پگاه آهنگرانی: وقت آن است خیلی کارها بکنیم
پگاه آهنگرانی را به عنوان بازیگر می شناسند. شناخت درستی است، اما کامل نیست. آهنگرانی در ۶ سالگی وارد سینما شد اما آن «اتفاق»ی که باید برای هر بازیگر بیفتد در ۱۵ سالگی و با فیلم تحسین شده «دختری با کفش های کتانی»، ساخته رسول صدرعاملی برای او رقم خورد.
آهنگرانی علاوه بر بازیگری، علاقه وافری به مستندسازی دارد. او حتی جایزه ویژه هیات داوران جشنواره فیلم کوتاه اصفهان را برای کارگردانی فیلم مستند «تماشاخانه» به دست آورد. پگاه آهنگرانی علاوه بر اینها دست به قلم هم می برد و البته تجربه روزنامه نگاری نیز دارد. مجموع همه این تلاش ها نشان دهنده این نکته است که آهنگرانی به شدت پیگیر مسائل اجتماعی و سیاسی است و شاید نتوان او را جزو هنرمندان برج عاج نشین تلقی کرد. در این گفت و گو از دیگر فعالیت هایش، جز بازیگری سخن گفته است.
پگاه آهنگرانی همه فکر می کنند تو فقط بازیگری، اما تو بازیگر نیستی؛ فیلم ساختی، مستند کار کردی، می نویسی و... دیگر چه کاری انجام می دهی؟
من!؟ چه چیزها پشت سرم می گویند!
خودت را فقط بازیگر می دانی؟
خب بیشترین وقتی که برای هر کاری می گذاری منطقا آن کار در اولویت است. وقتی بیشترین وقتم صرف بازیگری می شود پس قاعدتا من یک بازیگرم که در کنار بازیگری کارهای دیگری هم انجام می دهم، اما این متغیر است و ممکن است در مدت زمانی کار بازیگری کمتر شود و یک کار دیگر را جایگزین آن کنم. با این منطق می توانم بگویم که الان بیشتر مدیر یک موسسه فرهنگی هستم که در کنارش بازیگر هم هستم.
بنابراین همواره کارهای دیگری غیر از بازیگری هم انجام می دهی؟
بله، پارسال مستندی ساختم به همراه درنا مدنی درباره هنروران قدیمی و قهوه خانه ارباب جمشید. اما قبل از آن هم مستندسازی می کردم. درواقع آن کار چهارمین کار مستند من بود. موسیقی هم کار می کردم که دیگر کار نمی کنم... کار تدوین هم انجام می دهم. تمام فیلم هایم را خودم تدوین می کنم. البته قبلا این قضیه پررنگ تر بود و برای دیگران هم تدوین می کردم. حتی فیلم عروسی هم تدوین کردم. به عبارتی تدوین برایم حرفه ای بود که از آن پول در می آوردم. موسیقی هم کار می کردم که دیگر کار نمی کنم، اما الان این گونه نیست و بیشتر کارهایی را انجام می دهم که خودم دوست دارم. الان بیشترین چیزی که درگیرم کرده، کارهای این موسسه فرهنگی هنری است.
از نظر حقوقی اینجا یک موسسه فرهنگی هنری است. ولی اینکه چه جور جایی می تواند باشد هنوز کامل نشده است. اینجا یک خانه قدیمی بود که از ته حایط تا پشت بامش را بازسازی کرده ایم. حتی زیرزمینش را هم تغییر داده ایم و کارکرد فرهنگی پیدا کرده است. در کشورهای دیگر از این جاها زیاد است.
مثلا در برلین از این موسسه ها زیاد دیده ام. خانه های قدیمی که متروکه افتاده بودند، به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم. مطمئنم این ایده هنوز در ایران پیاده نشده است در برلین هم از کف خیابان شروع شد و بعد سیستم گرفته است، آن هم تحت شرایط آنجا و شرایط بعد از جنگ بوده و آنها هم مسیر خودشان را طی کرده اند و ما هم باید مسیر خودمان را طی کنیم. فکر آنها این بوده که می رفتند و یک خانه را تسخیر یم کردند و از همان اساس شروع می کردند به کار کردن و از آن هسته اولیه اتفاق دیگری می افتاد. البته اصلا نمی شود مدل انتخاب کنیم و بگوییم که ما این مدلی می خواهیم کار کنیم، باید خودمان آزمون و خطا کنیم.
یعنی باید از هسته اولیه شروع کنید مثل یک جنین.
بله، باید جنین شکل بگیرد و چیزی هم که من به شدت روی آن تاکید دارم استمرار است، یعنی ما بهترین اتفاق را هم که شکل داده باشیم تا وقتی که مستمر نباشد هیچ نتیجه ای نخواهدداشت. به همین دلیل بود که گفتم ما باید قانونی عمل کنیم. مجوز داشته باشیم و درصد ریسک را به شدت پایین بیاوریم. اصلا زیرزمینی نیستیم چون می خواهیم که مستمر باشیم و اگر استمرار نداشته باشیم هیچی نیستیم. حتی اگر چهار تا آدم معروف هم در اینجا یک تا دو دوره درست و حسابی برگزار کنند، اما استمرار ناشته باشد اصلا نتیجه ای ندارد.
یعنی با استمرار این حرکات، هم افزایی مورد نظر شما شکل می گیرد؟
نه لزوما! متاسفانه استفاده از امکانات هم افزایی در ایران رسم نیست. بچه های موسیقی جداگانه کار می کنند، بچه های هنرهای تجسمی جداگانه؛ ادبیاتی ها با تجسمی ها بیگانه اند و تجسمی ها با سینمایی ها، چون در ایران چنین فضایی نداریم که این چرخه تعامل بین آنها در آن اتفاق بیفتد و بچه ها از رشته های مختلف بیایند داخل آن جمع شوند و در عین حال همه در رده ها و رشته های خودشان کار کنند؛ خوب این یک فضای نسبتا ایده آل است و این ایده ای بود که من نخستین بار در برلین آن را دیدم. در آنجا یک ساختمان خیلی مهم وجود دارد به نام تفلسبرگ که کلی آرتیست از آن بیرون آمده است.
آرتیست های بدبخت و بیچاره ای که جا ندشاتند و می رفتند داخل آن ملک کهنه قدیمی، که نیمی از آن هم در جنگ جهان دوم نابود شده بود. این ملک را مرحله به مرحله درست کردند. دیگر در هر اتاق را که باز می کردی یک گروهی آنجا در حال کار بودند.
ایده این موسسه فرهنگی هنری هم از همان جا شکل گرفت. یک فضایی که من به شخصه یا دوستانم بتوانند تم های خود را در آنجا بریزند. فضایی ایجاد کنیم که بچه ها آن را مال خودشان بدانند چون هر چقدر هم دولت ها بیایند جاهایی را درست کنند مثل خانه هنرمندان، اما هنرمندان آنجا را متعلق به خودشان نمی دانند چون دولت ها سیاست های خود را در آنجا اعمال می کنند و با عضو شدن دولت ها ریاست آنجا عوض می شود و سیاستگذاری های شان هم عوض می شود. اما زمانی که ما یک جایی را با بودجه شخصی راه اندازی می کنیم آدم ها فکر می کنند که باید بیایند و کمک کنند و بیشتر از خودشان مایه می گذارند و این موسسه یک فضایی است که براساس همین اصل درست شده است.
بعد این هم فازایش چگونه شکل می گیرد؟
در بهترین حالت این گونه است که آدم های مختلف با طرز فکرها و حرفه های متفاوت دور هم گرد می آیند و بدین گونه هم افزایی شکل می گیرد. حتی اگر هیچ کاری هم نکنند، ما فقط کافیست فضای کافی ایجاد کنیم. اینجا طبقه همکفش کافه است و کتابفروشی که یک زیرزمین دارم. یکی از بچه های که در طبقات بالا دفتر کار دارد، نجار است و نجاری بلد است و اگر آرتیستی نیاز به کمک داشته باشد از او کمک می گیرد. مثلا اگر ناشری با مادر ارتباط باشد، کتاب مرتبط با آن اتفاقی را چاپ می کند. برای همین است که می گویم ساده ترین حالتش این است که وقتی یک سری از آدم ها با گرایش های مختلف دور هم جمع می شوند هم افزایی شکل می گیرد اگر آن آدم ها آدم های دست به دهنی باشند هم افزایی قوی تر می شود.
ما تمام تلاش مان این است که آدم های حرفه ای و درست را به گروه ها ملحق کنیم و از آنها کار بکشیم و با کمک آنها پروژه ها و اتفاق های مهمی را به وجود آوریم. یعنی به عبارتی آنها را زا زیرزمین به بالاترین طبقه اینجا متصل کنیم. همین الان که ما هنوز کاری انجام نمی دهیم، خیلی اتفاقات مهمی می افتد. مثلا ما یک دوره داریم به نام مستندنگاری با تم مستندنگاری و در زیرزمین یک آرتیست نقاش دارد با موضوع مستندنگاری کار می کند، از او روی دیوارهای کافه کار می گذاریم و خودش می آید بالا حرف می زند و از او یک مستند درست می کنیم و آن مستند را در آرشیو خودمان می بریم و بایگانی می کنیم.
چون یکی از کارهای موسسه این است که آرشیو داشته باشد و شاید بتوانم بگویم یکی از مهم ترین بخش ها همین است چون در ایران روند آرشیوسازی ناقص است و اغلب براساس تاریخ شفاهی است. اگر ما بتوانیم آرشیومان را کامل کنیم، مثلا اگر کسی مستندی بخواهد بسازد در مورد فلان خانم یا آقای که نقاش است، می تواند بیاید اینجا و پای سایت های مختلف بنشینید و تمام مستندهایی را که در مورد آن خانم نقاش وجود دارد، ببینید و هر آنچه را که مدنظرش است از اثر و فیلم می تواند پیدا کند و دیگر لازم نیست به مکان های مختلف سر بزند. چون من خودم هم مستندساز هستم و می دانم که پیدا کردن ماده خام برای اثر چه مکافات و سختی هایی دارد.
مجوز اینجا را ارشاد به شما داده است؟
بله، مجوز ما موسسه فرهنگی و هنری از ارشاد است. این مجوز قابلیت های زیادی دارد. در همه زمینه های فرهنگی و...
یعنی مجوز شما الان هیچ گیری ندارد؟
نه. واقعا هیچ گیری ندارد. خیلی هم راحت به ما مجوز دادند.
آیا منیژه حکمت، مادرتان، هم درگیر اینجا هست؟
نه، اصلا!
شما این قدر که به استمراز کار فکر می کنید، این نگرانی را ندارید که مثلا مجوزتان را باطل کنند؟
در ایران اینگونه است که یک دولتی می آید فضاهایی باز می شود و نهادهای مدنی شکل می گیرند و با تغییر دولت و حاکمیت همه چیز نابود می شود. ولی چیزی که باقی می ماند تاثیرش در همان دوره است. مثلا دوره خاتمی خیلی از اتفاق ها افتاد ولی بعد از دوره اصلاحات NGOها تقریبا نابود شدند و از بین رفتند ولی نمی توانید منکر تاثیر آن باشید. الان همه به من می گویند حالا که مجوز را گرفتی اگر چهار سال بعد که دولت عوض شد چه کاری می خواهی انجام بدهی.
من می گویم ایرادی ندارد با وجود اینکه ما تمام تلاش خود را می کنیم که اتفاقی نیفتد که اینجا از طرف ما بسته شود، ولی حتی اگ رچهار سال یا دو سال هم بماند بالاخره تاثیر خودش را خواهد گذاشت. ممکن است چهارسال بعد دولت های بعدی اجازه کار به تو ندهند، اما بعدش می توانی دوباره کار کنی و اینجا بالاخره در ذهن ها می ماند. به خاطر همین من فکر کردم که در این فضایی که به وجود آمده بهترین موقعیت است برای اینکه آدم یک کاری بکند. اگر آقای مرادخانی یا آقای ایوبی در وزارت ارشاد نبودند مسلما من هیچ وقت نمی توانستم مجوز بگیرم. برای همین است که می گویم الان که این موقعیت وجود دارد بهترین کار را انجام دهم.
در این راستا چه حمایت های دولتی از شما شده است؟
نمی شود گفت که حمایتی وجود داشته، درواقع اصلا حمایتی نبوده است. حمایت دولت در این مواقع گاهی عملکرد برعکس خواهدداشت. مثلا کافی است که وامی بگیری یا حمایتی دولتی پشت سرت باشد، آن وقت تعریف اینجا کاملا عوض می شود. آن وقت تعریف اینجا کاملا عوض می شود. نمی توانی دیگر بگویی اینجا کاملا مستقل است و با بودجه شخصی اداره می شود. بنابراین همین مجوز برای مان کافی بود و اصلا نخواستیم وابسته به جایی شویم.
یک چنین فضایی چطور می تواند به سوددهی برسد؟
ما اینجا نه کیسه دوختیم نه می خواهیم بدبخت و ورشکسته شویم. بنابراین هر کاری که م یخواهیم انجام دهیم باید توجیه اقتصادی داشته باشد. ما از کوچک ترین پنلی که می گذاریم، بچه های اتاق فکر می نشینند و فکر می کنند که چطور می توانیم بودجه اقتصادی برای فلان چیز داشته باشیم. اگر فلان پنل را بگذاریم و از آن پول بگیریم و به مجموعه تحویلش بدهیم و بعد بتوانیم بفروشیم، می توانیم از آن پول دربیاوریم و بعد پول خود پنل درآمده است و این برای کوچک ترین چیز توجیه اقتصادی می شود.
در آینده این موسسه قرار است چه چیزی بشود مثلا یک سال دیگر قرار است خروجی این...
ببینید به نظر من چیزی که مکتوب نباشد به درد لای جرز دیوار می خورد، مثلا در موزه های بزرگ کلی برنامه های جالب می گذارند و آن برنامه تمام می شود می رود ولی مستندسازی نمی شو. تنها وقتی که آن برنامه به یک سند مکتوب از هر نوع تبدیل میز شود قابلیت بحث دارد. چیزی که ما در ایران خیلی ضعیف عمل می کنیم همان مستندسازی است و اینجا از هر اتفاق کوچکی که درجامعه می افتد، فیلم گرفته می شود، صدایش گرفته می شود و تبدیل به یک داکیومنت می شود و به یک چیز مستند.
فیلم مستند راه اندزای اینجا را هم می خواهید بسازید؟
نه، همه آنچه اینجا اتفاق می افتد راجع به اینجا نیست. اما راجع به اتفاق هایی که می افتد فیلم می سازیم. یک مثالی وجود دارد؛ اینکه بهمن محصص می رود جایی و کلاهش را در می آورد و آنجا می گذارد و فیلم این اتفاق گرفته شده است. احتمالا زمانی که آن فیلم را می گرفتند هیچ موقع فکر نمی کردند که به درد بخورد ولی این اتفاق در فیلم آنچنان جواب می دهد و تو می گویی آخیش، یک فیلمی از محصص وجود دارد که چنین کاری کرده است. جالب آنکه اصلا آن موقع حتی بهمن محصص هم اینقدر ادم مطرحی نبود.
این برنامه هایی که شما دارید بسیار سنگین است و فکر نمی کنم شما به همه اینها برسید.
چرا، اتفاقا می رسم. احتملا کمی ضعیف تر می شود ولی همچنان کار خودم را می کنم و مستندسازی ام را هم انجام می دهم. از دل همین بخش ها هم این کارها انجام می شود و حتی مجبور هستیم که انجام دهیم. البته به برنامه ریزی نیاز دارد. قطعا در ابتدا کمی سخت خواهدبود. الان به دلی اینکه این پروژه تازه شروع شده همه چیز شلوغ است و باید حتما حضور داشته باشم و کمبودها را ببینم. به این دلیل که چنین تجربه ای نداشته ام و باید در طول کار با آن مواجه شوم. اما حتی مشتری هایی که وارد کافه یم شوند به اندازه ای حس نیت دارند که هر کمبودی را می بخشند چون می دانند که اینجا برای خودشان راه اندازی شده است.
ایده بسیار خوبی است.
بله، تاحالا آدم های بسیار مهمی آمده اند؛ هم آدم هایی آمده اند که به ما کمک می کنند و هم بچه ها انرژی می گذارند. تا حالا همه چیز خوب پش رفته است.
مستندسازی ات به کجا رسیده؟
گفتم که آخرین مستندسازی ام کاری بود که فعلا اسم آن «عشق دوربین» است. آن را با درنا مدنی کار کردیم.
می شود بیشتر در مورد این «عشق دوربین» توضیح دهی؟
پارسال و پیرارسال ما آن را در طرف های ارباب جمشید کار کردیم. در اصل درباره یک سری از سیاهی لشکرهای قدیمی سینما بود که به دلیل تغییر در سیستم هنر و باقی ماندن در سیستم قبل از انقلاب، کنار گذاشته شده بودند. آنها در ارباب جمشید جمع می شوند و نکته جالبی که ما را تهییج کرد این فیلم را بسازیم، این بود که آنها تمام نقش هایی را که از اول انقلاب نتوانسته بودند در فیلم ها بازی کنند، در این فیلم ما بازی می کردند. حتی می خواستند در این فیلم نقش سه، چهار نفر را بازی کنند که خودشان به این کار «کرم کُشی» می گویند.
آقایی هست به نام احمدآقا که در بخش تدارکات سینما حضور دارد و من چند فیلم با ایشان کار کردم. ایشان روزی این جریان را برای من تعریف کرد که جایی به نام ارباب جمشید هست که بچه ها آنجا جمع می شوند و به من پیشنهاد کرد که بروم و آنها را ببینم. این ماجرا همیشه پس ذهن من بود تا اینکه به آنجا رفتیم و تصمیم گرفتیم که از آن مستندی تهیه کنیم.
این مستند به کجا رسید؟
درگیر تدوین آن هستیم. در زمینه ایده ها کمی به اختلاف نظر برخوردیم و کمی سردرگم هستیم و همچنان نیاز است که فیلمبرداری را ادامه دهیم. اصولا مستندسازی پروسه ای است که ممکن است چند سال طول بکشد و نیاز است که بخش هایی را اضافه یا کم کنیم. ما هم اینگونه نیستیم که اگر کار نقصی داشته باشد آن را تحویل بدهیم. به همین دلیل هنوز مشغول آن هستیم و در مونتاژ اولیه به نسخه ۵۰ دقیقه ای رسیده ایم اما هنوز کار دارد. فکر کنم یک یا دو ماه دیگر روی آن کار کنیم.
کار بعدی تان در مستندسازی چیست؟
درگیر کار دیگری هم هستم که مواد خام آن را سال ۹۱ در تحصن خانه سینما تهیه کردم. در گیرودار بسته شدن و راه اندازی خانه سینما متوجه شدمکه کسی از این جریان فیلمی نمی گیرد. من بدون هیچ ایده ای از تمام مراحل فیلم گرفتم. از تحصن سنماگرها جلوی خانه سینما، جلوی ارشاد، مصاحبه با وکیل وزارت ارشاد، مصاحبه با شمقدری، با آقای خندان، وکیل خانه سینما و از جلسات شورای عمومی خانه سینما پشت درهای بسته.
از همه اینها فیلم گرفتم بدون اینکه بدانم که با آن چه خواهم کرد و تنها می دانستم که حالا که کسی از این جریان فیلم نمی گیرد و تنها چند خبرنگار یک ربع گزارش از آن تهیه می کنند، باید ثبت شود. تنها کسی که این جریان را ثبت کرده من هستم. اینها الان بسیار به درد می خورد. آن زمان هم شروع به کار کردن روی آنها نکردم و گذاشتم که ته نشین شود. پس پروژه جدیدم خانه سینماست.
نوشتنت به کجا رسید؟ تو مقاله نویس هم بودی.
مقاله نویسی تفننی بود. به نظر خودم من قلم خوبی ندارم؛ کتاب زیاد می خوانم اما این کاره نیستم. در آن زمان روزنامه اعتماد از من خواست ستون بنویسم که به نظرم ستون هایی که بازیگرها می نوشتند خیلی بد بود و من مخالف آن بودم و از خودم پرسیدم چرا باید این کار را انجام دهم و کتاب پیشنهاد بدهم. تا اینکه نخستین یادداشت نویسی خیلی شخصی شروع شد. قضیه آقایی از سفارت ما در برزیل که در استخر کار خطایی انجام داده بود مصادف شد با زمانی که من با دمپایی به بازار میوه رفته بودم تا خرید کنم و مرا گرفتند. من می گفتم که مقامات مملکت دارند این افتضاحات را به بار می آورند و آن وقت شما جلوی من که دمپایی پوشیده ام را می گیرید؟! و خیلی شخصی شروع کردم به مطلب نوشتن و اصلا قصد ستون نوشتن را نداشتم.
آن را نوشتم و دادم ب هدبیر وقت رزونامه و از آن استقبال شد. بعد دیدم که چه کار باحالی و آن را ادامه دادم. دردسرساز هم بود و هر سری که چیزی می نوشتم چیزی از داخل آن در می آمد، به این دلیل که به عده ای بر می خورد. حدود یک سال نوشتم و خیلی هم مخاطب داشت خیلی از آدم های مهمی که هیچ یک از فیلم های من را ندیده بودند و از نظر آنها من بازیگر مزخرفی بودم، نوشته هایم را می خواندند و زمانی که من را می دیدند، می گفتند دمت گرم،چقدر خوب می نویسی.
جالب بود اما دردسرساط بود و من دیگر آن را ادامه ندام. هر بار پس از چاپ مطلب، من چند تلفن داشتم و در نهایت با خودم گفتم بی خیال و بوسدم و گذاشتمش کنار. اما چه بسا آن را دوباره شروع کنم. خیلی هم خوب با «اعتماد» کنار آمده بودم. روزنامه های دیگر هم از من خواستند بنویسم اما به اندازه ای از سر و ته آن می زدند و نابودش می کردند که با آنها همکاری نکردم و تنها جایی که خوب عمل می کرد روزنامه اعتماد بود و اصلاحیه کم داشت.
تو هیچ وقت در تلویزیون کار نمی کنی؟
من در تلویزیون هیچ وقت کار نکرده ام و کار هم نخواهم کرد. چون به شدت کارهایی که در آن ارایه می شود ضعیف است. حتی اگر در تلویزیون ایران نه ، و در تلویزیون جهان هم باشد. با سیستم سریال خیلی راحت نیستم چون خیلی در دسترس است و هر روز در معرض دید آدم ها هستی و ممکن است برای بیننده تکراری بشوی. ولی اصلا با سیستم تلویزیون ایران به طور کلی مشکل دارم. به نظرم بسیار مبتذل است و چهره ای که از زن و جوان ایرانی نشان می دهند بسیار مبتذل است.
یعنی اصلا از تلویزیون به شما پیشنهاد نمی شود؟
پیشنهاد داشته ام، اما انقدر در آن بازی نکرده ام که آنها می دانند که من در تلویزیون کار نمی کنم. به همین دلیل هیچ وقت دیگر به من پیشنهاد نمی شود.
هیچ وقت نخواستی که فیلم داستانی بسازی؟
نه، هیچ علاقه ای هم به ساختنش ندارم.
تئاتر هم کار می کنی؟
سه تا تئاتر کار کرده ام اما الان کار نمی کنم. ممکن است باز هم تئاتر کار کنم. به نظر من کسانی که کار تئاتر انجام می دهند باید خیلی عاشق تئاتر باشند که بتوانند آن را ادامه دهند. به این دلیل که زحمت زیاد نتیجه اش این است که یک ماه آن را اجرا می کنند؛ تازه اگر به آن سالن بدهند و جلوی آن را نگیرند و در نهایت چیزی از آن باقی نمی ماند. من آن عشق و علاقه را در خودم نمی بینم که چهار ماه تمرین کنم و یک ماه اجرا داشته باشم و پولی هم نگیرم. واقعا آنقدر علاقه مند نیستم که چنین کاری را انجام دهم. در مستند که کار می کنم، ممکن است از جیب خودم مایه بگذارم اما به آن علاقه دارم.
تو دنبال دردسر هم هستی؟ ستون می نویسی که دردسر دارد، مستند می سازی، دردسر ایجاد می شود، این مجموعه پردردسر را هم راه اندازی کرده ای. قصه پردردسر بودن پکاه آهنگرانی چیست؟
من اعتقاد ندارم کارهای من دچار دردسر می شوند. تا پارسال و پیرارسال قبول دارم و مشکل هم خودم بودم. الان به این نتیجه رسیده ام که آدم می تواند بسیار کارهای مفیدی انجام بدهد که دچار دردسر هم نشود. اگر کارهای من دچار دردسر می شده مشکل اصلی آن خود من بودم. من اصلا نمی گویم چرا جلوی من را گرته اند. شاید من گند زده ام. آدم وقتی دارد جایی زندگی می کند باید طبق قوانین آنجا زندگی کند، باید کاری کند که بتواند در آنجا کار کرند و صرفا شاید بچگی بوده، شاید کم تجربگی بوده که دچار دردسر می شدم. الان جو من کاملا تغییر کرده است.
تو در زمان انتخابات روحانی فعال سیاسی هم بودی؟
اتفاقا در دوره روحانی من فعال نبودم. من فقط بیانیه ای را که خودم هم با خیلی ها تماس گرفتم که اگر می خواهید حمایت کنید، بیایید امضا کنید، امضا کردم و یک سخنرانی انجام دادم. یعنی هیچ فعالیت سیاسی نداشتم. یک سخنرانی انجام دادم که به نظرم خیلی لازم بود و اصلا یک حرکت سیاسی نبود و فقط به عنوان نماینده جوانان از من دعوت کردند که حرف بزنم و من فکر کردم که اگر حرف بزنم مفید خواهدبود. حرفی که نه قرار است به کسی فحش بدهد و نه قرار است خودت را دچار مشکل کنی.
حضور تو در مراسم روحانی به عنوان یک چهره سینمایی و سلبریتی تاثیرگذار بود...
بله، در آن حد که من فکر می کردم باید آن کار را انجام داد. نمی توان کاملا هم منفعل بود و هیچ کاری انجام نداد، اما الان خیلی با اینکه کارهای عجیب انجام بدهی موافق نیستم و الان به نظر من باید کارهای دیگری انجام داد. اتفاقا من با آدم های تند و تیزی که خیلی های شان اصلا به خود من فحش می دهند که ما که چنین تجربه ای را در سال 88 از سر گذراندیم، چرا رفتی به روحانی رای دادی، مشکل دارم. من می گویم الان باید کاری انجام داد.
باید در همین نیمچه فضایی که می شود کار کرد، کاری انجام داد تا ماندگار شود؛ وگرنه فحش دادن ساده ترین کار ممکن است. من خودم یک نمونه از آن آدم های تند و تیز بودم. بدترین مسیر آن است که جلو بروی و بد و بیراه بگویی و به زندان بروی و بعد برگردی و هیچ کاری انجام ندهی. کار ساده ای است، هر چند ممکن است اذیت هم بشوی. اما این گزینه اول است و اگر به پشت آن بروی، می توانی کارهای دیگری انجام دهی.
نظر کاربران
دمت گرم