چهرههای فعال و پرانرژیای که میشناسید، از دوران کودکیشان میگویند
این ستاره های سینما در کودکی بیش فعال بودند!
سراغ چندتا از چهرههایی رفتیم که هنوز، در بزرگسالی هم، گویا آرام و قرار ندارند و یک جا بند نمیشوند. از آنها، درباره دوران کودکیشان و میزان انرژی و شیطنتهایشان پرسیدهایم.
سراغ چندتا از چهرههایی رفتیم که هنوز، در بزرگسالی هم، گویا آرام و قرار ندارند و یک جا بند نمیشوند. از آنها، درباره دوران کودکیشان و میزان انرژی و شیطنتهایشان پرسیدهایم. جالب اینکه تقریبا این چهرهها که همگی در بزرگسالی، هنوز هم پرانرژی و به قول معروف، «اکتیو» هستند، در کودکیهایشان هم همینقدر انرژی داشتهاند. حالا اینکه میشود کودکی این چهرهها را به «بیشفعالی» ارتباط داد یا نه، خودش حکایتی است. انرژیها، شیطنتها و شلوغکاریهای دوران کودکی این چهرهها را از زبان خودشان بخوانید:
مثل الانم بودم
من، این روزها، خیلی پرانرژی نیستم، یعنی فکر نمیکنم که هیچ وقت بازیگوش بوده باشم. در کودکی هم هیچ فرقی با الانم نداشتم. من، همیشه، همین بوده و هستم؛ البته شاید این روزها، بیشتر به نظر میرسد که پرانرژیام تا در کودکی، چون یادم نمیآید کسی در کودکی، درباره من گفته باشد که بازیگوش هستم.
درس خوبم، سلاحی برای شیطنت کردن بود
در بچگی، من خیلی بازیگوش بودم، خیلی؛ البته از شما چه پنهان که هنوز هم همانقدر بازیگوش هستم. من تقریبا، هنوز که هنوز است، یک جا، آرام و قرار ندارم و نمی توانم یک جا، بند بشوم. با اینکه در کودکی، خیلی شیطنت میکردم، اما همیشه، درسخوان بودم. شاگرد اول بودن در تمام دوران تحصیلی، خودش باعث میشد که شیطنتهایم کمتر به چشم بیاید. حتی زمان دانشجوییام هم بالاترین نمرهها را میگرفتم.
یادم میآید در دوران مدرسه، مدام، در حال بازی و شیطنت بودم و همه را سر کار میگذاشتم، اما در تمام این مدت، پدر و مادرم را فقط برای تذکر همین شیطنتها و قرار نداشتنها، به مدرسه فرامیخواندند. نکته در این بود که نمرههای خوب و معدل بالای من، همیشه، سپر دفاعی مادر و پدرم در برابر این بحث انضباطی و شیطنت بود.
درس و مشق، سلاحی برای من بود تا بتوانم راحتتر و با گیر کمتری شیطنت کنم. به من، بیشفعال نمیگفتند؛ چون در هر حال، هم شیطنتهایم آنقدر خارج از محدوده نبود و هم در جایگاه سن و سالی خودم، رفتار میکردم. من، هیچ وقت، بزرگتر از سنم نبودم. این روزها هم که میبینم کودکانی هستند که حرفهای مربوط به سنین بالاتر از خودشان را میزنند، خوشم نمیآید. خودم، در کودکی، اینگونه نبودم و دوست ندارم کودکان خودم هم بیش از سنشان باشند. به نظرم، بهتر است هرکسی، متناسب با سن و سالش، مسیر زندگی را طی کند.
عین پسرها بودم
همه نزدیکان و آشنایان و دوستان من میدانند که من خیلی بازیگوشم. جالب است که این میزان شیطنت من، یکهزارم شیطنتهایم در کودکی است. من واقعا از دیوار راست بالا میرفتم و خیلیها میگفتند اصلا به اندازه من، بازیگوش ندیدهاند. میزان شیطنت و پرانرژی بودن من، بهقدری بود که همه به من میگفتند «تو عین پسرها هستی.» راست هم میگفتند. تمام شیطنتهایم هم عین شیطنتهای پسرانه بود. شاید باورتان نشود، اما حتی اسباببازیهای من هم پسرانه بود!
من در کودکی، یک ویژگی دیگر هم داشتم و آن هم حیوانآزاری بود! زیاد سر به سر حیوانها میگذاشتم؛ مثلا با تیروكمان، گنجشك شكار میكردم. همیشه مادرم برای من جوجه میخرید و من هم دور گردنشان، نخ میبستم و آنها را به گردش میبردم! عاشق قیچی كردن سبیل گربه بودم؛ چون یك بار، یكی از جوجههایم را یك گربه خورده بود.
من، بیش از حد، بازیگوش بودم. شاید واقعا بشود در مورد من و دوران کودکیام، واژه «بیشفعالی» را به کار برد؛ چون من، آنقدر انرژی داشتم که هیچجوری تمام نمیشد و من، مدام، در حال حرکت و بازی و دویدن و شیطنت بودم. من، پا به پای برادرها و بچههای همسایهمان شیطنت میكردم. بهجرات میتوانم بگویم که دوران بچگی عجیب و غریبی داشتم.
عاشق دوچرخهسواری بودم و با ماشین یا هواپیما بازی میكردم. از آن دسته دخترهایی نبودم كه با عروسك و اسباببازیهای دخترانه بازی كنم، حتی الان هم هیچ اسباببازی از دوران كودكیام ندارم، اما از دوران دانشگاه، خریدن شخصیتهای عروسكی، مثل میكیموس را شروع كردم. كارتونهای مورد علاقه من، «سرندیپیتی» و «رابینسون كروزوئه» بود و به علت علاقه زیاد به كارتون رابینسون، اگر فرصت پیدا كنم، به كیش سفر میكنم تا دریا و جزیره، من را یاد دوران كودكی و تماشای آن كارتون بیندازد.
به تماشای كارتون و انیمیشن، خیلی علاقه دارم. شاید بیشتر از فیلم، انیمیشن ببینم. یكی از بزرگترین آرزوهای كودكانه من، «خلبان شدن» بود و همیشه، از تماشای هواپیمای مسافربری لذت میبردم، چون پدرم مهندس پرواز بود، من و برادرهایم، از كودكی، با هواپیما و ماكتهای آن آشنا بودیم؛ اما متاسفانه، من نتوانستم خلبان شوم.
حالا هنوز هم این انرژیها را دارم. یكی از تفریحات مورد علاقه من، رانندگی است؛ چون رانندگی را خیلی دوست دارم و به نظرم، راننده خوبی هستم. وقتهای خالیام را به كارتینگ (پیست اتومبیلرانی) میروم و سوار ماشینهای CRG میشوم.
آقای جوزانی به من میگفت ویژ ویژ!
من در بچگی، شیطان نبودم؛ «شر» بودم! الان، نسبت به دوران کودکیام، خیلی آرام شدهام، ولی در کودکی، واقعا از دیوار راست بالا میرفتم. هیچکس نمیتوانست من و شیطنتهایم را کنترل کند، جز خواب!
یادم میآید که وقتی در کودکی، برای اولین بار، سر کار رفتم، خیلی شیطنت میکردم. همه را کلافه کرده بودم، اما خوشبختانه، در عین شیطنتی که داشتم، مودب بودم. آقای «جوزانی»، سر صحنه، من را «ویژ ویژ» صدا میکرد؛ چون مثل کش شلوار بودم و مدام درمیرفتم. آنقدر شیطنت میکردم و قابل کنترل نبودم که به من لقب «اسپیدی گنزالس» داده بودند؛ همان موش کارتونی سریعالسیر که عاشق غذاهای تند بود.
من در شیطنتهایم ، مرغ و خروس و اردک و... را هم دخیل میکردم. یادم است که همان موقع هم خیلیها میگفتند که ارسلان، بیشفعال است. به هر حال، هرچه بزرگتر شدم، آرامتر هم شدم، اما هنوز هم از یادآوری شیطنتهای کودکیام، خندهام میگیرد و باورم نمیشود که این همه انرژی را از کجا میآوردم!
نظر کاربران
خدا شفاشون بده.............آمین!
پاسخ ها
واقعا
جالب نبود
ویژویژ بدترین بازی گریه که من دیدم
پاسخ ها
+++++++++