لئو تولستوی چگونه به جامعه و عقایدش نگاه میکرد؟
لئو تولستوی، پیرِ روسها
لئو تولستوی گرچه در عرصه داستاننویسی به رفیعترین قلهها دست یافت و شاهكارهایی همچون «جنگ و صلح» و «آناكارنینا» را خلق كرد، اما دلمشغولیهای مذهبی، اخلاقی و فلسفیاش همواره بحثبرانگیز بود.
آیزیا برلین در «خارپشت و روباه» مینویسد: «كسانی كه درباره تولستوی بیشتر به نام داستاننویس بحث كردهاند معتقدند كه او نویسندهای است بزرگ، ولی بیش از اندازه معتقد به نظریات خود.»
گوستاو فلوبر، خالق مادام بوآری، یكی از همین منتقدان بود كه در نامهای به تورگنیف درباره تولستوی نوشت: «او تكرار میكند و فلسفه میبافد.» برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی هم اینگونه از تولستوی فیلسوف انتقاد كرد: «برای نژاد بشر بدبختی بزرگی است كه تولستوی از چنین قدرت استدلال اندكی برخوردار است.»
میخائیلوفسكی، منتقد ادبی روس در اواسط دهه 1870 نوشت: «همیشه درباره كُنت تولستوی دو نكته گفته میشود: او داستاننویس بسیار خوب و متفكر بسیار بدی است.»
اما زمان باید میگذشت و جهان باید حوادث بسیاری را از سر میگذراند تا درستی نظریات و اندیشههای تولستوی ثابت میشد. باید صد سال میگذشت تا ثابت میشد که این نویسنده نابغه شاهكارهای جاودان ادبی «یك حكیمِ جزمی اندیشِ گزافگویِ كژاندیش» نیست؛ تا ثابت میشد كه «تفكر نویسنده» همپا و همارز «هنر نویسنده» است.
خشونت پرهیزی یكی از مقولاتی بود كه تولستوی شاید در تمام طول زندگیاش به آن فكر میكرد. در دو شاهكار بیبدیل تولستوی، «جنگ و صلح» و «آناكارنینا» شاهد چیزی هستیم كه برخی از منتقدان ادبی از آن بهعنوان «آنارشیسم خشونتپرهیزانه تولستوی» نام میبرند. تولستوی در «جنگ و صلح» این اندیشه را مطرح كرده بود كه صلح را باید از رهگذر كشف دنیایی هماهنگ كه توسط خدا خلق شده به دست آورد. آنچه در این كتاب بیش از همه توجه را جلب میكند، اهمیت و تاكید نویسنده بر عشق و لزوم نیكی كردن است. تولستوی كه تقریبا همه آثار ژانژاك روسو، آرتور شوپنهاور، باروخ اسپینوزا و هگل را خوانده بود، دغدغه اندیشیدن درباره سه مقوله عشق، مرگ و خشونت را داشت.
تولستوی بهتدریج بر بستر همین اعتقاد، باورهای خشونت پرهیزانه خود را بسط و گسترش داد. او نوشت:
«من با هر نوع خشونتی در هر كجای كره زمین، ولو اینكه این خشونت در لفافه مصالح اقتصادی، تامین سعادت و صلح ملتها، نیل به اهداف ملی و نژادی و لزوم توسعه و پیشرفت باشد، مخالفم و معتقدم باید با آن مبارزه كرد… اِعمال خشونت در هر شكلی و برای هر مقصد و هدفی، هرچقدر هم كه مقدس و متعالی باشد، زیانبار است، زیرا اِعمال خشونت در هر زمان و در هر شكلی كه ابراز شود، در طرف مقابل ایجاد كینه و نفرت میكند… اِعمال خشونت باعث تفوقِ و رجحان یك طبقه بر طبقات دیگر میشود و باعث میشود كه گروهی از مردم دارایی و اموال گروه دیگری را تصاحب كنند و تفاوت در میزان دارایی و ثروت موجب نابرابری و تفاوت طبقاتی میشود… مال و ثروت بد است… دولتها برای اعمال مالكیت دست به خشونت میزنند و برای حمایت از اموالشان ارتش و دادگاه و پلیس و زندان درست میكنند…
خشونت پرهیزی یكی از مقولاتی بود كه تولستوی شاید در تمام طول زندگیاش به آن فكر میكرد. در دو شاهكار بیبدیل تولستوی، «جنگ و صلح» و «آناكارنینا» شاهد چیزی هستیم كه برخی از منتقدان ادبی از آن بهعنوان «آنارشیسم خشونتپرهیزانه تولستوی» نام میبرند. تولستوی در «جنگ و صلح» این اندیشه را مطرح كرده بود كه صلح را باید از رهگذر كشف دنیایی هماهنگ كه توسط خدا خلق شده به دست آورد. آنچه در این كتاب بیش از همه توجه را جلب میكند، اهمیت و تاكید نویسنده بر عشق و لزوم نیكی كردن است. تولستوی كه تقریبا همه آثار ژانژاك روسو، آرتور شوپنهاور، باروخ اسپینوزا و هگل را خوانده بود، دغدغه اندیشیدن درباره سه مقوله عشق، مرگ و خشونت را داشت.
شاه بیت فلسفه تولستوی، مقاومتِ خشونت پرهیزانه در برابر بدی و عشق به همنوع بود. او در نامهای به رومن رولان، نویسنده بزرگ فرانسوی، نوشت: «برای آنكه به هستیمان مفهومی منطقی ببخشیم، باید از دیگران كمترین چیز ممكن را بخواهیم و بیشترین چیز ممكن را به آنها بدهیم… نیكی بهترین وسیله برای مبارزه با بدی است… شما شنیدهاید كه گفته شده چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان، من به شما میگویم، هرگز در برابر بدی مقاومت نكنید، یعنی هرگز مرتكب خشونت نشوید. به بیانی دیگر: هرگز عملی برخلاف عشق انجام ندهید. اگر به تو ناسزا گفتند، ناسزا را تحمل كن و بهرغم هر چیزی هرگز به خشونت متوسل نشو.»
الهامبخش تولستوی، موعظه مسیح بر كوه مقدس بود. این موعظه، كه مجموعهای از دهها جمله ماندگار را شامل میشود، مشهورترین موعظه حضرت عیسیمسیح است: «خوشا به حال مستمندان، كه ملكوت آسمانها از آنِ آنهاست… خوشا به حال فروتنان كه وارثان زمین خواهند شد… خوشا به حال پاكدلان، كه خدا را خواهند دید… اگر كسی به گونهات سیلی نواخت، گونه دیگرت را به طرفش برگردان… دشمنانت را دوست بدار و برای كسانی كه به تو آزار میرسانند، دعا كن…» تولستوی این فرمانها را در این پنج فرمان خلاصه كرد: «تو داوری نخواهی كرد، تو خشمگین نخواهی شد، تو مرتكب زنا نخواهی شد، تو سوگند دروغ یاد نخواهی كرد، تو در برابر بدی با توسل به خشونت مقاومت نخواهیكرد.»
تولستوی در كتاب «اعترافات» (منتشرشده در سال ۱۸۷۹) دین تازهاش را اینگونه خلاصه كرد: «پذیرش الزامآور خداوند (خدایی كه بین همه ادیان مشترك است و الزاما خداوند مسیحی نیست)» او عیسیمسیح را معلم همه اعصار و مخزن همه خِرَدها عنوان كرد و چهار انجیل و فرامین موعظه روی كوه مقدس را بهترین رهنمودها برای زندگی نوع بشر عنوان كرد. تولستوی در كتاب «به چه ایمان دارم؟» سعی كرد ریشههای بدی و روشهای مقابله با آن را شرح دهد. او در بخشی از این كتاب نوشت: «شما میخواهید بدی را ریشهكن كنید؟ چنین چیزی ممكن نیست؛ بدی نكنید تا بدی نباشد.»
تولستوی خود را فراتر از سیاست و مذهب رسمی میدانست. در دوره و زمانه او، فعالان سیاسی روس یا روشنفكران رادیكال غربگرا بودند یا ناسیونالیستهای سلطنتطلبِ ارتدوكس. تولستوی ورای هر دوی این گرایشها بود و به همین دلیل نه محبوب روشنفكران چپگرا بود، نه محبوب ناسیونالیستهای سلطنتطلب ارتدوكس. كلیسای رسمی روسیه رسما تولستوی را كافر و مرتد اعلام كرده بود و حكومت تزاری روسیه هم دلِ خوشی از تولستوی نداشت، زیرا تولستوی هیچ ابایی از انتقاد كردن نداشت و یك بار صراحتا گفته بود: «نمیتوانم ساكت بمانم.» تزار نیكلای دوم چارهای جز تحمل انتقادات تولستوی نداشت و در بسیاری از موارد شخصا مانع دستگیری تولستوی شد. تزار به ماموران تحت امرش گفته بود: «من نمیخواهم با دستگیر كردن تولستوی او را مبدل به یك شهید زنده بكنم.»
واقعیت این بود كه تولستوی به آزادیهای فردی اعتقاد داشت و طرفدار پیشرفت علمی و توسعه اقتصادی كشور بود، اما با نظر تحقیر سوسیالیستها و لیبرالها را نگاه میكرد. حرف حسابش این بود كه بشر معصوم و بیگناه زاده شده، اما نهادهای فاسدی كه خود بشر ساخته، باعث فاسد شدن او شده است. تولستوی، كه با نهادهای تمدنی سر ستیز داشت، مخالف پرداخت مالیات و انجام خدمت سربازی بود و این نظرات را هم به صراحت اعلام میكرد: «چرا تحت عنوان مالیات، محصول كارمان را برای آنها بگذاریم، درحالیكه میدانیم این پول صرف ساختن زندانها، كلیساها و نگهداری ارتش و دیگر ابزار زیانباری میشود كه برای ستم كردن به ما اختصاص داده شده… خدمت سربازی نه یك شغل شریف، كه حرفهای كاملا بیارزش است و ماموریت آن، حفظ انقیاد از طریق تهدید به قتل، یا قتل انسانهایی است كه در شرایط غیرعادلانه قرار دارند… دنیا باید با عشق و محبت اداره شود و قدرت و زور و خشونت و سرنیزه باید بهكلی برچیده شود.»
گرچه اندیشههای خشونتپرهیزانه تولستوی واضح و مشخص است و رگههای آن را میتوان در بسیاری از شاهكارهای ادبیاش دید، اما این مهاتما گاندی رهبر استقلال هند بود كه خشونتپرهیزی را مبدل به یك استراتژی سیاسیِ مدون علیه خشونتورزان كرد. گاندی بهنوبه خویش از افكار و عقاید خشونتپرهیزانه تولستوی الهام گرفته بود. گاندی زمانی كه در آفریقای جنوبی بهعنوان یك وكیل دعاوی كار میكرد، كتاب «مُلك خداوند در درون توستِ» تولستوی را خواند و به قدری تحت تاثیر این كتاب قرار گرفت كه در نامهای به تولستوی خطاب به او نوشت: «من مُریدِ خاكسار شما هستم.» گاندی كه در سال 1909 مكاتبات خود را با تولستوی شروع كرده بود، نامه مفصلی از استاد و مراد خود تولستوی دریافت كرد. تولستوی در این نامه نومیدی خود را از اینكه مسیحیت حاضر نیست آموزههای مسیح را بهكار گیرد، ابراز كرده و در ادامه نوشته بود: «هرچه بیشتر زندگی میكنم، مخصوصا حالا كه حضور مرگ را بهروشنی نزدیك خود احساس میكنم، بیشتر میخواهم از آنچه تا این حد روشن احساس میكنم و تا این حد در ذهن من با اهمیت جلوهگر میشود، با دیگران سخن بگویم، یعنی از آن چیزی كه مقاومت منفی خوانده میشود، ولی درواقع امر هیچ نیست مگر درس عشق، درس عشقی كه نباید از رهگذر تعابیر غلط فاسد شود…
گاندی، بعدها با بهكار بستنِ استراتژی مبارزاتیِ خشونتپرهیزانه خود، موفق به راندن انگلیسیهای استعمارگر از هندوستان و کسب استقلال این كشور شد. گاندی كه تدوین این استراتژی كلیدی را مرهون استاد و مرادش لئو تولستوی میدانست، بعدها درباره او نوشت: «تولستوی بزرگترین حواریِ عدم خشونت است كه قرن ما شناخته، هیچ كسی در مغرب زمین، پیش یا پس از او به طریقی چنین استادانه و با آن همه پافشاری، نفوذ و ژرفبینی، در مورد عدم خشونت، نه نوشت نه سخن گفت.»
نظر کاربران
خیلی عالی بود
بی نهایت سپاس
لئو تولستوی، پیرِ روسها، خوب بود
ممنون بابت مقاله عالی اتون
من آناکارنینا رو خوندم واقعا که رمان بزرگیه
خیلی زیبا بود و جالبتر اینکه تولستوی در اواخر عمر خود مسلمان شده وی می گوید روزی از خواب بیدار شدم و احساس کردم در خلا هستم و هسچ چیز مرا آرامشدنمی دهد و با وجود اینکه همه چیز داشتم از فرزند و همسر خوب و نویسنده بودم اما احساس آرامش نداشتم وی به دنبال آرامش می گشت تا جایی که آن را در مسجد مسلمانان و در نماز خواندن می یابد. وی بعد از اسلامش می گوید کاش این جستجو و رسیدن به آرامش را در جوانی می یافتم.