روایتی دیگر از سقوط هواپیمای هنرمندان در سومالی
باید این اتفاق را تجربه كنی تا بفهمی وحشت و نزدیك شدن به مرگ اینچنینی یعنی چه...باید همه این هراسها را از سر بگذرانی كه بفهمی هرچه ترس تا این لحظه در زندگی داشتی، بیمعنی بوده چون ترس واقعی یعنی همین.

مجله ایده آل : باید این اتفاق را تجربه كنی تا بفهمی وحشت و نزدیك شدن به مرگ اینچنینی یعنی چه...باید همه این هراسها را از سر بگذرانی كه بفهمی هرچه ترس تا این لحظه در زندگی داشتی، بیمعنی بوده چون ترس واقعی یعنی همین. همین كه بدانی در یك هیولای فولادی با سرعتی باورنكردنی به سمت زمین سخت میروی. زمین كه هیچ، خود مرگ.البته باید از این غائله، به شكل معجزهآسایی نجات پیدا كنی كه بفهمی لذت زندگی دوباره یعنی چه. تا دم مرگ رفتن و نمردن یعنی چه. ختم كلام اینكه باید همه اینها را تجربه كنی تا همه اینها را درك كنی. تیم كارگردانی فیلم «فرزند چهارم» همان آدمهایی هستند كه سقوط با یك هواپیما را تجربه كردند و البته به شكل معجزهآسایی از این معركه جان سالم به در بردند. این داستان به روایت «همایون قربانی»، دستیار فیلمبردار فیلم «فرزند چهارم» از آن دست ماجراهایی است كه وقتی 2 خطش را بخوانید چنان میخكوب میشوید كه تا آخر راه را میروید. باورتان میشود هواپیمایی سقوط كنداما همه زنده بمانند؟
نزدیک به ۳ ماه پیش فیلم سینمایی «فرزند چهارم» به کارگردانی «وحید موسائیان» به من پیشنهاد شد. این فیلم قصهای را روایت میکرد که در کشور سومالی اتفاق میافتاد، اما به دلیل ناامن بودن سومالی ترجیح داده شد در کنیا فیلمبرداری شود. من هیچ وقت فکر نمیكردم روزی به آفریقا سفر کنم. هر بار که نام آفریقا به گوشم میرسید صحرای کالاهاری و حیاتوحش آن در ذهنم تداعی میشد. به همین دلیل وقتی این کار به من پیشنهاد شد خوشحال شدم و آن را قبول کردم.
ما هدف یك گروه تروریستی بودیم
در ابتدای کار سکانسهایی از فیلم در شهری به نام «مومباسا» فیلمبرداری شد، بعد از آن به قصد گرفتن سکانسهای جنگ و پایانی فیلم به شهری به نام «گاریسا» عزیمت کردیم. شهر گاریسا واقع در شرق کنیا و نزدیک مرز سومالی قرار دارد که خیلی شهر امن و مطمئنی نیست، زیرا یک گروه تروریستی به نام «الشباب» گاهی در آن منطقه رفتوآمد دارند. گروه یک روز با تعدادی محافظ در بیابانهای اطراف شهر به کار مشغول بود که در پایان روز از طرف پلیس محلی به ما اعلام شد که این منطقه نا امن است و گروه باید شهر را ترک کند. چون ظاهرا خبرچینهای آنها خبر رسانده بودند که الشباب قصد یک عملیات تروریستی در منطقه را دارد و ممکن است ما هدف آنها باشیم، این بود که تصمیم به ترک آن شهر گرفتیم و برای گرفتن صحنههای پایانی مجبور شدیم به سمت شهری به نام «ایسیلو» برویم.
در سکانس پایانی فیلم، مهتاب کرامتی و مهدی هاشمی در بیابان گرفتار میشوند و حامد بهداد با یک هواپیمای ملخی به دنبال آنها میرود. برای این سکانس نیاز به یکسری تصویر هوایی داشتیم، بنابراین هواپیمای دیگری در اختیار گرفتیم تا بتوانیم از داخل آن پلانهای هوایی هواپیمای حامل بازیگران را فیلمبرداری کنیم که در ۲ مرحله پرواز انجام شد. در مرحله اول بعد از فیلمبرداری تعدادی از پلانها در راه بازگشت ناگهان صندلی من از ریل خود خارج شد و چون در هواپیما را باز گذاشته بودیم و من هم کنار در بودم، نزدیک بود به بیرون پرتاب شوم که به زحمت توانستم خودم را نگه دارم، به همین دلیل در پرواز دوم همکارانم برای امنیت بیشتر، پاهایم را با تسمه به صندلی و کف هواپیما بستند، اما هیچکس فکر نمی کرد ممکن است خود این تسمه ها برای من مشکل ایجاد کند.
در دومین پرواز اتفاق عجیبی برایمان افتاد. من و آقای موسائیان و فیلمبردار بعد از اتمام پلانهای هوایی در ارتفاع حدود ۰۵۳ متری بودیم که ناگهان موتور هواپیما خاموش شد! یکباره همه چیز ساکت شد و خلبان هرچه تلاش کرد نتوانست کاری کند. او به مرکز و هواپیمای حامل بازیگران اعلام کرد که ما در حال سقوط هستیم. لحظات عجیبی بود، همه چیز از ذهن من پاک شده بود و به چیزی جز مرگ نمیتوانستم فکر کنم. من و کارگردان فقط یکدیگر را نگاه میکردیم. در چشمانش خواندم که او نیز مانند من تسلیم شده است، آن لحظه به این فکر میکردم که هیچکس نتوانسته از سانحه سقوط هواپیما جان سالم بهدرببرد.
هواپیما با سرعت به سمت پایین حرکت میکرد مانند فیلمها در راه زمین به چند درخت برخورد کردیم و هواپیما بعد از چرخش به زمین اصابت کرد. خلبان همان لحظه فریاد زد؛ سریع از هواپیما خارج شوید. بال هواپیما شکسته بود و سوخت آن روی زمین میریخت. همکارانم به سرعت خارج شدند، اما من در آن لحظه متوجه شدم، پاهایم بسته است و نمیتوانم خارج شوم. واقعا تا آن لحظه از زندگیام آنقدر وحشتزده نشده بودم. داد زدم و کمک خواستم. اینجا بود که دوستانم بدون ترس از انفجار به سمت من آمدند و مرا از لای تسمهها خارج کردند.
مهدی هاشمی(بازیگر فیلم فرزند چهارم): منتظر بودیم تا هواپیمایی كه از هواپیمای دیگر فیلمبرداری میكرد برسد. اما هرچه صبر كردیم آن هواپیما كه كارگردان و فیلمبردار و دستیار فیلمبردار در آن بودند نرسید. بعد از تشویش و نگرانی خیلی زیاد بچههای گروه بالاخره ارتباط برقرار شد خلبان آن هواپیما اعلام كرد: crash (تصادف) بعد از نیم ساعت خبر رسید كه كسی نمرده و هر سه نفر سالم هستند. آن لحظه برای ما بدترین لحظات بود. بعدا مشخص شد كه هواپیما بین درختها سقوط كرده و این حادثه یك اتفاق عجیب بود كه منجر به فاجعه نشد و این تلخترین اتفاقی بود كه در كنیا با آن مواجه شدیم.
فکر میکنم یکی از بزرگترین معجزههای تاریخ برای ما اتفاق افتاد. چون نه هواپیما آتش گرفت و نه هیچکدام از ما دچار آسیب جدی شدیم، آن هم با آن شدتی که به زمین خوردیم. این خیلی عجیب بود که در گرمای وحشتناک آن منطقه و نشت بنزین انفجاری رخ نداد. در کل ماجرا، فقط ساق پای آقای موسائیان و انگشت فیلمبردار چند بخیه خورد و پانسمان شد و من فقط دچار کوفتگی شدم. تاقبل از این هرگز به چشم خودم معجزهای ندیده بودم ولی بعد از این اتفاق، واقعا به معجزه اعتقاد پیدا کردم و خدارا شکر میکنم که زندهام و میتوانم نفس بکشم. هنوز هم گاهی به این ماجرا که فکر میکنم، باورم نمیشود و فکر میکنم آن را در خواب دیدهام و از خداوند ممنونم که به من فرصت دوباره زندگی کردن را داد و از این پس قدر زندگی را بهتر میدانم.
در مدت سقوط هواپیما گروه از ما خبر دقیقی نداشت. ما برای گرفتن فیلم از کوه عجیب و غریبی که بومیها به آن موش و گربه میگفتند از هواپیمای بازیگرها جدا شده بودیم و وقتی خلبان خبر نقص فنی و سقوطمان را اعلام کرد، خانم کرامتی و آقای بهداد، در آن هواپیما خبر را شنیدند و بعد از سقوط نمیدانستند که ما زندهایم یا...بعد از خارج شدن از هواپیما خلبان با استفاده از دستگاه رادیویی آدرس محل سقوط را اطلاع داد و حدود ۵۰ دقیقه بعد هلیکوپتری آمد و مارا از آن صحرا نجات داد. نکته جالب این است که ما درست در منطقه حیات وحش سقوط کرده بودیم و در این مدت ترس اینکه حیوانی وحشی به ما حمله کند نیز رهایمان نمیکرد. موبایلهایمان هم آنتن نداشت، تصمیم گرفتیم از هواپیما فاصله بگیریم تا جایی را پیدا کنیم که هلیکوپتر ما را ببیند و به راحتی فرود بیاید و بعد به نقطه دیگری رفتیم که در آن لحظه ناگهان موبایلم زنگ خورد و وقتی صدای دوست صدابردارم را شنیدم، باورتان نمیشود که چه حالی داشتم.
نظر کاربران
الان این هواپیمائه؟
پاسخ ها
پ نه پ
هاچ زنبور عسله.
واقعا که... من امروز تو صف نانوایی فردی رو دیدم که اومده یه نصف نون می خواسته چون پولش به همون اندازه بوده... اونوقت اینهمه پول مفت میره واسه هواپیما سواری اینها...آدم به کی بگه این همه درد رو...
پاسخ ها
الان دقیقا پول نفت رفت واسه همین فلیمه؟
یه کم قبل از حرف زدن بیشتر فکر کنیم
درسته همه از این شرایط اقتصادی ناراضی هستیم
اتما بهتر نیست واسه پول نفت و غرغرهامون
به ماشین های چند صد میلیوینی که وارد میشن نگاه کنیم ؟ نه به فیلمی که داره ساخته میشه و خطری که از سر 4 تا هموطنمون گذشته
شاید فیلم از نظر محتوایی اصلا جالب هم نباشه اما بیایم انسان دوستانه نگاه کنیم نه خبیثانه
و نگاه تنگ نظرانه رو بزاریم روی مسائل اصلی!!!
خوب خدارو شكر