روایتی در توصیف مسعود فراستی
مسعود فراستی آن روزها و این روزها
خیلی قبل تر از آنها البته از روی نوشته هایش می شناختمش. از سال های آخر دهه شصت، که «ده فیلم – ده نقد»ش آمد دستم و دیدم چطور بی رحمانه و خشمگین، با لودر از روی عزیزترین فیلم های آن روزگارم - «هامون» و «مادر» - رد شده و اسمش تا سال ها بعد، برای من و برادر کوچکترم شد نماد آدم معترضِ بد اخلاقِ بی تعارفِ مخالف خوان.
خیلی قبل تر از آنها البته از روی نوشته هایش می شناختمش. از سال های آخر دهه شصت، که «ده فیلم - ده نقد»ش آمد دستم و دیدم چطور بی رحمانه و خشمگین، با لودر از روی عزیزترین فیلم های آن روزگارم - «هامون» و «مادر» - رد شده و اسمش تا سال ها بعد، برای من و برادر کوچکترم شد نماد آدم معترضِ بد اخلاقِ بی تعارفِ مخالف خوان.
در این فاصله یک بار هم از نزدی دیدمش؛ بهمن ۱۳۷۸، وقتی در صف «باد ما را خواهد برد» کیارستمی عزیز در سینما عصر جدید ایستاده بودم و مسعود آمد و رفت توی مرغ کنتاکی دیوار به دیوار سینما، آن موقع در آن صف طویل جشنواره رو - که تهش هم بلیت بهمان نرسید - حتی یک نفر به دیدنش واکنش نشان نداد که: «اِ این آقاهه!» یا نشناختندش یا براشان اهمیتی نداشت. تهش فراستی هم منتقدی بود مثل باقی منتقدها.
در همه آن سه مصاحبه، هنوز به او علاقه داشتم و برایش احترام قائل بودم. می دانستم که رگ لج بازانه چپ مخالف خوانِ علاقه مند به متفاوت نمایی اش، گاهی کار دستش می دهد؛ آن قدر که مثلا یک وقتی حاضر شود فیلمی مثل «اخراجی های یک» را هم تحویل بگیرد. می دانستم آرام آرام دارد رگه هایی از «فسیلیّت» در آرا و عقایدش پیدا می شود، که سنش بالا رفته و پیرمردها هر قدر هم حکیم باشند، علی القاعده و به جز استثناها، در سراشیب دایناسور شدن قل می خورند بس که روی اصول و قواعد دوران جوانی شان پای می فشارند و دوست دارند بگویند: «وقتی بچه بودیم، نونِ خونگی بود.» (این را مثلا خیلی راحت می شد در لت و پار کردنش مر فیلم های تارانتینو را دید).
اما با همه اینها، به نظرم هنوز آن قدر هوش و دانش و نکته سنجی و صداقت و جسارت در وجودش بود، که با کنار زدن همه این غبارها از حرف و لحنش، تهش باز چیز به دردبخوری که ارزش پیگیری نقدهایش را داشته باشد، از او بماند و به نشستن پای حرف هایش مشتاقت کند (این علاقه و احترام را می شود در لیدهایی که برای هر سه مصاحبه نوشته ام، دید؛ مصاحبه هایی که خیلی رک و بی پرده و در عین حال با صفا و صمیمی جلو رفتند و وسط یکی شان حتی بهم گفت: «خیلی منطقی داری حرف می زنی [!]»).
هفتِ جیرانی اما آرام آرام فراستی را با خود برد. راستش هیچ وقت فکرش را نمی کردم. اما برد و به مرور، از او آدم دیگری ساخت. آدمی که حالا دیگر برای خودش جایگاه «سخنران سیاسی» (و نه حتی «مصلح اجتماعی») قائل بود که بیاید برای فرهادی نسخه بپیچد و «فتوا» صادر کند که جایزه فیلمنامه اسکار، جایزه «دوم» است و جایزه بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان، جایزه «اول». و اگر فرهادی جایزه اول را گرفت، چون رقیبش فیلمی از اسرائیل است، «باید» جایزه اش را به مردم فلسطین تقدیم کند (یا یک چنین چیزی، قریب به مضمون؛ راستش خود فراستی این قدر در نقدهایش، بی دقت و پر غلط و شلخته و بی سر و ته و مهمل باف شده که برایم ارزشی ندارد سرچ ساده ای بکنم و اصل حرفش را بیابم).
ضربه کاری به فراستی اما بعد از رفتنِ جیرانی بود. فکر می کردم مسعود هر چه باشد و نباشد، دست کم هنوز «چپ» است؛ حاضر است پای بعضی «اصول» بماند و به هر قیمتی، خودش را نفروشد و به قول خودش، یک وقت هایی هم کافه را به هم بریزد. منتظر بودم که او هم هفت را ول کند و برود. ول نکرد. ماند.
حالا دیگر مزه شیرین شهرت و معروفیت و «سلبریتی» شدن و مصاحبه مدام با سایت ها و روزنامه ها - و لابد شلوغ تر شدن کلاس ها - زیر زبانش آمده بود و نمی شد ازشان صرف نظر کرد. ماند، تا آن طور با بی آبرویی و حقارت، تیپایی بهش بزنند و بیرونش بیندازند و چهره اش برایم، ترک بزرگی بخورد.
جدایی از هفت، حالا انگار دوباره داشت معقولش می کرد. این را از نقدهای کوتاهش در جشنواره دو سه سال پیش - که «محمد رسول الله (ص)» مجیدی هم اکران شده بود - می شد فهمید. آرام تر بود، برای نوشتن فکر می کرد، دنبال نکته هایی می گشت که راحت به چشم بقیه نمی آمدند و بعد برای نشان دادن شان در متنش تلاش می کرد (نمونه اش همان نقد باهوش و طناز و جسورش بر فیلم مجیدی، که خلاقیتش از همان تیتر یک شروع شده بود).
بود و بود، تا این بار به فتنه «بهروز» گرفتار آمد. یکی دیگر از خوش فکرهای باهوش و باسواد سال های دور، که حالا چند سالی است دنبال چیزهای دیگری در سینما می گردد. هیچ بعید نیست، واقعا هیچ بعید نمی دانم که افخمی یک روزی آمده پیش فراستی و گفته: «مسود پاشو بیا دوباره هفتو با هم اجرا کنیم؛ می شینیم می گیم و می خندیه و به بالا - پایین همه هم یه تیکه ای می ندازیم تا هر چی نه بدترشون بسوزه؛ خوش می گذره. یه لقمه نون و پنیر، یا نون و چلوکباب، یا شاید نون و بوقلمونی هم هست با هم می خوریم.» مسعود هم گفته چی بهتر از این؟ «منتقد بودن»ش را فراموش کرده و نقشی که در این سناریو برایش تعریف شده پذیرفته.
حالا دیگر برای نقد نمی آید؛ می آید که «بزند». «یکه بزن» هفت شده، به همان مسخرگی و کاریکاتور بودگیِ قهرمان های یکه بزن دیروز کیمیایی، که هنوز در فیلم هایش نفس می کشند؛ انگار او هم به عنوان منتقد، در امروز خودش همان کاری را با سابقه حرفه ای و سینمایی اش می کند که یک وقتی فیلم ساز مشهور نسلش را به آن متهم کرد و بابتش جنجالی به راه انداخت. دیگر با «مسعود فراستی» مواجه نیستیم. با کسی مواجهیم که ناشیانه و نابلد، زور می زند تا ادای فراستی را دربیاورد و چقدر که بد و نافرم و غلط بازی می کند.
دیگر جز «ماقبل نقد» و «شلخته» و «درنیامده»، جز مشتی فحش و بد و بی راه - که هر بچه دبیرستانی فیلم ندیده بی سلیقه ای هم می تواند بگویدشان - چیزی از دهانش خارج نمی شود. خودش هم انگار با خودش حال کرده.
«پرت و پلاهای بی سر و ته، چرند، یاوه، حرف مفت»؛ همه این کلمه هایی که خودش به درستی می گوید «واژه های نقدند»، اما خودش هم می داند فقط وقتی از فحش رد می شوند و به نقد می رسند که منطق و استدلالی پس شان باشد. منطق و استدلال؛ چیزهایی که دیگر هیچ اهمیتی برای فراستی ندارند.
چند وقت پیش، در جلسه رونمایی از مستندی، بعد از مدت ها دیدمش. دیدمش که پشت تریبون، هنوز می تواند متین و دقیق و نکته سنج و باهوش - و البته تند و صریح و بی رحم و بی تعارف - حرف بزند و افسوس خوردم برای کاری که با خودش کرده. چند روز پیش هم ویدئوی کوتاه مصاحبه جدیدش را دیدم که با افتخار می گفت اگر [...] دارند، بیایند و نقدم روی «فیلمی که ندیده ام» را بزنند.
نه آقای فراستی؛ نداریم. راستش آن یک [...] هم تویی و ما خود، هیچ در این میان نیستیم. تویی که چنین فجیع به کشتن خود برخاستی، و دست کم برای من، جز اندوه و حسرت از خودت باقی نگذاشتی. تمام آنچه از تو خواستنی و قابل احترام بود، دود شد و به هوا رفت، و امروز تنها با دلقکی مواجهیم که حتی لوطی اش هم رفته است. لااقل ای کاش این قدری خودآگاهی داشتی تا بتوانی خودت را روی سن سیرکی که برای خودت ساخته ای، ببینی و دست کم این طور، کمدی - تراژدیِ ناخواسته نمی شدی.
شاملو یک بار در شعری که شأن نزولش منتسب به مرگ جلال شد، درباره اش گفت: «مردی که خلاصه خود بود». البته که نه من، شاملویم و نه فراستی، جلال (و ان شاءالله که ۱۲۰ سال و بیشتر، سالم و سلامت با سیگارهای فراوان بزید و فحش های کاف دارتر بدهد و از نقشش لذت ببرد)؛ اما به نظرم حالا با خیال راحت می شود مصرع کذا را برای او، به تیتر این یادداشت بدل کرد. مردی که تفاله خود بود.
نظر کاربران
خوبه دیگه کلا هر کسی مخالف میلتون حرف بزنه و کار کنه قبلا خوشفکر بوده و الان نیست!!!مزخرف مهمل این متن شماست
من فکر میکنم که نقدتون به سبک نقد فراستی که خودتون توصیف کردید بسیار شبیه بود
ناخنک زدن به فحش و تیکه پراکنی
برخلاف بیان ایده آلتون از نقد شما خودتون استدلال روشنی برای نقد کردن نداشتین و بیشتر انگار توصیف نامه ای بود ک یکهو به نقد تبدیل میشد
بهرحال
دیدگاهتون قابل احترامه هرچند...
اهالی سینما و مردم خیلی جدی نمیگیرن فراستی و افخمی رو . تاریخ مصاحبه و اسم حفظ کردن و فیلم ندیده نقد کنی نشد که منتقد . تغییر افکار با این سرعت و تحمیل اون به دیگران شوخی و کارتونیه
اگه فراستی از فیلمهای دوستان اصلاح طلب تعریف میکرد الان خدااااااای نقد بود
آهان حالا که خوب ازش یاد گرفتید و راه افتادید اخ شد ؟؟؟؟
به نظر ما هم شما زیادی فرهادی رو بزرگ کردید فرهادی شما هم حالا برا خودش شده ادم سیاسی و مصلح اجتماعی .... .جالبه که مدعیان تحمل دیگران خودشون اصلا تحمل مخالف ندارند !!!!!
نقد فراستی بر هامون یا مادر یا .... رو دوباره بخرنید(گفتید که قبلا خوندید) کاری به "هفت "که اصلا نمیبینمش ندارم اما فراستی توی نقد های مکتوب این روز هاش هم هنوز همون فراستی سابقه(به نظر من)
کسی که دوست نداشتنش سخت نیس
اما این ادعا که جو شهرت یا کهولت سن ازش یه آدم خرفت و مضحک ساخته بی معنیه(باز هم به نظر من)
فراستی بهترین منتقدیه که تاحالا دیدم ولی چون مواضعش کمی با شما متفاوته میکوییدش.
فراستی عالیه,فقط بخاطر غرض ورزی بعضی اصلاح طلبا شده ادم بد.
نه پس فرهادی خوبه.
شما هم که متنتون کم از سبک و سیاق فراستی نداشت!
در جواب دوستان اگر فرهادی خوب نیست پس حتما ده نمکی خوبه!!!!!!!!
کلا عادت دارین هر کسی که باعث افتخار و سربلندی ایرانه رو (امثال فرهادی)رو بکوبونید!
تنها آدم درستی که تو سینمای ایران میشناسم مسعود فراستیه.چون اونقدر سوادشو داره که بتونه همه چرندیات سینمای ایرانو نقد کنه.به جای مخالفت با فراستی کمی بیشتر مطالعه کنین.درد فراستی هم همینه.کسایی که مخالف فراستی هستن سواد کافی ندارن