الیاس کانتی؛ نویسندهای که حد و مرز نمیشناسد
الیاس کانتی، نویسنده چندفرهنگی-چندزبانی است که در گستره مرزهای سیاسی یک کشور خاص تعریف نمیشود: او را میتوان در گستره فرهنگی-زبانی بلغاری، انگلیسی، اسپانیایی، فرانسوی، آلمانی، و حتی فراتر از این مرزهای سیاسی و فرهنگی و زبانی قرار داد.
از خودتان بگویید.
از من چه ميدانيد؟ از زندگي من خبر داريد؟ من كجا متولد شدهام؟ به شما ميگويم، من شش سال نخست زندگيام را در بلغارستان، جايي كه به دنيا آمدم- سپري كردم، در شهر دوناو ، در شهر روسچوك (پنجمين شهر بزرگ بلغارستان) و بعد ما به انگلستان مهاجرت كرديم. نخستين مدرسهاي كه رفتم در انگلستان بود، نخستين زباني كه من به آن صحبت كردم اسپانيايي قديم بود، اسپانيولي (اسپانيايي يهوديها)، بعد من انگليسي را به عنوان زبان دوم فراگرفتم، سپس والدينم يك معلم خصوصي فرانسوي به خانه آوردند و من بهعنوان سومين زبان، فرانسوي را يادگرفتم، بعد پدرم وقتي خيلي جوان بود، مُرد و مادرم كه وين را خيلي دوست داشت - چون در وين به مدرسه رفته بود- با ما، كه سهتا پسربچه بوديم، به وين مهاجرت كرد.
و تازه آنجا آلماني را ياد گرفتيد؟
نه، كمي قبلتر. در راه به سمت وين، در تابستان كه مادرم در لوزان توقف كرده بود و طي سه ماه بهطور ضربتي به من آلماني ياد داد و درنتيجه در وين بلافاصله در همان مقطعي كه قبلا درس ميخواندم، پذيرفته شدم و بنابراين زبان آلماني، تازه زبان چهارم من بود. وقتي كه من آلماني را ياد گرفتم هشت ساله بودم.
بله، ابتدا به زبان آلماني نوشتم و بعد از اين زمان به بعد در مناطق آلماني به مدرسه رفتم. ابتدا در وين به مدرسه رفتم و بعد به زوريخ سوئیس آمدم. در فرانكفورت آلمان ديپلمم را گرفتم و بعد دوباره در وين به دانشگاه رفتم. در وين به عنوان نويسنده آغاز به نوشتن كردم و آلماني زباني بود كه من به آن زبان مينوشتم. اما دلايل شخصي هم براي اين كار داشتم، براي اسپانيوليهايي كه در بالكان زندگي ميكردند، وين مركز فرهنگي به شمار ميرفت. خانوادههايي كه توانايي داشتند كودكان خود را به مدرسه در وين ميفرستادند. بنابراين پدر و مادرم در وين، آلماني ياد گرفتند و هميشه در تئاتر ملي وين (تئاتر بورگ) بودند و از تحسينكنندگان مشتاق تئاتر به شمار ميرفتند.
شغل پدر و مادرتان چه بود؟
پدرم تاجر و مادرم يك زن عاشق ادبيات بود. هر دو خيلي دوست داشتند كه بازيگر شوند، اما به خاطر والدينشان اين امر غيرممكن بود؛ چون والدين آنها كساني بودند كه هرگز اين اجازه را به آنان ندادند. نقش خانواده در آن زمان در تصميمگيريها خيلي سفتوسخت بود، يك فرهنگ مردسالارانه كه خيلي مردسالانهتر از بخشهاي شمالي اروپا بود. وقتي كه پدر و مادرم از تحصيل در وين به بلغارستان برگشتند باهم آشنا و عاشق هم شدند؛ چراكه خاطرات مشتركي از وين داشتند و با همديگر به زبان آلماني صحبت ميكردند.
هيچ شكي نيست كه آلماني، زباني است كه شما با آن به بهترين وجه ميتوانيد بنويسيد و بيان كنيد.
بله هيچ شكي در آن نيست، درغيراينصورت اين زبان را براي نوشتن انتخاب نميكردم.
اما با وجود این، شما به زبان انگليسي هم مينويسيد.
من به زبان انگليسي سخنراني ميكنم، اما زبانهاي ديگر به غير از آلماني در ادبيات را فقط براي سرگرمي استفاده ميكنم، شعرهاي فرانسوي را براي سرگرمي مينويسم، اما هرگز آنها را منتشر نميكنم. به زبان اسپانيايي هم براي تفريح مينويسم، اما هر کتابی که قصد نوشتنش را داشته باشم، آن را به زبان آلماني مينويسم؛ چون زباني است كه من از زمان كودكي در آن شيوههاي خودم را براي نوشتن دارم. دلايل ديگري هم وجود دارند كه شايد براي شما عجيب به نظر بيايند. من هيچ علاقهاي به بيان تاريخي وقايع ندارم، اما اين وقايع در اينجا نقش دارند. اجداد من اسپانيا را در قرن پانزدهم ترك كردند و به تركيه رانده شدند، اما هميشه زبان اسپانيايي خود را حفظ كردند، آنهم با همه اصالتش كه هنوز هم وجود دارد.
آيا اجداد شما هم تاجر بودند؟
بله، معلوم است، آنها همه بازرگانان خوبي بودند كه درواقع اوضاع آنان در تركيه خوب بود، آنجا منطقه يهودينشين وجود نداشت و يهوديها، بسيار خوب و آزاد آنجا زندگي ميكردند. تركها از يهوديان استفاده ميكردند تا اسلاوهاي بالكان ساكن در تركيه را تحت فشار قرار دهند. با اينكه در تركيه همهچيز براي اجدادم خوب پيش ميرفت، اما آنان زبان اسپانيايي خود را حفظ كردند و اگرچه اين زبان آنجا قديمي شد و بدون توسعه ماند، اما تصنيفها، ضربالمثلها و ترانههاي قديمي اسپانيايي خود را حفظ كردند. وقتي من بچه بودم، اسپانيايي قديم را ميشنيدم و بعد من به وين آمدم و سپس دومين راندهشدن بزرگ يهوديان پيش آمد [اشاره دارد به فرار يهوديان از نازيها پس از پيوستن اتريش به آلمان و مهاجرت كانتي به انگلستان] شايد اينجا براي من خيلي واضح بود كه حالا بايد زبان آلمانيام را درست مانند اجدادم كه زبان اسپانياييشان را نگه داشتند، حفظ كنم.
آيا مهاجرت شما، فرار در آخرين لحظات بود یا اينكه فرصت داشتيد تا در آرامش به امور سامان دهيد؟
هيتلر در اواسط ماه مارس ۱۹۳۸ ميلادي به وين آمد و من تا اواسط نوامبر در اتريش ماندم.
آيا آن موقعها هم شما به عنوان يك نويسنده مشهور بوديد؟
بله، معلوم است، كتاب «كيفر آتش» در آن زمان در اتريش چاپ شد. بين نويسندگان جوان، من يكي از مشهورترين نويسندگان بودم. آن زمان يك موقعيت خيلي خندهدار پيش آمد، موقعي كه من يك سخنراني داشتم و براي اولينبار اسم من روي يكي از ستونهاي تبليغاتي كنار خيابان نوشته شد، درست همان موقع آلمانيها به وين حمله كردند. اين موقعيت خيلي عجيبي بود. شركتي كه فضاي تبليغاتي را اجاره كرده بود حاضر نبود اين پوستر را بردارد؛ چون براي آن پول پرداخته بود و بنابراين من به مدت يك هفته آنجا روي ستون تبليغاتي ماندم؛ درحاليكه همه وقايع جنگ در سطح وسيعي رخ داد و همه ميگفتند كه نازيها مي آيند و من را ميبرند. اما آنها من را نبردند. به نظر ميرسيد كه من از طريق شخصي محافظت ميشوم؛ نويسندهاي كه رابطهاش با نازيها خوب بود و به نازيها مشورت ميداد كه چه كساني را دستگير كنند.
آيا پديده تودهها وقتيكه وزن آن را احساس كرديد، شما را ترساند؟
اولين تجربه من از توده، خيلي قبلتر و در آغاز جنگ جهاني اول، اتفاق افتاد. اين خيلي جالب است، ما تازه از انگلستان به اتريش آمده بوديم و انگليسي هم حرف ميزديم و در «بادن بيوين» (شهري در اتريش) بوديم و آنجا گروه موسيقي كوركاپله (Kurkapelle) مینواختند و اسم رهبر آنها كنراث بود. در فواصل بين جنگ، خبرهاي اعلانهاي جنگ را ميخواندند و بعد كنراث براي هميشه رهبري موسيقي را كنار گذاشت، جلوي او كاغذي ميگذاشتند و بعد او بلند ميخواند: «آلمان به انگلستان اعلان جنگ داد» يا چنين مطالبي و هميشه هنگامي كه او چنين چيزهايي را ميخواند، سرود ملي نواخته ميشد. مطمئنا ميدانيد كه آن سرود ملي آلمانيها «درود بر تو در تاج پيروزي» دقيقا همان ملودي سرود انگليسي را دارد.
در يادداشتهاي خاطرات خود، تجربه توده پس از قتل راتناو (وزير خارجه آلمان كه در سال ۱۹۲۲ مورد سوقصد قرار گرفت و مُرد) را توصيف كردهايد.
بله، آن اتفاق در سال ۱۹۲۲ در فرانكفورت افتاد، هنوز آثار شكست در جنگ مانند تورم احساس ميشد. پس از ترور راتناو در اولين تظاهرات كارگران شركت كردم و اين اولين توده مثبتي بود كه من تجربه كردم و مورد پسندم واقع شد. آن را فوقالعاده يافتم و اين مساله خيلي من را به وجد آورد و تحتتاثير قرار داد... بعد براي دانشگاه به وين آمدم و آن موقع در سن بيست سالگي بودم و ناگهان تصميم گرفتم كه تجربههاي عيني زندگيام را كتاب كنم و در آن تلاش كنم كه اين موضوع را شرح دهم كه وقتي كسي با آگاهي وارد تودهاي ميشود، چگونه است. شروع کردم به جمعآوري مواد لازم براي اين كتاب. بسياري از بنيانهاي فكري را داشتم، اما زماني كه به انگلستان آمدم ديگر تلاشي براي انجام آن نكردم و بيست سال طول كشيد تا روي اين كتاب دوباره كار كنم.
به اصطلاح فيلسوفانه، رها از علل فعلي.
بله، ميخواستم ريشههاي مسائل را پيدا كنم. ميخواستم مسائل را روشن كنم. به خاطر همين خيلي از علوم متعدد مثلا انسانشناسي را مطالعه كردم، تلاش كردم دريابم چه نوع تودههایي در قبايل بدوي وجود داشته و به گروههاي بستهاي يعني تودههاي كوچك رسيدم. بعد سمبلهاي توده مانند روانپزشكي برايم جالب شد. بهطور مثال در بيماري شيزوفرني، تصورات تودهاي وجود دارد كه اگر بخواهم آن را توضيح دهم به آن معناست كه يك بيمار مبتلا به شيزوفرني خودش را يك توده ميداند.
اين به آن معناست كه شما كتاب «توده و قدرت» را در مقايسه با رمان «كيفر آتش» بهعنوان يك اثر علمي ميدانيد، نه اثر ادبي؟
نه، به هيچوجه، فقط اينطور به نظر ميرسد. من مواد علمي زيادي به كار بردم، اما از همان ابتدا برايم خيلي مهم بود كه از اصطلاحات تخصصي و از تمام عباراتي كه خيلي استفاده ميشوند، اجتناب كنم و براي همين هم كتاب خالي از اين عبارت شدند. ميخواهم بگويم كه تلاش كردم تا حد ممكن و بهطور شفاف به زبان ادبي بنويسم. اين كتاب به گونهاي است كه هر فردي ميتواند آن را بخواند و قابل فهم است.
آيا شما خودتان به اين نواحي فرهنگي سفر كردهايد و اين سيستمهاي احمقانه را ديدهايد؟
نه، اينها چيزهايي نيستند كه خودم ديده باشم، بلكه نتايج مطالعات علمي من هستند. بهطور مثال ترجمه تمام آثار مورخان عرب و روم شرقي را خواندم كه همه آنها مواردي از تودهها داشتند كه در تاريخ آمدهاند، جمعآوري شدهاند و بديهي است كه همه آنها در كتاب استفاده نشدهاند. موادي كه من براي كتابم استفاده كردم خيلي زياد بود.
با وجود این، آيا شبيه پيتر كين شخصيت كتاب «كيفر آتش» نشديد كه او هم يك كرم كتاب است؟
ببينيد، كين خودنگاره من نيست، اما عشق به كتاب، تنها چيزي است كه در آن اشتراك داريم.
لجبازي در يك موضوع خاص چطور؟
نه، چون او بيشتر يك كارشناس است كه منحصرا روي فلسفه شرق آسيا متمركز است و هر چيزي غير از آن را تحقير ميكند؛ درحاليكه من حداقل روي ده حوزه علمي كار ميكنم و بايد خط ربط آنها را تعيين كنم. اين چيزها فقط مربوط به تودهها نميشود، بلكه من همه مسائل قدرت را نيز بررسي كردم و تئوري جديدي در مورد ماهيت قدرت، ارائه دادم.
با وجود این، شما هنگامي كه روي كتاب «توده و قدرت» كار ميكرديد روي هيچ اثر ادبي ديگر كار نميكرديد.
بله، اينگونه تصميم گرفتم. تازمانيكه در وين بودم كنار آن، اثر ادبي هم مينوشتم. اما زماني كه از وين بيرون رفتم و همهجا جنگ بود احساسي داشتم كه بيمعنا بود كه باز هم اثر ادبي بنويسم، بايد بدانيد كه هرچيزي كه اتفاق ميافتد درواقع دليلي دارد. چطور ممكن است اينگونه شود؟ دو حزب كارگر قوي وجود داشت كه عليه هم ميجنگيدند، درحاليكه حزب نازي مدام قويتر ميشد. اينجا دلايلي وجود دارند كه با تئوريهاي متعارف نميتوان آن را توضيح داد. من احساسي داشتم كه بايد ريشهها را يافت و ميخواستم زندگيام را وقف اين كار كنم و در سالهاي ابتدايي نگارش كتاب به خودم اين اجازه را ندادم كه ادبيات بنويسم. اين مثل يك رياضت بود.
ميخواستيد چيزي را به ديگران تفهيم كنيد يا اينكه قبل از همه براي خودتان روشن كنيد؟
طبيعتا ميخواستم براي خودم هم مسائلي را روشن كنم. من احساس گناه فوقالعاده زيادي داشتم، خجالت ميكشيدم كه من و همعصران من اجازه دادند كه تا اينحد حزب نازي توسعه يابد. همچنين ننگي بود كه هرگز نميشد آن را زدود كه همه ما تمام روند آن اتفاقات را ديديم و هيچكس جلوي آن را نگرفت. بنابراين ذهنم از اين مساله بسيار مشغول بود. اين مساله را امروز نميتوان تصور كرد چراكه آن دوران، آن نااميدي و ياس، و آن شكست، تمام شده است.
كتاب «توده و قدرت» را به عنوان يك توصيف كامل از دلايلي كه منجر به اين قضيه (گستردهشدن حزب نازي و جنگ) شدند، ميدانيد؟
اين كتاب آغاز اين توصيف است؛ پايههايي وجود دارند كه قبلا هم به كار گرفته شده بودند، قبل از همه در آمريكا. طي جنگ ويتنام و سوال نژادي در اينجا خيلي حادتر هم هست. در آمريكا هم اين كتاب در دانشگاهها و سمينارها تدريس ميشود. اما هرگز قصدم اين نبوده كه اين كتاب را كامل اعلام كنم؛ چراکه بعدها روي جلد دوم اين كتاب هم كار كردم.
ارسال نظر