۴۱۵۳۷۳
۵۰۳۰
۵۰۳۰
پ

گفت‌وگو با «آلیشیا ویکاندر»، لاکرافت جدید سینما

ویکاندر سوئدی در‌حالی به شهرت رسید که سال ۲۰۱۵ برای او حکم یک برگ برنده میان تمام علاقمندان سینما را داشت. در ابتدای سال در فیلم «فراماشین» نقش یک روبات را بازی کرد، سپس در اثر حادثه‌ای و اکشن گای‌‌ریچی با نام «مردی از آنکل» در کنار ستارگانی چون آرمی همر و هنری کاویل دیده شد و سپس در «دختر دانمارکی» اثر تام هوپر ظاهر شد و اسکار بهترین بازیگر زن نقش مکمل را به خانه برد.

خبرگزاری صبا - آرش واحدی: سال گذشته، در چنین روزهایی بود که دیگر نام آلیشیا ویکاندر برای تمام سینمادوستان نامی شناخته‌شده بود. او از سال ۲۰۰۲ بازیگری را به‌صورت حرفه‌ای آغاز کرد (در ۱۲ سالگی) و وقتی در مجموعه‌های تلویزیونی و فیلم‌های زیادی هنرنمایی می‌کرد هنوز شناخته شده نبود.
بیشتر او را با نام بازیگری لاغراندام که بی‌شباهت به ایوا گرین (بازیگر فرانسوی) نیست می‌شناختند. از میان آثار مطرح وی در این ایام می‌توان به «طبقه پنجم» یا «یک رابطه سلطنتی» اشاره کرد.
ویکاندر سوئدی در‌حالی به شهرت رسید که سال ۲۰۱۵ برای او حکم یک برگ برنده میان تمام علاقمندان سینما را داشت. در ابتدای سال در فیلم «فراماشین» نقش یک روبات را بازی کرد،
سپس در اثر حادثه‌ای و اکشن گای‌‌ریچی با نام «مردی از آنکل» در کنار ستارگانی چون آرمی همر و هنری کاویل دیده شد و سپس در «دختر دانمارکی» اثر تام هوپر ظاهر شد و اسکار بهترین بازیگر زن نقش مکمل را به خانه برد.
آلیشیا ویکاندر پس از گذراندن یکسال رویایی به‌ناگهان مبدل به بازیگری شده بود که تمام فیلمسازان مطرح دنیا خواستار همکاری با وی بودند.
سال جاری شاهد روند صعودی آثار او بودیم، «نور میان اقیانوس‌ها» تازه‌ترین اثر درک سیانفرانس، زمینه مناسبی برای نقش‌آفرینی ویکاندر در کنار مایکل فاسبندر و ریچل وایز را فراهم ساخت و سپس پیشنهادهای قابل‌توجه زیادی را رد کرد تا در کنار مت دیمون «جیسون بورن» را در قسمت چهارمش همراهی کند.
این اولین‌بار در طول ساخت سری فیلم‌های بورن بود که عکس شخص دیگری در کنار دیمون روی پوسترهای تبلیغاتی فیلم قرار می‌گرفت. ویکاندر در حقیقت رویای بازیگران جوان سینما است، او در ۲۶ سالگی موفق شد طی یک‌سال به تمام خواسته‌های یک بازیگر در کارنامه‌اش برسد و نام خود را در تاریخ سینمایی جهان ثبت کند.
فیلم‌هایی که از او در سال‌های آینده خواهیم دید نیز نشان می‌دهد که ستاره اقبال ویکاندر تا مدت‌ها کم‌نور نخواهد شد و طرفداران او می‌توانند شاهد موفقیت‌های روزافزونش باشند. «تب گل لاله» اثر جاستین چدویک با حضور بازیگری چون کریستف والتز، «مخفی‌سازی» تازه‌ترین اثر ویم وندرس در کنار جیمز مک آوی، «رضایت» اثر لیزا لنگست در کنار همان ایوا گرینِ مشهور و البته نقش لارا کرافت در «مهاجم مقبره» آثاری هستند که در سال‌های پیش‌رو بر پرده سینماها دیده می‌شوند و علاقمندان سینمای هنری و سرگرمی را به تحسین توانایی‌هایش برمی‌انگیزد. در گفت‌وگوی تاکز با آلیشیا ویکاندر بیشتر از هر زمان دیگری با شخصیت و علایق این ستاره و بازیگر نسل امروز آشنا خواهیم شد.

گفت‌وگو با «آلیشیا ویکاندر»، لاکرافت جدید سینما
خانم ویکاندر چقدر پیش آمده هنگام تماشای فیلم‌ها گریه کنید؟

مجموعه‌های ملودرام را همین حالا برایم پخش کنید، به‌احتمال زیاد اشکم در‌می‌آید (می‌خندد) شوخی می‌کنم‌، من گریه نمی‌کنم زیرا از درون انسان غمگینی هستم و برون‌ریزی آنچنانی ندارم‌، منظورم این است که برای انسان‌ها گریه کردن موهبتی است زیرا با برون‌ریزی‌های پی‌در‌پی خود را تخلیه می‌کنند.
این خصیصه برای من زمانی شکل گرفت که همواره مادرم را در حال گریستن می‌دیدم‌؛ من تا ۲۰ سالگی در هر مرحله زندگی‌ام شاهد اشک ریختن مادرم در گوشه‌ای بودم، برای مثال من را به مدرسه می‌برد و در گوشه حیاط گریه می‌کرد، من هم واکنشم در حد «مامان بس کن» بود، از همان زمان به بعد متوجه نکته دیگری شدم، برای من لحظات زیبا با صحنه‌ای قابل تحسین باعث گریه کردن می‌شود و نه مسائل غمگین و ناراحت‌کننده زندگی‌ام. در آن زمان‌ها بیشتر غصه می‌خورم و آرام هستم.

بله متوجه هستم، برای مثال خود من تنها زمانی که آرشیوی از گل‌های ردوبدل شده در بازی‌های ورزشی را برایم پخش می‌کنند گریه می‌کنم ...

(می‌خندد) بله این‌گونه هم می‌شود! منظور من این بود که رخ دادن اتفاقات زیبا و موفقیت‌های دلنشین ارزش اشک ریختن را دارد‌، گریستن واکنشی بسیار شخصی است، شما اگر در میان جمع اشک بریزید بلافاصله شرمنده می‌شوید و خجالت می‌کشید، حس این‌که آدم بتواند در خلوت خودش گریه کند، حس خوبی است.

درست است، برخی اوقات حتا این کار نشانه ضعف شخصیتی شما برداشت می‌شود.

به‌خصوص هنگام تماشای فیلم، زیرا گونه‌ای از ملودرام‌ها هستند که به‌عمد احساسات شما را نشانه می‌روند و رسیدن به مرحله‌ای که با فراز و نشیب‌های یک ملودرام همراه شوید و گریه کنید مرحله‌ خطرناکی محسوب می‌شود، زیرا مشکل اصلی را از هسته مرکزی‌اش تجربه نکردید و تنها بر سطحی نه‌چندان مطمئن قرار گرفته‌اید که قصد دارد از شما گریه بگیرد.
بنابراین به‌نظر من ساخت درام‌های عاطفی سخت‌ترین کار دنیاست. شما باید داستان عاطفی و زیبایی را بدون روی سطح رفتن بسازید، کاری بسیار دشوار که با هسته مرکزی یک موضوع برخورد می‌کند، منظورم آثاری است مانند «بر باد رفته».

چه چیزی شما را جذب این ژانر می‌کند؟

خب، من با داستان‌ها بزرگ شده‌ام و تماشای فیلم‌هایی با همین حال و هوا را دوست دارم. برای مثال من فیلم قبلی درک سیانفرانس «جایی آن‌سوی کاج‌ها» را دیده بودم و به‌شدت تحت‌تاثیر قرار گرفتم، اثری بود که به‌جرات می‌توان گفت جزو بهترین فیلم‌های سال ۲۰۱۲ است. امسال با او در «نور میان اقیانوس‌ها» همکاری کردم، یک‌گونه اثر ملودرام که به شیوه خود درک توصیف می‌شود.
بخشی از وجودم می‌گفت که آیا این داستانی از مد افتاده است!؟ البته به معنی خوب کلمه، از سویی دیگر با فیلمنامه‌ای تمام و کمال مواجه بودم که با مرور زمان عاشقش می‌شدم‌، در فیلمنامه تمایل به عاشق شدن بود، از ارزش‌های خانوادگی صحبت شده بود، از دل شکستگی، رنج، سقط جنین، از دست دادن و چندین مفهوم اساسی دیگر، اتفاقاتی که در هر صورت من به‌عنوان یک انسان در طول زندگی‌ام با آن‌ها مواجه شده‌ام.

حرف از تجربه‌های شخصی‌تان شد، جایی خواندم که شما تا مدت‌ها هیچ دوست صمیمی‌ای نداشتید و فقط به تمرین باله می‌پرداختید.

درست است، من به مدرسه باله می‌رفتم، گاهی اوقات حتا وقت تفریحات معمولی هم نداشتم زیرا هفت ساعت در روز تمرین می‌کردم و دیگر توان بیرون رفتن و پیدا کردن دوست نداشتم. پس از مدتی سعی کردم کمی در اجتماع دیده شوم و دوست‌های خوبی برای خودم پیدا کنم.
من زمان زیادی از عمر خود را به دور از دنیای تفریحی بیرون از خانه گذراندم و معمولا یا سر کلاس بودم یا در خانه استراحت می‌کردم. به‌خاطر دارم روزی که برای اولین‌بار وارد یک کلوپ تفریحی شدم با خودم گفتم: این‌جا کجاست!؟ چقدر جالبه! واقعیت این است که من در طول زندگی دوست صمیمی زیادی نداشته‌ام زیرا همواره با کمبود وقت مواجه می‌شدم، گاهی ساعت چهار صبح خودم را به محل تمرین‌ها در مدرسه می‌رساندم و در رختکن دو تا سه ساعتی می‌خوابیدم تا انرژی لازم را به‌دست آورم.

گفت‌وگو با «آلیشیا ویکاندر»، لاکرافت جدید سینما
این چه مدرسه‌ای بوده که شما را چهار صبح از خواب بیدار می‌کرده!؟

نه، من آپارتمانی در وسط شهر لندن اجاره کرده بودم و باید مسیری طولانی را با مترو برای بازگشت به مدرسه طی می‌کردم، مدرسه از ساعت چهار صبح باز بود زیرا نظافتچی‌ها در آن ساعت مشغول کار می‌شدند، من هم کارت تیم باله را داشتم که می‌توانستم هر زمان که می‌خواهم در صورت باز بودن درهای اصلی وارد مدرسه شوم، من به آپارتمانم برنمی‌گشتم و مستقیم به مدرسه می‌رفتم چون با این شیوه حداقل می‌توانستم 2 ساعت بیشتر بخوابم. کار بسیار سختی بود و در آن دوران معمولا بدن درد داشتم.

تام هوپر هنگام فیلمبرداری «دختر دانمارکی» گفته بود که یکی از حسن‌های شما سابقه باله شماست‌، زیرا درد بسیار زیادی را تحمل می‌کنید ولی مجبورید همواره لبخند به لب داشته باشید.

به نظر من انسان هرچقدر زودتر از این ورزش دست بکشد، زودتر به حالت عادی بازمی‌گردد و بدنش سالم‌تر می‌ماند. زیرا از روز اول به بعد در این رشته شما میزان درد زیادی را متحمل می‌شوید که با حرفه‌ای‌تر شدنتان هم بیشتر می‌شود زیرا فشار بیشتری به بدنتان وارد می‌کنید.

فکر می‌کنم اگر حرف مربی سابق‌تان نشود بهتر است.

(می‌خندد) درست است، منظورم این بود که ورزش باله درس عجیبی برای استقامت است، شما همواره بدن درد دارید و با مشکلات زیادی مواجه می‌شوید.

از آن تمرین‌های استقامت سر صحنه فیلمبرداری‌ها نیز استفاده می‌کنید!؟

بله، بیشتر اوقات استفاده می‌کنم. زیرا صحنه‌های فیلمبرداری می‌تواند گاهی بسیار دشوار و اذیت‌کننده باشد. برای مثال تابستان امسال من در فیلمی بازی کردم که اتفاقات آن در یک تابستان رخ می‌داد، در چنین شرایطی معمولا به مشکل خاصی برنمی‌خورید‌، اما مشکل اصلی ما لوکیشن فیلم بود که جایی در آلمان بود‌، مکانی که هوای آن تقریبا خنک و گاهی سرد بود.
ما تمام مدت فیلمبرداری باید تظاهر می‌کردیم که هوا گرم است. گاهی ده ساعت در روز فیلمبرداری می‌کردیم و باید با آب سرد جوری برخورد می‌کردیم که گویی در حال هلاک شدن از گرما هستیم. تمام مدت فیلمبرداری کل گروه بازیگری حس انزجار نسبت به آب سرد یا یخ ها پیدا کرده بود.
با این‌که من سوئدی هستم ولی از سرما بسیار متنفرم. ما در تمام مدت فیلمبرداری شرایطی دیوانه‌وار را با همان تمرین استقامت تحمل می‌کردیم. در تمام مدت من همه حس‌های بدی که در سوئد داشتم برایم تداعی می‌شد.

چه حس‌هایی !؟

از چنین شرایطی گریزان هستم زیرا من را به یاد استکهلم می‌اندازد، مادر من بازیگر بود و من را با رویای بازیگر شدن بزرگ کرد، این رویا به معنی حضور بر صحنه تئاتر و حضور در رویال دراماتیک استیج استو، من سه‌بار در آزمون ورودی مدرسه تئاتر رد شدم و باز هم به تلاش‌های خود ادامه دادم.
در تمام این مدت اشخاصی بودند که به من می‌گفتند: واقعا داری با زندگیت چه می‌کنی!؟ بنابراین به لندن رفتم و به تلاش‌هایم برای بازیگر شدن ادامه دادم، واقعیت این است که هیچگاه فکر نمی‌کردم به جایگاهی که اکنون ایستاده‌ام برسم.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج