به بهانه ۵ شهریور، سالروز تولد غلامرضا تختی
خودکشی سقراطی پهلوان
باوجود شایعات قتل تختی، بعد از گذشت نزدیک به ٥٠ سال از حیات او حتی دوستان و نزدیکانش هم دیگر اعتقاد محکمی نسبت به کشتهشدن او ندارند. زمان بهنفع فرضیه خودکشی جلوتر رفته است تا قتل.
علی میرزایی، سردبیر فصلنامه نگاه نو، چند سال قبل در یادداشتی که به مناسبت سالروز درگذشت تختی در مجله خود منتشر کرده بود، نوشت: «تختی از سال ۱۳۴۲ به بعد بارها به ساواک احضار شد و اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیککردن او به دربار و حکومت، فشارها را افزایش دادند.
باوجود عکسی دونفره و در حال گپوگفت از تختی و شاه در اواخر دهه ٣٠، اما به نظر میرسد با نزدیکترشدن تختی به جبهه ملی، بر فاصله او و دربار روزبهروز افزوده میشد. مقایسه آن عکس با عکسی از تختی در کنار آیتالله طالقانی، مسیر سیاسی زندگی این کشتیگیر را بهخوبی ترسیم میکند.
خونی که بند نمیآید
نگاه یعقوب حیدری که گویا کتابی درباره تختی در دست نگارش دارد هم به نگاه سیف نزدیکتر است؛ او معتقد است مرگ تختی خودکشی سقراطی بوده؛ او به سایت تاریخ ایرانی گفته بود: «من در این کتاب با مرور زندگی این ورزشکار از دوران کودکیاش که مصادف بود با حکومت رضاشاه پهلوی تا دوران جوانیاش که همزمان بود با حکومت محمدرضا پهلوی، به مقوله خودکشی این ورزشکار ایرانی پرداختهام...؛ بارها و بارها از او خواسته شد از سیاست کنار بکشد و او زیر بار نرفت... من بهشدت معتقدم که خودکشی تختی، خودکشی سقراطوار بود.
از سویی دیگر شواهد دیگری به جز مسائل سیاسی هم بود که بر گمانه قتل تختی دامن میزد؛ حفره خونی پشت سر جسد، اگرچه درباره آن هم هنوز اتفاق نظری وجود ندارد؛ برخی معتقد بودند این حفره اثر گلولهای شلیکشده به پشت سر تختی بوده است؛ اما برخی هم شهادت دادهاند به هنگام جابهجایی از سوی مأموران یا در غسالخانه سرش به زمین خورده و لکههای خون ناشی از آن ضربه بوده است. به نوشته «خراسان ورزشی»، چند سال بعد فرامرز خدادادیان، خبرنگار روزنامه کیهان، گفت: «موقع انتقال جسد از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم. مأموری که یک طرف جنازه را گرفته بود دستش سر خورد. سر مرحوم بهشدت به زمین خورد و آسیب دید؛ این علت همان لکههای خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی وجود داشت...».
سیدمحمد آلحسنی، معروف به «آقممد» که از دوستان بسیار نزدیک تختی به حساب میآید، دراینباره میگوید: «اگر قضیهای که خبرنگار کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر مرحوم خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را لمس کردم».
وفادار به مصدق
ورود تختی به حوزه سیاست به زمان تشکیل جبهه ملی دوم اواخر دهه ٣٠ و اوایل دهه ٤٠ باز میگردد. او زمانی به برخی اعضای حزب زحمتکشان نزدیک بود و بعد از طریق دکتر خنجی که از زحمتکشان انشعاب کرده بود و در جریان کنگره «جبهه ملی» که سال ۱۳۴۱ تشکیل شد، عضو رسمی شورای جبهه ملی شد.
تختی هیچوقت وارد هیچ حزب و دسته خاصی نشد؛ اما همواره عضو جبهه ملی و یک مصدقی وفادار باقی ماند. حسین شاهحسینی، اولین رئیس سازمان تربیتبدنی پس از انقلاب و عضو سابق جبهه ملی، درباره شرکت تختی در مراسم مصدق گفته است: «با وجود محاصره کامل احمدآباد از سوی مأموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق میرود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود، چراکه اگر مردم باخبر میشدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر میشدند و فضا شلوغتر میشد، ازاینرو او را بهشدت و با واهمه از مراسم دور کردند». تختی یک بار که از سوی رئیس سازمان تربیتبدنی وقت از او خواسته شد برای دیدار با شاه اقدامی انجام دهد، گفته بود: «با کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد، حتی نباید حرف زد...».
خیلیها مثل عبداله موحد کشتیگیر همعصر او میگویند تختی به آن معنا سیاسی نبود و او را بهزور سیاسی کردند و برای همین هم فقط عضو جبهه ملی ماند و وارد احزاب دیگر نشد. او گفته است: «تختی تا جایی که من شناختم و مدتها در اردوها با او شطرنجبازی کردم، آدمی سیاسی نبود و برای خودم دلایلی دارم. به نظرم اگر هم عضو گروهی شده بود، او را به آن سمت کشیده بودند و بهتر بگویم بهزور او را بردند و تختی رویش نمیشد به آنها بگوید که نمیخواهد کار سیاسی انجام دهد. تختی انسان آزادهای بود و هر کاری که انجام میداد برای مردم کشورش بوده، نه به خاطر حزب خاصی».
حسین شاهحسینی معتقد است: «تختی تفکرات خاص خود را داشت و اگر در راهی میرفت، برای این بود که بتواند خدمتی به جامعه انجام دهد و حقیقت این است که شاید در آن مقطع نگاهش این بود که اینگونه میتواند برای سیاست و جامعه مفید باشد.
اگر مرگ تختی به زندگی سیاسی او گره خورده است اما محبوبیت او و جهانپهلوان لقبگرفتنش بیشتر به زندگی اجتماعی او باز میگردد تا مرگش. چهره مردمی و شخصیت اجتماعیاش، حضور فعالش برای جلب کمکهای مردمی در سیل تهران و زلزله بوئینزهرا و نقلشدن اخبارش دهان به دهان، بر محبوبیت او میافزود. در ماجرای سیل تهران میگویند که تختی یک روز را اعلام عمومی کرد، لنگی به سر بست و کیسهای در دست گرفت و برای جمعآوری کمکهای مردمی خیابان ولیعصر فعلی را از بالای تجریش تا راهآهن پیاده راه افتاد، مردم هجوم آوردند و گونیگونی کمک جمع شد.
در خاطرات بعضی از نزدیکان تختی درباره کاروان جلب کمکهای مردمی تختی برای زلزلهزدگان بوئینزهرا روایت شده است که نیروهای ساواک در خیابان پهلوی سابق کاروان او را متوقف کردهاند؛ اما ابوالفضل حسینپور، کشتیگیر و دوست تختی میگوید: کسانی که مانع شدند، نیروهای شهربانی بودند. به گفته او «نیروهای شهربانی سر خیابان نادری جلوی کاروان را میگیرند و اصرار میکنند که باید کارت و پرچم شیر و خورشید داشته باشید که آقای تختی قبول نمیکند و جمعیت با صلوات از سد مأموران میگذرد».
نظر امامعلی حبیبی درباره تختی:
سیاسی نبود، عاشق مصدق بود
امامعلی حبیبی به ببر مازندران معروف بود. از کشتیگیران همدوره تختی که مدالهای زیادی آورده است و این روزها دهه هشتم عمر خود را در باغ شخصیاش در قائمشهر میگذراند. او هم مانند عبدالله موحد کشتیگیر دیگر آن دوران معتقد است که تختی اهل سیاست نبود و او را به سمت سیاست هل دادند. اصولا کشتیگیران و ورزشکاران غیرسیاسی یا خارج از جبهه ملی در آن دوره، اصرار عجبی بر غیرسیاسیبودن شخصیت تختی دارند. حبیبی علت خودکشی تختی را مسائل خانوادگی و ناکامی در مسابقات آخرش میداند.
آقای حبیبی اولین خاطرهای که از تختی دارید، مربوط به چه زمانی است؟
مرحوم تختی را خدا رحمت کند. دستش هم از این دنیا کوتاه است. ما مدت ١٢ سال با هم دوست بودیم. رفتوآمد خانوادگی داشتیم. خاطرات زیادی از او دارم اما این طفلک در اثر گرفتاریهای خانوادگی و شدت اختلافاتش به جایی رسید که چنین تصمیمی گرفت. یعنی ما وقتی متوجه شدت مسائل او شدیم که ایشان خودکشی کرد.
چقدر مسائل سیاسی و فشارهایی را که روی او آورده شد، در خودکشی او دخیل میدانید؟
ابدا او آدمی سیاسی نبود. من و عباس زندی شاهدیم که تختی اصلا آدمی سیاسی نبود. زندی که هنوز زنده است و میتوانید بروید از او بپرسید؛ من شمارهاش را به شما میدهم. آنها همسایه بودند. ایشان بر اثر ناکامیهای خانوادگی دست به خودکشی زد.
پس معتقدید که ناکامیهای ورزشی او عامل این اتفاق بوده است.
البته هم ناکامیهای ورزشی بود و هم اختلافات خانوادگی. یک زمان آقای بازرگان و آقای خرمشاهی به اتفاق غلامرضا تختی آمدند منزل ما که من هم بشوم یکی از اعضای جبهه ملی. من گفتم از شما یک سؤال دارم. آیا ملت ایران کلا همه حامی و عضو جبهه ملی هستند. گفتند نه.
آقای عبدالله موحد هم مانند شما معتقد است تختی را به سمت سیاست هل دادند. چرا کشتیگیران و رفقای ورزشی تختی برخلاف رفقای سیاسی او اینقدر اصرار و تکیه بر وجهه ورزشی تختی و رد وجهه سیاسی او دارند؟
راست میگوید؛ من هم همین را میگویم. من قسم میخورم و دست روی قرآن میگذارم و عباس زندی را هم وادار میکنم که او هم بیاید قسم بخورد که تختی اهل سیاست نبود. تختی یک آدم ورزیده و ورزشکار و عاشق کشتی بود. مسلمان بود. اهل نماز و خدا بود و هیچ غشی نداشت.
پس به نظر شما علت رفتنش به سمت سیاست و حتی بازداشت کوتاهمدتش چه بود؟ یعنی معتقدید که او از خودش ارادهای نداشت؟
ایشان بازداشت نشد؛ چه کسی میگوید بازداشت شده است.
آقای صباغیان خاطرهای تعریف میکنند که در یکی از جلسات کمیتههای جبهه ملی که گویا مخفی بوده، ساواک میریزد و همه را دستگیر میکند و تختی هم که مسئول کمیته ورزشکاران بوده، قصد داشته از پلههای پشتبام فرار کند که موفق نمیشود و دستگیر میشود اما چون چهره معروفی بوده، زودتر از بقیه آزاد میشود.
من درباره این اتفاق چیزی نشنیدهام. اما میتوانم قسم بخورم که تختی آدم سالم و شریفی بود؛ حتی یک مورچه را هم لگد نمیکرد. اما او را بردند در جبهه ملی. او هم نمیفهمید جبهه ملی چیست.
ولی همه اذعان دارند که خیلی به مصدق علاقهمند بود و در مراسم فوت مصدق حضور فعالی داشته است و حتی به احمدآباد میرود.
اشکالی ندارد. بله او عاشق مصدق بود و من هم عاشق آیتالله بروجردی بودم. ایشان به من خلعت هم دادهاند.
رابطه شما با آقای تختی چطور بود؟ آقای خسرو سیف که زمانی عضو جبهه ملی بوده است، میگوید شما زمانی علیه تختی حرفی زده بودید که روزنامهها منتشر کرده بودند. ایشان از تختی میخواهد که واکنش نشان دهد اما تختی میگوید چیزی نیست؛ این حرفهای حبیبی نیست، حرفهای دیگران است.
من خودم میدانم. دروغ بود. آقای دری در کیهان ورزشی آنها را از قول من نوشته بود که من تکذیب هم کردم و منتشر شد و سندش در همان روزنامه موجود است. حالا دری که بود؟ خودش کشتیگیر اهل ساری بود که من در یک دقیقه و٣٠ ثانیه او را ضربه فنی کردم. غش کرد و نعشش را بیرون از تشک بردند. خواسته بود از من انتقام بگیرد.
آقای حبیبی شما مدعی هستید که تختی سیاسی نبود اما خود شما وارد سیاست و نماینده مجلس شدید.
من اهل سیاست بودم.
خیلیها معتقدند چون تختی که چهره محبوبی بود، سمت جبهه ملی رفت، حکومت از شما بهعنوان یک آلترناتیو استفاده و از شما برای ورود به مجلس حمایت کرد.
من اهل بابل هستم. بابلیها من را وادار کردند که نمایندهشان شوم نه حاکمیت. ٣٥ هزار نفر به من رأی دادند. چهار سال نماینده مجلس بودم. من ورزشکاری بودم که هیچ کشتیگیری نتوانست من را در دنیا خاک کند. من کسی نبودم که زیر بار حاکمیت بروم. در بابل کار کردم. خدمت کردم. دبستان و دبیرستان و ورزشگاه ساختیم. شهر را آباد کردیم. جاده ساختم. بعد فیلم بازی کردم که زندان نروم. اینها کارهای من بوده است. من از روز اول کشتیگیر بودم و باغدار.
درباه رابطه تختی و شاپور غلامرضا هم صحبتهایی هست؛ میگویند مثلا یک زمان که هر دو وارد ورزشگاه میشوند، همه برای تختی هورا میکشند و تشویق میکنند و این باعث دلخوری و حسادت برادر شاه میشود.
من خودم آنجا بودم. وقتی ما وارد سالن ورزشی میشدیم، مردم ابراز احساسات میکردند. برای تختی هم کردند. شاپور غلامرضا آمده بود آنجا، برای او هم کفکی زدند، نه به اندازه تختی ولی این حرفهای حسادت و اینها نبود. دروغ میگویند. البته دکتر علی امینی که نخستوزیر بود، با جبهه ملی درافتاد و تختی هم جزء جبهه ملی بود. حتی وقتی اعضای جبهه ملی را محاکمه میکردند میگفتند که چرا تختی را عضو خودتان کردهاید.
نظر کاربران
تختی خودکشی نکرد،من هیچوقت چنین چیزی رو باور نکردم و نمیکنم،چند ماه پیش از برادر همسرش یه مصاحبه منتشر شد که گفته بود وقتی تختی با خواهرم ازدواج کرد من نوجوان بودم و خیلی به خونه خواهرم و تختی میرفتم و هیچوقت متوجه هیچ اختلافی بینشون نشدم،تختی رو حکومت وقت کشت
هیتلر هم ادمه اخه؟من که باورم نمیشه.دشمن زیاد داشت فقط همین.
پاسخ ها
هیتلر یک نابغه بود!