شاید باورش سخت باشد، اما وقتی که مارگارت میچل یکی از مشهورترین کتابهای تاریخ را مینوشت و دو نفر از مشهورترین شخصیتهای داستانی تاریخ را خلق میکرد، هدفی جز کشتن وقت نداشت.
وبسایت آفتاب: شاید باورش سخت باشد، اما وقتی که مارگارت میچل یکی از مشهورترین کتابهای تاریخ را مینوشت و دو نفر از مشهورترین شخصیتهای داستانی تاریخ را خلق میکرد، هدفی جز کشتن وقت نداشت. مارگارت میچل در ۸ نوامبر ۱۹۰۰ در آتلانتا در ایالت جورجیا متولد شد، پدرش وکیل بود و مادر ایرلندیتبارش از هواداران حقوق زنان به حساب میآمد.
کودکی مارگارت در میان کهنهسربازان جنگ داخلی آمریکا (۶۵-۱۸۶۱) در خانوادهی مادریاش گذشت. مارگارت در ۱۹۱۸ وارد کالج اسمیت شد، اما با مرگ مادرش از آنفلوآنزای همهگیر آن سال مجبور به بازگشت به خانه شد و امور را در دست گرفت.
کمی بعد با وجود مشکلات فراوان و مقاومت جامعه، شغلی را در روزنامهی آتلانتیک جورنال بهدست آورد. او با نام پگی میچل ستون هفتگی را برای نسخهی یکشنبههای این روزنامه مینوشت. اولین مأموریت حرفهای میچل در این روزنامه گفتگو با یکی از افراد متشخص آتلانتا بود که سفر تجاریاش به ایتالیا به قدرت رسیدن فاشیستها در این کشور نیمهکاره گذاشته بود.
میچل در ۱۹۲۲ با رینرد آپشا ازدواج کرد اما به سرعت متوجه شد شوهرش قاچاقچی مشروبات الکلی و یک دائم الخمر بددهن است و از او طلاق گرفت. مارگارت در ۱۹۲۵ با دوست همسرش جان مارش ازدواج کرد؛ مارش در ازدواج اول میچل ساقدوش داماد بود و میگویند که او در ۱۹۲۱ به مارگارت ابراز عشق کرده بود، البته دیرتر از آپشا.
از ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۶ دهها مقاله، مصاحبه، طرح و نقد کتاب از میچل منتشر شد و او با چندین زندانی، از جمله یک قاتل مشهور، گفتگو انجام داد. با بررسی کتاب «مارگارت میچل، خبرنگار» که شامل ۶۴ مقاله از میچل در دوران روزنامهنگاریاش است متوجه میشویم که او وجود ظاهر بیطرفش طبعی سرکش داشته است. میچل به خوبی نقاشی میکشید و تحلیلگران طرحهای او از چهرهی انسانها را نشاندهندهی نگاه عمیقش در جوانی میدانند.
پایی که به موقع شکست
میچل بر باد رفته را وقتی قوزک پایش شکست و خانهنشین شد آغاز کرد. همسرش جان برایش از کتابخانهی عمومی شهر کتابهای تاریخی گرفت تا سرگرم شود. وقتی مارگارت همهی کتابها را خواند و باز هم کتاب خواست شوهرش گفت: "پگی، اگر کتاب دیگری میخواهی، چرا خودت آنرا نمینویسی؟"
و پگی از اطلاعات کامل شدهاش دربارهی جنگ داخلی و لحظات دراماتیک زندگیاش را مخلوط کرد و رمان حماسیاش را با یک ماشین تحریر قدیمی نوشت. قهرمان او ابتدا «پنسی اوهارام» نام داشت و «تارا» خانهی محل زندگی او «فانتنویهال» بود. مارگارت میخواست اسم کتاب را «فردا روز دیگری است» بگذارد.
میچل برای سرگرمی خودش مینوشت و با وجود حمایت شوهرش، او رمان را از دوستانش مخفی کرد. میچل مینوشت فصلهای این کتاب حجیم را زیر حولهها و پتوها، زیر تخت و در گنجه مخفی میکرد. میگویند ابتدا فصل آخر را نوشت، بعد فصل به فصل به آن اضافه کرد. شوهرش دستنوشتهها را مرتب میخواند و ایراداتش را میگرفت تا تداوم فصول حفظ شود. وقتی قوزک پای مارگارت خوب شد اکثر بخشهای کتاب هم تقریبا" نوشته شده بود و او علاقهاش را به ادامهی این ماجراجویی ادبی از دست داد. باقی بخشها کمکم بین سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۰ نوشته شد.
قبل از آنکه پشیمان شود!
در ۱۹۳۹ کههارولد لتام، ویراستار انتشارات مکمیلان از آتلانتا دیدار میکرد، میچل همچنان یک روزنامهنگار معمولی بود. لتام به دنبال نویسندههای جوان جنوب آمریکا میگشت و میچل به درخواست یک دوست، راهنمای او در آتلانتا شد. لتام جذب شخصیت میچل شد و از او پرسید آیا تاکنون کتابی نوشته است یا نه.
میچل چیزی نگفت و لتام ادامه داد: "خب ... هر وقت کتابی نوشتی لطفا" اول به من نشانش بده." بعدازظهر همان روز، یکی از دوستان مارگارت که حرفهای لتام را شنیده بود به شوخی گفت: "فکرش را بکنید یک نفر به بلاهت پگی کتاب بنویسد!" میچل ناگهان داغ کرد، به خانه رفت و دستنوشتهی کهنه را برداشت.
آنرا به هتل محل اقامت لتام برد که داشت برای بازگشت آماده میشد. مارگارت گفت: "بیا! قبل از آنکه پشیمان شوم این را بگیر." لتام برای بردن دستنوشتهها مجبور شد یک چمدان اضافی بخرد. وقتی میچل به خانه بازگشت پشیمان شد و تلگرافی برای لتام فرستاد: "تصمیم عوض شد! دستنوشته را برگردان!" اما هنگامی تلگراف به لتام رسید که کتاب مجذوبش کرده بود. لتام بلافاصله چکی را برای میچل فرستاد تا دلگرم شود و کتاب را تکمیل کند.
نوشتن بر باد رفته در مارس ۱۹۳۶ تمام شد. کتاب در ۳۰ ژوئن ۱۹۳۶ منتشر شد و ناگهان توفانی برپا کرد. در شش ماه اول بیش از یک میلیون نسخه از کتاب به فروش رفت، آن هم در دوران فقر و بیکاری رکود بزرگ. تاکنون بیش از ۳۰ میلیون نسخه از این کتاب در ۳۸ کشور جهان فروخته شده و بر باد رفته به ۲۷ زبان دنیا ترجمه شده است. در ۱۹۳۷ مارگارت میچل به خاطر بر باد رفته جایزهی پولیتزر را گرفت.
میگویند بر باد رفته در دوران خود دومین کتاب پر فروش پس از انجیل بود. همچنان سالی ۲۵۰ هزار نسخه از بر باد رفته در سراسر جهان فروش میرود. کمی پس از انتشار کتاب، دیوید سلزنیک، تهیهکنندهی مشهور آمریکایی با صرف ۵۰ هزار دلار حقوق سینمایی بر باد رفته را بهدست آورده بود که بزرگترین ولخرجی هالیوود تا آن زمان به حساب میآمد.
فیلم در ۱۹۳۹ در سینماها به نمایش در آمد و پر سودترین فیلم هالیوود تا آن زمان لقب گرفت و با دریافت ۱۰ جایزهی اسکار رکورد شکست. میچل میگفت که شخصیتهای برباد رفته بر اساس شخصیتهای واقعی نوشته نشدهاند، اما در طول سالهای اخیر پژوهشگران به این نتیجه رسیدهاند که شباهتهایی میان نزدیکان میچل و کاراکترها وجود داشته است. مثلا" رت باتلر احتمالا" مخلوطی است از همسر اول او و جورچ ترنهولم، سیاستمدار و تاجر جنجالی آمریکایی در دوران جنگ داخلی زندگی میکرد.
تصادف
بر باد رفته تنها کتابی است که پیش از مرگ مارگارت میچل از او منتشر شد. (در دههی ۹۰ دستنوشتهی کتابی دیگر از او کشف و منتشر شد) میچل پس از بر باد رفته همچنان خبرنگار باقی ماند و میگویند به تکتک نامههایی که برایش میرسید شخصا" پاسخ میداد.
در آگوست ۱۹۴۹ وقتی که میچل داشت به همراه همسرش از خیابان روبهوری یک سالن تئاتر رد میشد با یک ماشین تصادف کرد و به کما رفت. رانندهی ماشین مست بود و دستگیر شد. مارگارت میچل، پنج روز بعد در بیمارستان گریدی درگذشت.
راننده به جرم قتل نفس فقط به ۱۱ ماه حبس محکوم شد، چون شاهدان عینی گفتند مارگارت میچل بدون آنکه به اطراف نگاه کند وارد خیابان شد. دوستانش هم شهادت دادند این عادت پگی بوده است.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
خیلی عالی
همیشه دوست داشتم در مورد نویسنده محبوبم بدانم
بدون نام
جالب بود، سپاس
فرشته
دوران دبیرستان خوندم کتاب رو و در نهایت در حسودی به ملانی برای ازدواج با اشلی (؟) موندم و این برای من پایان ماجرا بود ولی بعدا همیشه سعی کردم مثل ملانی باشم !
بدون نام
من که از ملانی و اشلی متنفر بودم واقعا که اسکارلت احمق بود
محیا
از اشلی متنفررررررررررررررررررررررررررررررررررررمممممممممممممممممممم
مونیک
وای چقد از رمان برباد رفته که در دهه ۲۰ زندگیم خوندم لذت بردم
نظر کاربران
خیلی عالی
همیشه دوست داشتم در مورد نویسنده محبوبم بدانم
جالب بود، سپاس
دوران دبیرستان خوندم کتاب رو و در نهایت در حسودی به ملانی برای ازدواج با اشلی (؟) موندم و این برای من پایان ماجرا بود ولی بعدا همیشه سعی کردم مثل ملانی باشم !
من که از ملانی و اشلی متنفر بودم واقعا که اسکارلت احمق بود
از اشلی متنفررررررررررررررررررررررررررررررررررررمممممممممممممممممممم
وای چقد از رمان برباد رفته که در دهه ۲۰ زندگیم خوندم لذت بردم