آیا «جیمی هندریکس» نابغه مادرزاد بود؟
جیمی هندریکس بزرگترین ستاره دنباله دار و گویا تاثیر گذارترین نوازنده گیتار در متحول کردن موسیقی راک بوده است.
کمتر نوازنده موسیقی راک تا این حد مورد ستایش قرار می گیرد و حتی تعداد بسیار کمتری یک چنین جایگاه ویژه مطلق و ابدی دارند. گو اینکه مرگ جیمی هندریکس در سال ۱۹۷۰ یعنی فقط سه سال پس از ظهور او به عنوان یک ستاره بزرگ موسیقی راک، در این تصورات هیچ خدشه ای وارد نمی کند.
همه این ها در مورد مردی گفته می شود که شخصیت آرامی داشت و از قرار معلوم تحت تاثیر آنچه تجارت موسیقی می توانست برای او به ارمغان بیاورد متانت خود را از دست نداده بود.
اما با این همه او در ترانه "فلفل افسونگر" با مبالغه فراوان اسطوره سازی می کند. در یکی از قسمتهای این ترانه می خواند: "پروردگارا، قسم می خورم که در شب تولد من ماه از آتش سرخ شده بود."
شکی ندارم که در شب تولد او ، ۲۷ نوامبر ۱۹۴۲ ماه آتش نگرفته بود و تردیدی نیست که جیمی هندریکس به خوبی می دانست که قدرت افسانه ای او نه محصول حوادث فضایی بلکه زاییده فضیلت های نه چندان اسطوره ای او مثل قدرت فراگیری، سلیقه هوشمندانه و پشت سرگذاشتن موانع بی شمار بود.
اگر ترجیح می دهید می توانید آن را ترکیبی از عرق ریختن و ذهنی فعال بنامید، ولی جیمی هندریکس از جمله نوابغی نبود که با تکیه بر استعداد فوق العاده و تمرین فراوان یکباره شکوفا شود و از آموخته های استادان خود فراتر برود.
درست مثل گروه بیتل ها که قبل از او به شهرت رسیده و لقب ناجیان راک اند رول را به آنها داده بودند، جیمی هندریکس بیش از هر چیز خود را ترکیب کننده دستاوردهای قبلی موسیقی راک می دانست و نه یک هویت و وجود کاملا تازه و متفاوت.
او همیشه می گفت که موسیقی بلوز را با "کمی علمی - تخیلی" در ساخته های خود ترکیب می کند. در تمام مصاحبه ها او با سماجت از تمام افراد و گروههای موسیقی که منبع الهام او بوده اند یاد می کرد و این منابع الهام بسیار پر شمار بودند.
درست مثل گروه بیتل ها که قبل از رسیدن به شهرت افسانه ای، پوشیدن کت و شلوارهای شیک و دست دادن با ملکه بریتانیا مدت ها روی صحنه هایی مثل کافه های دود زده محله روسپیان شهر هامبورگ برنامه اجرا کرده بودند، جیمی هندریکس نیز مدت ها به عنوان یک نوازنده اجیر شده برای گروههای دیگر و در کافه های بی نام و نشان گیتار می نواخت و هیچگاه فرصت آن را نداشت که تمام تبحر خود را نشان دهد چون ممکن بود به مذاق کسانی که اجیرش کرده بودند خوش نیاید.
جیمی هندریکس با گروههای مثل ایزلی برادرز کار می کرد که اولین ترانه معروف آنها سالها بعد به بازار آمد. و یا لیتل ریچارد که پس از سالها تبعید خود به عالم موسیقی کلیسایی، قصد داشت با تشکیل یک گروه جدید دوباره به موسیقی راک برگردد.
او از این تجارب راههای مدیریت یک گروه و تولید ترانه و آلبوم به شیوه ای مقتصدانه و موثر را آموخت. همزمان او به تمام نوآوریها در نواختن گیتار از آثار بادی گای گرفته تا لز پل دقت کرده و آنها را فرا می گرفت.
در یکی از ترانه های گروه ایزلی برادرز به نام شهادت محصول ۱۹۶۴ جیمی هندریکس فضای مناسبی پیدا کرد تا قطعه کوتاهی را به سبک بادی گای بنوازد. بادی گای یک گیتاریست جوان اهل شیکاگو بود که از همان سالها روشهایی برای تغییر دادن صدای گیتار الکترونیک به کار می برد، هر چند روسای محافظه کار شرکت تولید موسیقی چس رکوردز از آن خوششان نمی آمد.
کارهای بادی گای به خاطر قدرت درونی موسیقی که خلق می کرد و روش اجرای او روی صحنه واقعا حیرت آور بودند. موفقیت او در حدی بود که بزرگانی نظیر چاک بری در کنسرت های او روی صحنه می رفتند. بادی گای حتی در لحظاتی که گیتار را روی پشتش گذاشته و یا با دندانهایش می نواخت می توانست صدای ساز را بشکند و طنین آن را نگه دارد.
جیمی هندریکس در عین حال از شیوه ترانه سرایی و ترانه خوانی کورتیس میفیلد که در دهه ۶۰ میلادی عضو گروه ایمپرشنز بود نکات زیادی یاد گرفت و نمونه های واضح آن را می توان در ترانه " باد نام مری را فریاد می کند" دید که در سال ۱۹۶۷ به عنوان سومین تک ترانه گروه او منتشر شد.
تصادفی نیست که در اولین اجرای مشترک جیمی هندریکس با گروه بریتانیایی کریم که در آن زمان دوران نوزادی خود را می گذراند، آنها ترانه "صحن سلاخ خانه" ساخته هاولین ولف ترانه سرا، گیتاریست و آوازه خوان موسیقی سول را اجرا کردند.
در ترانه "بانوی حیله گر" که جزیی از اولین آلبوم جیمی هندریکس و گروهش بود، در حقیقت به شیوه نواختن گیتاریست های سرشناس دهه ۵۰ میلادی مثل لینک ری و دو دیدلی که در دهه ۱۹۶۰ توسط گروه یارد بیردز یک قدم جلوتر برده شد، پاسخ می دهد.
علاوه بر تمام اینها حتی می توان دید که جیمی هندریکس از سبک آزاد موسیقی جازی که توسط آلبرت ایکر و یا جان کولترین ساخته می شد هم الهام گرفته بود. این تاثیر بسیار مشهود را در پرده آوانگارد اصواتی که او در ترانه "من امروز زندگی نمی کنم" خلق کرده می توان به خوبی شنید.
اما مهمترین درسی که جیمی هندریکس از نسل های قبلی آموخت بیشتر روش پیشبرد فعالیت هنری اش بود تا تکنیک نواختن. گیتار در دستان بادی گای و یا بو دیدلی بیشتر یک ماشین تولید صدا بود تا یک آلت موسیقی با دامنه صوتی معین و مشخص.
جیمی هندریکس هم ظرفیت های بالقوه بیرون رفتن از مرزهای متعارف در نواختن گیتار را دید، ولی برخلاف بادی گای او یک گروه موسیقی یک مدیر برنامه و یک شرکت تولید موسیقی را پیدا کرد که به او اجازه می دادند بدون هیچ هراس و محدودیتی در دنیایی رام نشده پرسه بزند.
از جیمی هندریکس فقط چند آلبوم رسمی که در استودیو ضبط شده اند باقی مانده ولی در کنار آن صدها قطعه و ترانه ناتمام به جا مانده است که به خوبی علاقه وافر او به تجربه کردن نکات جدید را نشان می دهد. در عین حال او خیلی سخت از نتیجه کارش راضی می شد.
او تا زمان مرگش صدای موسیقی را که به آن علاقه داشت و می خواست آن را تجربه کند در ذهنش تعقیب می کرد گو اینکه به خوبی می دانست این تنها راه ساختن اسطوره ای است که ارزش به خاطر سپردن را دارد.
ارسال نظر