یک خردادی با کمی تفاوت
رضا کیانیان: این حرف ها را به هرکسی نمی زنم
من به كسی حسادت نمیكنم چون میدانم آن چیزی كه دیگری دارد متعلق به اوست نه من، چیزهایی كه متعلق به من است حتما در جایی است كه من باید بروم به دست بیاورم...
برترین ها:
با توجه به اینكه متولدین خرداد آدمهای عجیب و غریب و ویژهای هستند و گرچه در مورد یكسری مسائل اسمشان بد دررفته است(!) شما جزو كدام دسته از خردادیها هستید؟ شاید هم باید بپرسیم كه اساسا به این مسائل معتقدید یا نه؟
من فكر میكنم هر چیز كه در جهان وجود دارد، درست است اما همه چیز نیست. مثلا در همین طالعبینی حقایقی وجود دارد اما اینكه بخواهی همه چیز جهان را با آن تعیین كنی حتما غلط است.
مثلا اینكه اگر ستارگان و كواكب به شكل خاصی قرار بگیرند در روحیه ما تاثیر میگذارند حتما درست است اما همه روحیاتمان را نمیتوانیم با آن تعیین كنیم. یعنی اگر بخواهی زندگیات را بر آن مبنا پیش ببری حتما شكست میخوری. زندگی قواعد وسیعتر، بزرگتر و واقعیتری دارد.
از این خصایص كه ممكن است بخشی از آنها درست باشد چه ویژگیهایی در شما وجود دارد كه به خردادیها میخورد؟ بهنظر من، «تفاوت» خصیصه اصلی شماست؛ چیزی كه خیلیها دوست دارند آن را به دست بیاورند...
زمانی است كه شما یك رؤیا دارید، بعد میخواهید این رؤیا را به واقعیت تبدیل كنید اما من خود آن رؤیا هستم یعنی جدا از خودم یك رؤیا ندارم كه بخواهم آن را تبدیل به واقعیت كنم. من همینی هستم كه اینجاست؛ آدمی كه در لحظه زندگی میكنم. دوست دارم كارهایی را انجام دهم و كارهایی را هم دوست ندارم. مثلا همیشه علاقه داشتم در سینما نقش متفاوت بازی كنم. دوست نداشتم نقشی كه بازی كردهام را تكرار كنم (البته این اتفاق برایم پیش آمده است). اما از نقش متفاوت لذت میبرم و چون آنطور لذت میبرم، همان طور هم زندگی میكنم. منظورم را میفهمید؟ من این كار را انجام میدهم چون منطقش همینقدر ساده است؛ باید انجامش داد.
چرا... هزینه داشته است. بارها پیش آمده كه مدت زیادی در سینما بیكار ماندهام. خود بیكاری هزینه است. مواقعی پیش میآید كه چندین پیشنهاد كاری دارم اما هیچكدام از آنها را دوست ندارم، مواقعی هم هست كه اصلا پیشنهادی ندارم و گاهی هم پیشنهادهایی دارم كه خوب است و از آن لذت میبرم.
حالت دیگری هم وجود دارد؟
(میخندد) بله، بعضی مواقع هم خودم پیشنهاد ایجاد كردهام، یعنی دیدم فلان فیلمساز درحال ساخت فیلمی است كه در آن نقشی وجود دارد كه برای من خوب است، بنابراین رفتم سمت نقش یعنی به كارگردان پیشنهادی دادهام که آن نقش را من بازی کنم و در ضمن پیشنهادهایی هم برای قوام آوردن نقش داشتم که به کارگردان گفتم او این تغییرات را اعمال كرده و كار راضیكنندهای هم شده است.
موافق هستید كه همچنان درباره همین مسئله حرف بزنیم؟
این را بگویم كه درباره این واژه «متفاوت بودن» موضع دارم. گفتم كه من همین هستم كه هستم، یعنی تلاش میكنم كه خودم باشم. نمیخواهم متفاوت باشم.
جامعه دوست دارد همه شکل هم باشند. وقتی کسی خودش باشد متفاوت میشود.
همیشه در یك جامعه چیزهایی مد میشود، حتما هم مد مترادف با آراستگی و بهروز بودن لباس و آرایش نیست. مد میتواند نوعی از فكركردن هم باشد، چیزی كه خودت به آن نرسیدهای ولی در جامعه مد شده است و شما بهسمت آن كشیده میشوی. فكر میكنی چقدر خوب است و همراه آن میروی. در این حالت چون شما با یك عده دیگری یكطور خاص فكر میكنید یا یك سبك خاص مثل هم لباس میپوشید و همه با هم یكطور خاص صحبت میكنید و به جاهای خاص میروید، به یك گروه تبدیل میشوید و در آن جمع احساس امنیت میكنید. نكته اینجاست كه اگر تنها باشید احساس امنیت نمیكنید، بنابراین به عدهای میپیوندید كه همه با هم باشید و از همدیگر حمایت كنید، نه تنها در ایران بلكه در تمام جهان اینطور است نه در جهان معاصر و نه در تمام تاریخ گذشته بلكه آینده هم اینطور خواهد بود. اكثریت مردم دوست دارند در جمع قرار بگیرند تا احساس امنیت كنند اما من از تنهایی خوشم میآید؛ یعنی تنهایی من چیزی نیست كه بخواهم از آن فرار كنم، تنهایی را دوست دارم. نه از مرید بودن خوشم میآید و نه از مرید داشتن چون خداوند ما را تنها آفریده است، پس در این تنها آفریده شدن حتما حکمتی وجود دارد كه خداوند این كار را كرده است.
اگر آدم بخواهد از تنهایی لذت ببرد باید مراحلی را طی كند. شما این راه را پشت سر گذاشتهاید. شما روی قلهای قرار گرفتهاید كه خودتان آن را ساختهاید. ممكن است همانطور كه گفتید این مسئله خودبهخود رخ داده باشد اما به هرحال یك تلاش خیلی دشوار برای رسیدن به این جایگاه كه الان در آن قرار دارید وجود داشته است.
شما میگویید من برای اینكه به این جایگاه برسم حتما كوششهایی كردهام، من میگویم از ابتدا به هیچ وجه چنین چیزی در ذهن من نبوده، الان همچنین چیزی نیست كه بگویم به آن رسیدهام و خیالم راحت شده است. درحال حاضر هم عین زمانی هستم كه تازه وارد سینما شده بودم، یعنی اصلا نمیخواهم از جایی شروع كنم كه به جایی دیگر برسم. همین كه دارم میروم خوب است چون میروم اصلا مقصد ندارم، مقصد همین رفتن است و روزی خواهد آمد كه میمیریم و از دست ما خارج است. به هر حال مرگ جزء زندگی ماست، مدتی نفس میكشیم و یك روز هم دیگر نفس نمیكشیم. در تمام كتابهای راز موفقیتها میخواهند شما را بهجایی برسانند. من اصلا دوست ندارم بروم بهجایی برسم. فكر میكنم همین كه هستیم همین جایی است كه باید باشیم. مثلا ما 3نفر در اینجا نشستهایم و صحبت میكنیم. همین نهایت همه چیز است. باید حالش را ببریم. لذت این لحظه را کشف کنیم. خیلی وقتها فكر میكنم كه از زندگی عقب افتادهام اما سریع بهخودم میآیم و بهخودم هشدار میدهم زندگی خود منم. آنوقت سعی میکنم از خودم عقب نیفتم.
عقب افتادن یا احساس رقابتكردن مقولهای است كه همه ما را رنج میدهد اما این چیزی است كه شما چندان درگیرش نیستید.
من به كسی حسادت نمیكنم چون میدانم آن چیزی كه دیگری دارد متعلق به اوست نه من، چیزهایی كه متعلق به من است حتما در جایی است كه من باید بروم به دست بیاورم، در نتیجه اگر به دست فرد دیگر نگاه كنم از آن گنجی كه خداوند و طبیعت برایم در جایی قرار داده است و من باید آن را به دست بیاورم، دور میشوم و خودبهخود آن را گم میكنم، بنابراین دلیلی وجود ندارد كه به دست كس دیگری نگاه كنم. من اعتقاد دارم تمام جهان نشانه است و همه نشانهها دارند ما را به سمت آنچه مال ماست هدایت میکنند.
آقای كیانیان! گنجی كه شما دارید چه چیزی است؟
من هم نمیدانم تقدیر من چیست. بخشی از گنج من همینی است که دارم و شما برای همین داشتهها آمدید و با من گفتوگو میکنید. سر راه من چیزهایی قرار دادهاند که سعی میکنم ببینم و بردارم، میخورم و میگویم خدایا شکر اما میدانم كه این برای همه عمرم نبوده است، پس راه میافتم به سمت جلو. قطعا جهان بزرگتر از آن است كه جلوتر برای من چیز دیگری وجود نداشته باشد. من پیش میروم. اما آیا باید آن موفقیتی كه به دست آوردهام و خیلیهم با آن كیف كردهام را بارها و بارها تكرار كنم؟ خب من راضی نیستم كه دو مرتبه آنرا تكرار كنم. این به روزهای گذشته من مربوط بوده است. آنقدر كوچك نیستم كه فقط به آن راضی باشم. این نان امروز من بوده خیلی هم عالی است. فردا قرار است یك نان دیگر سر راهم باشد و البته ممكن است نانی هم در كار نباشد. بله، گرسنگی و سختی هم جزئی از مسیر است. میخواهم نقشهای متفاوت را تجربه كنم. مثلا در نقشی به موفقیت میرسم، تشویق هم میشوم اما بعد از آن مطمئن هستم همان تهیهكننده دوباره از من میخواهد همان نقش را تكرار كنم، من قبول نمیكنم. چون این نقش نان امروز من بوده. حتما یك كار بعدی هم وجود دارد ممكن است یكسال بیكار بمانم و كار دلخواهم را پیدا نكنم اما اطمینان دارم در سال دوم نقش جدید را پیدا میكنم. از فردای خودم هم ترس ندارم چون مطمئن هستم روزی من میرسد... یك كشاورز سنتی همیشه همان را میکارد که قبلا اجدادش کاشتهاند. اما یک کشاورز غیرسنتی گاهی هم فكر كرده كه چطور میشود این كشاورزی را رونق داد و چطور میشود یك گیاه جدید هم كاشت؟! کشاورز سنتی هیچوقت ورشکست نمیشود اما آن کشاورز غیرسنتی ممکن است ورشکست شود و در عین حال ممکن است به عرش برسد.
شما از خانهای مختلف عبور كردید تا به خان هفتم برسید، ممكن است در این مسیر راهتان عوض شود. فكر میكنم باوری مثل تقوا لازم است كه شما را از مسیرتان پرت نكند. ممكن بود در جایی به رضا كیانیان پیشنهاد اجرا هم داده شود، شما هم فكر كنید كه خب ایده جالبی است، پول خوبی هم دستگیرم میشود و خواهناخواه به سمت مجریگری كشیده شوید و این اتفاقی است كه برای خیلی از استعدادهای پیش آمده است. اینكه بتوانی نه بگویی و این شناخت را داشته باشی كه كدام مسیر را انتخاب كنی، خیلی مهم است.
من در خان هفتم نیستم. نمیدانم خان چندم هستم اما هفتم نه! چون به ته خط نرسیدم. خیلی دوست دارم بعضی برنامههای تلویزیونی را اجرا کنم اما فعلا درست نمیدانم. آقای فرجی (مدیر شبكه یك) بارها پیش آمده كه برای برنامههای خاصی به من تلفن زدهاند كه رضا ما چنین برنامهای داریم تو بیا اجرای برنامه را برعهده بگیر كه من به ایشان گفتم آقای فرجی شما دوست دارید من همین بازیگری كه هستم باشم یا نه، بازیگر نباشم؟ او گفت نه، من میخواهم بازیگر باقی بمانی. من هم استدلال میآورم كه خب در تلویزیون هر بازیگری كه مجری شد از بازیگریاش كم شد ولی هر مجری ای كه بازیگر شد، رشد كرد. خب چرا من باید كاری را قبول كنم كه به بازیگریام لطمه بزند؟!
شاید نكته همینجاست. اینكه آدم بتواند بیخیال یك منفعت كوتاهمدت شود.
قدیمیها میگویند هیچوقت از مایه نخور، از سود بخور. خب من الان سرمایهای پیدا كردهام که مرا میشناسند و از من راضیاند. آیا میخواهم همین مایه را خرج كنم؟ یا نه باید این را نگه دارم و از سود آن خرج كنم؟ من اصلا آدم اقتصادی و به قول امروزیها بیزینسمن نیستم. متاسفانه اصلا نمی فهمم پول یعنی چه. در همین حد متوجه میشوم كه باید یك خانه و یك اتومبیل داشته باشم. در خانهام راحت باشم برایم كافی است، اصلا به فكر این نیستم كه خانهای را خریداری كنم كه همه بگویند فلانی عجب خانهای دارد. اصلا برای چه باید چنین خانهای داشته باشم؟ یا اینكه بخواهم بروم ماشین آنچنانی بخرم كه چه چیز را ثابت كنم. اصلا چنین كارهایی را درك نمیكنم، دوست دارم مسیرم را طی كنم. میببینم خداوند چه چیزهایی در طبیعت برایم گذاشته است و میروم آنها را كشف میكنم، اما اگر زمانی منزل ما در مركز شهر باشد و فكر كنم باید خانهای در بالای شهر تهیه كنم، هدفم میشود همین تعویض خانه. بالطبع باید برای رسیدن به هدفم دست به هر کاری بزنم. وقتی به آن خانه میرسم بهترین نقطه شهر خانهام شده است، آخرین مدل ماشین هم زیرپایم است. نمیخواهم برای بهدست آوردن آنها مجبور باشم به هر کاری تن بدهم. نمیخواهم نوکر خانهام و ماشینم شوم. خانه و ماشین خدمتکار من هستند. آنها باید به من آرامش بدهند، نه اینکه آرامش مرا بگیرند.
مدتی حالم بد بود، فکر میکردم دیگر نمیتوانم بازی کنم. به همسرم هم گفتم. او فقط میگفت، میتوانی. این یک توهم است؟ فکر میکردم همه کارها را کردهام. همه شگردها تو آستینم است. میخواستم کار تازهای بکنم. نقش تازهای بازی کنم ولی فکر میکردم نتوانم تا اینکه نقش عبدالله زبیر در سریال مختارنامه را قبول کردم و در آنجا دنیای تازهای را تجربه کردم و دوباره زنده شدم...
باتوجه به اینكه ما دورهای را سپری میكنیم كه دوره قحطالرجال است شما حتی اگر لغزش هم داشته باشید، ممكن است موقعیتتان را از دست ندهید ولی شما بههمین روش امیدوارید، درست است؟
فراموش نكنید هیچچیز مشخص نیست. وقتی هدفت میشود بهدست آوردن پول، یك چیزهایی بهدست میآوری و یك چیزهایی را از دست میدهی. هدف اگر خانه و ماشین آنچنانی باشد باز باید چیزهایی را از دست بدهی تا آنها را به دست بیاوری. مسئله من به دست آوردن آن چیزها نیست، دغدغه من این است كه نقش جدیدی بازی كنم، من ۲سال حال بدی داشتم و فكر میكردم دیگر نمیتوانم بازی كنم. برای اینكه فكر میكردم این كارها را كه انجام دادهام چرا باید دوباره آنها را تكرار كنم. اینكه دیگر اسمش بازیگری نیست.
الگوی خاصی داشتهاید...
من از بچگی از داشتن الگو خوشم نمیآمد چون الگو داشتن یعنی كسی در یك جایی است و تو میخواهی به آن جایگاه برسی، خب اگر موفق شوی و به او برسی، تازه میشوی دستدوم او! پس راه هرکسی راه خود اوست و با همه راهها فرق دارد هر کسی چیزی دارد که فقط مال اوست،گنجینه اوست. باید آن را کشف کند. خودت را كشف كن. هرکسی با دیگری فرق دارد. در این جهان 2چیز را نمیتوانی بیابی كه كاملا شكل هم باشند؛ هر شیء و هركسی فقط یكی است. هیچ دویی وجود ندارد. بههمین دلیل خدا هم یکی است، من یكی هستم، تو یكی هستی و هر چیز را كه فكر كنی یكی است. بههمیندلیل هم شما حتما یك مشخصات باحالی داری، یك ویژگیهای عجیب و غریبی داری كه فقط مختص توست پس برو خودت را كشف كن. چرا باید الگو داشته باشیم؟ وقتی خودت ویژگیهای خودت را داری چرا به دست بقیه نگاه میكنی! نمیفهمم چرا فكر غالب میشود الگوبرداری، درصورتیكه همه قواعد و قراین بر این باور است كه تو تنهایی، تو تكی، تو یك گنج داری و حتما چیزهایی در وجود تو هست. پس چرا میروی به دست بقیه نگاه میكنی. خود من هم خیلی وقتها همین فریب را میخورم، گاهی خسته میشوم، گاهی كه فكر میكنم نمیتوانم كاری انجام دهم به یك نفر فكر میكنم كه چرا او میتواند و من نه. یكدفعه بهخودم میآیم كه او، اوست و من منم.....
من هم حتما میتوانستم خیلی موفقتر از اینی كه هستم باشم. من هم خیلی مواقع اشتباه كردهام. گاهی حسادت هم كردهام. آموزههایی در دین وجود دارد که به ذات بشر تعلق دارد و مربوط به طبیعت انسانهاست. اگر آنها را رعایت کنیم، بهتر زندگی خواهیم کرد. بعضی کورکورانه به آنها عمل میکنند اما بعضی میخواهند دلیلش را بفهمند. مثلا به ما میگویند حسادت نكن، غیبت نكن. چرا میگویند حسادت نكن چرا میگویند غیبت نكن مگر چه ایرادی دارد. میگویند خودت باش، از هیچكس غیراز خدا نترس و از هیچكس غیراز خدا كمك نخواه. خب، اینها یعنی چه؟ برادرم وحید در كار چاپ است. از بچگیاش هم به این كار علاقه داشت، استادی داشت که خدا بیامرزدش یا اگر هم زنده است خدا حفظش كند.
سالها پیش یكبار به برادرم گفته بود وقتی میگویند غیبت نكن تو فكر میكنی یك امر متافیزیكی است، نه غیبت یك امر فیزیكی روزمره است. اگر ذهنت پر از بدیهای دیگران باشد حالت بهتر است یا اینكه ذهنت پر از خوبی دیگران باشد؟ اگر همیشه درباره بدیهای دیگران فكر كنی كه فلانی كی دروغ گفت، كجا زیرآبی رفت، كجا پول فلان نفر را بالا كشید و دائم دنبال این مسائل باشی، بهتر است یا اینكه او چه آدم باحالی است، چه كار خوبی انجام داده، در فلان موقعیت چه كمك مثبتی كرد... غیبت کردن یعنی پر کردن ذهن از آشغال! این کار خوبی است؟ بههمینسادگی تاثیر فیزیكی غیبت را متوجه میشوی. یا اینكه میگویند مال كسی را نخور، مالت را میخورند؛ این هم همین طور است، تو فكر میكنی این قضیه متافیزیكی است درصورتی كه بهشدت فیزیكی است و همان دو- دو تا چهارتای خودمان است.
تو وقتی شروع میكنی مال دیگران را بالا میکشی بالطبع رفیقهایت هم آدمهایی میشوند كه از روی دست آنها متوجه میشوی كه چطور مال دیگران را بخوری؛ پس رفیقهایت میشوند مال مردم خور. حتما یك زرنگتری از بین آنها پیدا میشود كه یك روزی مال تو را هم بالا بكشد. حالا زمانی كه نمیخواهی پول كسی را بالا بكشی، رفیقهایت میشوند كسانی كه مال تو را نمیخورند.
شما یك بازیگر صرف نیستید. مثلا اتفاقی كه بهتازگی در حراج تهران افتاد، شما نقش متفاوتی را روی صحنه بردید كه خیلی هم هیجانانگیز بهنظر میرسید اما در واقع بازیگری به معنای خالصش نبود یا گاهی كارهای هنری مثل عكاسی و... انجام دادهاید. این چند بعدی بودن چقدر در زندگی به شما كمك كرده است؟
هیجان كار تازه را دوست دارم و در ضمن علاقه دارم كه به هنرهای تجسمی كمك كنم و دوست دارم حراجی كه همیشه در دبی برگزار میشود، بهترش یا هم اندازه آن در ایران هم برگزار شود. خب، به همه جوانب كار فكر کردم. وقتی چکشزدن این حراج به من پیشنهاد شد، با دوستانم مشورت کردم وقتی دیدم نظرشان مثبت است قبول کردم...
شب قبل از حراج داشتم میان تابلوها قدم میزدم و به فردا فکر میکردم... از دلهره اجرای فردا لبریز بودم که دیدم آقای کیارستمی آمد و گفت خیلی دلهرهداری، معلومه. مدتی با من حرف زد تا مرا آرام کند. نکات بسیار جالبی گفت که به دردم خوردند و یک نکته فنی و بسیار جالب این بود که گفتند من تو را هم در جمعهای خصوصی دیدم و هم در زمانی که جلوی دوربین بازی میکنی. فردا موقع چکشزدن بیشتر شبیه جمع خصوصی است تا بازیگری. كاری كه من باید انجام میدادم بازیگری نبود، مجلسگردانی بود. البته بازیگریام به من كمك میكرد تا بهتر بتوانم مجلسگردانی کنم. آنجا من باید جریان درست میكردم و آدمها را در مشت میگرفتم، باید جوی میساختم که همه را هیجانزده کند تا به خرید تشویق شوند. اما در نهایت خریدار، تعیینكننده بود؛ كسی كه در لحظه تصمیم به خرید میگرفت و رودست بقیه بلند میشد.
شما گفتید نسبت به اجرای حراج هیجان داشتید. تعارف میكنید؟
هركار جدیدی كه میخواهم انجام دهم هنوز هم كه هنوز است از روز قبل کار دچار هیجان میشوم، حتی بارها مثل شب امتحان به دستشویی میروم. وقتی وارد صحنه میشوم همه آن هیجان از بین میرود. در حراج هم همینطور بود. در واقع چون نمیدانم چه پیش میآید، هیجانزده میشوم. در تئاتر هم همیشه اینطور است. تو باید تماشاچی را نگاه كنی و چون هرشب تماشاچیهایت عوض میشوند، باید هرشب عوض شوی. مگر تو میتوانی هركس را كه میبینی همان حرف سابقت را بزنی. اگر مونولوگ بگویی و برایت مهم نباشد كه طرفت چه كسی است و ارزشی برایش قائل نشوی، میتوانی همیشه همان كار را تكرار کنی! اما اگر به افراد مختلف گوش بدهی و آنها را ببینی مطمئنا نمیتوانی یک چیز را تكرار كنی. البته در كشور ما كسی به حرف دیگری گوش نمیدهد، همه میخواهند حرف خودشان را بزنند. از همین امروز دقت كنید كه تقریبا هیچكس به حرف دیگری گوش نمیدهد و همه حرف خودشان را تكرار میكنند. كافی است یكبار به صحبت طرف مقابلت دقت كنی، خواهی دید که استدلالهایت عوض میشود و چون اطلاعات بیشتری به تو میرسد، رنگهای بیشتری را میبینی و همینجور این ماجرا ادامه دارد.
بودن رضا كیانیان در حراج تهران خیلی موثر بود. حضور شما اعتباری بود كه بعضی از اهالی هنر دست به جیب شدند، با توجه به كسب موفقیت ابتدایی حراج، ممكن است شما باز هم این كار را دنبال كنید.
زندگی من قابل پیشبینی نیست، هر چیزی ممكن است.
همزمان با اولین نمایشگاه عكسی كه برگزار كردم چقدر مطالب منفی علیه من نوشتند و گفتند، چقدر در مقابل من جبههگیری كردند اما چه اتفاقی افتاد؟ همه آنها به نفع من تمام شد. در سینما قانونی وجود دارد كه بازیگر باید همیشه در ویترین باشد تا فراموش نشود چه خوب چه بد! به این روزنامهها و مجلاتی كه زرد هستند، پول پرداخت میشود كه علیه هنرمند شایعهپردازی كنند كه در ویترین باشند و از اخبار روزمره دور نشوند و عقب نمانند. خب، کسانی هم به من بد و بیراه گفتند و مجانی برای من تبلیغ میكردند. با اینكه گاهی عصبانی میشدم ولی وقتی بهخودم میآمدم خوشحال میشدم که دارند برای من تبلیغ مجانی میكنند. مثلا یك روز آقایی كه آشنایی قبلی با هم نداشتیم به نمایشگاهم آمد و گفت من نصرالله كسراییان هستم جلو رفتم و بغلش كردم، روبوسی كردیم. خوشحال شدم كه از نزدیك او را دیدهام؛ خوشحال شدم به دیدن کارهای من آمده. مگر میشود نصرالله كسراییان را دوست نداشت؟ مگر میشود عكسهای او را ندید؟ بابت حضورش در نمایشگاهم از او تشكر كردم و او گفت آنقدر از كارهای تو بد گفتند و فحش نثارت كردند كه تصمیم گرفتم بیایم ببینم چه كار كردهای؟ خب، اگر به من فحش نمیدادند از نزدیك با او آشنا نمیشدم. ما با هم دوست شدیم تا حدی كه برای نمایشگاه دوم، مقدمه نوشت. پس من از همه افرادی كه به من ناسزا گفتند ممنون هستم چون اگر این اتفاق نمیافتاد با نصرالله کسراییان آشنا نمیشدم و او مطلب من را نمینوشت. حرفم این است، وقتی برایت فرصتی ایجاد میشود، آن فرصت را قبول كن و بیجهت در برابرش مقاومت نكن.
در ترافیک تهران میتوانی به عرفان برسی
در خیلی از زمینهها نمیتوانم شرایط را بپذیرم و حالم بد میشود. همسر و دوستانم بارها به من گفتهاند كه رضا! مقاومت بیجهت نكن. رها كن و برو. آن چیزی كه نمیتوانم به هیچوجه با آن كنار بیایم ترافیك تهران است. از هركوچهای ماشینی میپیچد، داری راهت را میروی یك اتومبیل جلویت سبز میشود راهم را كه طی میكنم به 01موتورسوار بر میخورم، درجا عصبانی میشوم و میافتم روی دوری كه شبیه آنها میشوم وقتی شبیه آنها میشوم همسرم از من میخواهد اتومبیل را پارك كنم و به میگوید: تو شبیه آنها نیستی پس راه خودت را برو. من فكر میكنم همین ترافیك تهران بزرگترین آزمایشگاه است برای اینكه تو بتوانی به یك عرفان عجیب برسی.
در كتابتان هم روایتهای جالبی از ترافیك آوردهاید.
بله، ترافیك جزء مواردی است كه آدم را به دام خودش میاندازد. از قدیم گفتهاند قاطی شر نشو، یعنی اگر شری دیدی از كنار آن بگذر. چون وقتی قاطی آن شوی، تو هم جزئی از آن میشوی. خب، ترافیك تهران همین است، ناخودآگاه قاطی شر میشوی. دورتادور ماشین من بههمین دلیل خطخطی است.
غیبت شما در صحنه نمایش طولانی بود. یكدفعه با سریال مسیر طولانی و حراج تهران دوباره فعالیتتان را شروع كردید. در این مدت مشغول چه كاری بودید؟
اینطور نیست. من سال گذشته سریال «مختارنامه» را بازی كردم، فیلم «یهحبهقند» رضا میركریمی، «گزارش یک جشن» حاتمیكیا را، فیلم «راه آبی ابریشم» را هم روی پرده داشتم. پس فعالیت داشتم. زیادی هم داشتم. نمیدانم چرا آنها را فراموش کردید. کارهای کم و کوچکی نبودند.در ضمن هیچوقت هم با تلویزیون قهر نکردم كه بخواهم بازگردم. همیشه در سینما، تئاتر و تلویزیون بازی میكنم و هیچ فرقی هم برایم ندارند.
خیلیها معتقدند شرایط فعلی سینمای ما شرایط خوبی نیست. شما هم با این قضیه موافقید؟
هیچوقت خوب نبوده است اما یكچیز را همیشه یادمان میرود و قدر موقعیتهایمان را نمیدانیم و شرایط بدتر میشود. اگر قدر بدانیم شرایطمان را نگه میداریم...
من به كسی حسادت نمیكنم چون کسی مثل من نیست كه بخواهم حسادت كنم. من فقط میخواهم از خودم عقب نمانم. میخواهم بگویم تو بهعنوان یك انسان باید كاری انجام دهی، استفادهای داشته باشی.
اصلا علت حضور ما در این دنیا چیست؟ اینها همه سؤالات مهم اولیهای است كه هر شخصی از خودش دارد. وقتی كه هیچكاری انجام نمیدهی، وقتی كه هیچی نیستی برای چه هستی؟! انگار كه نیستی. پس برای بودنم باید چهكار انجام دهم. من كاری انجام میدهم كه متوجه شوم هستم.
هركس یك چیزهایی دارد که برای اوست، فقط مال اوست. آن چیزهایی كه دیگری دارد حتما برای اوست اگر برای او نبود در دستانش نبود. تو میتوانی آدم خوبی باشی، میتوانی آدم بدی باشی، این مهم نیست، مهم این است كه قسمت خودمان از این جهان را کشف کنیم و برداریم مال خود کنیم. فكر نمیكنم عدالت را باید تقسیم كرد، فكر میكنم عدالت تقسیم شده است. باید قسمت خودت را پیدا کنی.
چطور این كار را باید انجام داد که نگاهت به دست دیگری نباشد و فریب خیلی چیزهایی كه سر راهت قرار میگیرد و برای تو نیست را نخوری. ممكن است مثل قصههای اساطیری وقتی تصمیم به راه افتادن میگیری هزاران هزار مشكل پیش رویت باشد. باید فکر کنی و جلو بروی تا آب حیات را بیابی.
اگر میخواهی به همین که داری قانع باشی، خب جهان میگوید بههمین قانع باش و بقیه سهمت را میدزدد و میبرد، من به کم راضی نیستم. چیزهایی که سر راهم قرار دارد را بر میدارم بهعنوان سهم امروز... جلو میروم و سهم فردایم را میخواهم و مطمئنم در این جهان برای همه سهمی هست.
نظر کاربران
واقعا شخصیت قابل احترامی داره و یه اسطوره است در سینمای ما مثل آقای پرستویی.
آقای کیانیان هنرمند توانایی هستن به نظر من تجربه سالها بازیگری از ایشون یک روانشناس حرفه ای ساخته دیدگاه ایشون به زندگی در خور تحسینه.