خوزه ارتگا یی گاست، فیلسوف لیبرال
فیلسوف و متفکر اسپانیایی، خوزه اورتگا یی گاست، در میان ما شخصیتی ناشناخته است، اما آثاری که او از خود بر جای گذاشته است در زمره تأثیر گذارترین آثار قرن بیستم به شمار می آید. مفاهیم جدیدی که او در نوشته های خود مطرح کرد سبب شد تا در سال ۱۹۵۲ نام او در فهرست صد شخصیت بزرگ جهان معاصر ظاهر شود.
خوزه اورتگا یی گاست در سال ۱۸۸۳ در مادرید چشم به جهان گشود.تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در مدرسه ژزوئیت ها در میرافلورس، مالاگا و تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه دوئستو، بیلبائو و دانشگاه مادرید به انجام رساند و در سال ۱۹۰۴ موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته فلسفه گردید. او به مطالعات خود در دانشگاه های برلین، لایپزیگ و ماربورگ ادامه داد و در سال ۱۹۱۰ در دانشگاه مرکزی مادرید به سمت استادی در رشته ماوراءالطبیعه منصوب شد و به انتشار چندین مجله علمی اقدام کرد.او در سال ۱۹۱۴ به عضویت آکادمی سلطنتی علوم اخلاقی و سیاسی اسپانیا درآمد.
به لحاظ سیاسی او فردی مخالف استبداد محسوب می شد و به دلیل مخالفت با رژیم دیکتاتوری پریمو دریورا(۳۰-۱۹۲۳) از سمت استادی استعفا داد. اورتگا یی گاست به این باور رسیده بود که حکومت پادشاهی دیگر نمی تواند سبب اتحاد مردم اسپانیا برای نیل به یک هدف مشترک گردد. از همین رو، او به مسلک جمهوری خواهان پیوست. به دنبال سقوط ریورا و کناره گیری آلفونسوی سیزدهم پادشاه وقت اسپانیا، اورتگا از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۲ یکی از کرسی های مجلس مؤسسان جمهوری دوم را به عنوان نماینده لئون اشغال کرد. یک سال نمایندگی در این مجلس چیزی جز سرخوردگی برای او دربرنداشت و پس از آن اورتگا یی گاست سکوتی نیش دار در قبال اوضاع سیاسی کشورش پیشه کرد.
در جریان جنگ های داخلی اسپانیا (۳۹-۱۹۳۶)، اورتگا یی گاست که مایل به هواداری از هیچ یک از دو جناح نبود و همچنین نمی خواست در حکومت فرانکو هیچ گونه منصب دانشگاهی داشته باشد، به تبعید خود خواسته در آرژانتین و اروپا رفت. از سال ۱۹۴۱ به استادی فلسفه در پرو در دانشگاه سان مارکوس در لیما رسید. پس از جنگ جهانی دوم به اسپانیا بازگشت و انستیتوی علوم انسانی را در مادرید تأسیس کرد، اما پس از دو سال این انستیتو به دلیل فقدان حمایت تعطیل شد. سخنرانی های متعددی در آلمان، سوئیس و ایالات متحده ایراد کرد. در سال ۱۹۴۹ به مرکز علوم انسانی واقع در آسپن، کلرادو دعوت گردید. سرانجام وی در تاریخ ۱۸ اکتبر ۱۹۵۵ در مادرید جان سپرد.
کسانی که در تاریخ فلسفه مطالعاتی دارند معمولاً اورتگایی گاست را پیرو مکاتب پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم و فلسفه زندگی قلمداد می کنند. سرچشمه افکار فلسفی اورتگایی گاست را باید در دیدگاه های نیچه و ویلهلم دیلتای جست وجو کرد. تعلقات فلسفی او بر رابطه بین حیات بشری و تاریخ، فرهنگ و اخلاق تمرکز داشت. اورتگا یی گاست شخصیتی فردگرا بود. ویژگی بارز او نخبه گرایی اش است و با طرح و شرح نظریه آریستوکراتیک تاریخ و فرهنگ، سرمایه داری و کمونیسم را به عنوان اشکال جامعه «توده ای» مورد تقبیح قرار می دهد. از دیدگاه او، هم کمونیسم و هم سرمایه داری فرهنگ و فردیت را تخریب می کنند.
از یک منظر، اورتگا یی گاست آنتی تز روشنفکران برج عاج نشین به حساب می آید. او از جمله کسانی بود که ژورنالیسم در رگ هایشان جاری است. خود می گفت که «بر روی دستگاه چاپ متولد گردیده است.» پدرش یک رمان نویس و روزنامه نگار برجسته بود و خانواده مادرش روزنامه ای لیبرال به نام «ال ایمپارسیل» را منتشر می ساختند. با نگارش مقاله در این روزنامه و نیز نشریات دیگر بود که اورتگایی گاست توانایی خود را در انتقال افکار عمیق با استفاده از یک سبک ادبی روشن، زنده، با روح و فاخر به نمایش گذاشت. تسلط او بر زبان کاستیلی ستودنی بود. اورتگا یی گاست سخنران و خطیب بسیار مجذوب کننده ای بود. او در تلاش بود تا با تأثیرگذاری بر مخاطبانش، آنان را به اندیشه و تفکر درباره موضوع مورد بحث وادارد.
اورتگا یی گاست و افکار نویی که او مطرح کرده است، می تواند بسیار تامل برانگیز باشد؛ اما آنچه در این میان، جای بحث فراوان دارد، توصیفی است که وی از اشرافیت و تقابل آن با توده های مردم و وجه تمایز این دو ارائه می دهد. از گفته های او چنین بر می آید که اشرافیت به دلیل آنکه صاحب آرمان و اندیشه نو است، به کارهایی دست می یازد که با کارهای توده ها بسیار متفاوت است و این استانداردها به توده ها که در حالت انفعالند، تحمیل می شود؛ اما حقیقتاً مرجع تصمیم گیری و قضاوت درباره ماهیت این آرمان ها و استانداردها مشخص نمی شود. از این رو، نقد افکار گاست، فرصتی دیگر را می طلبد که امید است در آینده نزدیک فراهم شود.
در ساحت فلسفه، اورتگایی گاست از اندیشه های نوکانتی به نوعی اگزیستانسیالیسم روی آورد که آن را به شکلی غیرنظام مند و به سبکی گزنده و عامه پسند مطرح می ساخت. مابعد الطبیعه ای که اورتگا بدان باور داشت با نقد رئالیسم و ایده آلیسم آغاز می شد. از نظر او هیچ یک از این دو دیدگاه قابل پذیرش نیست و مقوله زندگی بر آنها تقدم دارد: «من زندگی خودم نیستم. زندگی من که همان واقعیت است از من و اشیاء تشکیل شده است. اشیاء من نیستند و من نیز اشیاء نیستم. ما به طور متقابل وضعیتی استعلایی داریم، اما در چارچوب همزیستی مطلقی که زندگی می نامیمش حالتی ذاتی داریم.» اورتگا واقعیت را همان زندگی من می دانست که از «خودم» و «شرایطم» تشکیل می شود.
هنگامی که نویسندگان نسل قبلی از جمله میگل د اونامونو از مفاهیمی چون «روح ملی» و «روانشناسی ملی» استفاده می کردند، اورتگا بر جامعه شناسی بر مبنای علم، اخلاق عقلانی و زیبایی شناسی تأکید می ورزید. فرهنگ مسائلی می آفریند که هر نسلی باید به حل آنها بپردازد. نسلی که باعث تغییر در موضوعات مربوط و معتبر به صورت جمعی شود، یعنی موفق می شود عنصر انسجام بخش یک متن یا یک جامعه را تغییر دهد،آن گاه یک واحد تاریخی بنیادی به شمار می آید. یکی از استعاره های ریشه ای اورتگایی گاست نگاه به زندگی به عنوان یک کشتی شکسته است و به عبارتی تأکید بر نیاز به کنش و ابداع به منظور بقا. ما دائماً در خطر فاجعه هستیم و در مبارزه ای که در پیش رو داریم خرد دارایی اصلی به شمار می رود. او اغلب تأکید می کرد که «زندگی یک وظیفه است.»
اورتگایی گاست در کتاب فوق، تفسیری آریستو کراتیک از تاریخ ارائه می دهد. او چنین استدلال نمی کند که جامعه باید آریستو کراتیک باشد بلکه بر این باور است که جامعه بشری بنا بر جوهره خود همواره از ماهیتی آریستو کراتیک برخوردار است. بر اساس این دیدگاه کلیه جوامع «آریستو کراتیک» هستند؛ چرا که موجودیت آنها دو گروه نخبه کوچکی مرکب از افراد برتر بستگی دارد. این برتری از چند بعد وجود دارد.
در جامعه تکنولوژیک مدرن، بارزترین وجه تمایز میان نخبگان و توده ها تخصص در زمینه مسائل تکنولوژیک است. با پیشرفت تکنولوژی، موجودیت مردم بستگی روزافزونی به تکنولوژی هایی پیدا می کند که درصد کوچکتر و کوچکتری از مردم قادر به فهم آنها هستند.
اورتگا یی گاست به روشنی بر ارزش تکنولوژی مدرن صحه می گذارد و مهارت کسانی را که آن را به وجود آورده و به کار می گیرند مورد تحسین قرار می دهد. اما او معتقد نیست که تکنوکرات ها یک گروه از نخبگان واقعی را تشکیل دهند. در واقع او آنها را صرفاً توده هایی با ضریب هوشی بالا فرض می کند و یا به عبارتی وحشیانی زرنگ. اورتگایی گاست همچنین بر این باور بود که پیشرفت صنعت گرایی و تکنولوژی بدترین شکل جامعه توده ای را پدید می آورد یعنی یک جامعه توده ای همگون و جهانی.
به نظر اورتگا یی گاست، تکنسین ها در جامعه انسانی از بلندمرتبه ترین مقام برخوردار نیستند چون چیزهایی بالاتر از دانش فنی نیز وجود دارند؛ از جمله خردی که برای استفاده صحیح از تکنیک مورد نیاز است. او در این زمینه چنین می گوید: «ما در حوزه ای زندگی می کنیم که انسان معتقد است به گونه ای افسانه وار قادر به خلق اشیا می باشد، اما نمی داند که باید چه چیزی را خلق کند. او ارباب همه چیز است، اما ارباب خود نیست.» انسان تکنیکی مدرن در همان موقعیتی قرار دارد که لوئی پانزدهم جوان در آن قرار داشت:«او صاحب کلیه استعدادها بود جز استعداد استفاده از آنها.»
اما پرسشی که طرح می شود این است که چگونه می توان به خرد دست یافت؟ در اینجا، اورتگایی گاست برای پاسخ به این سؤال به یونان باستان متوسل می شود. پاسخ او دارای سه جنبه است: نخست آموزش فردگرایانه که بیش از آن که تخصصی باشد جامع و فراگیر است و بیشتر بر اخلاق تمرکز دارد تا مسائل فنی و تکنیکی. دوم، کارآموزی در زمینه سنت های زنده عقل عملی و داوری اخلاقی نظیر علم حقوق، کشورداری و قضاوت. سوم نگرش روحی به گشایش روح برای پذیرش آرمان هایی که فراتر از آن قرار می گیرند و دارا بودن انگیزه ای قوی و توأم با بی قراری برای تعقیب آنها.
اورتگا این گرایش روحی را اشرافیت می خواند. از دیدگاه او اشرافیت مترادف با زندگی مملو از تلاش و کوشش است و در تقابل با زندگی معمولی قرار می گیرد که مشخصه آن سکون و انفعال می باشد و این چیزی است که توده ها آن را پیشه خود ساخته اند. تنها یک نیرو و محرک خارجی است که می تواند توده ها را به حرکت درآورد.
در ساحت فلسفه، اورتگا یی گاست از اندیشه های نوکانتی به نوعی اگزیستانسیالیسم روی آورد که آن را به شکلی غیرنظام مند و به سبکی گزنده و عامه پسند مطرح می ساخت. مابعد الطبیعه ای که اورتگا بدان باور داشت با نقد رئالیسم و ایده آلیسم آغاز می شد
دیگر وجه تمایز اشرافیت با توده ها در این است که روح اشرافی روحی است که به دنبال آ رمان هاست. برعکس مشخصه روح توده ها این است که درهای خود را بر چیزهای متعالی و آرمان ها بسته است. آنچه که هدایت گر روح و به تبع آن کنش توده هاست نه آرمان های متعالی بلکه مصلحت، ضرورت و عقاید و افکار همترازان آنهاست. اما انسان اشرافی که آرمان هایی متعالی در سر دارد، دائم از خود ناراضی است و بدون وقفه در مسیر کمال ره می پیماید. بر عکس، توده ها که جز به ضرورت، مصلحت و افکار و عقاید افراد همتراز خویش نمی اندیشند، قناعت پیشه کرده و به وضع موجود رضایت می دهند. نگاه انسان اشرافی به آرمان هایی که از زمان حال فراتر می روند نوعی آزادی فکری به آنها اعطا می کند؛ یعنی آزادی نسبی از تعصبات قراردادها و عقاید رایج و متداول. در حالی که توده ها هیچ گونه نگاه انتقاد آمیزی نسبت به زمان حال ندارند و در نتیجه به سمت نسبی گرایی، میهن پرستی افراطی، عرف گرایی و همرنگی با جماعت سوق داده می شوند. ملهم از نظرات نیچه، اورتگایی گاست بر این باور است که نشاط بشری مستلزم تلاش برای نیل به اهداف متعالی است. از این رو، انسان اشرافی به معنای واقعی کلمه با نشاط و سرزنده است. در حالی که توده ها رو به زوال و فاقد شور و نشاط هستند.
در پایان باید گفت که اورتگایی گاست در کتاب «شورش توده ها» این دیدگاه را مطرح می کند که جامعه متشکل از توده ها و اقلیت های مسلط است. این اثر بازتاب هشدارهایی است که لیبرال های قرن ۱۹ در این مورد می دادند که دموکراسی خطر استبداد اکثریت را با خود دارد. در گذشته توده ها برتری نخبگان را به رسمیت شناخته بودند، اما در زمانه مدرن توده ها خواهان کسب برتری و استیلا گردیده اند. از نظر اورتگا، بلشویسم و فاشیسم و حتی دموکراسی های لیبرال نشانه های غصب قدرت توسط توده ها هستند. توده هایی که در زندگی طالب هیچ چیز نیستند و فاقد نوعی بینش خاص و اصول اخلاقی الزام آور می باشند. این تمایز به هیچ وجه با طبقات «بالا» و «پایین» تناظر ندارد بلکه این زندگی در خدمت آرمان ها و در تقابل با کوته بینی و سکون است که در این میان نقش اساسی ایفا می کند. «جهان مدرن جهانی متمدن است اما ساکنان آن اینگونه نیستند.
نظر کاربران
تشکر