گپی با گلاره عباسی و پوریا پورسرخ، هم بازی های خوشحال
با پوریا پورسرخ و گلاره عباسی درباره زندگی و علایق شان حرف زدیم. از جمله با پوریا درباره ازدواجی که نکرده است و با گلاره خانم درباره ازدواج موفق اش با همسر محترم و مهربانی که با نهایت تاسف تن به مصاحبه و عکاسی هم نمی دهد.
البته با هر دو عزیز درباره زندگی و علایق شان هم حرف زدیم. از جمله با پوریا درباره ازدواجی که نکرده است و با گلاره خانم درباره ازدواج موفق اش با همسر محترم و مهربانی که با نهایت تاسف تن به مصاحبه و عکاسی هم نمی دهد.
- گلاره: بله، اولین کارم کیمیا بود و برادر دومین.
با پوریا هم همین طور، درست است؟
- گلاره: بله، اما آشنایی ما بر می گردد به سال ها قبل چون ما در کلاس های آموزشگاه بازیگری آقای تارخ با هم همدوره بودیم و خیلی هم برای ما عجیب بود که چرا نمی توانیم در یک کار مشترک حضور داشته باشیم. در این سال ها هم پوریا کار کرده است هم من، اما اولین بار در کیمیا با هم همبازی شدیم.
چند سال قبل در کلاس امین تارخ بودید؟
- گلاره: حدود ۱۳ سال پیش.
اولین تجربه همکاری که انجام شد، دومی هم پیش آمد و آن هم در کار دیگری از آقای افشار. وقتی اولین بار مشخص شد که می خواهید با هم همکاری کنید چه حسی داشتی؟
- گلاره: خیلی خوشحال شدیم و هنوز هم این خوشحالی ادامه دارد. آدم هایی که از قدیم همدیگر را می شناسند و از ابتدا با هم شروع کردند، همکاری شان راحت تر و جذاب تر است مخصوصا که پوریا پورسرخ خیلی آدم با اخلاقی بود و هنوز هم هست. یعنی در این سال ها هم هیچ تغییری در رفتار و اخلاقش ایجاد نشده و هنوز هم همان آدم با اخلاق ۱۳ سال پیش است. از اینکه این اتفاق افتاده و توانستیم با هم همبازی شویم خوشحالم. ما مثل یک خانواده ایم که از قدیم با هم آشنا هستند و به قول پوریا ما از بچگی با هم بزرگ شدیم.
در سریال کیمیا نقش خواهر و برادر را داشتید و اینجا نامزد. در آنجا هر دو نقش خاکستری مایل به منفی داشتید.
- گلاره: همین طوره. البته ما به عنوان بازیگر تلاش می کنیم که نقش هایی با طیف های مختلف را بازی کنیم و مدام در نقش های منفی دیده نشویم و نقش مان اقلا سیاه نباشد. این نقش ها نقش هایی تقریبا خاکستری و بینابین است.
در سریال برادر هم بنا بر آنچه تاکنون مشخص شده همین طور است.
- گلاره: بله اینجا هم شاید می شود گفت نقش خاکستری قصه حساب می شویم. این را بر اساس آنچه تا الان معلوم شده می گویم. بازیگرانی که من تا به حال با آنها دائم یا اقلا زیادتر کار کردم، زیاد نیستند. یعنی فکر نمی کنم با کسی دو بار پشت سر هم نقش هایی را که اینطوری زیاد به یاد بماند را کار کرده باشیم. من در کیمیا با مهراوه و پوریا بودم، در شهرزاد با پریناز و از آن طرف با شهاب حسینی همبازی بودم. در شیار ۱۴۳ با مریلا بودم، در شیدایی با امیر جعفری و عطا عمرانی بودم، در تکیه بر باد با اشکان خطیبی. یعنی این طوری نبوده که در دو کار پشت سر هم با یک بازیگر همراه باشم.
از پارتنرهای به یادماندنی تاریخ سینمای ایران چه نقش هایی برایت به یادماندنی است؟
- گلاره: یکی از به یادماندنی ترین ها نقش مرحوم خسرو شکیبایی و خانم بیتا فرهی در هامون است. البته چون هامون فیلم درخشانی در تاریخ سینمای ایران است و هر دو هم در نقش های شان درخشان بودند، این پارتنری بیشتر از همه به یاد مانده است.
وقتی پوریا برای بازی در سریال وفا کاندید شده بود شما هنوز بازیگری را شروع نکرده بودی؟
فکر کنم سال ۸۵.
- گلاره: من آن موقع سر سریال در چشم باد بودم چون از سال ۸۲ یا ۸۳ رفته بودم سر کار آقای جوزانی. پوریا جزو بچه هایی بود که خیلی پرتلاش بود و خیلی صبوری به خرج داد تا به موقعیت اش رسید.
یعنی شما زودتر شروع کردی؟
- گلاره: نه. تقریبا با هم شروع کردیم منتها هر کس یک طرف. البته وفا خیلی خوب دیده شد و پوریا هم در آن خیلی خوب درخشید. کار من دیرتر دیده شد چون پخش سریال در چشم باد دیرتر بود.
بعد هم رفت سر فیلم روز سوم.
- گلاره: بله، خدا رو شکر پوریا خیلی کارهای خوبی هم در تلویزیون و هم در سینما بازی کرد. روز سوم، وفا، روز حسرت و خیلی کارهای خوب دیگر.
در این کلاس که می رفتید، به جز شما و پوریا و مجید واشقانی دیگر چه کسانی بودند؟
- گلاره: ترانه علیدوستی تقریبا همدوره ما و کمی جلوتر از دوره ما بود. آرش عاصفی هم بود.
استادان شما چه کسانی بودند؟
- گلاره: آقای تارخ، آقای پسیانی، امیر پوریا و دوستان دیگر.
- پوریا: بگذار در مورد خودمان بگویم. من و گلاره عباسی و مجید واشقانی با هم همکلاس بودیم. اینکه بعد از چند سال تو با همکلاست همبازی می شوی حس جالبی دارد. حسی که من دارم این است که تو انگار خودت را در موفقیت همکلاسی ات شریک می دانی و طبیعتا او هم همین حس را نسبت به تو دارد. تو می توانی با یک بازیگر کار کنی، پارتنر خوبی باشد و برایت لذت بخش باشد اما وقتی با همکلاس قدیمت بازی می کنی، حس دیگری است. همچنین وقتی با استادت، مثلا وقتی با آتیلا پسیانی کار کردم خیلی حس جذاب و ویژه ای برای من بود.
- گلاره: اینطوری خیلی ترسناک هم می شود.
- پوریا: بله، استرس بیشتری داری وقتی با استادت کار می کنی. البته یکی مثل آقای پسیانی آنقدر گل و بزرگوار است که این استرس ها به یک حس شیرین تبدیل می شود. در این کار من و مجید و گلاره خانم با هم همبازی هستیم که روزگاری با هم همکلاس بودیم. وقتی با هم کار می کنیم حس خوبی است.
- پوریا: من همیشه یک چیزی در ذهنم هست که به آن فکر می کنم. می گویم مهم نیست که از کجا اومدی، مهم این است که یادت نرود از کجا اومدی. این فقط در مورد این حرفه نیست و در موردهمه زندگی همه ما آدم هاست. وقتی تو با همکلاسی هایت کار می کنی بهت یادآوری می شود که یادت بیاید از کجا آمده ای. برای من حس قشنگی است. من از همراهی و همکاری با همکارانم لذت می برم، خصوصا کسانی که با آنها کار می کنم و با آنها همکلاس هم بود. یعنی پله پله این لذت بیشتر می شود.
مثل حس یک خانواده که سال هاست همدیگر را می شناسند.
- پوریا: بله و مسیر را با هم آمدیم. اتودهایی که با همدیگر می زدیم. آزمون و خطاهایی که با همدیگر می کردیم و ... همه اش برایم جذاب است.
نکته ای که در مورد تو وجود دارد و همیشه در مصاحبه هایت هم گفته شده این است که پشتکار خیلی خوبی در مورد همه کارهایت داری، نمونه اش تحصیلاتت هست و پیشرفت های دیگرت.
- پوریا: وقتی جوان تر بودم این حس را خیلی قوی تر و بیشتر داشتم. من کلا آدم جنگجویی بودم. جنگجوی مثبت و در راستای اهدافم. من اتفاقا اهل کل کل و چلنج با این و آن نیستم. بارها در همین حرفه برایم مسائلی پیش آمد که اگر بخواهم صادقانه بگویم چیزی غیر از حسادت نمی توانم اسمش را بگذارم. مسلما برای همکارانم هم از این اتفاقات افتاد. شاید اگر بعضی ها جای من بودند ری اکشن نشان می دادند ولی من توجهی نکردم. مثالی که همیشه برای خودم مشق کرده بودم این بود که نیش چندتا مگس نمی تواند اسب تازی را از دویدن باز بدارد. این یک جمله قدیمی است و من معمولا سعی می کردم این را در کارهایم لحاظ کنم.
این روزها به ازدواج فکر می کنم
یک اتفاق جالب افتاد. ما می خواستیم با شما به مناسبت دوباره همبازی شدن تان مصاحبه کنیم و بعد دیدیم هر دو متولد تیرماه هستید و مجله ما هم تیرماه منتشر می شود.
- چه جالب. الان یادم آمد.
- نه خیلی. شاید در کلیات اینجوری باشد. آنقدر خصلت های مختلف را می گویند که آخرش به هر حال یکی دوتا خصلت هم به تو می خورد. بیشتر شبیه سرگرمی است تا اینکه آدم بخواهد همه آدم ها را در ۱۲ گروه دسته بندی کند. نه، من اینجوری نیستم.
در مورد پشتکار...
- جوان تر که بودم هدف گذاری می کردم و خیلی خیلی جدی برخورد می کردم ولی الان فکر می کنم یکسری از مسائل را باید ساده تر گرفت. حالا برایم همه چیز مثل نبرد نیست. شاید الان همه چیز، بیشتر مثل کار ما شبیه به نمایش است. شاید بعضی وقت ها لازم است به خودت کات بدهی و بروی استراحت کنی.
اولین بار که برای خودت هدف گذاری کردی و اهدافت را نوشتی کی بود؟
- کنکور. الان کنکور خیلی فرق کرده. در دوره ما همان طوری که خودت می دانی اینجوری نبود. شاید آن موقع دوتا آموزشگاه خیلی خوب داشتیم. الان مشاور می آید کنارت و نقشه راه را به تو می گوید. دوره ما که اینجوری نبود. خودمان مجبور بودیم با تلاش و آزمون و خطا این کار را انجام بدهیم. مضاف بر اینکه همه چیز خیلی سخت تر بود. الان خیلی از آقازاده ها خصوصا، اسمش این است که سربازی می روند، آدرس پادگان شان را هم حفظ نیستند. در دوره ما اینجوری نبود.
آیا وقتی نوجوان بودی الگوی خاصی هم داشتی؟ کسی بود که قهرمانت بوده باشد؟
- شاید هم داشتم اما اینکه تمامیتی را در بر بگیرد نبود.
چه کسی را زیاد دوست داشتی و تحسینش می کردی؟
- واقعا به دور از آبی و قرمز، اگر بخواهم چهره مشهوری را مثال بزنم ناصر حجازی را مثال می زنم. ناصرخان خیلی برای من الگو بود.
یعنی با وجودی که پرسپولیسی هستی ناصر حجازی الگویت بود؟
- نه. من پرسپولیسی نیستم. استقلالی هم نیستم ولی ناصر حجازی را خیلی دوست داشتم. زنده یاد حجازی برایم مثال آدم هایی بود که برای موفقیت آفتاب پرست نیستند و تن به هر کاری نمی دهند. یادم هست ناصر حجازی در دوره ای به انگلیسی مصاحبه می کرد که کسی در این سطح از سواد و کلاس نبود. الان نسل جدید هم خیلی خوب اند و دارند زبان می خوانند ولی آن موقع اینجوری نبود. هم تیپش را دوست داشتم و هم کاراکتر شخصی اش را.
در زمینه درس خواندن هم موفق بودی.
- ما درس می خواندیم و می گفتیم برای آینده یک ضمانت کاری داریم. چون خانواده خودم یک خانواده فرهنگی بودند و اینجور نبود که ما یک کاسبی خانوادگی داشته باشیم و این کاسبی را به صورت موروثی ادامه بدهیم. اتفاقا من در منطقه ای از شهر هم بزرگ شدم که این اتفاق در آن می افتاد و اکثرا پولداری را از پدرشان به ارث می بردند. ما وضع مان خوب بود اما آنچنانی نبود و من باید تلاش می کردم تا بتوانم آینده ام را خودم رقم بزنم.
وقتی که خودت را شناختی و به سینما علاقه مند شدی، بازیگر و کاراکتر مورد علاقه ات چه کسی بود؟
- خسرو شکیبایی.
- بیشتر از همه اینها خودش را دوست داشتم. برخورد اولی که با ایشان داشتم هم هیچ وقت از یادم نمی رود. معتقدم خسرو شکیبایی مثل آل پاچینو، مثل رابرت دنیرو، مثل عزت الله انتظامی و مثل هر انسان دیگری کار خوب داشته، کار بد هم داشته. ما در ایران یک روش و عادت خیلی بد داریم و وقتی کسی به مرحله استادی می رسد دیگر کسی جرأت نمی کند بگوید فلان فیلمش بد بوده. هر کسی فیلم خوب دارد، فیلم بد دارد، نقش خوب دارد و نقش بد دارد. من آقای شکیبایی را به خاطر خودش و مجموعه آثارش دوست دارم اما طبیعتا کارهایی هم داشته که خوب نبوده اما وقتی نگاه می کنی می بینی که درصد کارهای بد ایشان به نسبت بازیگران دیگر خیلی کم بود. البته ایشان حتی در کاری که موفق نبوده هم خوب بوده.
با کدام یک از بازیگران بیشتر دوست هستی و این دوستی به خاطر بازی شان است یا به خاطر موضوعات دیگر؟
- کمتر کسی هست که با من معاشرت کرده باشد و توی رفاقت از من ناراضی باشد چون همیشه اصول رفاقت را رعایت می کنم. از آن طرف هم انتظار دارم که دوستان هم این اصول را رعایت کنند. بعضی از دوستان و همکاران ما زندگی شان شده سینما. یعنی همه چیزشان را می خواهند از توی سینما انتخاب کنند حتی دوستان شان را هم از بین کسانی انتخاب می کنند که می دانند می تواند مسیر موفقیت شان را هموار کند. من صادقانه اینجوری نیستم. در زندگی ام دوستان را دارم، همکارانم را دارم و برای شان احترام قائلم.
از دوستان قدیمت، کسانی که از دوران دبیرستان یا دانشگاه با هم بودید، دوستی داری یا بازیگری و شهرت بین شما فاصله انداخته؟
- آرش جان تو تا چند نفر از دوستان زمان مدرسه ات الان دوستی و همراهی داری؟
خیلی کم.
- پس چرا انگ شهرت را به روابط ما می زنی؟
انگ نمی زنم. می پرسم.
- اتفاقا می خواستم همین را بگویم که اینها ربطی ندارد. من مثل یک پزشک، مثل یک دندانساز، مثل یک بنا و مثل هر کس دیگری می توانم به واسطه گذر زمان از دوستان آن دورانم یک کم دور شده باشم. این ربطی به نوع کارم ندارد کما اینکه مثلا به همان اندازه که من می توانم از دوستان دوران دبیرستانم دور شده باشم، به همان اندازه آن دو نفر دیگر از میز سه نفره کلاس ما، از همدیگر بی خبرند.
شاید یکی از دلایل این باشد که رشته های تخصصی تان عوض شده و ... مثلا من در رشته مهندسی درس خواندم و دوستان دوران دانشگاهم در آن فضای کاری هستند و من آمدم در یک فضای دیگر.
- درست است. به نکته خوبی اشاره کردی چون من هم همین جا را به تو گیر دادم. به طور طور نرمال ، ممکن است من به آرش زنگ بزنم و او در آن لحظه کار داشته باشد و نتواند جواب تلفن مرا بدهد ولی من پوریا اگر جواب ندهم، به واسطه شغلم، امکان دارد رفیقم از من زودتر ناراحت شود و بگوید فلانی فکر کرده چه خبر است و از این حرف ها. در صورتی که واقعا این طوری نیست و هر آدمی ممکن است یک جایی درگیر باشد. ضمن اینکه سن که بالا می رود، مشغله هایت عوض می شود، دلمشغولی ها و فکرهایت عوض می شود و ... حدود ۱۰ سال پیش که من وارد این حرفه شدم، یک نیم خط در یک مجله مرا آزار می داد و می گفتم بی انصاف. اگر آنجایی که بد هستم را می نویسی، جایی که خوب هستم را هم بنویس. یکسری از دلخوری هایم از یکسری از دوستان همین بود ولی الان در شرایطی هستم که دیگر آن حالت را ندارم و شاید واقعا آن آدم ها را جدی نگیرم.
- من نمی خواهم به قولی وسط دعوا نرخ تعیین کنم و بگویم من خیلی آدم خانواده داری هستم ولی حالا که این بحث را مطرح کردی، دوست دارم اینجا یکسری نکات را مطرح کنم. من وقتی به یک رستوران می روم بعضی وقت ها دلم می گیرد و می گویم چند درصد از این آدم ها که اینجا هستند خانوده هستند و مثلا یک پدر است و یک مادر و بچه شان و با هم آمده اند در کنار هم شام بخورند. مثلا همین دوست مشترک ما کورش جون عزیز وقتی یک جا رفتیم و او را با بچه اش دیدم برایم عزیزتر شد.
خیلی بد است که این عشق بین اعضای خانواده کمتر شده است. تعارف نداریم که اینها خیلی بد است. در همه دنیا همین جور است. یک خانواده نشسته اند، یکی کله اش توی گوشی اش رفته، یکی تلویزیون می بیند. این قصه ها مال الان و پنج سال و دو سال نیست. شیاد الان به خاطر وضعیت فضای مجازی بیشتر به چشم آمده چون تبدیل به یک بحران شده ولی در سال های پیش هم بود. شاید الان سرها توی گوشی است و سال های پیش توی تلویزیون بود. من می گویم معاشرت ها باید به اندازه اش باشد اما نه این قدر که وقتی به رستوران می روی می بینی بیشتر آدم ها کسانی هستند که اکیپی و دوستی آمده اند بیرون تا خانواده.
من الان نزدیک به ۴۰ سال از خدا دارم عمر می گیرم و به جرات بگویم شاید دوتا عید نبوده باشد که من در کنار خانواده ام نباشم یا اینکه شاید همیشه این توانایی را داشتم که بتوانم به همراه دوستانم هر جای دنیا بروم اما این کار را نکردم. همه می دانند که من رقم ها و قراردادهای خوب را از دست دادم به این خاطر که کارش می آمد توی ایام عید. معتقدم عیدم مال خانواده من است و امکان ندارد که با دوستانم و مجردی جایی بروم. شاید تا به این سن که رسیدم دو بار اتفاق افتاده باشد آن هم به این خاطر بده که آنها رفتند جایی و من نمی توانستم به آن کشور یا آن مسافرت بروم یا دوست نداشتم.
حالا که این قدر به خانواده علاقه داری و برایت مهم است چرا ازدواج نمی کنی؟
- پوریا: به نظر من ازدواج کردن مثل کت و شلوار خریدن نیست. ازدواج یکی از سخت ترین تصمیمات زندگی است اما من هم مثل هر آدم نرمال دیگری به آن فکر می کنم و مطمئنا به این خاطر ازدواج نکردم که شاید تا به حال در شرایطی نبودم که این کار مهم را انجام بدهم. به محض اینکه شرایطش ایجاد شود ازدواج می کنم.
خیلی سخت می گیری یا واقعا شرایطش پیش نیامده و به دنبال موقعیت خیلی مناسب می گردی؟
- وقتی سن بالا می رود معیارهایت هم عوض می شود ولی از آنجایی که تمام مصاحبه هایی که آدم می کند سریع این قسمت هایش تیتر می شود، خیلی سعی می کنم این سوال ها را زیاد با جزییات جواب ندهم.
- بله، وقتی سن بالاتر می رود معیارها خیلی پخته تر می شود.
پارسال یک حاشیه ای برایت به وجود آمده بود راجع به عکس های عروسی خواهرات. ماجرا چقدر بود و چقدر آزرده شدی از این کار؟
- طبیعتا خیلی ناراحت شدم چون هیچ کس دوست ندارد عکس های خانوادگی اش بیاید روی اینترنت. البته این اتفاق خاصی نبود و اینها فقط عکس عروسی بود و این اتفاق قبل از من برای بزرگتر از من هم افتاده اما وقتی نگاه می کنم می بینم دوستان اخیرا به لحظه جان دادن و عکس میت و اینها هم رو آوردند واقعا ناراحت می شوم. اتفاقی که اخیرا در مورد زنده یاد حبیب افتاد و سال قبل هم در مورد مرتضی پاشایی افتاد. وقتی به این حمله های مجازی فکر می کنی پیش خودت می گویی خدایا، ادعای فرهنگ ۲۵۰۰ ساله مان را نگاه کنیم یا این رفتارها و حرکت ها را. من هم مثل همه آدم ها در این اجتماع چاره ای نداشتم و ندارم و فقط مجبورم که تحمل کنم.
سرگرمی مورد علاقه ات چیست؟
- فوتبال را خیلی دوست دارم.
همسرم اهل عکس و مصاحبه نیست
به جز موضوع پارتنری و همبازی شدن، بین هنرمندان و به خصوص بازیگران، دوستان صمیمی ات چه کسانی هستند؟ یکی از آنها که می دانم لاله اسکندری است.
- بله، لاله اسکندری هست، شبنم مقدمی هست، شبنم قلی خانی هست، مهراوه شریفی نیا هست و دوستان خوب دیگر.
آیا دوست داری با دوستان نزدیکت همبازی هم باشی؟
- دوست دارم اما کمتر پیش آمده. با لاله در «در چشم باد» همبازی بودیم و دیگر فرصتی برای این همراهی پیش نیامد. با شبنم یک تله فیلم کار کردم. با شبنم مقدمی کمی بیشتر همکاری داشتم؛ در سریال آقای طلاحمند چند ماهی با هم کار کردیم.
این با هم کار کردن چه تاثیر مثبت یا منفی می گذارد در ادامه این دوستی ها؟
- وقتی با یک نفر مدت ها سر کار هستی طبیعتا بین شما دوستی ایجاد می شود و این دوستی ها حتی شکلی خانوادگی به خودش می گیرد. کار ما طوری است که مدت زمانی که در کنار هم هستیم طولانی است و گاهی وقت ها پارتنر خودمان را که با او سر یک کار هستیم، از اعضای خانواده مان بیشتر می بینیم. البته از آنجایی که خاصیت شغل ما طوری است که یک مدت فشرده با هم هستیم و بعد بین ما فاصله می افتد. هر کس می رود سر یک پروژه دیگر و با یک عده آدم دیگر سر یک کار دیگر است و خانواده دیگری شکل می گیرد. یعنی با افرادی زیادی آشنا می شوید و در مدت محدود همکاری، دوستی هایی شکل می گیرد اما این دوستی ها با همه ادامه دار نیست.
الان در برادر، با آقای یاری، آقای پورسرخ و دیگر دوستان در جریان زندگی و مسائل خانوادگی همدیگر هستیم و دوستی ها نزدیک تر می شود و بعد که کار تمام می شود، هر کدام سر یک کار می رویم، یکی کارش شب کاری است، یکی می رود شهرستان و کم کم فاصله ایجاد می شود. البته این صمیمیت ها از بین نمی رود و دوباره با پروژه بعدی زنده می شود.
- خیلی اتفاقات بامزه ای افتاد و نقش های ما نقش های خوبی از آب درآمد. من و پوریا و مهراوه با هم خیلی بازی داشتیم و طبیعتا مثل یک خانواده شدیم. سکانس هایمان هم طوری بود که خدا رو شکر خوب دیده شد.
توجه کردی که تو و پوریا هر دو متولد تیر ماه هستید و مجله ما هم در تیر ماه منتشر می شود؟ یعنی انگار این مصاحبه می تواند برای جشن تولد شما هم باشد.
- راست می گی. چه جالب! یادم نبود. یادم نبود که پوریا هم تیر ماهی است.
به این طالع بینی ها و این حرف ها اعتقاد داری؟
- بالاخره یک سری اخلاق ها هست که اخلاق تیر ماهی هاست. نمی گویم خیلی دنبال این حرف ها هستم و کارهایم را بر این اساس انجام می دهم ولی بالاخره برایم جالب است و مثل خیلی از آدم ها پیگیری می کنم. خصوصیت تیر ماهی ها را که می خوانم خیلی به من نزدیک است.
از این خصوصیات که مال تیر ماهی هاست و شما خواندی الان چه چیزی یادت هست؟
- مثلا اینکه گاهی موذی می شوند، یک موقعی خیلی خوب اند و یک موقعی خیلی بد. حال شان بعضی وقت ها خیلی بد می شود. برای چیزی که دوست دارند خیلی انرژی می گذارند و چیزی که برای شان تمام می شود، تمام می شود و دیگر نمی شود درستش کرد. کاری که دوست دارند را با تمام عشق و علاقه انجام می دهند و کاری که دوست ندارند را هم نمی شود راضی شان کرد که انجام بدهند.
ما خیلی دنبال این بودیم که با شما و همسرتان با هم مصاحبه کنیم و یک بار هم عکس همزمان شما را با هم داشته باشیم اما نشد؛ چرا؟
- راد نه اینکه دوست نداشته باشد اما او نگاهی کاملا جدی به مقوله بازیگری دارد و به آن به شکل شغل من نگاه می کند. برای همین می گوید که چرا من باید عکس بگیرم و بروم روی جلد مجلات. می گوید این شغل توست و تو باید مصاحبه کنی. او مدل زندگی خودش را دارد و زندگی بی حاشیه و آرام را دوست دارد. نه اینکه کسانی که با همسرشان عکس می گیرند را کار بدی بداند اما در مورد خودش می گوید من که کارم این نیست. چرا باید عکس بگیرم و عکسم توی مجلات باشد. این کار توست.
آیا سکانس خاصی از بازی ات بوده که خیلی دوست داشته باشد و خیلی تحت تاثیر قرار بگیرد؟
- هیچ وقت به من نمی گوید این سکانس خوب بودی و ن سکانس بد چون کلا در راستای حمایت کردن از من است. (خنده) اگر انتقاد داشته باشد هم خیلی با ملایمت می گوید و البته اعتماد به نفس کاذب هم نمی دهد. حضورم در کیمیا را دوست داشت، سریال شهرزاد را دوست داشت، فیلم اشیا در آینه را دوست داشت ولی هیچ وقت اصرار نمی کنم که حتما نظرش را بگوید چون می دانم راحت نیست که نظر منفی اش را بگوید. همه چیز را در حالت تعادلی قرار می دهیم.
یعنی در این موارد زیاد حرف نمی زنید.
- خیلی با هم حرف می زنیم و بحث می کنیم و مثلا او از موفقیت های من خوشحال می شود و از شکست هایم هم ناراحت می شود و اما جایی که خوب نباشم با ریزه کاری برای من نمی گوید.
- ماجرایش طولانی است اما من خلاصه و کوتاه می گویم. ما یک آشنایی خانوادگی قدیمی داریم و از طریق عزیزی که از بزرگان سینما و تلویزیون ما هست (و چون شاید دوست نداشته باشد اسم شان را نمی آورم)، به هم معرفی شدیم. بعد از اینکه به هم معرفی شدیم مدتی ارتباط خانوادگی داشتیم و بعد ازدواج کردیم.
شغل زن و شوهر با هم یکی باشد بهتر است یا اینکه شغل شان با هم فرق کند؟
- خیلی فرقی ندارد. مهم این است که همدیگر را درک کنند. یعنی آدم می تواند با همکارش ازدواج کند و درک متقابل داشته باشند و می تواند با یک آدم دیگر ازدواج کند که کاملا خارج از محیط هنر است. مهم درک است چون زندگی مشترک خیلی فراتر از حرفه و شغل ماست. زندگی مشترک دنیای وسیعی است و به این ختم نمی شود که ببینیم آیا در کار درکت می کند یا نه. خیلی المان های مهمی در مورد اینکه یک ازدواج، ازدواج موفقی باشد وجود دارد. اینکه همکار باشد یا نباشد تعیین کننده نیست، آنقدر ماجرا مهم و پیچیده است که خیلی نکات مهمتر از این وجود دارد. مهم ترین نکته هم درک و احترام متقابل است.
مهم ترین خصیصه همسرتان که شما هم خیلی دوست دارید چیست؟
- راد آدم بسیار راستگویی است و آدمی است که به آدم ها خیلی احترام می گذارد و این خیلی برای من ارزشمند است.
نظر کاربران
پوریا پور سرخ اصلا بلد نیست بازی کنه خصوصا اگه میخنده حال سریال وآدم رو میگیره .
من عاشق بازیگری دوتاشون هستم ولی پوریاپورسرخ بهترین بازیگره