وبسایت طرفداری: در اتاق هتلی در فرانکفورت، درست پیش از آغاز جام جهانی ۱۹۷۴، چهره شخص اول امپراطوری آدیداس، هورست داسلر، از اطمینان تهی شد و ترس و وحشت جایش را باز کرد. لحظاتی قبل همه چیز به کام او بود زیرا صبح روز بعد، مقرر بود که سر استنلی روز برای بار دیگر به عنوان رییس فیفا انتخاب شود.
داسلر مسئول کارزار انتخاباتی او بود و چشم به قراردادهای سودآور آتی داشت. اما اکنون، میهمانش به اطلاع او رسانده بود که بر روی اسب اشتباهی شرط بسته است. میهمان او در آن عصر، بلاگویا ویدینیچ یوگسلاو بود که هدایت مراکش را در جام ۷۰ به عهده داشت و داسلر برای آن تیم البسه ورزشی را تهیه کرده بود.
او همچنین در این جام نیز همین کار را برای تیم جدید ویدینیچ، یعنی زئیر انجام داده بود. ویدینیچ هم لطف داسلر را با دادن شماره اتاق رقیب روز که از قضا در همان هتل اقامت داشت، جبران کرد. وقتی ساعتی بعد داسلر به اتاقش بازگشت، با خود بطری شامپاینی برای جشن گرفتن انعقاد قراردادی جدید به همراه داشت. قراردادی که سرنوشت نه تنها فوتبال، بلکه تمامی ورزش ها را برای همیشه تغییر داد. گویی غول چراغ داسلر، آن هنگام در آن بطری اقامت داشت.
ژان ماری فاوستین گادفروید د هاولانژ، یک برزیلی با نام غیر برزیلی بود. او پسر بزرگ خانواده مهاجر اهل بلژیک بود که اوایل قرن بیستم در ریو دو ژانیرو ساکن شدند. پدر سختگیرش از راه فروختن اسلحه های وینچستر به قشر مرفه ریو امرارمعاش می کرد و ژوائو کوچولو در چندین رشته ورزشی به فعالیت می پرداخت و در دل آرزوی وکیل شدن نیز داشت.
هیکل عظیم الجثه اش او را بدل به مهاجمی فوق العاده در فوتبال کرده بود که به تازگی داشت در برزیل محبوب اقشار مختلف مردم می شد. هاولانژ می خواست که ورزشکار حرفه ای شود اما پدرش به هیچ وجه موافق نبود. او اعتقاد داشت برای مردان محترم، ورزش باید تنها یک تفریح آماتور باشد.
بنابراین ژوائو تمرکزش را بر روی شنا، دیگر ورزش مورد علاقه اش، معطوف کرد و به عنوان یک ورزشکار در المپیک ۱۹۳۶ برلین حاضر شد. او که به دلیل مسافرت سه هفته ای با قایق بر روی اقیانوس اطلس نا آماده بود و فاصله زیادی تا کسب مدال داشت، در بوکس خوش درخشید.
اما نه در رینگ بازی ها، که در اسکله های هامبورگ؛ جایی که برای به دست آوردن پول لازم برای برگشت به برزیل مجبور شد در مسابقات خیابانی شرکت کند. همانطور که گفته شد، او در المپیک افتخار خاصی کسب نکرد اما تجربیاتش در آلمان برای او درسی گرانبها بود. او شاهد ماشین پروپاگاندا جوزف گروبلز و ایدهآل گرایی آلمانی در برگزاری مسابقات بود. هاولانژ برای حضور دوباره در المپیک باید منتظر می ماند، زیرا شعله های جنگ جهانی دوم اندکی بعد شعله ور شد.
او از فرصت به دست آمده برای به پایان بردن تحصیلش استفاده کرد، زیرا به پدرش در بستر بیماری قول داده بود که به رویای وکیل شدنش جامه عمل بپوشاند. او این بار در سال ۱۹۵۲ و در المپیک هلسینکی بازگشت، در رشته طاقت فرسای واترپولو؛ باز هم خبری از مدال نبود. اما داشت نام و نشانی برای خود در بین تصمیم گیران ورزش برزیل پیدا می کرد. بعد از فارغ التحصیلی، او مدیریت چندین شرکت اتوبوس رانی را به عهده گرفت و شهرتی به عنوان تاجری بی رحم که ابایی از حذف رقبا ندارد، بهم زده بود.
به شکلی همزمان مدارج ترقی را در CBD (کنفدراسیون ورزش برزیل)، به عنوان رییس اتحادیه شنا، طی کرد و در سال ۱۹۵۸، به ریاست CBD رسید که در آن زمان فوتبال و تیم ملی را زیر مجموعه خود داشت. منصوب شدن هاولانژ به مقام ریاست CBD، نقش بسیار پر رنگی در بدل شدن برزیل به یکی از قطب های فوتبال داشت.
او اطلاع چندانی از تاکتیک ها نداشت اما مهارت سازماندهی عجیبی داشت. در حالی که تا پیش از این، اردوهای آمادگی برای حضور در جام جهانی بسیار آماتورگونه بود، کاروانی که به سوئد سفر کرد احتمالا بهترین تدارکات را در بین تمامی تیم های ملی تاریخ داشت و حتی یک روانشناس با خود به همراه داشت.
سلسائو جام های ۵۸ و ۶۲ را با اقتدار قهرمان شد. ۶۶ یک شکست بزرگ بود اما هاولانژ انگلیسی ها را متهم به خریدن جام کرد، گمانی که حتی امروز نیز در آمریکای جنوبی زنده است. وقتی در سال ۷۰، کارلوس آلبرتو جام ژول ریمه را بالای سر برد تا جام برای همیشه متعلق به برزیل باشد، هاولانژ رکورد سه قهرمانی از چهار جام ممکن را در دوران ریاستش تجربه کرد. اما شاید او آن روز در استادیوم آزتک سراسر پر از غرور و رضایت نبود بلکه متوجه شده بود که چیزی در این بازی بزرگ در حال تغییر است.
بازی ها به شکلی بی نظیر برای تمام دنیا مخابره می شد، از تلویزیون و به شکل رنگی. و شاید همان زمان بود که متوجه شد که هر جا که مردم به آن چشم می دوزند، اسپانسرها می خواهند که آن جا باشند. وقت آن رسیده بود که که نوک پیکانش را بالاتر بگیرد. زمان آن بود که برای ریاست فیفا تلاش کند و دقیقا می دانست که چگونه این هدف را اجرایی کند.
چیزی که داسلر و تقریبا همه به آن توجه نکرده بودند اما ویدینیچ دیده بود این بود که هاولانژ علی رغم ترسش از پرواز، به ۸۶ کشور جهان سفر کرده بود که شاید کشورهای بزرگی از نظر فوتبالی نبودند اما رایشان به اندازه انگلستان، فرانسه یا ایتالیا ارزش داشت. استنلی روز تمرکزش بر روی اروپا بود و به این تعداد قابل توجه از رای بی توجه، و در نهایت همین سبب سقوطش شد.
در سفرهایش، هاولانژ اغلب با خود، تیم ملی حالا دیگر معروف برزیل را به همراه می آورد و اگر این کافی نبود، همیشه یک چمدان پول نیز در آن نزدیکی بود، پول CBD. پله همه جا به دنبال هاولانژ رفت و بعدتر اظهار کرد که هاولانژ برای او همانند پدر بوده است. البته تعجبی نداشت، زیرا هاولانژ پله را که پول هایش را به خاطر سرمایه گذاری های اشتباه به باد داده بود، از نظر اقتصادی نجات داد. سفرها به همه جای دنیا بود.
ایالات متحده، حوزه کارائیب، آسیا، اقیانوسیه. اما مهم ترین مقصد آن ها آفریقا بود، جایی که رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی مغضوب تمامی قاره بود اما سر استنلی روز را به عنوان حامی خود داشت و از این رو بسیاری از کشورهای تازه استقلال یافته آن قاره، نظر مساعدی بر روی روز نداشتند. برای این کشورها، فوتبال راهی برای القای حس ملی گرایانه و وطن خواهی بود، در مقابل اروپاییان استعمارگری که بی توجه به مرزهای فرهنگی و نژادی، کلونی های خود را تقسیم و تکه پاره کرده بودند.
و استنلی روز بی شک یک استعمارگر سنتی و محافظ کار بود. در دوران ریاست وی بر فیفا، هیچ قاره ای به جز اروپا و آمریکای جنوبی، سهمیه قطعی در جام جهانی نداشت. این درست اهرم فشار رویایی برای هاولانژ بود که می توانست با افزایش تعداد تیم های شرکت کننده در جام جهانی، به این کنفدراسیون ها سهمیه مشخصی در رویدادی بدهد که در حال بزرگ تر شدن از المپیک بود. او که عضوی در کمیته المپیک بود، متوجه حس عمیق آفریقایی ها نسبت به مساله کنار گذاشته شدن و نژادپرستی شده بود.
نقطه عطف کارزار انتخاباتی او زمانی بود که موفق شد رییس CAF (کنفدراسیون فوتبال آفریقا)، تسمای اتیوپیایی را متقاعد کند که همه اعضای کنفدراسیون آفریقا به او رای دهند. با این حال، انتخابات بسیار نزدیک بود و به دور دوم کشیده شد اما در عین شگفتی همگان، ژوائو هاولانژ به عنوان رییس جدید فیفا انتخاب شد. روز مغموم، باید تاج و تخت را تسلیم می کرد.
این برای اولین بار بود که دو نفر و بیشتر برای ریاست فیفا رقابت می کردند و شوالیه اشراف زاده ما دینامیک انتخابات را به خوبی درک نکرده بود. هاولانژ در نقطه مقابل، زیر و بم انتخابات را به خوبی درک کرد و با مانورهای به موقع، گزینه محتمل تر را شکست داد تا هفتمین رییس فیفا شود.
در ابتدا بسیاری این انتخاب را تنها تغییری دیگر در رقابت دیرینه اروپا و آمریکای جنوبی تلقی کردند اما هاولانژ به زودی نشان داد که این تنها آغاز نقشه او برای حکمرانی بر جهان است. ترکیب هاولانژ و داسلر، ترکیبی مهلک و کارا بود. هاولانژ کیاست و زیرکی یک سیاستمدار و مدیر را داشت و داسلر یک سرمایه گذار آیندهنگر با ارتباطات گسترده بود که به خوبی هاولانژ را تکمیل می کرد. در کنار یکدیگر و با حضور پاتریک نلی، که یک بازاریاب جوان و دستیار داسلر بود، به همگان نشان دادند که چیزی که روز از آن غافل بود، چیزی فراتر از سیاست های فوتبال بود. آن سه فرمولی را طراحی کردند که ثمره اش معدن تمام نشدنی طلا بود؛ تجاری سازی جام جهانی (و بعدها المپیک).
همانطور که در کتاب دیوید گلدبلت شرح داده شده است، این طرح چهار رکن داشت. اول، حق اسپانسرینگ جام بزرگ، تنها به بزرگترین شرکت ها داده خواهد شد. دوم، تنها یک شرکت در هر زمینه، حق اختصاصی را دارا خواهد بود. این به این معنی بود که تنها یک شرکت تولیدکننده نوشابه، یک شرکت تولید کننده لوازم الکترونیکی، یک شرکت کارت اعتباری و... خواهیم داشت.
سوم، فیفا اختیار کامل فروش این حقوق را خواهد داشت. کشور میزبان باید از تصمیم فیفا تبعیت کند، حتی اگر آنها طرفی باشند که برای همه چیز هزینه کرده اند. و در آخر، فیفا نستقیما تمامی این کارها را مدیریت نمی کند، بلکه از واسطه استفاده می کند. به همین دلیل داسلر شرکت ISL (International Sports and Leisure) را تاسیس کرد. فیفا نیز حقوق اسپانسرینگ را به ازای مبلغ ثابتی به ISL واگذار کرد، و آن شرکت خود با هر یک از اسپانسرها مذاکره می کرد و به توافق می رسید.
عمل مشابهی برای حقوق پخش تلویزیونی انجام شد که زمان ثابت کرد در نهایت به بخش سودآورتری بدل شد.اما فیفا با سهم خود چه می کرد در حالی که هزینه اجرایی ساختن استادیوم ها یا زیرساخت ها با آن نبود؟ این سهم بین همه فدراسیون هایی که از هاولانژ حمایت کردند تقسیم می شد. بخشی از آن صرف برنامه های توسعه زیرساخت شد اما رازی که بانگ رسوایی اش به زودی بلند شد این بود که بخش بزرگی از آن پول ها به جیب کسانی می رفت که می توانستند زمینه ساز انتخاب دوباره هاولانژ شوند.
یک ماشین قدرت و ثروت بی نقص. هیچ کس نتوانست تهدیدی برای هاولانژ در دوران ریاستش که تا سال ۱۹۹۸ طول کشید باشد؛ سالی که هاولانژ تصمیم گرفت که زیردست وفادارخود، سپ بلاتر را به قدرت برساند. رقیب بلاتر در آن سال، لنارت یوهانسن، رییس سابق یوقا بود. اما پیرمرد سوئدی که تاکید کارزار انتخاباتی اش بر روی مبارزه با فساد مالی بود، در دامی افتاد که پیشتر روز افتاده بود. سخنرانی نژادپرستانه او در تلویزیون سوئد به مزاق خیلی ها خوش نیامد. علی ای حال امیدهای او از ابتدا چندان زیاد نبود، زیرا هاولانژ به سرعت به اعضای فیفا یادآوری کرد که به یاد بیاورند در زمان ریاست او چقدر ثروتمندتر شدهاند.
کهیر رادنج (خبرنگار و ستون نویس مورد احترام و باتجربه ورلد ساکر) در مورد وی می گوید: "هاولانژ باعث افتخار ماکیاولی می شد. درست پیش از آن که از سمتش کناره گیری کند، سوییس و فرانسه هر دو آمادگی خود را برای میزبانی جام جهانی ۹۸ اعلام کردند. با اعطای میزبانی به فرانسه، و ریاست فیفا به سپ بلاتر سوییسی، او هر دو طرف ماجرا را راضی نگه داشت. هر چه باشد، او پیش تر با انتقال مقر دائمی فیفا به زوریخ، حمایت سوییس ها را با خود داشت. این [مسائل] تخصص هاولانژ بود. او می دانست با دوست و دشمن از چه دری وارد شود. او حتی نشان واسا، بالاترین نشان سوئد را نیز دریافت کرده است!"
هاولانژ فیفا را همانند سلسائو متحول کرد. وقتی روز بر سر کار بود، فیفا تنها یازده کارمند تمام وقت داشت، هاولانژ این تعداد را به چهارصد رسانید. مرجع قانون گذاری فوتبال جهان، از یک کلوب افراد خبره، به یک سازمان حرفه ای مبدل شد. و پول همین طور به آن سرازیر می شد.
وقتی بلاتر در سال ۹۸ کنترل امور را در دست گرفت، هاولانژ خود را رییس افتخاری مادام العمر فیفا کرد. او دنیا را فتح کرده بود همان طور که شاید نزدیک ترین حامی اش، خولیو هومبرتو گروندونا آرژانتینی، زمانی در پاسخ به این سوال که آیا مایل است در فضای سیاسی کشورش فعالیت کند، گفت: "من نایب رییس فیفا هستم. این یعنی من نایب رییس جهان هستم! من خیلی قدرتمندتر از رییس جمهور آرژانتین هستم!" هاولانژ رییس جهان بود.
اما مرگ هورست داسلر پایانی بر شیر بیشه بودن هاولانژ بود. زیرا پس از آن که مدیر آدیداس درگذشت، ISL دیگر نتوانست مانند قبل ارزیابی درستی از ارزش واقعی حقوق خریداری شده از فیفا و بازار داشته باشد و در نتیجه ورشکست شد. این منجر به دادگاه هایی در سوییس شد که نگاهی به گردش مالی شرکت انداختند.
تحقیقات نشان از فساد گسترده می داد. این فساد آن زمان مطابق قوانین سوییس غیرقانونی نبود، اما گزارش دادگاه نام هاولانژ، ریکاردو تکسیرا (داماد هاولانژ و رییس کنفدراسیون فوتبال برزیل) و نیکولاس لئوز (رییس اتحادیه فوتبال پاراگوئه) را به عنوان منتفعان ذکر کرد. بلاتر هاولانژ را متقاعد کرد که از سمت ریاست افتخاری فیفا کناره گیری کند و ژوائو پیش از آن که مجبور شود، از سمتش در کمیته المپیک نیز استعفا داد.
هاولانژ در نگاه اروپا به عنوان یکی از فاسدترین و دیکتاتورمآب ترین مسئولین فیفا شناخته می شود و یکی از دلایل این وجهه، گزارش های تحقیقی روزنامه نگارانی همچون اندرو جنینگز، مولف کتاب "خطا - دنیای مخفی فیفا"، است که پرده از فساد گسترده و مهندسی سیستماتیک انتخابات در فیفا برداشت.
جنینگز همچنین به عنوان شاهد در مجلس سنای برزیل علیه هاولانژ و تکسیرا، در خصوص استفاده غیر قانونی از قدرت شهادت داد. اما خارج از اروپا، بسیاری عقیده دارند که غربی ها، خصوصا انگلیسی ها، یک طرفه به قاضی می روند و چشم بر روی کارهای مثبت او بسته اند.
فرناندو دوارته، ژورنالیست برزیلی در این خصوص می گوید: "بسیاری، حتی در برزیل، فکر می کنند که پول ها در نهایت به جیب افراد ثروتمند و کثیف می رود. اگر این حتی تا حدی درست باشد، فوتبال در بسیاری از کشورهای فقیر پیشرفت زیادی داشته است. اگر فردی مانند روز بر سر کار می ماند، چنین وضعیتی سخت نامحتمل می نمود.
"تصور پنج قهرمانی برزیل در جام جهانی نیز بدون او سخت است، زیرا او مسبب طرح برپایی و گسترش زمین های کوچک شهری بود. این دلیل اصلی موفقیت برزیل در فوتبال است."
شاید هاولانژ هیچ کجا به اندازه آفریقا مورد احترام نیست. آرجون وهدوا که وکیل ورزشی است تاکید می کند که چگونه هاولانژ با یونیسف همکاری کرد تا برنامه های زیربنایی فوتبال در قاره را گسترش دهد.
"او [هاولانژ] می دانست که گذاشتن یک توپ فوتبال جلوی یک کودک گرسنه بی معنی است. بدون آموزش و تغذیه، هر پروژه ای محکوم به شکست است. او بیش از آنچه دیگران فکر می کنند نگران این بود که پول ها درست خرج شوند."
هاولانژ زندگی در معرض توجه را دوست نداشت و هنوز هم دوست ندارد، و در بیانیه های اندکی که منتشر می کرد نیز چیزی جز پروپاگاندای پوچ و بدیهی موجود نبود. او از زندگی خصوصی اش در مقابل رسانه ها به شدت حفاظت می کرد و افراد بسیار معدودی او را به خوبی می شناختند. نلسون رودریگز که نویسنده بیوگرافی وی است، شاید کسی بود که توانست بیش از همه به او نزدیک شود اما حتی او نیز سالها نتوانست کتابش را منتشر کند. یک جمله بحث برانگیز کافی بود تا هاولانژ او را تهدید به شکایت کند. و رودریگز می دانست که بازنده این بازی او خواهد بود. شما نمی توانید با هاولانژ در بیفتید.
اکثر افرادی که او را ملاقات کرده اند، وی را فردی سرد و با اخلاق پدرمآبانه یافته اند. دوارته در این خصوص می گوید: "هیچ کس او را ژوائو صدا نمی زند. در برزیل که همه یک لقب دارند، این نشانه بزرگی است. در چند باری که او را ملاقات کردم، گویی با Darth Vader [آناکین اسکای واکر؛ شخصیتی منفی در سری جنگ ستارگان. م] حرف می زدم. او همیشه از بالا صحبت می کرد، انگار بر روی سن است. همکار من که یک بار قرار ملاقات داشت، از ورودش ممانعت به عمل آمد. زیرا آن طور که هاولانژ می گفت، برهنه بود. او فقط کراوات نزده بود."
با همه این ها، تنها در سال های اخیر وجهه او نزد عوام برزیل به فردی فاسد تنزل یافته است اما همچنان در جنگل شخصیت های فاسد، در قبال او اغماض می شود. او دشمنی سرسخت برای کسانی بود که علیه او به مقابله برمی خواستند اما دوستی وفادار برای متحدانش نیز بود.
البته برای کسانی که به او وفادار می ماندند. داماد دخترش تکسیرا، توسط او ساخته شد، اما طعم خشم هاولانژ را پس از جدایی از دخترش، که تنها فرزند وی است، چشید. پله نیز طعم تلخ گذر کردن از هاولانژ را چشید، هچقدر که نافرمانی اش غیر مستقیم بود. وقتی ستاره سابق برزیل، به رقیبی برای امپراطوری حقوق تلویزیونی تکسیرا مبدل شد، هاولانژ از تایید وی برای جام جهانی ۹۴ آمریکا خودداری کرد.
حتی در پشت صحنه، او قدرتش را در فوتبال برزیل اعمال میکرد. وگرنه چگونه نوه اش، جوآنا می توانست بدون ذره ای تجربه در ورزش عضو کمیته جام جهانی شود؟ البته اگر بخواهیم صادق باشیم، او تجربه داشت. به او به پدربزرگش در قرعه کشی جام ۷۸ کمک کرده بود، در حالی که سه سال سن داشت.
جوکا فوری، یکی از معروف ترین و مورد احترام ترین خبرنگاران برزیل، اعتراف می کند که قضاوت هاولانژ موضوعی غامض و پیچیده است. "او قطعا سزاوار تحسین برای تبدیل برزیل به یکی از غول های فوتبال است. اما او همچنین مسئول هرج و مرجی است که امروزه در فرهنگ حاکم در فیفا و فوتبال داخلی برزیل می بینیم."
فوری دهه ها علیه فساد و سو مدیریت تکسیرا به عنوان عامل اصلی این قضیه مبارزه کرده است و هاولانژ را به دلیل حمایت از او مقصر می داند. او در این باره می گوید: "اینکه شما یک عضو خانواده را که هدفی جز ثروت اندوزی ندارد بر صدر فوتبال برزیل منصوب می کنید، پیامی را می فرستد که میگوید برای موفق شدن، باید مثل او باشید. بنابراین هاولانژ باید مسئولیت فرهنگ پر از فساد و سو مدیریت امروز را بپذیرد."
هاولانژ در ابتدا با رژیم نظامی همکاری داشت و در جریان برگزاری جام ۷۸، همکاری وی با حکومت نظامی سرکار در آرژانتین مشکلات زیادی برای وجهه فیفا پدید آورد. اما وی لزوما دست راستی و یا وفادار به رژیم نبود. وقتی که وی مسئول CBD بود، او به طرزی شگفت انگیز، یکی از سرسخت ترین منتقدانش را به هدایت سلسائو منصوب می کرد؛ خبرنگار کمونیست، ژوائو سالدانیا. او بعدتر و در حین جنگ سرد، تلاش زیادی برای بازگشت دوباره چین کمونیست به المپیک و مجامع فوتبالی کرد.
این عمل موجب خشم دیکتاتور وقت برزیل، امیلیو مدیچی شد و نزدیک بود به قیمت عزل شدن هاولانژ از ریاست CBD در انتهای دهه شصت تمام شود. این قضیه احتمالا در تصمیم وی برای نامزدی درانتخابات ریاست فیفا بی تاثیر نبود.
کسی شکی ندارد که هاولانژ طوری فیفا را اداره می کرد گویی تجارت شخصی خودش را هدایت می کند و عدم شفافیت و فساد مالی امروز، زاییده آن مدیریت است. اما آیا تمامی این ها عمدی بود؟ کریستین آیزنبرگ، استاد اقتصاد ورزش در دانشگاه دوربان، اعتقاد دارد که سیاست های او همان اندازه که بازی قدرت و طمع بود، ناشی از شرایط و نیاز نیز بود.
وی در این باره می گوید: "هدف هاولانژ و قولی که او به فدراسیون هایی که به او رای داده بودند، این بود که جام جهانی را حقیقتا جهانی سازد. برای آن که همه آن ها را بگنجاند، او نمی توانست چندان درباره حقوق بشر سختگیر باشد.
در زمانی که المپیک در دوران جنگ سرد تحریم های فراوانی را تجربه می کرد، جام جهانی به مراتب کمتر با این مشکل مواجه بود. عواقب آن کارها، رشوه ها و تهدیدهایی بود که جای خود را در کمیته های تصمیم گیری فیفا باز کرد. شرایط مخلوطی از فضای سیاسی مناطق مختلف جهان بود و جایی برای آن هایی که تفکرات ایده آلیستی و یا ارزش های دموکراتیک داشتند، نبود."
البته این سیاست موجب این شد که هاولانژ بی رقیب باشد. و این خود او بود که اصرار زیادی بر این داشت که دامنه فعالیت فیفا غیر سیاسی باشد و هیچ دولتی نتواند در کار فدراسیون های فوتبال دخالت کند. بخواهیم ساده بگوییم، اگر به رییست وفادار می ماندی، محافظت می شدی و جیبت پر می شد.
اما کسی نمی تواند منکر پیشرفت شگفت آور دنیای فوتبال در دوران ریاست هاولانژ شود. او خشت تورنومنت هایی مانند جام جهانی زیر ۲۰ سال و زیر ۱۷ سال، جام حهانی زنان و جام کنفدراسیون ها را بنا بنهاد. تمامی این تورنومنت ها برای فیفا هزینه آور هستند و نه محل درآمد. شاید مهم ترین تاثیر او، حرفه ای کردن فعالیت فیفا به عنوان یک سازمان بود. او زیربنای حقوقی فعالیت فیفا در بسیاری از حوزه ها را مدون کرد که پیش از او به آن اشاره ای نشده بود.
آیا ما پایان Darth Vader را مشاهده کردیم؟ خب، حتی پس از خانه نشین شدن پس از ماجرای فساد ISL، او در پشت پرده نقش زیادی در اعطای میزبانی جام جهانی به برزیل و المپیک تابستانی به ریو داشت. او انگار با عزراییل نیز طرح دوستی ریخته بود.
وقتی هاولانژ هنوز جزیی ازخاواده المپیک بود، به دیگر اعضای کمیته المپیک قول داده بود که آن ها را برای جشن تولد صد سالگی اش، درست پیش از المپیک ریو به ساحل کوپاکابانا دعوت کند. این روزها اکثر آن ها احتمالا ترجیح می دهند این دعوت را رد کنند اما هاولانژ مصمم است که خود را به آن زمان برساند [او حدود یک ماه پس از تولد صد سالگی اش و بعد از دیدن المپیک در ریو درگذشت. ] و شنای روزانه اش را در سن ۹۹ سالگی قطع نکرده است. وی دیگر قدرتی ندارد و این روزها فردی فراموش شده دربرزیل است.
حتی یکی ازاستادیوم هایی که در ریو به نام اوست، از طرف مردم به نام دیگری خوانده می شود (و حتی جنبشی برای تغییر نام رسمی آن به وجود آمده است). حس بی اهمیت بودن، احتمالا او را بیش از انتقاد می آزرد اما اما جوکا فوری حس ترحمی به او ندارد. "او پایانی را که سزاوار بود، دریافت کرد، بدون دوست. من، به شخصه، به جشن تولد او نخواهم رفت!"
اما شاید رادنج دوگانگی رییس اسبق فیفا را به بهترین شکل توصیف کرده است:
"هاولانژ خاص بود. بدون آینده نگری و رهبری او، ورزش مدرن جایی که کنون ایستاده است، نمی بود. تصویر او در رسانه های امروز بیش از اندازه ساده است. او محصول زمانه خود بود، چه در برزیل و چه در سطح بین المللی. او از نرده بان فرهنگی که وجود داشت برای کسب قدرت بالا رفت. قدرتی که فوتبال و شخص او را بسیار ثروتمند ساخت!"
ارسال نظر