استاد همايون خرم پیش از مرگ چه گفت؟
همایون خرم بینظیر بود، استادی در موسیقی ایرانی که نمیتوان شهرت او را در یک یا چند ترانه ماندگار خلاصه کرد، این حرفها آخرین گفتوگوی استاد است که در آن به گوشههایی از عشق او به موسیقی ایرانی اشاره شده است.
مجله ایده آل : همایون خرم بینظیر بود، استادی در موسیقی ایرانی که نمیتوان شهرت او را در یک یا چند ترانه ماندگار خلاصه کرد، این حرفها آخرین گفتوگوی استاد است که در آن به گوشههایی از عشق او به موسیقی ایرانی اشاره شده است.
مهمان آن روز برنامه آفتاب مهربان شبكه جامجم استاد همايون خرم بودند؛ موقر، متواضع، لطيف و بااحساس. با چشماني كه به روشني ميزد و صورتی كه روايت ميكرد از سالها خاطره. اينكه فرصت ديدار استادان در اين برنامه قسمت ما ميشد بسيار ارزشمند بود اما بدون تعارف استاد خرم چيز ديگري بود. يادم ميآيد به ايشان گفتم: استاد ساختن اين همه قطعه بينظير و ماندگار تنها از عهده كسي برميآيد كه هم همايون باشد و هم خرم.
مگر ميشود خوشاقبال و سبزانديش نبود ولي اين همه دل را تسخير كرد؟
حالا همه ميپرسند تو اي پري كجايي؟
وقتي استاد شروع به نواختن ساز كردند بين آرشه دوست ايشان و چشمها و بغض همه بچههاي صحنه يك ارتباط جادویي برقرار شد.
اين بار اين رد اشكهاي روي گونهها بود كه حكايت از استادي همايون خرم ميداد و چه روز باشكوهي بود. نميدانم اين شعر را آن روز برايشان خواندم يا نه ولي انصافا قلب اين مرد قناري دارد.
چمن سبز گلويش تر باد
مثل یک روانشناس به شاگردانش روحیه میداد
شما از شاگردان استاد ابوالحسن صبا هستيد. ميخواهم از نحوه آشناييتان با ايشان برايمان بگوييد و از خاطراتي كه با ايشان داشتيد.
شاعر گفته است «يك جهان خواهم به پهناي فلك.»كسي كه درك محضري از اين استاد داشته باشد اگر بخواهد صحبت كند مدتها صحبتهايش ادامه خواهد داشت. من يك كتاب خاطرات نوشتهام كه حدود ۷۰۰صفحه است. در آن به شرح ۵۰ ساله موسيقي كشورمان پرداختهام. آن كتاب را با شرح خاطرات استادم، ابوالحسن صبا شروع كردهام. واقعيت اين است كه تعليم آقاي صبا براي ما فقط تعليم ظاهري و تكنيكساز نبود. نحوه رفتار و سلوك او با شاگردان، شناخت شاگردان و تشخيص اينكه آن محصل با چه نيتي در راه هنر پا گذاشته است، وجود داشت. بايد بگويم تنها عشق من اين بود كه بتوانم مثل استادم ساز بزنم و عاشقانه اين راه را تعقيب كردم. حدود ۴ سال بود كه تمرين ميكردم و تازه رسيده بودم به مرحله خط، استاد هميشه همزمان با شاگردانش ساز ميزد و اين كار او روشي ماهرانه بود كه به ما روحيه بدهد و ما فكر كنيم خودمان خوب ساز ميزنيم چه بسا اين شيوه كاري استاد ابوالحسن صبا در پيشرفت ما شاگردان بسیار تأثیرگذار بود و من براي قدرداني از مادرم ساز زدم. استاد هميشه مرا باباجان صدا ميزد. هيچوقت نه گفت همايون و نه خرم. حتي زماني كه سوليست اركستر خودشان بودم، همچنان باباجان بودم.
بابا جان صدایم میزد
يك روز استاد به من گفتند: تنها ساز بزن. من هم شروع كردم به ساز زدن و تا آخر رديف را تنهايي ادامه دادم. يكدفعه به من گفتند، باباجان تو بايد به راديو بروي. خيلي متعجب شدم. رفتم منزل به مادرم گفتم آقاي صبا به من گفتهاند به راديو برو. مادرم گفتند؛ بله راديو اعلام كرده كساني كه استعداد هنري دارند بيايند، آنها را ميپذيريم. آن موقع من ۱۵ ساله بودم. به راديو رفتم و امتحان دادم. وقتي براي گرفتن جواب رفتم چند نفر در آنجا حضور داشتند؛ موسي خان معروفي و آقاي ابراهيمخان منصوري و چند شاعر. از من سؤال كردند اسمت چيست، وقتي گفتم همايون خرم گفتند بايد تنها ساز بزني. گفتم چشم. وقتي متوجه شدند ۱۵ساله هستم گفتند بايد بگويي ۱۴سالهام چون ۱۴، عدد شاعرانه است. نوازنده ۱۴ ساله بهتر از ۱۵ ساله است. خلاصه اين مسئله باعث شد بچهها حسابي در مدرسه مرا مسخره كنند. جمعه همان هفته در راديو اعلام شد كه يك نوجوان ۱۴ساله به تنهايي ساز ميزند. حقيقت اين است كه قطعه همايون را براي قدرشناسي از مادرم انتخاب كردم چون اگر تشويقها و مقاومتهاي او و اگر حمايت پدر عزيزم نبود شايد هيچوقت به جايي نميرسيدم كه بتوانم راجع به موسيقي ايراني صحبت كنم.
معرف موسیقی ایرانی
فرداي آن روز همه من را به اسم ميشناختند. مادرم خيلي حافظ مطالعه ميكرد. آن روز به من گفت؛«همايون فكر نكني اسمت از راديو پخش ميشود خبري است. بايد مواظب باشي. دقت كردهام در راه رفتنت هم تغييرات ايجاد شده است.» نميدانم لابد طاووسيوار قدم برميداشتم. (ميخندد.)
دورههاي آموزشي من با آقاي صبا ادامه داشت و به كتاب سوم كه قطعات بسيار مشكل و زيبايي بود، رسيديم. وقتي آن قطعات را ميزدم به خدا توكل ميكردم چون واقعا قطعات سخت و پيچيدهاي بود. عجيب اين بود كه مردم متوجه ميشدند كدام قطعه پيچيده است و همان لحظه از جايشان بلند ميشدند. شايد باورتان نشود كه مردم ۷۰ سال پيش تا اين اندازه به موسيقي ايراني احترام ميگذاشتند. وقتي دورهها تمام شد، استاد گفتند خب آموزش تو به اتمام رسيد، برو. باورم نميشد كه همه دورهها را پشتسر گذاشتهام. سؤال كردم، آيا چيزي باقي نمانده كه بخواهيد به من آموزش بدهيد. گفتند يك نكته هست آن هم معرفت موسيقي ايراني است. خب تا آن زمان فقط شنيده بودم آقاي بامعرفت يا خانم بامعرفت. نميفهميدم معرفت موسيقي ايراني يعني چه.
هرگوشه از موسيقي ايراني يك دنياست
تا آن زمان ۵ سال و نيم بود كه شاگرد ايشان بودم، بعد از آن طي ۲ سال تازه متوجه شدم موسيقي ايراني عجب دريايي است و هرچه جلوتر ميروي با عمق بيشتري مواجه ميشوي و ذخاير بيشتري ميتواني کسب كني. در اين مدت فرق جنبه احساسي و جنبه عمق رديفها را متوجه شدم. در واقع در اين دو سال به آن جنبه و معرفت موسيقي ايران دست پيدا كردم. هر گوشه از اين موسيقي يك دنيا بود.
يكدفعه باران نت روي سرم ريخت
آقاي ابوالحسن ورزي، غزلسراي بسيار معروف كه رابطه خانوادگي خوبي با هم داشتيم و من را به استاد صبا معرفي كردند و باعث شدند از ايشان آموزش ببينم. هميشه از اين جهت خودم را مديون آن خانواده ميدانستم. يك روز ايشان با من تماس گرفتند و من را دعوت كردند بروم به منزلشان. وقتي ايشان گفتند اين شعري كه برايت ميخوانم خواص متوجه شدهاند كه شعر ارزشمندي است اما اگر آهنگي روي آن بسازي شايد همه مردم متوجه ارزش آن شوند، گفتم شعر را بخوانيد:
خواندند: آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش راستي رؤيا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عكس شيدايي در آينه سيما نبود
و...
ديدم شعر خيلي زيباست. باور بفرماييد حدود ۳ ماه راجع به آن شعر فكر ميكردم و آهنگ مينوشتم اما پاره ميكردم چون به آن چيزي كه دلم ميخواست تبديل نشده بود. باور كنيد يك روز گفتم همايون تو باختي و ورزي برنده است تا اينكه يك شب از خواب پريدم ديدم باران نت رويم ريخت. اين اتفاق را باران لطف خدا دانستم.
كاغذ را برداشتم و بدون هيچ خطخوردگيای، شروع به نوشتن كردم. بعد از ساخت آهنگ خوشبختانه مردم استقبال كردند. آقاي ورزي به من گفت كاري كردي كه همه مردم ايران شعر من را بشنوند. حرف آخرم اين است؛ آهنگساز بايد كسي باشد كه پيام آهنگ را منتقل كند.
چرا از این جوانها میرنجم
خاطراتي دارم كه از ۲۰ سال پيش مرتب تكرار ميشود. گروهها و عزيزاني هستند كه ميآيند و ميخواهند كاري مثل «تو اي پري كجايي» را اجرا كنند. خب من هم دوست دارم كه بتوانم براي كساني كه علاقهمند به موسيقي ايراني هستند، كاري انجام دهم. اتفاقا اين عزيزان من را به كنسرتهايشان دعوت هم ميكنند. من هم براي تشويقشان حتما به آنجا ميروم. دقت كنيد هنگامي كه در كنسرت نشستهام ميبينم آن گروه حتي نرفته است نت تو اي پري كجايي را بگيرد و آن نت را اجرا كند يا حداقل از خود من نت را بگيرد. خواننده هر طور كه دلش ميخواهد، ميخواند و اركستر هم همان را مينوازد، در صورتي كه اركستر بايد چيزي غير از آن چيزي كه خواننده ميخواند را اجرا كند. خب تمام اينها ارزشهاي يك اثر است كه متاسفانه رعايت نميشود. حقيقت اين است كه شايد كسي كه خودش اين راهها را طي نكرده است، درد من را درك نكند اما من ميرنجم. من برايشان وقت ميگذارم و در اجراهايشان شركت ميكنم، اما آنها نميروند تمرين كنند، حداقل كمي تحقيق كنند كه چطور ملودي شروع شده و چطور تمام شده است. خواهش ميكنم از دوستان روي نت كار كنند.
مردم زيبايي را درك ميكنند
پاسخ اين عشقي كه شما به موسيقي ايراني داشتيد را مردم به شما داشتهاند يا با زندگي كردن با ترانهها و تصانيف شما پاسخ اين عشق را دادهاند؟ قطعا شما خير دائم و ماندگار را به جا گذاشتهايد و در تمام نسلها هر كسي اين قطعات را ميشنود، با آن عاشق ميشود و زندگي ميكند.
من از مردم واقعا تشكر ميكنم. آنها بسيار با محبت هستند. در جايي مثل پارك در حال پيادهروي هستم. با لباس ورزشي و وضعيت ساده، مردم من را ميشناسند و به كارهاي من اشاره ميكنند. آن وقت است كه متوجه ميشوي مردم ما بسيار فهميدهاند و زيبايي را درك ميكنند و من بسيار از آنها متشكرم.
ارسال نظر