۴۱۳۳۸۲
۱ نظر
۵۱۳۲
۱ نظر
۵۱۳۲
پ

زندگى و دین به روایت «ماکس مولر»

ماکس مولر (۱۹۰۰ ـ ۱۸۲۳) مورخ ادیان وازپیشگامان مطالعات تطبیقى ومقایسه اى ادیان، یکى از علماى بزرگ زمان خود محسوب مى شد. علاقه اصلى اش دین هاى هند بود وبعضى ازکتابهاى مهم ادیان هند ازجمله او پانیشادها را از زبان اصلى ترجمه کرد.

روزنامه ایران: ماکس مولر (۱۹۰۰ ـ ۱۸۲۳) مورخ ادیان وازپیشگامان مطالعات تطبیقى ومقایسه اى ادیان، یکى از علماى بزرگ زمان خود محسوب مى شد. علاقه اصلى اش دین هاى هند بود وبعضى ازکتابهاى مهم ادیان هند ازجمله او پانیشادها را از زبان اصلى ترجمه کرد. مولر پس از ترجمه چند متن دینى هند، به دانشگاه آکسفورد رفت وبه تدریس دررشته ادیان وزبان شناسى تطبیقى مشغول شد و تا پایان عمر درآنجا ماند. او محقق ونویسنده اى پرکار بودکه علاقه اش موضوعات مختلفى را دربرمى گرفت .
چنانکه اشاره شد یکى از کارهاى مهم او ترجمه متون مذهبى بود که ازجمله آنها مى توان به ترجمه مجموعه « کتابهاى مقدس شرق» مابین سالهاى ۹۴ ـ ۱۸۷۹ ومجموعه« کتابهاى مقدس بوداییان» درسال ۱۸۹۵ اشاره کرد. مولر به طور کلى براین عقیده بود که دین، توانایى انسانى براى درک وفهم وجود نامتناهى (the infinite) است و اینکه همه ادیان به درجاتى، دربردارنده حقایق ازلى وسرمدى مربوط به اعتقاد به خدا، جاودانگى نفس و کیفر و پاداش اخروى اند.
آنچه در اینجا بیان مى شود ترجمه پاره اى ازسخنان ماکس مولر برگرفته ازمجموعه آثار اوست که درسال ۱۹۰۵ درکتابى به نام زندگى و دین توسط همسرش تدوین ومنتشر شد ودرسال ۱۹۹۵ چاپ دوم آن انتشار یافت. ماکس مولر را محققى دقیق و تحلیلى دانسته اند اما درسخنانى ازاو که دراین کتاب گرد آمده است شور و گرمى و اشتیاق شایانى جریان دارد که شاید درنوشته هاى تحلیلى ومحققانه کمتر مجال بروز مى یابند.
زندگى و دین به روایت «ماکس مولر»

هنرزندگى:
هنر بزرگ زندگى این است که یاد بگیریم یکدیگر را بفهمیم و بشناسیم، و« پذیرفتن متفاوت بودن» بهترین درس علم الادیان تطبیقى است. بزرگترین همه هنرها، هنرزندگى است و بهترین موسیقى، آواى روح هاست . اگر مى خواهى با خودت درصلح و صفا باشى با دنیا درجنگ نشو.

مرگ:

به خداوند اعتماد کن . عمل اوخیراست. حیات و هستى مان ازاو ودر اوست. غم ها وشادى هایمان ، بهروزیها ورنج هایمان تحت مشیت اوست. مرگ بربعد الهى درونمان دستى ندارد. مرگ ما را تغییر مى دهد ومصفا مى سازد وکمال مى بخشد وبه خدا نزدیک ترمان مى کند. خداوند به ما آموخته است که مرگ آنچنان که براى بسیارى ازانسانها به نظر مى رسد، دهشتناک نیست. مرگ چیزى نیست مگر روزهاى کوتاه جدایى و آنگاه ابدیتى که درانتظارمان است. ما دراینجا درخانه اى کوچک اقامت داریم که دیوارهایش ازهرسو ما را درخود مى فشرند. با این حال مى پنداریم این کل عالم است. اما چون درخانه گشوده شود ومحبوبى به بیرون گام نهد وهرگز بازنگردد درآستانه در مى ایستیم و به دوردستها خیره مى شویم به افقى بى انتها که از وراى درگشوده پیش روى ماست. اینجاست که درمى یابیم تنگى این خانه را و عظمت بیکرانه عالمى زیبا را که دربیرون خانه این دنیا درانتظارمان است.

الوهیت:

دلایل تاریخى ( اثبات) وجود خدا که ادیان جهان در طول تاریخ دراختیارمان نهاده اند هرگز رد نشده ونمى تواند رد شود. این دلایل وبراهین، بنیان همه دلایل وبراهین دیگر را تشکیل مى دهند. هستند کسانى که مى گویند براى وجود خدا به هیچ دلیل وبرهانى نیاز ندارند واگر هم داشته باشند آن را دروحى (revelation) مى یابند نه جاى دیگر. اما دراینجا توسل جستن به وحى ثمرى ندارد مگر آنکه مقصود از وحى روشن شود. تاریخ ادیان به مامى آموزد که همین توسل جستن به یک وحى خاص ، نه فقط از سوى مسیحیان بلکه توسط پیروان آئین بودا، زرتشت و اسلام هم صورت گرفته است.
پیروان هریک ازاین ادیان قائل به خصلت وحیانى منحصر به فرد دین خودشان هستند. تردیدى نیست که وحى وجود دارد که ما درعمق وجودمان بدان متوسل مى شویم اما پیش از توسل جستن به آن، نیازمند دلایل وحجت هاى متفاوتى براى ایمان به آن هستیم.
درزبان انسانى هیچ تعبیر وعبارتى وجود ندارد که شایسته خدا باشد. همه آنچه درباره او مى توانیم بگوییم همان است که اوپانیشادها ( ازکتابهاى مقدس آئین ها وادیان هند) راجع به او گفته اند: نه، نه. به این معنى که اگر خدا قادر مطلق خوانده شود ما باید بگوییم نه زیرا هر درک وتصورى از قدرت وقدرتمندى داشته باشیم درقیاس با قدرت خدا هیچ است. اگر خدا عالم مطلق نامیده شود باز باید بگوییم نه چون آنچه ما از علم وحکمت مى فهمیم نسبتى با علم و حکمت خدا ندارد. اگر خدا مقدس نام بگیرد مجدداً باید بگوییم نه زیرا تصورى که از قداست داریم درسنجش با وجود قدسى خدا به حساب نمى آید.
این آن چیزى است که متفکران او پانیشادها مقصودشان بود وقتى مى گفتند همه آنچه درباره خدا مى توانیم گفت واژه نفى است: نه،نه. هرنامى راست است اگر ما راست باشیم. هر نامى ناراست است اگر ما ازراستى به دور باشیم. اگر راست باشیم و پیرو حقیقت، دینمان برحق است . اگر به حقیقت پشت کنیم دینمان راستین نیست. یک بت پرست صادق ازیک پاپ است هزاگر هم بهتر است.

تردید:

چه بسیار انسانها درهمه کشورها وهمه اعصار که ملحد وخدانشناس (atheist) خوانده شدند نه به این دلیل که وجود هر چیزى فراتر از دنیاى محسوس ومتناهى را رد مى کردند یا به این دلیل که معتقد بودند وجود این جهان را مى توان بدون توسل جستن به علت وهدف و خدا تبیین وتوصیف کرد بل اغلب به این دلیل که دیدگاههاى آنان با دیدگاههاى رایج زمانشان راجع به الوهیت وخدا فرق داشت و مى کوشیدند راجع به خدا به نگرشى بهتر ازآنچه درکودکى شان آموخته بودند برسند.
هرگز نباید انسانى را ملحد بنامیم وبگوییم که به خداوند اعتقاد ندارد تا وقتى که نفهمیده ایم او با چه تصورى ازخدا بارآمده و چه نوع خدایى را رد مى کند. چه بسا بهترین انگیزه ها درپس این رد وانکارها بوده است. نباید فراموش کنیم که سقراط را ملحد مى خواندند یا مسیحیان اولیه جملگى ملحد وخدانشناس شمرده مى شدند ونیز برخى ازبهترین وبزرگترین مردمان این جهان چنین انگى برنامشان نهاده شده بود. لحظاتى درزندگى وجود دارد که وقتى آنان که با شور و اشتیاق درجستجوى پروردگار هستند گمان مى کنند که خداوند آنان را رها کرده وازآنان روى برگردانده است.
زندگى و دین به روایت «ماکس مولر»
وقتى به سختى از خود مى پرسند « پس آیا به خدا اعتقاد دارم یا نه؟» نگذارید ناامید شوند. درباره آنان با تندى قضاوت نکنید. ناامیدى آنها ممکن است بهتر ازبسیارى اعتقادات باشد. تردید صادقانه عمیق ترین سرچشمه ایمان صادقانه است. فقط آن که ازدست داده است مى یابد. باید یقیناً بدانیم که سرکوب کردن تردید به معناى سرکوب کردن و واپس راندن روح ایمان است .
تردیدى که آزادانه وازروى صداقت است عموماً تردیدى است که حل مى شود. اما این کار نیازمند سخت کوشى وجدیت فکرى است که بیش از هر چیز دیگرى درزندگى اهمیت دارد. آنگاه قادر خواهیم بود ازمیان آن به افق هاى عالى تر گام نهیم. خداوند ما را درکوشش هایمان یارى مى کند.

ایمان:

پس از ایمان به خداوند هیچ چیزى به اندازه ایمان خلل ناپذیر به بشریت براى رشد وشکوفایى کل وجودمان ضرورى نیست. به خداوند ایمان وامید داشته باشیم. تنها اوست که به حیات و هستى ما برکت ومعنا مى بخشد. اگر ازاو روى برنگردانیم از ما روى برنمى گرداند. نمى توانیم به کنه عشق و محبت او پى ببریم اما مى توانیم به آن امید و ایمان داشته باشیم.

بعد الهى انسان:

عشق و محبت حقیقى نه در دل بستن به امور فانى و زودگذر، بل در کشف و دوست داشتن آن چیزى است که در آدمى جاودان و فنا ناپذیر است. در زبان سانسکریت آن جزء یا بعد جاودانى و ابدى با نامهاى بسیار خوانده مى شود، اما به نظر مى رسد بهترین آنها آتمان (Atman) است. ما آن را به Soul (نفس، روح) ترجمه مى کنیم، اما آتمان حتى از نفس یا روح عالى تر و خالص تر است. مى توان آن را به خوبى به Self (خود، خویشتن) برگرداند. خودى یا خویشتن حقیقى ما هیچ گاه ضعیف نمى شود و نمى میرد. آتمان همان بعد نامتناهى وجود ماست که فیلسوفان پیوسته در تاریکى در جست و جویش بوده اند، هرچند «او از هیچ یک از ما دور نیست» و بعد الهى یا خداگونه آدمى است. من به استمرار و جاودانگى روح قائل ام.
اگر خود آگاهى فردى مان از بین مى رفت یا یکسره دگرگون مى شد، شاید شخص دیگرى مى شدیم، اما دیگر خودمان نبودیم. من شخصاً هیچ تردیدى در مورد بقاى روح پس از مرگ ندارم. نمى توانم بپندارم که گل سرسبد خلقت به دست آفریدگارش نابود شود. نمى گویم این امر غیر ممکن است. بر ما نیست که در این باره حکم کنیم و با آرى یا نه به آن پاسخ دهیم. تنها باید ایمان داشته باشیم و امید بورزیم، اما آن امید و ایمانى که در نهاد ما سرشته شده است و با هر چیزى در پیرامونمان قوت مى گیرد.

وجود نامتناهى

غریزه یا انگیزه دینى واقعى، همانا ادراک وجود نامتناهى (The Infinite) است. وجود نامتناهى فقط در پشت حجاب طبیعت کشف نشد، گرچه تجلى آن در پدیده هاى فیزیکى بدون تردید پرثمرترین و اصلى ترین سرچشمه اندیشه هاى اساطیرى و دینى بوده است. جلوه و مظهر دیگرى از وجود نامتناهى و ناشناخته وجود دارد که نباید نادیده گرفته شود: وجود نامتناهى خودش را نه تنها در طبیعت، بلکه در انسان نیز ظاهر مى سازد.
انسان به عنوان موجودى زنده، چیزى بیش از بخشى از طبیعت است. در او چیزى هست که نفس یا روح یا روان یا فکر و ذهن خوانده مى شود، چیزى که ادراک مى شود و با این حال ناشناخته مى ماند، در پشت حجاب بدن قرار دارد و از نخستین روزگاران عقیده بر این بود که تباه نمى شود و از بین نمى رود، حتى وقتى که بیمارى و مرگ بدن را به نابودى بکشاند.
چیزى نبود که حتى ساده ترین آدمها را به این گمان سوق دهد که چون مى دیدند مثلاً پدرشان مى مرد و بدنش متلاشى مى شد، پس آنچه هم که نفس یا روح و روان او خوانده مى شد، کاملاً از بین رفته است. یک فیلسوف ممکن است به چنین تصورى برسد، اما آدمى با فهم معمولى متمایل به این عقیده است که موجودى که مى شناخته و دوست مى داشته و پدر یا مادرش مى نامیده، باید جایى باشد، هرچند نه دیگر در بدن. شاید نتوان گفت که چنین عقیده اى جهانشمول و فراگیر بوده، اما قطعاً رواج بسیار داشته و هنوز هم دارد. در واقع این عقیده بخش بزرگى از دین و پرستش دینى را تشکیل مى دهد.

مشیت پروردگار:

اگر کاملاً به این ایمان داشتیم که هیچ چیزى جز به اراده و مشیت خداوند رخ نمى دهد، مى آموختیم که آرامش و اطمینان داشته باشیم و بتوانیم همه چیز را تحمل کنیم. انسان هرچقدر که بر سنش افزوده مى شود، بیشتر احساس مى کند که زندگى این جهان یک حبس طولانى بیش نیست و امید و اشتیاق آزادى و رهایى و گام نهادن به افقهاى بالاتر را در دل خود مى پرورد. چون به بالا بنگریم، در خواهیم یافت که امور این جهانى تا چه اندازه کوچک و حقیراند. چون رو به سوى پروردگار جهان کنیم، همه سختى ها و مرارتها آسان مى شود.
وقتى درباره او مى اندیشیم، به زبانهاى مختلف سخن مى گوییم، اما همه وجود واحد و یگانه اى را مراد مى کنیم.
زندگى و دین به روایت «ماکس مولر»
باید یاد بگیریم که دو زندگى داشته باشیم: زندگى کوتاه این جهانى با غمها و شادى هایش و زندگى حقیقى اخروى که زندگى زمینى ما قطعه اى از آن است. وقتى به آن زندگى راستین قدم نهیم، خواهیم یافت آنچه را که نمى توانستیم در اینجا بیابیم و خواهیم یافت آنچه را که در اینجا از دست داده بودیم.

عشق و محبت:

اگر کارى را به این دلیل انجام دهیم که فکر مى کنیم وظیفه ماست، عموماً شکست مى خوریم. این همان قانون دیرینه است که از ما بردگانى مى سازد. سرچشمه واقعى زندگى مان باید عشق باشد، عشق عمیق حقیقى، نه عشق به این یا آن شخص یا عشقى به این یا آن دلیل، بلکه عشق عمیق انسانى، دلبستگى روح به روح و محبت الهى. هر چیز دیگرى ناتوان است از بین مى رود. تنها عشق و محبت است که از ما حمایت مى کند، زندگى را قابل تحمل مى سازد و حال را به گذشته و آینده پیوند مى زند و زوال نمى پذیرد.

طبیعت:

در نخستین ایام جهان، عالم پر از حیرت و شگفتى بود، آنچنان که هیچ نیازى به معجزات نبود. کل عالم یک معجزه و تجلى بود و حاجت به هیچ گونه وحى و انکشاف ویژه نبود. در آن زمانها، آسمانها و آبها، خورشید و ماه، ستارگان آسمان، بادها و توفانها، آتش و گرما، زمستان و تابستان، یخ و برف، کوهها و تپه ها، جنگلها و سبزه زارها، دریاها و چشمه ساران، همه تسبیح و ثناى خداوند مى گفتند و عظمت و جلال او را ستایش مى کردند. آیا مى توان وحى و انکشافى نیرومندتر از این تصور کرد. آیا باید بگوییم که ستایش و تسبیح او که خود را با عظمت و جلال و حکمت و نظم در طبیعت متجلى ساخته است، چیزى نیست مگر شرک و چند خداپرستى و همه خدا انگارى و بت پرستى؟ من کفرگویى هاى بسیارى شنیده ام، اما کفرگویى اى بدین بزرگى نشنیده ام.

دین و ادیان:

ما در دو عالم زندگى مى کنیم: در پشت عالم شهادت (یعنى عالمى که به دیده مى آید) عالم غیب (Unseen)، و در پیرامون عالم متناهى، عالم نامتناهى و در فراسوى عالم شناخت پذیر، عالم نامتناهى قرار دارد. بوده اند انسانهایى که فقط در این عالم زندگى کرده اند و به نظر مى رسد هرگز حضور واقعى عالم غیب را احساس نکردند. با این همه، به نوعى عظمت و بزرگى دست یافتند، از جمله برخى شاعران و هنرمندان و فیلسوفان و کاشفان، اما جلیل القدرترین و بزرگترین مردمان، عظیم ترین کارهایشان را در لحظات جذبه و از خود به درشدگى انجام داده اند، در وحدت و وصال با عالمى عالى تر و والاتر. وقتى آن کارها به انجام مى رسید و آنان به سیر کار خود نظر مى کردند، نمى توانستند باور کنند که آن کارها را خودشان انجام داده اند و عظمت و اعتبار آن را با نامها و تعابیر مختلف به خدا نسبت مى دادند.
آنان ایمان داشتند که فقط به این عالم تعلق ندارند و بهترین کارهایشان را جز اندکى، به تلاش خودشان نسبت نمى دادند. ما از آنها به عنوان بنیانگذاران ادیان یاد مى کنیم که در عین حال فیلسوفان و شاعران و پیشروان بشر هم بوده اند و معتقد بودند فقط آنچه را که پدرانشان به آنان آموخته بودند یا آنچه را آوایى از دوردستها در گوششان خوانده بود، به دیگران تعلیم مى دادند.
ادیان باستان مانند معابد و قصرها بنا نشدند، بلکه همچون مقبره هاى مقدس بودند که از خاک بشریت ساخته شدند و انوار آسمانى بر آنان مى تابید. در هند، یونان، ایتالیا و آلمان حتى نامهاى نخستین پیامبران محفوظ نمانده است و اگر در سایر کشورها نام و سیماى مراجع پرستش و ایمان دینى شان هنوز در میان ابرهاى شعر و افسانه تا حدودى حفظ مانده است، همه آنان از جمله موسى، زرتشت، کنفوسیوس، بودا و محمد به نظر مى رسد با صدایى واحد اعلام مى داشتند که ایمانشان ایمان جدید و بى سابقه اى نیست و حکمت و فرزانگى شان بى ریشه نیست، بلکه مانند هر موهبت نیک و کامل دیگرى از عالم بالا ارزانى شده است. از این همه مى آموزیم که اگرچه ادیان به شکلها و صور مختلف بنیان نهاده شدند، گوهر دین یگانه و سرمدى است. اساس و بنیان همه

ادیان این است:

احساس وجود نامتناهى، خشوع در برابر ناشناختنى و تلاش براى وصول به غیب. بزرگترین پیامبران جهان آنان بوده اند که همواره در ساده ترین عبارات از ایمان به غیب، خشوع و احترام در برابر ناشناختنى و دلسپردگى به وجود نامتناهى یا باز به تعبیر ساده تر از عشق و محبت خداوند سخن مى گفتند.
زندگى و دین به روایت «ماکس مولر»
دوچیز اساس و بنیان همه دین ها را تشکیل مى دهد: نخست این ( عقیده) که عالم معقول یا عقلانى (rational) است یعنى وجود آن نتیجه عقل و اندیشه است و اینکه فقط در این معنى جهان آفریده وجودى صاحب عقل یا آفریده خود عقل (the Logos) است. دوم اینکه فکر یا روح و اندیشه نمى تواند محصول ماده باشد بلکه به عکس، بنیان همه چیز است.
اگر یک چیز باشد که مطالعه تطبیقى ادیان به روشنى آن را نشان دهد این است که هر دینى به ناگزیر دچار زوال مى شود. این امر تقریباً بدیهى مى نماید که هیچ دینى نمى تواند همانگونه که در زمان بنیانگذاران و نخستین پیروانش بوده به حیات خود ادامه دهد. باوجود این، به ندرت بدین نکته توجه مى شود که بدون اصلاح مدام یعنى بازگشت دائمى به سرچشمه هاى اصلى اش هر دینى حتى کامل ترین آنها از پیوند با دنیا غبار آلود مى شود و آسیب مى بیند همانگونه که پاک ترین و تازه ترین هوا در اثر استنشاق، از تازگى و طراوت مى افتد.
مقصد و آمال دین امر قدسى (holy) است. دین روح انسان را در حضور پروردگار جاى مى دهد که عالیترین آمال و آرمان و هدف اوست. دین، آدمى را از سطح امور متعارف ارتقا مى بخشد و دست کم شوق و رغبتى براى رسیدن به زندگى و الاتر و بهتر بر مى انگیزد زندگى اى در پرتو خداوند.
دین عبارت است از درک و دریافت وجود نامتناهى تحت آن مظاهر وجلوه هایى که بتوانند بر منش اخلاقى انسان اثر بگذارند.
در زمان حاضر هیچ درسى مهمتر از این نیست که بدانیم در هر دینى عناصر ارزشمندى وجود دارد. باید در هر دینى تمایز گسترده اى قائل شویم بین آنچه ذاتى (essential) است و آنچه ذاتى نیست، بین امور ازلى و ابدى و امور فانى و گذرا و بین الهى و انسانى.
آنان که معتقدند خدایى وجود دارد، خدایى که او آسمان و زمین را آفرید و خواست و مشیت او بر همه چیز حاکم است نمى توانند باور کنند که میلیونها انسان که همچون ما بر صورت خدا آفریده شده اند جملگى در جهل و بى خبرى به سر مى برند و آنچنان وانهاده شده اند که کل دین شان باطل و بیهوده است، همه عبادتهایشان نمایشى دروغین است و سراسر زندگى شان مضحکه. پژوهش صادقانه و مستقل درباب ادیان جهان به ما مى آموزد که چنین نیست. هیچ دینى وجود ندارد که پرتوهایى از حقیقت در برنداشته باشد.

غم و شادى:

اگر بدانیم که هیچ چیزى بدون (خواست و مشیت) خدا اتفاق نمى افتد احساس تنهایى و بیچارگى کامل نمى کنیم حتى در بزرگترین سختى ها و مصائب این زندگى، چرا این همه رنج و مصیبت در این جهان وجود دارد؟ نمى توانم فکر کنم که این همه رنج به بهبود ما کمک مى کند مع الوصف باید حکمتى در آن باشد. همه اینها پرسش هایى است بسیار فراتر از توانایى ما. وقتى به اندیشیدن درباره آنها مى پردازیم مثل کودکان و حتى ناتوان تر از کودکانیم. همه آنچه مى دانیم این است که وقتى به صنع و آفرینش خداوند چه در عالم طبیعت و چه در عالم اخلاق به نیکى نظر مى کنیم آن را به طرز حیرت انگیزى کامل و فراتر از مقیاس هاى خودمان مى یابیم. احساس مى کنیم که در یک کشتى خوب و محکم در امن و امان هستیم هر چند هم که دریا آشفته و متلاطم باشد.
غم هاى این جهان ناگزیرند اما تحملشان دشوار است. و دشوارتر هم مى شود اگر قصد و هدف آنها را در نیابیم. آنها به یادمان مى آورند که زندگى حقیقى ما در اینجا نیست، بلکه ما در این دنیا در سفرى هستیم که مى تواند آرام یا طوفانى باشد. به ما مى آموزد آن چیزهایى را که همه دریانوردان باید بیاموزند؛ شجاعت، استقامت، مهربانى و در پایان امیدو ایمان کامل به یک قدرت متعالى و برتر.

حقیقت:

سالیان سال در تلاش و تقلا بوده ایم و گرفتار پرسش هاى بسیار اما نتیجه همه اینها چه بوده است؟ باید بیاموزیم که باز ساده باشیم مثل کودکان. ما از نیروهاى فکرى و عقلى مان با عشق به حقیقت و آزادى استفاده مى کنیم اما هرگز نباید فراموش کنیم که همچون کودکانى هستیم که در ساحل بازى مى کنند در حالى که دریاى عظیم حقیقت، نامکشوف در برابر ماست.
هیچ چیزى را بیشتر از این دوست ندارم که آدمى را ملاقات کنم که با من فرق داشته باشد. چنین شخصى همیشه چیزى به من مى آموزد و من به این خاطر سپاسگزارم. به علاوه، خودم را اصلاً به آن اندازه که خیلى از آدمها احساس عجز مى کنند وقتى مى پندارند دو آدم متفاوت هرگز نمى توانند به فهم و شناخت متقابلى برسند عاجز و ناتوان نمى دانم. چرا مردم با هم متفاوت اند و اختلاف رأى و عقیده دارند؟
زندگى و دین به روایت «ماکس مولر»
با اینکه همه با عشق به حقیقت شروع مى کنند و تحت تأثیر شرایط یکسانى قرار دارند. خب غالباً به این دلیل که این آدم از واقعیت هایى که آن دیگرى مى داند و به طور خاص درباره شان مطالعه کرده است خبر ندارد.اما در بیشتر موارد اختلاف و تفاوت آدمها به این سبب است که آنان از کلمات و عبارات (و به طور کلى زبان) کاملاً به درستى استفاده نمى کنند و نیز بدین سبب که موضوعات مختلف را با هم مى آمیزند به جاى آنکه یک به یک در باره اش بیندیشند و تحقیق کنند و سخن بگویند.

عنایت الهى:

در سراسر زندگى ام این درس را آموخته ام که هیچ چیزى در مورد ما اتفاق نمى افتد مگر به خواست و مشیت پروردگار. هیچ یأس و نومیدى در زندگى به وجود نخواهد آمد اگر یاد بگیریم که تسلیم خواست و مشیت خداوند باشیم. مطمئناً همه چیز نظم و سامان یافته است و براى علائق واقعى ما نظم و سامان یافته است. هولناک خواهد بود که فکر کنیم چیزى هرچند به ظاهر خرد و ناچیز ممکن است بدون خواست و مشیت خدا در مورد ما روى دهد. اگر مفهوم صدفه و اتفاق یا حوادث بى معنا را تصدیق کنى کل نظام و نظام زندگى در خصوص خداوند پاره پاره و پراکنده مى شود. ما باید به او امید و اعتماد داشته باشیم چه برما غم نازل کند و چه شادى. اگر شادى نازل کرد باید احتیاط کنیم و دقیق باشیم: خوشى و شادى غالباً براى امتحان ماست و به هیچ وجه ثابت نمى کند که سزاوارش بوده ایم.
غم نیز همواره علامت خشم و عتاب خدا نیست بلکه غالباً و بلکه همیشه نشانه لطف و محبت اوست. ما باید زندگى مان را به بهترین نحو ممکن تفسیر و توصیف کنیم اما باید اطمینان داشته باشیم که مهمترین هدف آن بازگشت به خداوند است. مگر یکى از شرایط زندگى ما برزمین است که مخلوق را به خلق باز مى گرداند. مخلوقات با مشاهده مرگ ناله و فغان سر مى دهند و شکوه مى کنند اما خدا فراموشمان نمى کند. او هرگز ما را از نخستین روز حیاتمان بر زمین فراموش نکرده است. ما در سایه مرگ زندگى مى کنیم ولى این سایه روشنایى زندگى مان را در ظلمت و تاریکى فرو نمى برد. مرگ سایه دست خداست و علامت و ضمانتى براى یک زندگى والاتر و روشن تر در آخرت. خداوند ما را بیش از آنچه هر پدر و مادرى فرزندشان را دوست دارند دوست دارد.
دستان او هرگز به ما آسیب نمى زند، پس همیشه امید بورزیم و ایمان داشته باشیم.مرگ براى مخلوقات دردناک است اما در حضور خدا هیچ مرگى وجود ندارد. مرگ به زندگى تعلق دارد و فقط معبرى است براى رسیدن به عالم کامل ترى که همه به سوى آن ره مى سپاریم. وقتى خوشى و شادمانى انسانى کامل مى شود فکر مرگ غالباً موجب ترس و هراس او مى شود اما حتى این احساس هم با ایمان به مشیت الهى برطرف مى شود. چون زمان جدایى فرا رسد در خواهیم یافت که عشق هرگز نمى میرد. خدایى که ما را در این جهان به هم نزدیک ساخت و میانمان انس و الفت برقرار کرد باز در جایى که هیچ جدایى وجود ندارد گردهم مى آورد.

کار:

کار بهترین مرهم و شفا دهنده غم است. در مواجهه با اندوه و ناامیدى باجدیت کار کن، شکست نخواهى خورد
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    بسیار خوب، بسیار زیبا و بسیار عالی، مرسی و بسیار سپاس

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج