به خصوص اینکه خود او هم وابستگی زیادی به من دارد و اگر پیش بیاید که یک روز از صبح تا شب در خانه باشم، هیچ صدایی از «آرشا» بلند نمیشود، چون یا داریم با هم بازی میکنیم یا غذا میخوریم یا تلویزیون نگاه میکنیم، آخر سر هم، خسته میشویم و میخوابیم.
«آریو» دقیقا یک سال و ۷ ماه بعد از «آرشا» به دنیا آمد. «آرشا» اردیبهشتی است و «آریو»، آذرماه سال بعد از آن به دنیا آمده. مقایسه کردن آنها با هم کار سختی است، چون «آریو» هنوز آنقدر بزرگ نشده، اما در مقایسه با «آرشا» آرامتر است.
خیلی کم پیش میآید که «آریو» گریه کند و همیشه میخندد، اینطور هم نیست که با کسی احساس غریبی کند. «آرشا» خیلی پرانرژی و سرزنده است. البته یک وقتهایی به حضور «آریو» حسادت میکند که با توجه به فاصله سنیشان کاملا طبیعی است، اما در مجموع رابطه خیلی خوبی با هم دارند.
اسم «آرشا» و «آریو» را خودمان برای بچهها انتخاب کردیم. «آرشا» در فرهنگ ایرانی به معنای پاک و مقدس است، اسمی است که خودم خیلی دوست دارم و وقتی هم برای ثبت آن به سفارت ایران در امارات رفتیم، متوجه شدیم که این اسم چند سالی هست که به فرهنگ اسامی مجاز ایرانی اضافه شده. «آریو» هم یکی از سرداران شناخته شده ایرانی است. فکر میکنم ترکیب اسم این دو، هماهنگی خیلی خوبی با هم دارد.
خیلیها میپرسند که چرا به فاصله کم دو بار بچهدار شدید؟ دیگران را نمیدانم، اما ما دوست داشتیم بچههایمان با هم بزرگ شوند و فاصله سنیشان خیلی زیاد نباشد.
از طرف دیگر دردسرهای بزرگ کردن بچهها هم به فاصله خیلی کم با هم میآید و تمام میشود. «آرشا» و «آریو» همبازیهای خوبی هم میشوند و این از هرچیز دیگری مهمتر است.
راستش نمیشود شرایط ما را با وضعیت این روزها مقایسه کرد. ما در مقطعی بزرگ شدیم که وضعیت خانوادگی متوسط بود، بچههای آن دوره همه روی پاهای خودشان میایستادند و بزرگ میشدند، اما حالا شرایط زمین تا آسمان فرق کرده، امکانات حالا را اصلا نمیشود با گذشته مقایسه کرد، البته ایرادی هم نمیشود گرفت؛ به هرحال نسل عوض شده و هر دوره شرایط مخصوص به خودش را دارد.
«آرشا» عاشق فوتبال است. این را خیلی خوب نشان میدهد. کافی است یک توپ کوچک بگذارید جلویش و ببینید که چند ساعت بدون خستگی با آن بازی میکند. اتفاقا فیگورهای مخصوص به خودش را هم دارد. وقتی میخواهد ضربه کاشته بزند، مثل من پاهایش را کمی از هم باز میکند، دستهایش را میزند به کمرش و آماده زدن ضربه کاشته میشود. مادرش میگوید وقتهایی که بازی داریم، روبهروی تلویزیون مینشیند و با همان لحن کودکانه خودش داد میزند: «ایمان، ایمان».
نظر کاربران
سلام مرسي ازمطالبتون جراعكسهابازنميشن؟!