۷ درس از زندگی هوشنگ مرادیکرمانی، به بهانه تولد ۶۸ سالگی
هوشنگ روستا زاده، خودش ورق را تغییر داد و سرنوشتش را آنطور که شایستهاش بود، ساخت. زندگی هوشنگ مرادیکرمانی، پر است از فراز و فرودهایی که شاید اگر ما تجربهشان میکردیم، اجازه میدادیم مثل یک سد در مقابل موفقیتمان بایستند.
برترین ها: کسی فکرش را هم نمیکرد که «هوشو» از روستایش بیرون بیاید، درس بخواند، بنویسد و یکی از محبوبترین نویسندگان کودک در تاریخ کشورش شود. اما هوشنگ روستا زاده، خودش ورق را تغییر داد و سرنوشتش را آنطور که شایستهاش بود، ساخت. زندگی هوشنگ مرادیکرمانی، پر است از فراز و فرودهایی که شاید اگر ما تجربهشان میکردیم، اجازه میدادیم مثل یک سد در مقابل موفقیتمان بایستند. اما او راه دیگری را انتخاب کرد و «مرادی کرمانی» شد. به همین بهانه نگاهی به مصاحبهها و درددلهایش انداختیمتا از زندگیاش چند درس بگیریم.
روی کودکیاش سرپوش نمیگذارد
مرادیکرمانی میخواهد خودش باشد. با همه کودکیاش، سادگیاش، بلوغش. او هیچکدام از این ویژگیها را قربانی دیگری نمیکند و میگوید به همین دلیل است که مخاطبهای سادهپسند تنهایش نمیگذارند و از هر گروه سنی به سمت کتابهایش کشیده میشوند. او معتقد است: «علت اینكه مخاطب آثارم بیشتر نوجوانان هستند و كتابهایم را در این رده سنی تقسیمبندی میكنند، شاید به این علت است كه ذهنم ساده است و اصلا پیچیدگی ندارد و كودكی در من باقی مانده است. هنوز كفشهای كودكی برایم تنگ نیست.»
مرادیکرمانی ساده مینویسد؛ آنقدر ساده که وقتی آن را میخوانیم، خودمان را جای شخصیتها میگذاریم. شخصیتهایی که انگار توی همین خانه بغلی و توی همین شهر زندگی میکنند. او این موضوع را رمز موفقیتش میداند و میگوید: «وقتی مینویسم نه به گروه سنی فکر میکنم، نه به اینكه جایزه بگیرم یا حتما كتابم ترجمه شود و اینكه حتما براساس آن فیلم ساخته شود. هیچ كدام از اینها برایم مهم نیست. فقط حس درونی خودم را مینویسم. مثل زنی كه باردار است و میخواهد بچهاش را به دنیا بیاورد یا هستهای كه ناگزیر از سبز شدن است. بنابراین یكجور حس تخلیه و راحت شدن است.»
حتی در گفتوگوهایش که شبها از رادیو ۷ پخش میشود، صداقتش را میفهمیم. مرادیکرمانی دلیلی برای مخفی کردن خود و زندگیاش نمیبیند و این موضوع است که حتی کسانی که با دنیای کتاب سر و کاری ندارند را به یکی از علاقهمندانش تبدیل کرده است. هوشنگ مرادیکرمانی معتقد است: «صداقت معجزه میكند.» او میگوید:«حسی در من هست كه میگوید باید بنویسم. اولین چیزی كه برای هنرمند مهم است، این است كه خودش باشد و دوم اینكه اسیر شعارها و ظاهر دنیا نشود.»
«ما باید به روز شویم» این جملهای است که حتی هوشنگ مرادیکرمانی شصت و چند ساله هم بر آن تاکید میکند. او در تمام سالهای کارش به این نو شدن فکر میکرده و در اینباره میگوید: «مطمئن باشید تا وقتی مینویسم، همیشه به این فكر میكنم كه مطلب تازه و متفاوتی بنویسم. من همانی هستم كه در كلاس، انشای معروف «خدمتگزار اجتماع مردهشور است» را نوشتم و از مدرسه اخراج شدم. از انشا تجدید شدم، به جرم آنكه میخواستم چیز تازهای بنویسم. هنوز این حس در من است.» مرادیکرمانی یک نویسنده تکراری نیست و خودش میگوید هیچوقت در داستانهایش خودش را تکرار نکرده و بابت هر جملهای که مینویسد جان میکند.
مرادیکرمانی از همین دنیای ساده الگو میگیرد و همین دقیق نگاه کردن و آسان درس گرفتنش است که میان او و خیلیهای دیگر تفاوت ایجاد کرده. او میگوید در سال ۱۳۴۸ اولین داستانش در یك مجله ادبی چاپ شد اما نویسندگیاش از زمانی آغاز شد كه توانست اطرافش را نگاه كند. مرادیکرمانی تاثیر دنیای بیرون را در موفقیتش انکار نمیکند و مثل خیلی از نویسندههای نسل جدید، برای نوشتن خود را در اتاقش حبس نمیکند. او معتقد است: «نویسندگی از آن زمان شروع نمیشود كه مطلبی چاپ شود؛ نویسنده حتی زمانی كه از پنجره به بیرون نگاه میكند، مشغول نوشتن است.»
مرادی کرمانی یک روستا زاده است. کسی که با از دست دادن پدر و مادرش، زندگی سختی را گذرانده و تا امروز که «هوشنگ مرادیکرمانی» شده، یک دنیا فراز و فرود را تجربه کرده است. با وجود این او گذشتهاش را نه کنار میگذارد و نه فراموش میکند اما از آن برای پیش رفتن استفاده میکند. او به ریشهاش پایبند است و میگوید: «كودكی سختی را پشت سر گذاشتهام. شاید كودكیام را دوست نداشته باشم، اما بالاخره وجود داشته است. نگارش اتفاقهایی كه در آن دوران برایم پیش آمده، دردهایم را تسكین میدهد. شاید بشود اسم آن را نگارشدرمانی گذاشت. من مثل بیماری كه به روانشناس مراجعه و مشكلاتش را بیان میكند، دوران كودكیام را به رشته تحریر درآوردهام و احساس خوبی از این كار دارم.»
نه کسی را داشته که راهنماییاش کند و نه در محیطی بوده که بتواند از موفقیت اطرافیانش درس بگیرد اما هوشنگ مرادیکرمانی با این بهانهها تسلیم نمیشود. او که در روستای کوچک سیرچ در کرمان زاده شد، زندگیاش را بدون پدر و مادر و در تنگدستی و سختی گذراند اما با نگاه دقیق و ذهن فعالی که داشت، توانست به جای شکایت کردن از روزهای سخت، از آنها درس بگیرد و برای آسانتر شدن زندگیاش قدم بردارد. مرادیکرمانی از ۸ سالگی برای گذراندن زندگیاش به کارهای مختلف پرداخت و برای گذراندن دوره دبیرستان مجبور شد روستای کمامکاناتش را ترک کند و به تهران بیاید. او بدون حمایت و راهنمایی یک پدر و مادر فرهیخته و تنها با همت خودش به تهران آمد و در دانشکده هنرهای دراماتیک تحصیل کرد و همزمان در رشته ترجمه زبان انگلیسی هم فارغالتحصیل شد. همین پیشینه کوتاه کافی است تا بدانیم که او تنها دستش را روی زانوی خودش گذاشت و برای تغییر دادن زندگیاش قدم برداشت.
نظر کاربران
به داشتن این نویسنده بزرگ افتخار میکنیم
باسلام بهتر است باتمام پیشکسوتان در تمام عرصه ها صحبت کرد واز زندگیشان همراه باعکس بگذارید متشکرم
آنچه ازدل بر براید لاجرم بر دل نشیند
من به چنین آدمهایی افتخار میکنم.