محمد علی جمال زاده که بود؟
سید محمد علی جمالزاده (۲۳ دی ۱۲۷۴ در اصفهان – ۱۷ آبان ۱۳۷۶ در ژنو) نویسنده و مترجم معاصر ایرانی است. او را پدر داستان کوتاه زبان فارسی و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات فارسی میدانند.
زادروز : ۲۳ دی ۱۲۷۴ - اصفهان, ایران
درگذشت: ۱۷ آبان ۱۳۷۶ (۱۰۱ سال) - ژنو, سوئیس
آرامگاه : ژنو، سوئیس
محل زندگی : اصفهان تهران پاریس بیروت ژنو
ملیت : ایران
سالهای فعالیت : ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴
سبک : واقعگرایی
همسر : مارگرت اگرت
والدین : جمال الدین واعظ اصفهانی
سید محمد علی جمالزاده (۲۳ دی ۱۲۷۴ در اصفهان - ۱۷ آبان ۱۳۷۶ در ژنو) نویسنده و مترجم معاصر ایرانی است. او را پدر داستان کوتاه زبان فارسی و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات فارسی میدانند.
سید محمد علی جمالزاده در ۲۳ دی ۱۲۷۴ در اصفهان درخانوادهای مذهبی به دنیا آمد. او فرزند سید جمالالدین واعظ اصفهانی بود. واعظ اصفهانی دراصفهان زندگی میکرد، اما غالباً برای وعظ به شهرهای مختلف سفر میکرد.
جمال زاده پس از ۱۰ سالگی پدر خود را در برخی از سفرها همراهی میکرد. وی به همراه خانواده در سال ۱۳۲۱ به تهران مهاجرت کرد. جمالزاده حدود دوازده سال داشت که پدرش او را برای تحصیل به بیروت فرستاد. در دوران اقامت او در بیروت، اوضاع سیاسی ایران تغییر کرد، درآن زمان محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بست و هر یک از آزادی خواهان با مشکلاتی مواجه شدند.
پدر جمال زاده خود را به همدان رساند تا از آنجا به عتبات فرار کند، ولی در آنجا دستگیر و به بروجرد برده شد. امیرافخم، حاکم بروجرد دستور اعدام او را صادر کرد.
دوران جوانی جمالزاده
جمالزاده در بیروت با ابراهیم پور داود و مهدی ملک زاده فرزند ملک المتکلمین چندین سال هم دوره بود. در سال ۱۲۸۹ش، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به اروپا برود. سپس از راه مصر عازم فرانسه شد.
در آنجا ممتازالسلطنه سفیر ایران به وی پیشنهاد کرد که برای تحصیل به لوزان سوئیس برود. سید محمدعلی تا سال ۱۲۹۰ش، در لوزان بود، پس از آن به شهر دیژون در فرانسه رفت و دیپلم حقوق خود را از دانشگاه آن شهر گرفت.
فعالیتهای جمالزاده در خارج از ایران
همزمان با جنگ جهانی کمیته ای به نام کمیته ملیون به رهبری سید حسن تقی زاده برای مبارزه با روسیه و انگلیس در برلن تشکیل شد. این کمیته جمالزاده را به همکاری دعوت نمود. جمالزاده در سال ۱۲۹۴ به برلن رفت و تا سال ۱۳۰۹ در آن جا اقامت داشت.
پس ازاقامت کوتاهی دربرلن برای ماموریت از طرف کمیته ملیون به بغداد و کرمانشاه رفت و مدت شانزده ماه در آنجا اقامت داشت. در بازگشت به برلن مجله کاوه که ۳ بهمن ماه ۱۲۹۲ اولین شماره آن به چاپ رسید، وی را به همکاری دعوت کرد و تا تعطیلی مجله در۹ فروردین ماه۱۳۰۱ به همکاری خود با تقی زاده ادامه داد.
پس از تعطیلی مجله کاوه، سرپرستی محصلین ایرانی در سفارت ایران را به عهده گرفت. او به مدت هشت سال این مسئولیت را به عهده داشت، تا اینکه در سال ۱۳۱۰ به دفتر بین المللی کار وابسته به جامعه ملل پیوست.
پس از بازنشستگی در سال ۱۳۳۵ از برلن به ژنو رفت و تا پایان عمر در آنجا اقامت داشت. جمالزاده بیشتر عمر خود را در خارج از ایران سپری کرد. اما میتوان گفت که تمام تحقیقاتش در باره ایران و زبان فارسی و گسترده کردن دانش ایرانیان بود. علیرغم اینکه در رشته حقوق تحصیل کرد ولی در باره حقوق مطلبی ننوشت.
سبک نگارش جمالزاده
محمدعلی جمالزاده را همراه با صادق هدایت و بزرگ علوی سه بنیانگذار اصلی ادبیات داستانی معاصر فارسی می دانند. داستان کوتاه «فارسی شکر است» را که در کتاب یکی بود یکی نبود او چاپ شده است، عموماً به عنوان نخستین داستان کوتاه فارسی به شیوهٔ غربی میشمارند.
این داستان پس از هزار سال از نثرنویسی فارسی نقطه عطفی برای آن به شمار میرفت. به علاوه، مقدمهٔ جمالزاده بر کتاب یکی بود یکی نبود سند ادبی مهم و در واقع بیانیه نثر معاصر فارسی است. در این مقدمه جمالزاده مواکداً بیان می کند که کاربرد ادبیات مدرن نخست بازتاب فرهنگ عامه و سپس انعکاس مسائل و واقعیتهای اجتماعی است.
توصیف های پراطناب و نیش آلود
«ویلان الدوله از آن گیاه هایی است که فقط در خاک ایران سبز می شود و میوه ای بار می آورد که نخود هر آش می نامند.» «دارالمجانین»
عنصر طنز و شوخ مآبی
«شاهزاده تویسرکانی که از بس پر فیس و افاده بود، تف می انداخت و سبحان الله تحویل می داد، اسمش را «شاهزاده اخ تف سبحان الله» گذاشته بود.» (از مجموعه یکی بود، یکی نبود)
دموکراسی ادبی
جمالزاده با انتشار اولین مجموعه داستان کوتاهش، یعنی یکی بود یکی نبود، به شهرت رسید. این مجموعه، که شامل یک دیباچه و شش داستان کوتاه است، به نظر بسیاری از منتقدان، مهمترین اثر جمالزاده است که او را به عنوان نویسندهای پیشگام در میان داستاننویسان معاصر شناسانده است.
دیباچه مجموعه یکی بود یکی نبود را بسیاری از منتقدان، «مانیفستِ» ادبیات جدید فارسی دانستهاند. در این دیباچه جمالزاده، با نقد ذهنیت سنّتگرای نویسندگان و ادبای زمان خود در ایران، که به عقیده او «همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی» است، به دفاع از آنچه «دموکراسی ادبی» مینامد میپردازد. بهزعم جمالزاده، داستان، یا به قول او رمان، بهترین نوع ادبی برای رسیدن به دموکراسی ادبی است و این دموکراسی میتواند از دو منظر جلوه یابد:
یکی از منظر موضوع و محتوای داستان، که در این صورت نویسنده باید با انتخاب شخصیتهای داستانی خود از میان مردم عادی، به شرح آداب و رسوم آنان بپردازد و دیگر اینکه نویسنده،به جای استفاده از «انشاهای غامض و عوام نفهم»، زبان روزمره مردم عادی را در نوشته خود به کار گیرد.
به عقیده جمالزاده، چنین داستانهایی نه تنها به جمعآوری و حفظ «کلمات و تعبیرات و ضربالمثلها و اصطلاحات و ساختهای کلام و لهجههای گوناگون یک زبان» میانجامد، بلکه مردمِ طبقات و مناطق مختلف کشور و دیگر مناطق دنیا را با یکدیگر آشنا میسازد.
جمالزاده به طور کلی ساده نویسی را به نویسندگان ایرانی توصیه میکند و شاید به همین سبب، مضمون اولین داستان مجموعه یکی بود یکی نبود، یعنی «فارسی شکر است»، در باره سادهنویسی و ساده گویی است. در این داستان جمالزاده آدمهایش را از طبقات مختلف برمیگزیند تا آشفته بازار زبان خواص و پیامدهای آن را برای مردم عادی و زبان فارسی نشان دهد.
زبانی که معجونی است از واژهها و عبارات عربی، و گفتار نامفهوم فرنگی مآب تازه از فرنگ برگشتهای که ترکیبی نامأنوس از لغات فارسی و فرانسه است، نمونههای طنزآمیزی از آشفتگی زبان فارسی را به خواننده نشان می دهد.
داستان در زندانی اتفاق میافتد که جوان روستایی بخت برگشتهای بیجهت در آن گرفتار آمده است و در آن یک شیخ و یک مرد فرنگیمأب هم زندانی هستند. جوان روستایی که نمیداند چرا زندانی شده، علت را از آنها میپرسد ولی از فارسی نامفهومشان چیزی نمی فهمد و می پندارد که با زبان جنیان صحبت می کنند.
زنانی که در خاطرات کودکی جمالزاده حضور دارند
به طور کلی، در خاطرات جمالزاده پنج گروه از زنان حضور دارند:
مادربه عنوان «زن آقا» که دارای موقعیت اجتماعی خوبی است، به تحصیل و تربیت فرزندش سخت علاقه مند و کوشاست و در نبود شوهرش، فرزندان خود را بزرگ می کند؛
زن دایی حسین، به عنوان زنی باسواد و مؤمن و هنرمند
خاله فاطمه، به عنوان زنی سنتی و خرافاتی
زن فرنگی، که سر و وضع و هیأت عجیب او کودک گریز پای از مکتب را تا فاصله های دور به دنبال خود می کشاند.
دختران همسایه، دخترهایی بودند که دختر سعدی باید به آنها خراج بدهد و کتفشان را ببوسد.
بسیاری از ویژگی های این تیپ ها را می توان در شخصیتهای داستان نویسنده جستجو کرد. در کتاب جمالزاده و افکار او از قول جمالزاده درباره زن دیگری که آوازه خوان بوده و در خاطرات او حضور داشته است، چنین آمده:
«صرف نظر از عزا و تعزیه، در تمام دوره طفولیت سه چهار بار بیشتر موسیقی نشنیده بودیم. من خیلی طفل بودم و این زن برای مادرم و زنان دیگر با آواز خوبی که داشت، تصنیف های مردم تهران را می خواند. خوب یادم است که این تصنیف را می خواند: «بیا تا بریم می خوریم، شراب ملک ری خوریم، حالا نخوریم کی خوریم». برای من سخت تازگی داشت و خیلی خوشم آمد و هرگز فراموش نکرده ام.»
جمالزاده و زن ایرانی
جمالزاده نسبت به مسائل زنان بی تفاوت نبوده و در جای جای نوشته هایش درباره آنان اظهار نظر کرده است. در "صحرای محشر" درباره جنس زن می نویسد: «افسوس وقتی که پای جنس زن به میان می آید، چشمها کور و گوشها کر و عقل بیچاره ابتر می گردد. زن مانند همه چیزهای خوب و نازنین این دنیا گلی است که خارهای گزنده دارد و شرابی است که خمارش دود از نهاد برمی آورد.»
در مقاله ای با عنوان «داستان سمک عیار و حیلت زنان» در نشریه رستاخیز، با انتقاد از شاعران گذشته که مطالبی در نکوهش زنان نوشته اند و همچنین درباره دیدگاه برخی مذاهب درباره زن چنین می نویسد:
«شعرای ما با آنکه سرتا پای دیوانهای آنان همه در مدح و ثنای روی دلبر و موی مهوش و قد موزون شاهد است و مدام قسم و آیه می خورند که حاضرند دل و دین را فدای یک تار موی معشوق و معشوقه نمایند، معهذا گاهی نیز حرفهای خیلی سخت درباره زنان می زنند و حتی یک تن از بزرگترین شعرای ما، کار را به جایی رسانیده که به زنهای خوب هم ابقا نکرده و فرموده است:
«چه خوش گفت شاه جهان کیقباد که نفرین بد بر زن نیک باد»
در بیشتر داستانهای جمالزاده، رد پایی از زنان تحقیر شده و مورد ستم قرار گرفته دیده می شود. او در چند مورد از زنان تأثیرگذار بر همسر سخن گفته است. از زن شیخ جعفر در رجل سیاسی گرفته تا زن رحمت در "قصه ما به سر رسید". خود جمالزاده در مقاله ای، ضمن بیان این موضوع می نویسد: «حتی در کتاب صحرای محشر- که نباید جای این صحبتها باشد - راوی پس از دودلی و دست به دست کردن بسیار چنانکه افتد و دانی، دستگیرش می شود که وقتی پای جنس زن به میان آمد، چشمها کور و گوشها کر و عقل بیچاره و قوه تمیز ابتر می گردد. از این رو، آخرین پری را که رفیق شفیقش، شیطان به او سپرده بود،آتش می زند و از او زن می طلبد و بی نصیب نمی ماند.»
در مورد برابری حقوق زن و مرد باید گفت که اسلام برای زن، همپای مرد، حقوقی قائل است که این حقوق را عین هم نمی داند. به عبارتی دیگر، برابری و تساوی حقوق زن و مرد را می پذیرد و تصدیق می کند، نه همانندی و یکسانی آنها را، چون معتقد است که هر یک با ویژگیهای فطرت و سرنوشت خویش آفریده شده اند و بنابراین، هرکدام باید به انجام وظیفه خاصی که به عهده او و متناسب با ساحت وجودی اوست، بپردازد.
جمالزاده بر لزوم احترام به زنان بسیار تأکید می ورزد: «قبل از هر چیز باید زن را محترم شمرد و تمام شرایط احترام را در حق او رعایت نمود».
در دفتر یادداشتهای جوانی اش، از ظلم و بی انصافی مرد در حق زن یاد کرده، می نویسد: «غیرت و حسادت؛ همانا یک صفت است که پیش مرد اسم غیرت می گیرد و پیش زن حسادت. وقتی زن از بی وفایی و هرزه گردی شوهر شیون می کند، می گوییم از حسادت است، ولی وقتی مرد در حق زن هوسرانش سخنی روا می دارد، می گوییم از غیرت است. پس غیرت و حسادت، در حقیقت یکی بیش نیست و خالق این اختلاف در معنی که یکی را خوب و پسندیده و یکی را زشت و ناپسند لقب می دهد؛ همانا ظلم و بی انصافی مرد است.
شاید جمالزاده ناز و استغنای زن، کانون مهر بودن او و حفظ کیان خانواده را بر مبنای احکام الهی فراموش کرده و الا چنین سخن نمی گفت و راه مغالطه را نمی پویید.
در هر حال، این نکته را باید در نظر گرفت که جمالزاده اگر چه پایه گذار داستان نویسی به شیوه نوین در ایران است، اما تا حدی هنوز متأثر از متون نثر گذشته است و نباید از او انتظار داشت که همانند داستان نویسان بعد از خود، زن و مسائل او را مضمون داستانهای خود قرار دهد. در واقع، او راهگشای جریان داستان نویسی است و مقایسه او با نویسندگان دوره بعد چندان شایسته نیست.
ازدواج جمالزاده با زن فرنگی
جمالزاده دو بار ازدواج کرد و هر بار زن فرنگی گرفت: ازدواج اول در فرانسه در خرداد ۱۲۹۳ ش، و ازدواج دوم در سال ۱۳۱۰ در ژنو.
همسر اولش، زنی کاتولیک مذهب بود به نام «ژوزفین» که هیچ گاه به آیین و اعتقادات جمالزاده روی خوش نشان نداد و سرانجام بر اثر بیماری استسقا درگذشت.
همسر دومش، زنی آلمانی الاصل بود که «مارگرت اگرت» نام داشت و ازدواج جمالزاده با او اسلامی بود. این زن بنا به قول جمالزاده، مسلمان شده و اسمش را فاطمه گذاشته بود. این مسأله می تواند بیانگر اعتقاد جمالزاده به آیین اسلام باشد.جمالزاده با زن فرنگی ازدواج کرد. ارتباط او با محیط و فرهنگ غرب و زنان فرنگی و تصور منفی او از زن ایرانی، در این امر بی تأثیر نبود.
خود جمالزاده در جواب این پرسش که چرا زن خارجی گرفته است، می گوید:
«وقتی من پانزده ساله بودم، از ایران خارج شدم و آمدم بیروت و بعد آمدم اینجا (ژنو). همسایه ما در ایران دخترکی داشت به اسم ملکه که من عاشق او بودم. به پدر و مادرم گفته بودم ملکه را برای من نگاه بدارید. پدرم چند ماه بعد از اینکه از ایران آمدم بیرون، کشته شد.
اولین سفری که رفتم به ایران، مادرم صدایم زد و گفت: ملکه آمده به دیدنت. لذت بردم. ملکه تا مرا دید، گفت شوهر کرده ام… این طور شد که من در همین اروپا زن گرفتم.»
جمالزاده بی سوادی و عقب ماندگی زنان ایرانی را دلیل دیگر این مسأله فکر می کند و می گوید: «زن من فارسی را به قدری خوب یاد گرفته بود که گاهی من از او می پرسیدم و او غلطهای من را اصلاح می کرد. فرانسه می دانست، آلمانی، انگلیسی، فارسی، چهار زبان می دانست. چرا من این زن را نگیرم و بروم زنی بگیرم که بی سواد باشد؟!»
مهرداد مهرین در این باره چنین می نویسد: «همسر دوم جمالزاده، نمونه ای از یک زن ایده آل است که علاوه بر آلمانی، فرانسه و انگلیسی و فارسی هم می داند و در خیاطی و خانه داری مهارت دارد».
دلایل تحلیلگران برای عدم بازگشت جمالزاده
به شهادت رسیدن پدر، مرگ پدر جمالزاده ضربه سهمگینی برای او بود. او که تحت تأثیر افکار پدر قرار داشت، به شدت از اوضاع ایران و جریانات سیاسی آن دوران متنفر شد؛ به طوری که جان مایه اغلب داستانهایش را بعدها به دوران پرتزویر، بی سامان و پرتلاطم مشروطیت اختصاص داد.
تصاحب مستمری دیوانی پدر توسط یکی از دوستانش
مقایسه اوضاع و احوال اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ایران با غرب
اوضاع نابسامان و پر از ننگ و هرج و مرج دوران مشروطیت (قبل از ترک ایران)
ترک وطن در سن نوجوانی؛ سنی که هنوزشخصیتش قوام نیافته بود
از هم گسستن پیوند عاطفی و قومی با مرگ مادر
ازدواج با زن فرنگی
احساس سرخوردگی از گذران دوران سخت بی پولی، نا امنی و غربت
آثار داستانی
یکی بود، یکی نبود ۱۳۰۰
سر و ته یه کرباس ۱۳۲۳
دارالمجانین ۱۳۲۱
زمین، ارباب، دهقان
صندوقچه اسرار ۱۳۴۲
تلخ و شیرین ۱۳۳۴
فارسی شکر است
راهآبنامه
قصههای کوتاه برای بچههای ریشدار ۱۳۵۲
قصهٔ ما به سر رسید ۱۳۵۷
قلتشن دیوان ۱۳۲۵
صحرای محشر
هزار پیشه ۱۳۲۶
معصومه شیرازی ۱۳۳۳
هفت کشور
قصههای کوتاه قنبرعلی ۱۳۳۸
شاهکار ۱۳۳۷
کهنه و نو
یاد و یاد بود
قیصرو ایلچی کالیگولا اطورروم
غیر از خدا هیچکس نبود ۱۳۴۰
شورآباد ۱۳۴۱
خاک و آدم
آسمان و ریسمان ۱۳۴۳
مرکب محو ۱۳۴۴
آثار سیاسی و اجتماعی
آزادی وحیثیت انسانی ۱۳۳۸
خاک وآدم ۱۳۴۰
زمین، ارباب، دهقان ۱۳۴۱
خلقیات ما ایرانیان ۱۳۴۵
تصویر زن در فرهنگ ایران ۱۳۵۷
آثار تاریخی و ادبی
گنج شایان (چاپ برلین، ۱۳۳۵ه. ق.)
تاریخ روابط روس با ایران (چاپ برلین، چاپ تهران ۱۳۷۲)
پندنامهٔ سعدی یا گلستان نیکبختی (۱۳۱۷)
قصه قصهها (از روی قصصالمعمای تنکابنی، ۳۲۱)
بانگ نای (داستانهای مثنوی معنوی، ۱۳۳۷)
فرهنگ لغات عوامانه (۱۳۴۱)
طریقهٔ نویسندگی و داستانسرایی (۱۳۴۵)
سرگذشت حاجیبابای اصفهانی (۱۳۴۸)
اندک آشنایی با حافظ (۱۳۶۶)
ترجمه ها و آثار متفرقه
قهوه خانه سورات یا جنگ هفتاد ودو ملت (برناردن دو سن پیر) ۱۳۴۰
ویلهلم تل (شیللر) (۱۳۳۴)
داستان بشر (هندریک وان لون) (۱۳۳۵)
دون کارلوس (مولیر)
خسیس (مولیر)
داستانهای برگزیده
دشمن ملت (ایبسن)
داستانهای هفت کشور (مجموعه)
بلای ترکمن در ایران قاجاریه (بلوک ویل)
قنبرعلی جوانمرد شیراز (آرتور کنت دوگوپینو)
سیر وسیاحت در ترکستان و ایران (هانری موزر)
جنگ ترکمن (آرتورکنت دوگبینو)
کشکول جمالی
صندوقچه اسرار
نظر کاربران
معصومه شیرازی خیلی باحاله.اخرای کتاب دیالوگ خیام و خداست.لهجه ای هم که نویسنده برای خدا انتخاب کرده از این لهجه های داش مشتیه.کلن کتاب باحالیه.ولی من کتابو با اسم شیخ و فاحشه میشناختم.
مرسی، خوب بود.
تشکر از شما.
در پاراگراف زیر نویسنده محترم بر چه اساسی به مغالطه کردن جمالزاده نتیجه گیری کرده اند؟ کمی آزاده باشیم
"در دفتر یادداشتهای جوانی اش، از ظلم و بی انصافی مرد در حق زن یاد کرده، می نویسد: «غیرت و حسادت؛ همانا یک صفت است که پیش مرد اسم غیرت می گیرد و پیش زن حسادت. وقتی زن از بی وفایی و هرزه گردی شوهر شیون می کند، می گوییم از حسادت است، ولی وقتی مرد در حق زن هوسرانش سخنی روا می دارد، می گوییم از غیرت است. پس غیرت و حسادت، در حقیقت یکی بیش نیست و خالق این اختلاف در معنی که یکی را خوب و پسندیده و یکی را زشت و ناپسند لقب می دهد؛ همانا ظلم و بی انصافی مرد است.
شاید جمالزاده ناز و استغنای زن، کانون مهر بودن او و حفظ کیان خانواده را بر مبنای احکام الهی فراموش کرده و الا چنین سخن نمی گفت و راه مغالطه را نمی پویید."