گفتگو با «امیرسلیمانی» ها، یک خانواده گرم و صمیمی
یک خانواده چهار نفره ایرانی که همه آنها به نحوی درگیر هنر هستند. یک پدر و مادر و یک خواهر و برادر. ویژگی آنها این است که هنوز هم ،یکدیگر را دوست دارند. هنوز هم به کانون گرم خانواده عشق می ورزند . هنوز هم به آینده خوشبین و دل گرم اند و...
برای شروع بد نیست درباره رابطه خانوادگی در خانواده امیر سلیمانی سوال کنم که آیا سپند و کمند نسبت به تعهداتی که نسبت به پدر و مادر دارند، خوب عمل میکنند یا خیر؟
سپند امیرسلیمانی: من فکر میکنم ما مثل روند عادی جامعه رفتار نکردهایم یعنی بهگونه دیگری بار آمدیم و عمل کردیم، امروز هرچه جامعه به جلو حرکت میکند، دلبستگیها کمتر میشود، نمونه بارزش پدر و مادر خود من هستند، در زمانی که جوان بودند، حواسشان به پدر و مادر خودشان بود و طبیعی است که این خصلت تا حدودی به من و کمند هم سرایت کند.
البته من درباره بخش تربیتی یک خانواده صحبت نمیکنم تا پدر به خوبی توضیح دهند اما یک بحث دیگر این وسط قرار دارد که موضوع دلبستگی و حسی است که به والدین برای فرزندان وجود دارد، من عقیده دارم چند نفر در زندگی هر شخص میتوانند نقش مهمی داشته باشند که قطعا هم این چند نفر اعضای خانواده هستند که پدر و مادر و برادر و خواهران لقب میگیرند یعنی هر اتفاقی هم که بیفتد هیچگاه نباید اتحاد این چند نفر دچار خدشه یا آسیب قرار گیرد بلکه باید روز به روز این اتحاد و علاقه بیشتر هم شود.
من و پدرم بارها با هم بحث کردهایم و گاهی دچار سوءتفاهم هم شدهایم اما بهحدی ما با هم رفیقیم که گاهی بعد از یکسوءتفاهم بلافاصله یادمان رفته که اصلا چه اتفاقی افتاده است.
جا دارد تا موضوعی را برای شما بیان کنم که به شدت درمورد آن نگرانم و فکر میکنم مسالهای است که باید همواره به یاد داشته باشیم و نسبت به آن حساس باشیم. گاهی یادمان میرود که چه مدت در این دنیا هستیم، بعضی اوقات فکر میکنیم که خب این دنیا مال ما است و باید با همه بجنگیم و قهر باشیم نه! معلوم نیست هرکدام از ما چقدر زنده باشیم تا بتوانیم در کنار یکدیگر زندگی کنیم و همدیگر را دوست داشته باشیم.
پس من هم این فرصت را نمیسوزانم تا بتوانم در کنار پدر و مادرم باشم. مگر میشود که ما یادمان برود در کودکی چه بودیم؟ از اول راهمیرفتیم؟ صحبتمیکردیم؟ نیازهایمان را برطرفمیکردیم؟ نه! این پدر و مادر من بودند که مرا به اینجا رساندند. پس من برای یک بیماری مختصر پدرم بد نیست که کمکحالی باشم با اینکه تمام کارهای پدر مرا مادرم انجام میدهد.
گفتی من و پدرم گاهی با هم دچار سوءتفاهم میشویم مانند همه پدر و فرزندهای دنیا اما این چه حس خاصی در یک خانواده است که باعث میشود تا شما بعد از مدتکوتاهی فراموشش کنید؟
سپند امیرسلیمانی: به این دلیل که بابای من، پدر من نیست! مامان من، مادر من نیست و کمند، خواهر من نیست بلکه اینها خود من هستند، حتی جزیی از وجود من نیستند بلکه خود من هستند. هر انسانی این امکان برایش وجود دارد که از خودش ناراحت شود اما خودش را که اذیت نمیکند.
آدم خودش را نمیبرد خانه سالمندان بگذارد! ما تا حدی درهم تنیده شدیم که شدیم یک نفر! من برای جمعبندی باید اعلام کنم که از عنفوان کودکی درباره تمام موضوعات خانواده نظر میدادم و نظر من هم در تصمیمگیریها دخیل بود. این برمیگردد به بابای من و مامان من.
سعید امیرسلیمانی: من بحث شما را گوش دادم و عقیده دارم که باید کلی به موضوعی که طرح کردید، پرداخت. عقیده دارم در ابتدا باید درباره گسست خانوادگی که امروز به وجود آمده صحبتکنیم. بد نیست که دراینباره سری به نسلهای گذشته بزنیم؛ همانطور که میدانید من برای سه نسل پیش هستم و کمند و سپند هم برای یک نسل پیش زیرا هر ٢٥سال یکبار نسل عوض میشود و نسل بعدی خودش را به جامعه تحمیل میکند.
من در این چند وقت گذشته میبینم که مجید انتظامی خیلی به پدرش میرسد و کمک حالی است برای پدر؛ خب این عملکرد ستودنی است. از آن طرف سام مشایخی تمام کارهای پدر را میکند و کمک حال خوبی برای پدر بوده که باز هم این عملکرد از سوی فرزند مشایخی قابل تقدیر است.
پس این مثالی که زدم عملکردی از سوی نسلهای گذشته ما است. مشکل امروز ما نسل جدیدی است که در جامعه هستند که چرا تا این حد خانوادهها از هم پاشیده شدهاند؟ ما باید ریشه خانوادههایمان را مستحکم کنیم و شاید سادهترین راه، این موضوع باشد که ببینیم گذشتگانمان چه کردند که امروز فرزندان ما انجام نمیدهند.
میخواهم بازگردم به حرف سپند و موضوع تصمیمگیری در خانواده؛ بد نیست دراینباره برای شما مثالی بزنم: من خیلی وقت پیش زمانی که سپند ٨سالش بود، نمایشی را در دست داشتم که طبیعتا وضع خانواده هم تحتتاثیر این نمایش قرار میگرفت. شبی از شبها به خانه آمدم و سپند به من گفت، بابا این داستانی که نمایش میدهی، بد نیست که آخرش را تغییر دهی و اینگونه به پایان برسانی! کمی فکر کردم و ایده سپند را عملی کردم.
یعنی نظر فرزند من از کودکیاش در زندگیام تاثیرگذار بود. از فردا نظر او را اجرا کردم و چقدر قشنگ شد. ما احترام گذاشتیم به حرفهای هم و گاهی نتیجه هم میداد، اگر نتیجه نداشت باعث مستحکمتر شدن خانواده ما بود.
کمند امیرسلیمانی: من ترجیح میدهم درباره بحث خانواده و موضوع آن کمی نگاهم را به سمت جامعه ببرم. خوشبختانه علم و تکنیک امروز درحال پیشرفت و تکمیل است. متاسفانه امروز زندگی مجردی یا تکنفره هر روز درحال راحتتر شدن است و انسانها ترجیح میدهند که از هم فاصله بگیرند و تنها زندگی کنند.
من تکنولوژی را دخیل در روابطمان میدانم، قبل از این ما یکسری از کارها را مجبور بودیم با یکدیگر و در اتحاد کامل انجام دهیم. امروز حضور افراد در کنار هم معنی ندارد، در عصر حاضر آدمها خیلی راحت درباره هم قضاوت میکنند، نظر میدهند بدون اینکه فکر کنند شاید حرفی که میزنند درست نباشد.
من خودم ترجیح میدهم که کارهای روزمرهام را تکنیکال جلو ببرم و بهکسی وابستگی نداشته باشم تا مورد قضاوت قرار نگیرم. اینگونه عملکردن را باعث سرعت داشتن و رسیدن به اهدافم میدانم.
خانوادههای امروز کم تعداد شدهاند و حاضرند برای سربهراهکردن فرزندانشان هرکاری بکنند. برای مثال شما میبینید که یک کودک در سنین پایین از هر امکاناتی که نباید داشته باشد برخوردار میشود و همه اینها تناقضی است که به خانوادههای ما ضربه میزند.
یعنی شما تکنولوژی را مضر میدانید؟
سعید امیرسلیمانی : نه من اصلا چنین نظری ندارم، اگر اینگونه فکر کنم قطعا دارای یک تفکر منسوخ خواهم بود. من نظرم این است که از تکنولوژی درست و به موقع استفاده کنیم. عقیده دارم اگر به تکنولوژی اهمیت میدهیم و استفاده میکنیم، عاطفه و مهربانیمان را از دست ندهیم.
سپند امیرسلیمانی : من فکر میکنم که استفاده از تکنولوژی نیاز به آموزش و ترسیم نقشهای دارد که مردم بدانند بهترین و معقولترین راه استفاده از تکنولوژی در زندگی اجتماعیشان چگونه است.
کمند امیرسلیمانی: من هم همین عقیده را دارم.
فکر میکنم اپلیکیشنهای مختلف وارد شهر و جامعه ما شده است، بهگونهای که از لحاظ دسترسی به سیستمهای جدید همسطح خیلی از کشورهای مدرن هستیم اما موضوع مورد بحث ما این است که چرا فرهنگ موردنیاز را نداریم؟ ما فرهنگ استفاده درست از تکنولوژی را نداریم و نیاز است اول آموزش باشد و بعد دسترسی.
چرا این مشکلاتی که ما داریم را در کشورهای پیشرفته نمیبینیم یا کمتر میبینیم؟ زیرا فرهنگ استفاده درست از چیزی را بهخوبی بلد هستند. آنها میدانند که در تابستان باید همراه خانواده به سفر بروند. میدانند که باید در شب سالنو کنار خانواده باشند... ما متاسفانه خودمان همهچیز را از دست دادهایم و بهدست هم نخواهیم آورد.
ما مترو داریم به بهترین شکل اما نمیتوانیم بهخوبی از آن استفاده کنیم پس چه بهتر که اصلا نداشته باشیم. فرهنگ، فرهنگ و فرهنگ لازمه و اساس خانوادههای ما و جامعه ما است.
خب پس با این تفاسیر نیاز است که در جامعه ما یک اعتماد و آموزش همگانی صورت گیرد و شروعش هم از خانه و خانواده است...
سپند امیرسلیمانی: نظر شما را تا حدودی میپذیرم اما فکر میکنم مشکلات ما خیلی بنیادیتر است و دغدغه امروزمان رفتار مناسب در مترو یا حملونقل عمومی نیست. ما بهتر است درباره مسائلی که بیش از صدسال در مملکتمان وجود دارد صحبت کنیم، مترو که چند سالی است در شهر ما راهاندازی شده! باید از کتاب! روزنامهخواندن، مطالعهکردن یا دانستن و... شروع کرد. وقتی مطالعه داشته باشید ناخودآگاه اطلاعات شما از خیلی مسائل زیاد میشود و میتوانید نسبت به خیلی از موضوعات اظهارنظر کنید.
این تناقض عجیب است؛ جوانان ما امروز در لباس پوشیدن هم دچار وهم و تناقض هستند، شلواری که بر تن دارند متعلق به سیاهپوستهای آمریکایی است و تیشرتی که برتن دارند، نشان از آلماننازی دارد! در عجبم که خانواده این میان چه میکند؟ ما مصرفکننده هستیم، باید در ایران بگوییم که یک روزی در ایران چیزی بوده است با نام کتاب که میخواندهاند و دیگر نمیخوانند، والسلام!
سعید امیرسلیمانی: تمام مشکلات امروز ما بر میگردد به سیستم زندگی و شاکلهای که درنظر گرفتهایم، به قول آقای حاتمی؛ باید همهچیزمان به همهچیزمان بخورد.
هنر ما در اوج باشد اما رفتار اجتماعی ما ویران، به چه درد میخورد.
سپند امیرسلیمانی: ببینید سالهاست که میگویند بچهها بین سنین ٤ تا ٩ سالگی بیشترین آموزش را میبینند. من همیشه یادم هست که از کودکی پدرم به من میگفت، یک پسر باید مثل آقاها! رفتار کند. البته من با بعضی موضوعات هم مشکل داشتم ، پدرم ٢هزار دست کت و شلوار دارد، من فکر کنم جمعا یکدست کتوشلوار دارم. من شلوار جین و لباس اسپرت میپوشم اما سعی میکنم آن را نیز در حد معقول تنم کنم.
شاید ٥ یا ٦سال است که اتو در زندگی من جا گرفته یا اختراع شده است، قبل از این استفاده نمیکردم. آداب معاشرت از کودکی در گوش آدم خوانده میشود، پدرم همیشه میگفت که موادمخدر چیز بدی است، حالا هرجوری بوده این موضوع در ذهن و گوشم مانده است.
کمند امیرسلیمانی: ببینید از کودکی به ما میگفتند که باید درس بخوانید و منشأ این تأکید هم این بوده که باید هدف در زندگی داشته باشید.
در بسیاری از خانوادههای ما هدف مشخص نیست زیرا پدر خانواده یا والدین پرستیژ اجتماعی درستی ندارند، من توهین نمیکنم! باید سرپرست خانواده وجهه مثبت قابلتوجهی داشتهباشد تا بتواند فرزندان را نسبت به ایدهآلهای موردنظر متقاعد سازد.
زمانی که خانوادهای از هدفش به دور باشد فرزندان آن خانواده ناخودآگاه به دنبال این میروند خلأهای موردنظر را با دیدهشدن و ظاهرسازی پر کنند و این رفتار هم بهگونهای است که شما برخلاف جریان که جامعه حرکت کنید تا دیده شوید!
شما فرمودید که یکسری دوست دارند برخلاف آب حرکت کنند حالا وظیفه خانواده در این قبال چیست؟
کمند امیرسلیمانی: البته من تهران را با تمام این اتفاقات دوست دارم، اصلا همین تضادهاست که تهران را تهران کرده است. یعنی شما باید بهخوبی ببینید که در تهران یک رستوران خیلیشیک باشد و کنار آن هم کارتنخوابی زندگی کنند، این طبیعی است. ببینید منظورم این نیست که برخلاف جهت آب شناکردن همیشه نتیجه عکس دارد بلکه عقیده دارم گاهی میتواند این شنا کردن هم نتیجه مثبت داشته باشد، برای مثال زمانیکه یک دختر برای ادامهتحصیل خود با خانوادهاش میجنگد و تحصیلش را میکند، یک قیام ارزشمند لحاظ میشود.
اما گونه دیگرش که بسیار مضر است، همین تضادی است که افراد را دچار مشکلات زیادی میکند که نمونه بارز آن جوانانی هستند که ما میبینیم هر کدام از آنها در گوشهوکنار این خیابانها بیکار ایستادهاند و کاری ندارند. ما امروز برای هم هدایای مناسبی نمیخریم تا دیروز ما به هم کتاب کادو میدادیم یا گیاه و سفال اما امروز همهاش شکلات و خرس کادو میدهیم.
این همه کمپینهای مختلف به وجود میآید که هیچ تأثیر و کاربردی هم ندارد، بد نیست کمپینی درست کنیم که به خانواده و فرهنگ خانواده کمک کند. مهمترین موضوع در سیمای ما این است که هیچ برنامه جذاب و قابلتوجهی را در داخل خود ندارد. اگر کار خوب در صداوسیما وجود داشتهباشد، معلوم است که مردم استقبال میکنند.
سپند امیرسلیمانی: من نوع زندگی و رفتارم با خواهر و مادرم متفاوت است اما به پدرم نزدیکتر هستم، برای مثال اگر به من یکدستگاه دیویدی و یک تلویزیون و کاناپه بدهند، هرجای دنیا میتوانم زندگی کنم. من خودم تا جایی که به من مربوط میشود کسی برایم مزاحمت داشتهباشد و ناراحتم کند، دیگر انرژی به خرج نمیدهم تا درستش کنم بلکه آن شخص را میگذارم کنار و به او اهمیتی نمیدهم.
برای مثال در اینستاگرام افرادی هستند که توهین میکنند قطعا شما نمیتوانید آن شخص را ارشاد کنید اما این وسط دکمهای است به نام بلاک که خیلی هم خوب است. اصلا من از شغلم فهمیدم همواره همه پشت شما حرف میزنند، پس وقتی شما زورتان برای تغییر یک شرایط نمیرسد، بهتر است که شرایط و موضع خودتان را عوض کنید.
زمانی که میبینم شهر من شلوغ است و آلودگی بیش از حد وجود دارد، من که نمیتوانم کاری کنم، دستاندرکاران وقتی نمیتواند! دیگر من چه کنم؟ من میتوانم شهر را ترک کنم و خارج شوم.
شما فرمودید که در ٨ سالگی سپند به نظرش گوش دادید و اعمال کردید بد نیست این میان کمی درباره تصمیمگیری در خانواده حرف بزنیم.
در جامعههای دموکراتیک همه افراد حق رأی و اظهارنظر دارند پس چه عیبی دارد که خانواده کوچک من هم همینطور باشد. کمی گذشت و دیدم فرزندانم چه خوب صحبت میکنند پس اجازه بدهم که در تصمیمات شرکت داشته باشند. شما با بعضی مسائل نمیتوانید بجنگید؛ وقتی که امروز پنجشنبه باشد، شما نمیتوانید بگویید که روز دیگری است زیرا بیمعنی است دنیای مدرن امروز همینگونه است، شما باید بپذیرید که امروز جهان درحال تغییر است و با تفکر سنتی کاری از پیش نمیبرید.
بعضیاوقات میگویند ماهواره بد است و نباید استفاده کنیم! من میگویم چرا بد است؟ برویم برنامههایش را ببینیم بعد نظر بدهیم. چرا سریالهای ترکی بین مردم تا این حد طرفدار دارد؟ پس حتما یک ویژگیهایی وجود دارد که مردم تلویزیون خودمان را نگاه نمیکنند. صداوسیمای ما کمی تحقیق کند، بهدنبال جذابیتهای موجود بگردد، ببیند که چگونه میتواند مردم را پای تلویزیون بکشد و با آنها ارتباط برقرار کند.
سپند امیرسلیمانی: یک موضوعی که درباره دموکراسی در خانواده و همین بحث پدرسالاری وجود دارد بگویم. باید یک مصداقهایی را بیان کنم؛ من در زندگی دوبار از پدرم سیلی خوردم و آن دوبار سر دو موضوع مختلف بود که حق را به پدرم میدهم. موضوع بحث احترام است من نمیخواهم از این ظاهرسازیها بکنم که پایم را جلوی پدرم دراز نمیکنم! میگویم سعی دارم که به پدرم احترام بگذارم.
اما دیوار احترام وجود دارد، امروز بازی پدرسالاری و مادرسالاری وجود ندارد. اگر دیروز در خانهای پدر حرف اول را میزد فرزند آن خانواده در مراجعه به جامعه نیز این نوع زندگی را مشاهده میکرد یعنی همسایه بغلی هم به همینگونه زندگی میکردند، اما امروز اینگونه نیست.
امروز پدران ما به فرزندان موضوعی را گوشزد میکنند اما فرزندان نمیپذیرند زیرا میبینند که در جامعه همهچیز برعکس حرف والدینشان در جریان است.
تفاهم برای تربیت فرزندان بیشترین کمک را میکند. من همین لحظه موضوعی ابراز کنم، پدر و مادر من همینجا نشستهاند، پدر من انسانی است که احساسات را بروز میدهد، مادرم احساساتش را بروز نمیدهد. اما زمانی که به درون ایندو انسان ورود میکنیم میبینیم که مادر من ٥٠برابر پدرم مهربان است. هنوز در سن ٣٨سالگی من، مادرم نگران این است که من غذایم را خوردم یا نه، شام را چه کار میکنم.
اما نتیجه اینکه وقتی دو تفکر متفاوت با هم، اما متحد با یکدیگر، مسئولیت تربیت فرزندان را قبول میکنند دیگر ما هم در آن خانه گیج نمیشویم.
مادر خانواده سلیمانی: باید عرض کنم که فرزندان من با دیدن نوع زندگی پدرشان و دوستان پدرشان به این نتیجه رسیدند که به دنبال فعالیت هنری بروند. کمند و سپند از سنین کودکی به دنبال هنر رفتند و دوست داشتند.
اگر خاطره خاصی از کودکی کمند و سپند دارید به ما بگویید؟ فرقی نمیکند که این روایت منفی باشد یا مثبت...
مادر خانواده سلیمانی: کمند و سپند در زمان تحصیل وضع خوبی در درس داشتند اما یک روزی از قرار سپند نمره خوبی کسب نکرد و آن روز به خانه نیامد و خوب مقررات مدرسه بهگونهای بود که باید نمرات فرزندان را پدر و مادر امضا میکردند اما سپند ورقه موردنظر را نزد کبابی محل برد و امضای کبابی جای امضای من و پدرش بر ورقه سپند ثبت شد.
نخستینباری که سپند قرار بود در پنج سالگیاش اجرا داشتهباشد و من همواره به همسرم گوشزد میکردم که یادت نرود نقشی را برای سپند مهیا کنی. اما سعید زیر بار نمیرفت و میگفت پارتیبازی نداریم و عقیده داشت که من دوست ندارم فرزندانم وارد این کار شوند.
از بچگی، هم کمند و هم سپند کار هنر را دوست داشتند و معمولا داخل خانه هم تمرین میکردند. اغلب هم در این بازیها و تمرینات سپند ناراحت بود زیرا همواره نقشی که به او میدادند آخرش کشته میشد.
برای پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید. این وفاداری به والدین را حفظ میکنید و از آموزشهای پدر و مادر برای آینده استفاده میکنید یا فکر میکنید که آموزشهای شما نسبت به فرزندانتان باید مدرن شود؟
سپند امیرسلیمانی: خب ببینید قطعا دغدغه در هر برهه از زمان متفاوت است، نگرانیهای پدر من با موضوعاتی که برای من نسبت به فرزندم پیش خواهد آمد متفاوت خواهد بود. قدیمترها نگهداری از فرزندان سهلتر بود، یک چیزی را به شدت بهفرزندانم یاد میدهم، آن هم اینکه دوست داشتن کار سختی نیست.
حس من به مادر و پدرم همینطور است. برای همین بود که ابتدای صحبتم گفتم، نمیخواهم حتی یک ساعت را نیز از دست بدهم. من به شدت معتقدم فلسفه خلقت انسانها عاشقی است، این را به فرزندم یاد خواهم داد.
کمند امیرسلیمانی: من سعی میکنم به پسرم اندیشه درست و سالم را یاد بدهم. مثبتاندیشی و مهرورزی را دوست دارم اگر این حس در افراد تزریق شود، جهان گلستان میشود.
مادر خانواده سلیمانی: من بابت داشتن فرزندانم خوشحال و راضی هستم، موفقیت و آرامش را برای آنها آرزو میکنم.
سعید امیرسلیمانی: حرف که بسیار است، سپند اوج آن را گفت، عشق و عاطفه درحال نابودی است و این بزرگترین مشکل جامعه ما است.
رسانههای ما به عشق کمک کنند.... نمایشنامه اخیرم درباره عشق، مهربانی و اهمیت به خانواده است.
ارسال نظر