ایوان تورگنیف، علیه خشونت
داستانهای كوتاه و بلند ایوان تورگنیف (۱۸۸۳-۱۸۱۸)، چه در دوره حیاتش چه پس از آن، همواره بحثانگیز بوده است. اوج این مباحث در دوره شوروی بود. منتقدان ادبی شوروی هیچگاه موفق به ارائه تحلیل و تفسیر منسجم و واحدی درباره این «غول زیبا»ی ادبیات روسیه و جهان نشدند.
لنین با پشت سر گذاشتن دوره نوجوانی، بهتدریج علاقه خود را به شخصیتهای كاریكاتوری گوگولی از دست داد و در عوض، علاقه بیشتری به شخصیتهای تورگنیفی پیدا كرد. حالا به قول یكی از زندگینامهنویسان لنین، این توصیفات احساسی و قدرتمند تورگنیف از زندگی روستایی و ولایتی بود كه توجه لنین جوان را به خود جلب میكرد.
داستانهای تورگنیف پر از اشرافزادگان پرمدعای بیخاصیت و روشنفكران خیرخواه بیعمل است. بازاروف، قهرمان رمان «پدران و پسران» تورگنیف یكی از همین روشنفكران رادیكال است كه قبل از دست زدن به هرگونه اقدام عملیای میمیرد. یا نژدانف در رمان «خاك بكرِ» تورگنیف با وجود آرمانهای پرشوری كه در سر دارد، سرانجام از سرِ درماندگی دست به خودكشی میزند. نجبا و زمینداران رمانهای تورگنیف هم موجودات مفلوك و ناتوانی هستند؛ نمونهاش پاول پتروویچِ ژیگولصفت و پرمدعای رمانِ «پدران و پسران» یا كالومیتسفِ مرتجع و تاریكذهنِ «خاك بكر».
اما از آنجایی كه نویسنده بر حال این كاراكترها تاسف میخورد- زیرا آنها به دلیل شرایط موجود قادر به ایجاد هیچ تغییر موثری در جامعه خویش نیستند- لنین هم عادت كرده بود آنها را مسخره كند. لنین به احتمال بسیار زیاد تورگنیف را به شیوه خاص خودش تعبیر و تفسیر میكرد. برای مثال، تورگنیف میتواند همچون نویسندهای طرفدار مهربانی و ملایمت یا تجسمبخش تردیدهای شبههملتی جلوه كند و حتی قابلیت این را دارد كه همچون یك نقاش واژهها و خالق نثرهای زیبا، كه بیشتر علاقهمند به شیوه بیان و عرضه است تا مضمون و محتوا، به نظر بیاید. اما از نظر لنین، تورگنیف نقاش و توصیفگر بیبدیل كمبودها و نقایص موجود در جامعه تزاری بود؛ نقایص و كمبودهایی كه باید برطرف میشد.
زمانی كه تورگنیف محبوب لنین واقع شد، زمان یك تحول بزرگ در رویكرد روشنفكران چپگرای روسیه به تورگنیف و آثارش بود. نسل تازه روشنفكران روسی جمود و تعصب فكری نسل قبلی را نداشت. نسل قبل، بازاروفِ «پدران و پسران» را تصویر نهیلیستی خودش تصور میكرد و از تماشای این تصویر آینهای بهشدت عصبانی میشد. تورگنیف احتمالا اولین متفكر و نویسندهای است كه لقب «نهیلیست» را روی تیپ تازه انقلابی/ تروریستهای روسی دهههای ۵۰ و ۶۰ قرن نوزدهم گذاشت.
حالا برای نسل تازه روشنفكران روسی بازاروفِ «پدران و پسران» همچون یك پیشاهنگ ماتریالیست و متعهد جلوه میكرد. پیسارف، كه از منتقدان چپرو و رادیكال بنام روسیه و همعصر تورگنیف بود، پس از انتشار كتاب «پدران و پسران» طی نقدی نوشت: «شاید تورگنیف به دلیل ملایمت طبع یا خستگی جسم نتواند با ما كه مردان آینده هستیم، همراهی كند، اما او میداند كه پیشرفت حقیقی را نباید نزد كسانی جُست كه در بندِ سُنت هستند، بلكه پیشرفت نزد مردان آزاد و مستقلی مانند بازاروف یافت میشود كه خیالات واهی و مهملات رمانتیك و مسیحی را از سرِ خود بیرون ریختهاند. نویسنده ما را تهدید نمیكند. به ما نمیگوید كه ارزشهای «پدران» را بپذیریم. بازاروف شورش كرده است، اسیر هیچ نظریه خاصی نیست، قدرت و جاذبه او در همین است و پیشرفت و آزادی هم چیزی جز این نیست.»
آناتولی لوناچارسكی كه در بین رهبران بلشویكها، فرهنگیترین چهره به شمار میرفت و بعدها در حكومت لنین مصدر امور فرهنگی اتحاد شوروی شد، بازاروف را «نخستین قهرمان مثبت ادبیات روسیه» عنوان كرد. این سخن لوناچارسكی باعث شد كه برخی منتقدان ادبی شوروی بازاروف را حتی تا مرتبه «نخستین بلشویك تاریخ» ارتقای مقام بدهند. در دوران شوروی چاپ و انتشار كتابهای تورگنیف آزاد بود؛ برخلاف كتابهای داستایوسكی كه برای مدتی بنا به صلاحدید استالین در فهرست كتابهای ممنوعه قرار گرفت.
این مباحثه كه در محافل ادبی مسكو صورت گرفت، روی چندین مسئله تاكید داشت: قهرمان جدید ادبیات اتحاد شوروی چه كسی است؟ چگونه میتوان به تغییرات میان نسل جوانِ سالهای دهه ۱۹۶۰ و پدرانشان پی برد؟ نسل جوان به چه چیزی ایمان دارد؟ آیا آنها همانند هواداران واقعی حزب در نسل پیشین با ایثار خود از آرمانهای انقلاب ۱۹۱۷ حمایت خواهند كرد و پیگیر آن خواهند بود؟ آیا پسران با همان میهنپرستیای كه پدرانشان در جنگ كبیر میهنی [جنگ جهانی دوم] ابراز كردند، حاضر به دفاع از كشورشان خواهند بود؟» این مورخ روس در ادامه كتابش میافزاید: «بحث درباره «پدران و پسرانِ» تورگنیف برای روسها طنین و معانی ضمنی عمیق تاریخی، اجتماعی و سیاسی در برداشت.»
زندگی شخصی تورگنیف نیز مثل آثارش سرشار از تردیدها، تضادها و عدم قطعیتهایی بود كه راه را بر انواع تحلیلها باز میكند. این اشرافزاده ثروتمند گرچه عاشق روسیه بود، اما بخش عمده زندگیاش را در اروپا سپری كرد. اروپاییها اولین بار با ادبیات روسیه از طریق ترجمه آثار تورگنیف به زبانهای فرانسوی و آلمانی آشنا شدند. در دو دهه 50 و 60 قرن نوزدهم كه هنوز نامی از داستایوسكی و تولستوی نبود، تورگنیف مشهورترین نویسنده روسیه در اروپا و جهان به شمار میرفت.
جو زمانه چنین بود و هیچ داستاننویسی هم قدرت و توان شنا كردن برخلاف جریان اصلی را نداشت. تورگنیف هم با وجودی كه باطنا علاقهای به فرورفتن در جلدِ «نویسنده متعهد» نداشت، اما مجبور به برآورده ساختن انتظارات مخاطبانش بود؛ بهویژه آنكه او خودش را به بلینسكی مدیون میدانست. درواقع، این بلینسكی چپگرا بود كه با مُهر تایید گذاشتن بر اولین نوشتههای تورگنیف، نوید خلق یك نویسنده بزرگ را به روسها داده بود. كتاب «خاطرات شكارچی» تورگنیف، كه شاید بهترین اثر ادبی برای بازشناسایی كاراكترهای روستایی و برملا كردن مظالم نظام ارباب و رعیتی روسیه باشد، درواقع پاسخ قدرشناسانه تورگنیف به حمایتهای بلینسكی است.
او احساس میكرد كه «تعهد سیاسی»اش بهعنوان یك داستاننویس چیزی جز مشاهده دقیق آدمها و جریانهای سیاسی جامعه و بازآفرینش ادبی آنها نیست. تمام شخصیتهای آثارش الگوبرداری شده از آدمهای واقعی بود و جز این شیوه قادر به كار نبود. او برخلافِ داستایوسكی و تولستوی، ایجاد شك و تردید در ذهن خواننده را دوست میداشت. این داستاننویسِ هنردوست و موسیقیشناس بهشدت از خشونت و بیرحمی بیزار بود؛ چه در اردوی حكومتیها چه در اردوی انقلابیها. كاراكتر محبوبش، یك انقلابی دموكرات بود.
شخصیت محبوب روسها درنهایت آدمی مثل بازاروفِ «پدران و پسران» بود و نه سالومینِ «خاك بكر»؛ سالومینی كه میخواست جامعه اطرافش را با سلاح عقل و كاردانی و بهصورت تدریجی و مسالمتآمیز اصلاح كند. گذر زمان درستی بسیاری از نظرات تورگنیف را نشان داد. خشونت و ویرانیای كه بلشویكها برای روسیه به ارمغان آوردند، ثابتكننده هراس او از انقلابیون خشن و ویرانگری از قُماش بازاروف بود. [پاول كیرسانوفِ اشرافی در اعتراض به بازاروف میگوید: «زور؟ كالموكها و مغولهای وحشی هم زور دارند… زور به چه درد ما میخورد؟… تمدن و ثمرههایش برای ما عزیزند. به من نگو اینها ارزش ندارند. ناشیترینِ نقاشها… پیانیستی كه توی رستوران سروصدای پیانو را درمیآورد، از تو بیشتر فایده دارد، چون اینها نماینده تمدناند نه زورِ مغول. تو خیال میكنی كه پیشرو هستی. تو باید پُشتِ گاری كالموكها بنشینی!»]
اما عجیب آنكه این مرد فرهیخته عاشقِ هنر و تمدن و بهشدت بیزار از خشونت انقلابی، دوست نزدیك و صمیمی انقلابیون و آنارشیستهای كبیری مثل هرتسن، باكونین و لاوروف بود. منشِ دموكراتِ تورگنیف اجازه نمیداد كه او با این هموطنان تبعیدی خودش در اروپا قطع رابطه كند؛ هرچند كه رابطهاش با آنها صرفا یك رابطه شخصی انسانی، غیرسیاسی و غیرگروهی بود. اینها ازجمله مغایرتها در زندگی خصوصی تورگنیف بود كه اجازه صدور حكم قطعی درباره او را نمیداد.
او از خشونت نسل نوی انقلابی بیزار بود، اما شجاعت و ایثارگری این نسل را میستود. با این حال، به مرور، تورگنیف توانست دل همه جناحهای درگیر [محافظهكاران، لیبرالها و انقلابیها] را به دست آورد، چون مشاهدهگر صادق و دقیق جامعهاش بود. مراسم باشكوه تشییع جنازه او كه در سنپترزبورگ برگزار شد، گواهی است بر محبوبیت دیر بهدستآمده او.
نظر کاربران
به راستی که ایوان تورگینف مشاهدهگر صادق و دقیق جامعهاش بود. بسیار تشکر