محمدرضا زائری: رفتار ما داعشی است!
گفتوگوی ما را با دكتر محمدرضا زائری درباره زندگی ، علایق، پسندها، دلمشغولیها و نگرانیهایش بخوانید.
او هماكنون مدیر عامل مجموعه فرهنگی یادمان شهدای هفتم تیر(سرچشمه)، مدیر مسئول مجموعه احیاء (سه نشریه خیمه، محیا و جدید) و همچنین مدرس و پژوهشگر دانشگاه است. از این گذشته، دكتر زائری سردبیری نشریه تعطیلشده «خانه» و چندین نشریه و روزنامه دیگر از جمله همشهری را در كارنامه فرهنگی خود دارد. مسائل فرهنگی عمدهترین موضوعاتی هستند كه دلمشغولی و دغدغه اصلی دكتر زائری را شكل میدهند. دكتر زائری در مواجهه با مسائلی از این دست بهسرعت دست به قلم میبرد و - به گفته خودش- بدون ملاحظه مصلحتها و خوشایندها، آنچه را كه درست تشخیص میدهد مینگارد.
در پایگاه اطلاعرسانی او(قدم كلیكهایتان بر چشم) میتوان از تاریخ شفاهی خانه خبرنگاران جوان، سبك زندگی اسلامی، خاطره آخرین دیدار با آقا مجتبی تهرانی تا تحلیلی بر گفتوگوی صدا و سیما با اكبر عبدی و نكتههایی در خصوص چگونگی شكلگیری همشهری محله را دید. ناگفته نماند كه دكتر زائری مجموعه مقالهها و یادداشتهای خود را در كتابهایی چون:«حجاب بیحجاب»، «حجاب با حجاب»، «اعترافات»، «خبرنگار بدون مرز»، «باید رفت»، « قدم كلیكهایتان روی چشم» و. . . به چاپ رساندهاست. گفتوگوی ما را با دكتر محمدرضا زائری درباره زندگی ، علایق، پسندها، دلمشغولیها و نگرانیهایش بخوانید.
روح ناآرام
همیشه در بیقراری ، ناآرامیو جستوجو به سر بردهام. دلیل این ناآرامیوجودی خودم را نمیدانم، اما خوشبختانه یا متاسفانه این گونه است. فكر نمیكنم كه بتوان برای این وضعیت توجیه یا استدلال نظری پیدا كرد. البته خودم از این وضعیت ناراضی نیستم، گرچه واقعا با شرایط و اوضاع روزگار خیلی سازگار نیست. بیشتر اسباب دردسر است، اما به هر حال ما با هم كنار آمدهایم. شعری هم برای سنگ قبرم گفتهام كه مطلعش این است : «جسم ناآرام من در خاك سرد آرام یافت».
از عناوین جهان مرثیهخوان ما را بس
خودم را معلم میدانم. برای این حرفه كه برایم بسیار دوستداشتنی و ارزشمند است، قداست ویژهای قائلم. از سوی دیگر؛ خودم را روزنامهنگار هم میدانم و به روزنامهنگاری بسیار علاقهمندم و برخلاف بعضی، این حرفه را دونشأن یا توهین به خودم نمیدانم. وقتی در برنامههای تلویزیونی از من سوال میكنند كه چه عنوانی برای شما بگذاریم، جواب نمیدهم. جالب است كه حتی وقتی در شبكههای عربی هم شركت میكنم، میبینم كه آنها هم با همین مشكل روبرو هستند و از خودم میپرسند. اصلا دوست ندارم كه خودم بگویم چه عنوانی برای من بنویسند. معمولا میگویم كه خودتان هر چه خواستید بنویسید. یكبار در جایی عنوانم را روزنامهنگار نوشتهبودند.
كسی به من گفت كه این عنوان را عمدا نوشتهاند و با آن به شما توهین كردهاند. اصلا متوجه نبودم كه این دوست ما برای چه این حرف را میزند. به همین خاطر به او گفتم كه این طور فكر نمیكنم، اما او در جوابم گفت؛ نه! باید مینوشتند، استاد حوزه و دانشگاه یا پژوهشگر. در جواب این دوستم گفتم؛ من عنوان روزنامهنگار را بسیار دوست دارم و معتقدم كه روزنامهنگاری حرفه جدی و شریفی است كه اگر جایگاه خودش را داشتهباشد، شاید بتوان گفت روزنامهنگاری از جمله بزرگترین عناصر اصلاح اجتماعی است. البته طبیعتا به دلایل مختلف این جایگاه گاهی مخدوششده، گاهی درست شناختهنشده و گاهی هم درست حق آن ادا نشدهاست، اما با این همه روزنامهنگاری را خیلی دوست دارم و به آن علاقه دارم. بنابراین هنوز هم خودم را روزنامهنگار میدانم و همچنان به شكل حرفهای و جدی روزنامهنگاری میكنم.
در عین حال كار طلبگی خودم را هم بسیار دوست دارم. هماكنون در دانشگاه درس میدهم، اما از اینكه در دانشگاه به من «حاج آقا» بگویند بیشتر خوشحال میشوم تا بگویند«آقای دكتر». گرچه به طور طبیعی نظام آموزش عالی اقتضائات و مناسباتی دارد. واقعا دوست دارم كه روزی كه از دنیا میروم من را به عنوان خادم امام حسین(ع) - گرچه لایقش نیستم - بدانند. در هر حال، فكر میكنم كه این بالاتر از همه آن عناوین باشد. وقتی كه مرحوم پروفسور «عبدالجواد فلاطوری» از آلمان به ایران برگشت، از ایشان برای تدریس در دانشگاههای گوناگون دعوت و به او پیشنهاد شده بود كه فلسفه تدریس كند، اما خودش گفتهبود كه اگر برای من درس نهجالبلاغه بگذارید، حاضرم تدریس كنم.
البته من كه شاگرد شاگردان ایشان هم به حساب نمیآیم، ولی وقتی كه سالها از عمر میگذرد و فرد بالا و پایین روزگار را میبیند، آخرش به نقطهای میرسد. نقطهای كه من امروز به آن رسیدهام این است كه با افتخار و شادمانی و رضایت سرم را بالا بگیرم و آرزو كنم كه - گرچه قابل نیستم- خداوند عنایتی كند و من را یكی از غلامان امام حسین(ع) به حساب بیاورد و مردم هم من را یك ذاكر و خادم حضرت به حساب بیاورند:«از عناوین جهان مرثیهخوان ما را بس». چون احساس میكنم عنوانهای دیگر عمری دارند و بالاخره روزی تمام میشوند.
اگر عاشورا را چنان كه حق آن است برگزار بكنیم، آنوقت زندگیهای ما تغییر خواهد كرد، رفتارهای روزمره ما عوض خواهد شد و مهربانیها در زندگی ما بیشتر دیدهخواهد شد. متاسفانه امروز كمتر نشانی از امام حسین(ع) در زندگی شهری دیدهمیشود. از امام حسین(ع) حرف میزنیم، اما رفتار ما داعشی است.
خبرنگار بدون مرز
در هر حال، در جمع میان خبرنگاری و طلبگی تعبیر خبرنگار بدون مرز را برای خودم بیشتر میپسندم. البته عنوان خبرنگار بدون مرز ایهام دارد. خبر هم به «نیوز» تعبیر میشود و هم در تعبیر طلبگی و روحانیت، به معنای «حدیث» است. بنابراین در عین حالی كه پیشه خبرنگاری دارم، هدف اصلیام انتشار و تبلیغ اخبار و روایات و احادیث اهل بیت بدون هیچگونه مرز و ملاحظهای است؛یعنی بدون ملاحظه اینكه به مصلحت است یا خوشایند كسی است یا نه. همیشه فكر میكردم كه باید آنچه را كه صحیح و درست میدانم منتشر بكنم. از این رو بخش عمدهای از وقتم را همین كارهای طلبگی، تبلیغی و دینی میگیرد.
جستوجو در حوزههای گوناگون
نگاهی كه امروز به مسایل گوناگون فرهنگی دارم حاصل جستوجو و پویش مداوم است. اگر امروز این حرفها را میزنم از موضع تعارف و شعار نیست. شاید اگر ۱۵ سالم بود و اینها را میگفتم، تقلید از حرف بزرگترها یا متاثر از جو به حساب میآمد، اما حالا كه ۴۵ سال دارم، این حرفها را میگویم. خارج از كشور زندگی كردهام، در فضای مجازی بودهام، -شاید ندانید- كاریكاتور كشیدهام، عكاسی كردهام، تئاتر بازی كردهام، فیلمنامه نوشتهام، در گروه سرود بودهام، در حوزه سینما درس خواندهام و. . . در هر كدام از این حوزهها به طور جدی كار كردهام.
برای نمونه زمانی كه سینما میخواندم، در كلاسهای درس «بهرام بیضایی» درباغ فردوس درس میداد، حاضر میشدم. با خیلی از هنرپیشههای مشهور و عوامل سینما همكلاس بودم. دوره فوق لیسانس «ژورنالیسم تلویزیونی» را در دانشكده صدا و سیما آغاز كردم و بعدا آن را رها كردم. به هر حال، سعی كردم به همه جا سرك بكشم. بسیاری از كسانی كه كتابخانهام را میبینند، در آن با كتابهایی مواجه میشوند كه باورشان نمیشود یك روحانی آنها را بخواند. هماكنون خیلی از نمایشنامههای بهرام بیضایی یا داستانهای هوشنگ گلشیری و همچنین خیلی از كتابهایی را كه در پیش از انقلاب چاپ شدهبودند، در كتابخانهام دارم. در همه این حوزهها جستوجو كردهام و به همه آنها سرك كشیدهام.
من كجا هستم؟
در همه این جستوجوها و سرككشیدنها به دنبال این بودم كه ببینم چه خبر است و بهاصطلاح، دنیا دست كیست؟ اصلا من كجا هستم و قرار است چه كار كنم؟ كدام راه از همه مطمئنتر است؟ آن كسی كه راست میگوید، كیست؟ شاید یكی از دلایلی كه امروزبه این نقطه رسیدهام، پشتوانهاش همان گشت و گذار بودهاست؛ یعنی این طور نبوده كه در محیط محدودی باشم و طوطیوار چیزهایی را تكرار كنم. به همین خاطر اگر هم امروز مطلبی هم بنویسم ارزش آن را دارد كه بعد از سالها جست و جو به آن رسیده باشم. نكته بعدی اینكه تمام جست و جوهایم از زاویه نگاه به دین و معارف اهل بیت بوده، مثلا رشته تحصیلیام «روابط اسلام و مسیحیت» بودهاست.
بخشی از پایاننامه كارشناسی ارشدم در این رشته- كه بعدها چاپ شد- نگاه ادبیات مسیحی به امام حسین(ع) بود. میخواهم بگویم كه آنجا هم همین دلبستگی و نگاه وجود داشت. به هیچ وجه منظورم این نیست كه به یك حوزه خاص خودم را محدود كردهام.
روشنتر بگویم؛ یك خادم امام حسین(ع) در عین اینكه خودش را غلام حضرت میداند، اما ممكن است یك فیلم اجتماعی هم بسازد. اتفاقا یكی از كارهای جدی من كه هنوز هم ادامه دارد، طنزنویسی است. شعر هم میگویم. حرفم این است كه هیچكدام از این كارها با آن مساله منافات و تعارضی ندارد.
عدالتخواهی
بعضی از چیزها ذاتی است. مطمئنا در فطرت و وجود همه انسانها اعتراض به ظلم و فریاد عدالتخواهی وجود دارد. برخی ممكن است این ویژگی را خاموش كنند یا آن را جدی نگیرند و بنا بر ملاحظاتی به آن نپردازند، اما من در زندگیام هر چه جلوتر رفتم، متوجه شدم كه اتفاقا آن چیزی كه مبنای دینی ما كاملا بر آن تاكید دارد و قیام سیدالشهدا(ع) اساسا با همان هدف صورت گرفته و بالاترین عنصر هویتی ما كه ولایت امیرالمومنین(ع) است، بر شالوده آن شكل پذیرفته، بحث عدالتجویی است. وقتی در وجود خودم نگاه میكنم، جایی را هم برای گرامشی ، ماكارانكو و... پیدا میكنم، در عین اینكه در آسمان دل من همیشه خورشید وجود امام خمینی میدرخشد.
روشنتر بگویم؛ در وجودم همانقدر كه امام موسی صدر یا شهید سید محمدباقر صدر در كنار امام خمینی(ره) میدرخشند، ماكارانكو و گرامشی هم میدرخشند. ممكن است روزی این ارتباط را با ماركس هم پیدا كنم. البته ما نسلی نبودیم كه كتاب «سرمایه» را خواندهباشیم و آثار ماركس روی ما خیلی اثر بگذارد، اما ممكن است روزی در جایی با ماركس هم نقطه تلاقی پیدا بكنم. این نقطه تلاقی دلیل عقلانی هم دارد. به هر حال همه انسانها در وجود با یكدیگر مشترك هستند. اگر این نقطه اشتراك نباشد، مبانی دینی هم ایراد پیدا میكنند؛ چون دین برای همه انسانها آمده و مبنای آن فطرت و وجود مشترك بین انسانهاست.
پیام دین هم قرار است با همین انسانها ارتباط برقرار سازد. فردا هم كه امام زمان(عج) ظهور بكنند با همین انسانهایی طرف هستند كه آقای خامنهای برای آنها نامه مینویسند. كسانی كه در اروپا و آمریكای شمالی آقای خامنهای برای آنها نامه نوشتند، مثلا اگر گشت ارشاد ما بخواهد با آنها طرف شود، باید همه را اعدام كند. همین افراد قرار است مخاطب این دین(اسلام) باشند. پس، نقطه اشتراكی هست وآن جست و جوی(عدالتخواهی) بشر به نظرم جست و جوی مهمیاست.
فطرت انسانی مبناست
قبل از اینكه مسلمان ، روحانی یا ایرانی باشم، انسانم. اینجاست كه احساس میكنم نقطه اشتراكی با خیلیها دارم. گرچه وقتی تمام عالم را میگردم، میبینم آن چیزی كه بیشتر از همه در دلم اثر میگذارد، نهجالبلاغه است. این را از جهت شعار و تعارف نمیگویم. واقعا با تمام وجود احساس میكنم كه اگر كسی غیر از امام علی(ع) هم این حرفها را زدهبود شیفتهاش میشدم.
منتها هنوز كسی را در اندازه و شان ایشان پیدا نكردهام كه بتواند بگوید؛ اگر هفت آسمان را در دستانم بگذارند و در مقابلش از من بخواهند كه از دهان یك مورچه پر كاهی را بگیرم، نخواهم گرفت. من این موضع را به عنوان یك انسان دارم؛ یعنی اگر مثلا در آمریكاهم كسی این حرف را زدهبود، دنبالش میرفتم. وقتی بالاترین چهرهها را در این عرصه مقایسه میكنم، هیچ یك به پای قنبر امام علی(ع) نمیرسند.
از روی تعصب و دلبستگیهای احساسی و شعاری این حرف را نمیزنم. جاهایی كه شاید خیلیها انتظار نداشتند از موضع یك روحانی از كسی تجلیل كنم، وقتی متوجه شدم كه فردی، حرف درستی زده، آن را نقل كردهام. این ویژگی را در مكتب اسلام یاد گرفتهام. وقتی احساس كنم حرفی با مبنای فطری و عقلی سازگار است، آن را میپذیرم. بنابراین به پیرو علی(ع) همواره به سخن نگاه كردهام نه گویندهاش.
چه نباید كرد؟
در پی پرسشهایی كه در طول زندگی برایم مطرح بودهاند، جست و جویم را آغاز كردم؛ اینكه چه باید كرد و شاید هم چه نباید كرد؟ یعنی كجاها اشتباه كردهایم و راه را اشتباه رفتهایم.
وقتی ذهن به طور طبیعی درگیر پرسش میشود، هرجایی به دنبال جواب آن میگردد. اینكه در روایتهایمان حكمت گمشده مومن دانستهشده، به همین مساله برمیگردد. بنابراین انسان هر جایی كه احساس كند كه میتوان پاسخ پرسش خود را بگیرد، به دنبال آن میرود .
در تعبیرهای دیگر داریم كه مومن حتی از نزد كافر یا در چین به دنبال جواب سوالهایش میگردد. یك مومن جست و جوگر به هر نقطهای كه برود، باز به دین باز خواهد گشت. یكی از دلایلی كه افرادی در اروپا و آمریكا و در سنین بالا مسلمان میشوند و بعضا اعتقاد محكم و راسختری پیدا میكنند، این است كه جستوجوگر بودهاند. این افراد باور و آرامش درونی عمیقی پیدا كردهاند.
اساس دین پرسیدن است
امروز در جایی نشستهام كه قرار است مروج اندیشههای شهید بهشتی باشم. شهید بهشتی همیشه اظهار تاسف و تاثر میكرد از اینكه ما به جای تقدیس افكار و اندیشهها به تقدیس اشخاص پرداختهایم. با این مبنا اینكه گوینده سخن چه كسی است مبنایی پیدا نمیكند، بلكه میگردم و اگر در جایی مطلب ارزشمندی پیدا بكنم به همان اندازه از آن استفاده خواهم كرد. یكی از جهاتی كه در تعابیر دینی ما، مومن به زنبور عسل تشبیه شده، به این نكته برمیگردد كه همین اینها گل هستند.
حالا ممكن است زمانی هم فكر میكنم كه بوی گل نمیآید و با زبالهدانی طرف هستم. طبیعتا آنجا نمیروم، ولی اگر در شورهزاری یك گل هم روییدهباشد، سراغ آن میروم و به اندازه یك گل از آن استفاده میكنم. خیلی از كسانی كه شاگردی آنها را كردهام، شاید به طور كلی شخصیتشان را هیچوقت قبول نداشتم، اما همیشه به خودم گفتهام كه این فرد یك نكته ارزشمند دارد كه میتوان از آن بهره برد. همه ما باید نسبت به یكدیگر همین نگاه را داشتهباشیم و در روابط اجتماعیمان باید به همین نقطه برسیم. هیچ دلیلی ندارد كه اگر من بخواهم از كسی چیزی یاد بگیرم، صد درصد مورد تایید من باشد یا اگر نكتهای یا موردی نامطلوب در گفتار یا كردار كسی دیدم، صددرصد او را محكوم كنم.
یكی از ایراداتی كه حتی در میان متدینان خیلی برجسته است، این است كه یك نفر حتما باید صددرصد مورد تاییدشان باشد تا بتوانند از او استفاده كنند. در حالی كه مبنای دینی ما این نیست. در خیلی از كتابها جست و جو میكنم و میبینم كه تنها ازیك پاراگراف از آنها میتوانم بهره ببرم و البته بهره خودم را میبرم. این گونه است كه روابط اجتماعی شكل میگیرد. به این صورت كه همه انسانها فكر كنند كه میتوانند از یكدیگر بیاموزند. این تعبیر پیامبر اكرم(ص) كه میفرمایند؛ انسانها مثل دندانههای شانه برابرند، تعبیر حیرتانگیزی است.
معنای این سخن شریف این است كه هر كس از ما چیزی دارد كه میتواند به دیگری بیاموزد. بارها شده كه خود من از آدمهای عادی چیزهایی را یاد گرفتهام كه شاید از افراد نخبه نمیتوانستم بیاموزم. همیشه به خودم گفتهام كه همه اینها بندههای خدا هستند و یافتهها و تجربههایی دارند كه میتواند به من كمك كند.
اگر روزی دین بخواهد من را از جست و جو منع كند، با آن مشكل پیدا خواهم كرد. یكی از دلایلی كه هر چه جلوتر رفتم بر اعتقاد خودم استوارتر شدم، این بوده كه نهتنها دین من را از جست و جو منع نمیكند، بلكه مرا به آن تشویق و ترغیب میكند. - این را صمیمانه میگویم - واقعا دلم برای مظلومیت اعتقاد و دینمان میسوزد؛ چراكه گاهی نهتنها درست معرفی نشده بلكه برعكس معرفی شدهاست. بخشی از مخاطبان دین فكر میكنند كه اگر جست و جو كنند یا سوال مطرح كنند، دین آنها را از این امر برحذر خواهد داشت. در حالی كه در روایتی از امام كاظم(ع) نقل است كه فرمودند: اگر جوانی بیابم كه در مورد مسائل دینی پرسش نمیكند، او را تنبیه خواهم كرد.
مبنای دین ما پرسیدن است. كسی جلوی پرسیدن را میگیرد كه از خودش مطمئن نیست. اسلام مرتب افراد را به پرسیدن تشویق میكند. با این حال گاهی وقتها یا به دلیل بیسوادی یا محدودیتها و ضعفهای خودمان اجازه پرسش نمیدهیم و همین باعث به وجود آمدن برخی شبههها و ابهامات میشود.
آسیبشناسی فرهنگ
آسیبشناسی فرهنگی دغدغه واقعی من است. فرهنگ مهمترین عرصه زندگی اجتماعی ماست و نیاز به پایش و رصد و نقد مستمر و جدی دارد. واقعیت این است كه در حوزه فرهنگ هنوز به مرحله نظریهپردازی نرسیدهام. اگر استقرایی نگاه بكنیم، متوجه میشویم كه مطالعه و جست و جوی من هنوز به سرانجامینرسیده تا نظریه منسجمیاز آن بیرون بیاید. البته در جاهایی مثل قضیه حجاب به جواب برخی از پرسشها رسیدهام .
به همین دلیل بعد از سالها كه ذهنم درگیر این موضوع بوده اگر امروز از من بپرسند كه راه حل چیست، برای خودم جواب دارم. یا اگر مثلا از من بپرسند كه در حوزه فرهنگ از كجا باید آغاز كرد، در پاسخ خواهم گفت: از آموزش پیشدبستانی. به هر حال من مجله سینمایی منتشر كردهام، روزنامه چاپ كردهام، مطلب طنز نوشتهام. بنابراین پاسخ برخی از پرسشها را در این حوزهها دارم، اما در هیچ یك از آنها به نظریهای كه جامع و منسجم باشد، نرسیدهام.
بزرگترین ماموریت
هماكنون بیشترین خلأ و نیاز ما در حوزه فرهنگ تبدیل میراث اسلام و شیعی به زبان نو است. بیشترین چالش حوزههای علمیه هم در این بخش است. حوزههای علمیه هنوز با زبان مخاطب روز كه یك زبان در حال تحول و زایش است، فاصله دارند. این دغدغه جدی من است. خیلی از دوستان هستند كه بهترو پیشتر از من این دغدغه را داشتهاند. طبیعتا خلأهایی در برخی حوزههای نظری مثل فلسفه و كلام جدید وجود دارد كه برخی از دانشمندان و فرزانگان حوزه به آنها پرداختهاند. معنای این گفته بیتوجهی به بخشهای سنتی مثل بحثهای اعتقادی یا زندگانی امامان نیست. در حوزه احادیث و اخبار ائمه اطهار زمینه كار زیاد است.
پس از انقلاب به دلیل اینكه در موقعیتهای گوناگون شعار دین زیاد سر دادهشد، یك مقدار اشباع كاذب به وجود آمدهاست. در حالی كه آنچه كمتر به گوش مخاطب رسیده، پیام حقیقی دین است تا جایی كه وقتی درست عرضه میشود مخاطب احساس میكند كه با امر جدید و تازهای روبرو شدهاست. در حالی كه این پیام وجود داشته، اما به زبان روز و به اقتضای نیاز و فضای مخاطب مطرح نشدهاست. مشكل دیگری هم كه باید بدون تعارف به آن پرداخت این است كه بین ما نوعی سوءتفاهم وجود دارد؛ یعنی بین این لباس روحانیت و برخی از مظاهر دینی و بخشی از مخاطب.
این تضاد و تعارض كه به نظرم حقیقی نیست، اما وجود دارد، باید آن را درمان كرد و نمیتوان آن را نادیده گرفت. با این حال عدهای به آن توجهی نمیكنند و همین باعث شدیدترشدن آن شكاف میشود و در نهایت زمان را برای درمانش از دست خواهیم داد. به هر حال برای درمان این ایراد و اشكال زمان داریم و هنوز دیر نشدهاست. لازمه آن این است كه حرف بزنیم، گفت و گو كنیم، یكدیگر را به رسمیت بشناسیم. یكی از چیزهایی كه در این سالها هر چه جلوتر رفتهام بیشتر به آن پرداختهام، این است كه ما ابتدا باید یكدیگر را به رسمیت بشناسیم و با هم حرف بزنیم و حق و اختلافهای یكدیگر را بپذیریم.
قرار نیست مثل هم باشیم و مانند یكدیگر بیندیشیم. قرار نیست صد در صد طرف مقابل را تایید بكنیم، اما قرار است با هم زندگی كنیم، قرار است همدیگر را حذف نكنیم. باید دیر یا زود به این واقعیت برسیم كه چه حزباللهی و چه ضدانقلاب و چه چپ و چه راست، چه زن و چه مرد و. . . همه باید با هم زندگی كنیم. هیچ كس نمیتواند دیگری را حذف كند. باید بپذیریم كه همه هستیم و همه قدرت و زور داریم، اما قرار نیست با قدرت و زور با هم طرف شویم.
قدرت آن كسی كه الان تفنگ در دست دارد یا مثلا قوه قضاییه یا نیروی انتظامیرا در اختیار دارد، بیشتر از طرف مقابل نیست. طرف مقابل هم به همان میزان قدرت و زور دارد، اما هماكنون قدرتش پیدا نیست. قدرتی كه او میتواند با حذف معنوی من اعمال بكند، كمتر از قدرت من در حذف فیزیكی نیست. این را باید بپذیریم. همیشه روزگار نشان داده كه یك روز این طرف میز هستیم و یك روز دیگر آن طرف میز.
یك روز من در جایگاه قاضی قرار دارم و روز دیگر در جایگاه متهم؛گهی پشت به زین و گهی زین به پشت. این قاعده روزگار است. بنابراین باید بپذیریم كه باهم زندگی كنیم و با یكدیگر حرف بزنیم و حرف هم را بشنویم. سپس حرف بهتر را بپذیریم و به آن عمل كنیم. در هر حال، كارهای نكرده زیاد دارم. گفتن همین حرفها ، جاانداختن و اصرار بر شنیدهشدنشان بزرگترین ماموریت من است .
تفریح در فضاهای فرهنگی
اگر تفریح و شادی را از زندگی بگیریم زندگی هدف و ماموریت خودش را نمیتواند بهخوبی محقق سازد، اما مهم این است كه تفریح در راستای ماموریت و هدف زندگی قرار بگیرد. كسی كه مامور به انجام كاری شده تفریحاش هم در ذیل همان ماموریت و در پناه آن تعریف میشود. به طور طبیعی شادیها و تفریحات همه ما بر همین اساس تعریف میشود. ممكن است نوع تفریحات ما با هم فرق كند؛ یعنی ممكن است لذتی را كه من از خواندن یك شعر زیبا و مطالعه میبرم، كسی نبرد ، اما فرد دیگری این تفریح و شادی را به نحو دیگری برای خود در نظر بگیرد.
طبیعتا تفریحات ما در فضاهای فرهنگی تعریف میشود. با این حال گاه شده كه خارج از این فضای فرهنگی در یك روز تعطیل با خانواده به دامان طبیعت یا برای گردش و تفریح به جایی رفتهایم. بخشی از این مساله به تعهدی برمیگردد كه در قبال خانوادهام دارم و بخش دیگری از آن هم میل طبیعی و شخصیام است.
امثال ما كه كارهای فرهنگی و رسانهای انجام میدهیم محتوای كارمان را در چنین جاهایی پیدا میكنیم. به هر حال اگر بخواهم چیزی بنویسم، مواد آنرا از خلال مشاهدات و حضورم در فضاهای گوناگون به دست میآورم. بنابراین خیلی وقتها از فرصتهای پیشآمده برای تفریح استقبال میكنم؛ چون محتوا و مواد اولیه كار را به من میدهد. یكی از چیزهایی كه خیلی روی آن اصرار دارم این است كه این مشاهدات مستقیم و دست اول باشند. به جای اینكه بر بولتنها، رسانه و شنیدهها و گفتهها تاكید كنم، ترجیح میدهم كه مسایل را از نزدیك لمس و مشاهده كنم.
این روزها به طور پراكنده فیلم و تئاتر میبینم، اما اگر بخواهم به صورت جدی مطلبی یا تحلیلی در خصوص سینما و تئاتر بنویسم، خودم را ملزم میكنم كه مرتب فیلم و تئاتر ببینم. در دورهای كه مجله سینمایی منتشر میكردم، خیلی بیشتر از حالا فیلم میدیدم و آثار سینمای ایرانی و خارجی را با جدیت دنبال میكردم. الان هم در صورتی كه دوستی برای دیدن فیلم یا بازدید از گالری از من دعوت كند، اگر وقت داشته باشم، حتما میروم.
نظر کاربران
قدرتی كه او میتواند با حذف معنوی من اعمال بكند، كمتر از قدرت من در حذف فیزیكی نیست. این را باید بپذیریم. همیشه روزگار نشان داده كه یك روز این طرف میز هستیم و یك روز دیگر آن طرف میز.
دمت گرم :) خیلی دوست دارم از نزدیک باهاتون حرف بزنم شاید خنده دار به نظر بیاد ولی دغدغه ها و راهی که رفتین خیلی شبیه من هست و خب باعث میشه تو دنیایی که کمتر کسی اینطوری فکر میکنه مطمئن بشم دیوانه نبوده م و ...