به مناسبت سالروز درگذشت اش
پابلو نرودا: من چندان سیاسی نیستم
پابلو نرودا، شاعر افسانه ای شیلیایی، در این گفت و گو که در سال های پایانی عمرش انجام داد، می گوید اگر دو گزینه پست ریاست جمهوری و اهدای جایزه نوبل را برای او روی میز بگذارند، بلند می شود و پشت میز دیگری می نشیند.
یادم نمی آید. من فقط 13، 14 سالم بود. یادم می آید من می خواستم نویسنده شوم و این پدرم را خیلی ناراحت می کرد. کلا فکر می کرد نویسندگی برای خانواده و من تباهی می آورد. به ویژه فکر می کرد من را به زندگی عبث و بیهوده ای می کشاند. او دلایل خاص خودش را برای این طرز فکرش داشت. من این دلایل را اصلا قبول نداشتم. اولین اقدام تدافعی که در مقابل ایشان انتخاب کردم، این بود که اسمم را عوض کنم.
اگر شما رییس جمهور شیلی شوید، به نویسندگی ادامه می دهید؟
نویسندگی برای من مثل نفس کشیدن است. بدون نفس کشیدن نمی توانم زندگی کنم و بدون نویسندگی هم نمی توانم زندگی کنم.
کدام شاعران دنبال پست و مقام بالای سیاسی بوده اند و موفق شده اند به آن برسند؟
دوره ما دوره حکومت کردن شاعران است. برای مثال مائو تسه تونگ و هوشی مین. مائو تسه تونگ خصوصیات دیگری هم دارد. همان طور که می دانید، او برخلاف من شناگر ماهری است. هم چنین یک شاعر بزرگ دیگری هم به نام لئوپُلد سنجور هست که رییس جمهور سنگال است.
فعالیت های تبلیغاتی ریاست جمهوری را چطور اداره می کنید؟
یک خط مشی فراهم شده است. همیشه ترانه های محلی در ابتدا هستند. بعد از آن شخصی تعیین می شود تا او چهارچوب فعالیت های سیاسی را توضیح بدهد. بعد متنی را می خواهم که برای صحبت کردن با مردم آماده کرده ام. آن خیلی راحت تر است و کمتر سازمان دهی شده است.
وقتی اشعارتان را می خوانید، مردم چه واکنشی نشان می دهند؟
آن ها خیلی مرا دوست دارند. هیجان زده می شوند. نمی توانم وارد مکانی بشوم یا از جایی خارج بشوم. یک محافظ ویژه دارم که من را بین جمعیتی که به سمتم فشار وارد می کنند، مشایعت می کند. چیزی که همه جا اتفاق می افتد.
چنین سوالی برای انتخاب بین دو چیزِ خیالی نمی تواند وجود داشته باشد.
اگر دو گزینه ریاست جمهوری و جایزه نوبل را همین الان همین جا روی میزتان بگذارند، چطور؟
اگر این دو گزینه را روی میز من بگذارند، بلند می شوم و پشت میز دیگری می نشینم.
به نظرتان اهدای جایزه نوبل به ساموئل بکت درست بود؟
بله. این طور فکر می کنم. بکت کوتاه اما بی نقص می نویسد. جایزه نوبل به هر کس برسد، او همیشه افتخاری برای ادبیات محسوب می شود. من از آن آدم هایی نیستم که همیشه بحث می کنند آیا انتخاب فلانی عادلانه بود یا نه! اگر واقعا نکته مهمی درباره این جایزه وجود داشته باشد، این است که نوبل یک عنوان محترمانه و باعزت به نویسنده اعطا می کند. این موضوع مهم است.
پرشورترین خاطراتتان چه هستند؟
نمی دانم. شاید پرشورترین خاطراتم مربوط به زمانی باشد که اسپانیا بودم؛ محل اخوت شاعران. هرگز چنان گروه برادرانه ای در آمریکایی که پر از شایعه است، ندیده ام؛ پرشایعه آن گونه که درباره بوئنوس آیرس پایتخت آرژانتین می گویند. بعد از آن دیدن جمع دوستانم که با جنگ داخلی از هم پاشید، واقعا دردناک بود؛ جنگی که چهره مهیب سرکوب گری فاشیسم را به نمایش درآورد. دوستان من از هم پاشیدند.
الان اجازه ورود به اسپانیا را به شما می دهند؟
به طور رسمی ورود من به اسپانیا ممنوع نیست. یک بار از طرف سفارت شیلی در آن جا برای سخنرانی دعوت شدم. احتمال خیلی زیادی هست که اجازه ورود به من بدهند. ولی من مخصوصا نمی خواهم کار به آن جا برسد، چون این موضوع خیلی راحت می توانسته برای دولت اسپانیا موقعیتی را فراهم کند تا با اجازه ورود به کسانی که سرسختانه علیه آن جنگیدند، از خودش احساسات دموکراتیک نشان بدهد. نمی دانم.
قصیده ای که شما درباره گارسیا لورکا قبل از مرگ او نوشتید، به طرز خاصی پایان تراژیک زندگی اش را پیش بینی می کرد.
بله، آن شعر عجیب است. عجیب به این دلیل که گارسیا لورکا شخصی شاد و بشاش بود. افراد خیلی کمی نظیر او دیده ام. او نمونه بود. بهتر است نگوییم مظهر موفقیت، اما واقعا مظهر عشق به زندگی بود. از هر لحظه عمرش لذت می برد. در خوشحالی بسیار ولخرج بود. به همین دلیل گناه اعدام او به دست فاشیسم یکی از نابخشودنی ترین گناهان این دولت است.
ماندن من در هند اتفاقی بود که برای آن آماده نبودم. عظمت آن قاره ناآشنا مرا تسخیر کرد. با وجود این، احساس ناامیدی می کردم، چون زندگی و انزوای من در آن جا خیلی طولانی بود. گاهی به نظر می آمد در یک تابلوی رنگارنگ بی پایان، یک فیلم شگفت انگیز محبوس شده ام و اجازه ندارم آن را ترک کنم. من هرگز عرفانی را که راهنمای خارجی ها و مردم آمریکای لاتین در هند بوده، تجربه نکردم. مردمی که برای پیدا کردن راه حلی دینی برای دلهره هایشان به هند می روند، مسائل را متفاوت می بینند.
آثارتان را می توان به بخش هایی تقسیم کرد، درست است؟
عقاید پیچیده ای در این زمینه دارم. من خودم بخش های خاصی سراغ ندارم. منتقدان به آن ها پی می برند. اگر بخواهم چیزی درباره اش بگویم، این است که شعر من ویژگی یک نظام را دارد. وقتی پسر خردسالی بودم، بچگانه بود. وقتی جوان بودم، جوانانه بود. وقتی سختی کشیدم، ناامیدانه بود. وقتی وارد نزاع و درگیری های اجتماعی شدم، ستیزه جویانه بود.
من شما را توی اتومبیل در حال نوشتن دیده ام.
من هرجا و هر زمانی که بتوانم می نویسم، اما همیشه در حال نوشتن هستم.
شما همیشه با دست می نویسید؟
از زمانی که تصادف کردم و یکی از انگشتانم شکست و تا چند ماه نتوانستم از ماشین تایپ استفاده کنم، به عادت دوران جوانی برگشته ام و با دست نوشته ام. وقتی انگشتم بهتر شد و می توانستم مجددا تایپ کنم ،متوجه شدم اشعاری که با دست می نویسم، پراحساس تر هستند و صورت تجسمی آن ها راحت تر تغییر پیدا می کند.
رابرت گِریوز، شاعر انگلیسی، در مصاحبه ای گفت برای فکر کردن تا آن جایی که امکان دارد، نباید در اطرافت وسایل غیردست ساز وجود داشته باشد. او می توانست این را هم اضافه کند که شعر باید با دست نوشته شود. ماشین تایپ، مرا زا ارتباط عمیق تر با شعر گفتن جدا کرد و دستانم دوباره مرا به آن ارتباط نزدیک کردند.
ساعات کاری شما به چه صورت است؟
برنامه ای ندارم. اما ترجیحا صبح ها می نویسم. این طور بگویم اگر شما این جا نبودید که من مجبور شوم وقتم را هدر بدهم و هم چنین وقت خودتان را هدر بدهید، من در حال نوشتن می بودم. در طول روز زیاد چیزی نمی خوانم. دوست دارم همه روز را بنویسم، اما معمولا قدرت یک فکر، یک عبارت، قدرت چیزی که به صورت عنان گسیخته از من می جوشد و می توانیم عنوان منسوخ «الهام بخش» را به آن بدهیم، در نهایت من را راضی یا خسته یا آرام یا تهی می کند. و این به این معناست که دیگر نمی توانم ادامه دهم.
من ارتباطم را قطع می کنم، اما اگر یکباره همه چیز ساکت شود، آن وقت آن سکوت ناراحتم می کند.
شما هیچ وقت توجه زیادی به نثر نکرده اید.
نثر... من در کل زندگی ام نیاز به نوشتن نظم را احساس کرده ام. لحن نثر برایم جذاب نیست. من از نثر برای بیان نوعی احساس یا واقعه گذرا و ناپایدار استفاده می کنم که به روایت نزدیک باشد. واقعیت این است که من می توانستم نوشتن نثر را کاملا کنار بگذارم.
اگر قرار باشد آثارتان را از آتش بیرون بکشید، کدام یک را حفظ می کنید؟
احتمال هیچ کدام. برای چه کاری می خواهمشان؟ ترجیح می دهم در آن صورت دختری را نجات دهم... یا یک مجموعه خوب داستان های کارآگاهی... که خیلی بیشتر از آثار خودم مرا سرگرم می کند.
کدام یک از منتقدانتان بهتر آثار شما را درک کرده است؟
اوه! منتقدان من! منتقدان من با همه عشق و نفرت موجود در دنیا مرا تقریبا تکه تکه کرده اند. آدم در زندگی درست مثل هنر نمی تواند همه را راضی کند و این مسئله ای است که همواره با ماست.
در حال حاضر کاندیداتوری من از طرف حزبم این واقعیت را نشان می دهد که گذشته ای انقلابی داشته ام. پیدا کردن یک نویسنده از بین نویسنده هایی که آن نامه را امضا کردند، واقعا سخت است؛ نویسنده ای که بشود یک اثر انقلابی را با آثار او مقایسه کرد، نویسنده ای که توانسته باشد یک صدم آن چه من انجام داده ام و برایش جنگیده ام، انجام داده باشد.
در کل همه اش وهم است. تا اندازه ای میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلا تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور شوند یا در زمینه ای متمایز شوند. آن ها کریستوف کلمب را در بند کردند وقتی به اسپانیا برگشت. چنین چیزی را در زن های پول دار حسود می بینیم که مدام به آن چه دیگران دارند و آن ها ندارند، فکر می کنند.
آن ها همیشه می گویند: «نگاه کن، نگاه کن ببین چطور زندگی می کند! یک خانه رو به روی دریا دارد. خوب می خورد.» چقدر مزخرف. در وهله اول باید گفت نوشیدن چیزهای نامرغوب در شیلی خیلی کم اتفاق می افتد، چون همه باکیفیت هستند. این مشکل یک جورایی عقب ماندگی کشور ما و در مجموع پیش پاافتادگی عادات ما را نشان می دهد. شما خودتان به من گفته اید که نورمن میلر برای نوشتن سه مقاله برای مجله ای در آمریکای شمالی حدود 90 هزار دلار دریافت کرده است.
نظر کاربران
مرسی و سپاس