احترام برومند پرده از راز زندگی موفقش با داوود رشیدی برمیدارد
زوج برومند و رشیدی نزدیك به ۴۵ سال است كه با هم زندگی میكنند. برومند را بچههای دهه ۵۰ با اجراهای گرمش بهعنوان مجری برنامه كودك میشناسند. داوود رشیدی را هم كه دیگر كسی نیست كه نشناسد.
برترین ها: چند سال پیش شهرداری تهران مراسمی برگزار كرد كه در آن زن و شوهرهای نمونه را از همه تهران معرفی كردند. بیش از ۵۰۰ زوج در این مراسم شركت داشتند. از ۲ زوج هم بهعنوان زوجهای روی صحنه تقدیر شد؛ احترام برومند و همسرش داوود رشیدی. زوج دیگر هم شهلا ریاحی و مرحوم همسرشان بودند. البته هیچ كدام از آقایان نتوانستند در این مراسم شركت كنند اما زنان آنها به نمایندگی از طرف خانواده روی صحنه آمدند و مورد تقدیر قرار گرفتند. زوج برومند و رشیدی نزدیك به ۴۵ سال است كه با هم زندگی میكنند. برومند را بچههای دهه ۵۰ با اجراهای گرمش بهعنوان مجری برنامه كودك میشناسند. داوود رشیدی را هم كه دیگر كسی نیست كه نشناسد. داوود رشیدی از خوشنامترین بزرگان تئاتر، تلویزیون و سینماست. زندگی این زوج شناخته شده هنوز بعد از این همه سال با گرمی و هیجان روزهای اول ادامه دارد. اگر دوست دارید بدانید چطور شد كه آنها از بین این همه زوج هنرمند بهعنوان بهترینها انتخاب شدند، گفتوگوی احترام برومند درباره ازدواجش و زندگی زناشوییشان را بخوانید.
از شما و آقای رشیدی چند سال پیش از سوی شهرداری تهران بهعنوان یكی از زوجهای نمونه انتخاب و تقدیر شد.
بله. بهنظرم كار خیلی قشنگی بود. البته به جز ما خیلی زوجهای دیگر هم از قشرها و مناطق مختلف تهران بودند.
ملاك این انتخابها چه بود؟
این زوجها را از بین كسانی كه 50 سال در كنار هم زندگی كردند، انتخاب كرده بودند. البته ما 50 سال زندگی مشترك نداشتیم اما به ما هم لطف كردند و اسممان را در این فهرست قرار دادند. در واقع ما در دهه 50 زندگیمان بودیم اما بیشتر زن و شوهرها بودند كه حتی 60 ، 70 سال با هم زندگی كرده بودند. زوجهای زیادی روی صحنه آمدند و از آنها با لوح یادبود، تقدیر شد. از جامعه هنری من و خانم شهلا ریاحی روی صحنه رفتیم كه البته متاسفانه هیچ كدام هم شوهرانمان نبودند. آقای رشیدی سر كار بوده و آقای ریاحی خیلی مریض احوال بودند و نتوانستند بیایند.
امروز ازدواج خیلی مشكل شده است. حالا جدای عقد و عروسی و مخارج آن اگر دختری همه اینها را هم نخواهد خود تشكیل زندگی بسیار سخت شده است. من دیدم در روستاها و شهرهای كوچك ازدواج راحتتر صورت میگیرد. چون سطح توقعات و هزینه زندگی پایینتر است. اما متاسفانه در تهران علاوه بر هزینهها توقعات هم خیلی بالاست. امروزه حتی دختران در اقشار و طبقات پایین جامعه هم خیلی پرتوقع شدهاند. میخواهند حتما عروسی را بگیرند و به ۵۰۰ نفر شام بدهند. میخواهند بلهبرون، نامزدی، حنابندان و پاتختی را حتما داشته باشند. این كارها و این همه مراسم واقعا برای چیست؟ این همه چشم و هم چشمی برای چه؟ درحالیكه با این پولها دو تا جوان میتوانند خیلی كارهای دیگر انجام دهند و خیلی شادتر هم باشند. البته این بحثها خیلی عمیقتر از این است كه ما بتوانیم در این زمان كم به آنها بپردازیم.
شما امروز بعد از 44 سال زندگی مشترك و انتخاب بهعنوان زوجی موفق و با داشتن 2 فرزند و عروس و داماد و نوه، فكر میكنید ازدواج خوب است و آن موقع كه ازدواج كردید چه فكری داشتید؟
خب من وقتی ازدواج كردم خیلی جوان و 20 ساله بودم. آن موقع خیلی برای ازدواج و تشكیل زندگی مشتاق بودم و دلم می خواست تشكیل خانواده بدهم. زمانی هم كه با آقای رشیدی آشنا شدم اشتیاقم بیشتر شد. ما پیش از ازدواج با هم آشنا بودیم و با عشق ازدواج كردیم.
شما در آن سن نگاه مثبتی به ازدواج داشتید و از آن راضی بودید. امروز نگاه شما به ازدواج چیست و آیا ازدواج را خوب میدانید؟
الان موجی وجود دارد كه من در قشرها و طبقات مختلف در اطراف خودم میبینم كه خیلی از ازدواج سرخورده شدهاند. دلیل این موج هم به دلیل این اتفاقاتی است كه پیرامونمان میافتد، زندگیهای نابسامان و طلاقهای زیاد، اختلافات خانوادگی، توقعات بیش از اندازهای كه هر كدام از طرفین در كوران زندگی از هم دارند كه واقعا همدیگر را با آنها خسته میكنند و... این روزها وقتی در مجلسی نشستهایم و من به دختر جوانی میگویم حیف توست و بهتر است كه ازدواج بكنی، حداقل 3، 4 نفر در همان مجلسی كه هستیم، میگویند«ازدواج چیه؟ ول كن بابا حوصله داری. بگذار زندگیاش را بكند. برای چه ازدواج كند. برای خودش دارد راحت كار و زندگی میكند.» ولی من میگویم مگر نمیشود آدم هم كار و زندگیاش را داشته باشد و پیشرفت كند و هم ازدواج كند.
هنوز جوابم را نگرفتهام. ازدواج خوب است و آن را به دیگران توصیه میكنید؟
ببینید این صحبتهایی كه من میكنم اینطور نیست كه من آمار و اطلاعات دقیقی از همه جامعه داشته باشم. این نوع نگاه از آنچه من در فضای اطراف خودم میبینم شكل گرفته است. دید من فقط نسبت به آن چیزی است كه در اطرافم میبینم. آنچه من در اطرافم میبینم، این است كه میبینم ازدواج سخت شده و جوانها مدام سختگیرتر میشوند. حتی دخترها دیگر مثل قبل نیستند. همیشه میگفتند دخترها فقط دنبال شوهر هستند. امروز دیگر اصلا چنین چیزی نیست. دخترها هم به سختی راضی به ازدواج میشوند و خیلی سخت میگیرند. حتی بعضیها میگویند ما اصلا ازدواج نمیكنیم. البته همین الان هم خانوادههایی هستند كه خیلی ساده و در عین حال مناسب و آراسته ازدواج میكنند. ازدواجهای خوب هم هنوز هست اما به هر حال قضاوت درباره اینكه ازدواج خوب است یا نه به سادگی گذشته نیست و ازدواج با مسائل بسیاری همراه شده است.
دوست دارید شوهرتان حامی و پشت و پناه شما باشد و اصلا با این دید ازدواج كردید كه یك نفر از شما حمایت كند؟
ما دو تا آدم مستقل هستیم، قرار هم نیست پشت و پناه باشیم. بعد هم شما چهل و چند سال پیش را با الان مقایسه نكنید. آن موقع زندگیها خیلی سادهتر بود. به خود ما، پدر آقای رشیدی كمك میكردند. اگر او كمك نمیكرد، ما از نظر مالی در تنگنا قرار میگرفتیم. اما او هر كمكی از دستش برمیآمد به ما میكرد. اما ما هم با اینكه خانواده شوهرم متمول بودند و امكان مالی این را داشتند كه برای ما عروسی مفصلی بگیرند، عروسی بسیار سادهای گرفتیم.
شما و آقای رشیدی با هم به نوعی همكار بودید و هر دو فعالیتهای فرهنگی و هنری داشتید. ازدواج با همكار خوب است و شما آن را به دیگران توصیه میكنید؟
البته ما نوع كارمان یكی بود اما در دو جای متفاوت كار میكردیم. من مجری و گوینده بودم و او كارگردان و بازیگر تئاتر. آقای رشیدی كارمند اداره تئاتر هم بودند. آن زمان گرفتاریها و مشغلههای زندگی اینطور نبود كه آدمها خیلی بخواهند از هم دور باشند. اصلا ریتم زندگی خیلی كندتر از امروز بود. خانه ما نیاوران و محل كار شوهرم میدان فردوسی بود. رفتوآمد در این مسیر نهایتا ۲۰ دقیقه وقت میبرد. البته من هم اوایل كارم بود و زیاد كار نمیكردم. در هفته یكی، دو بار به تلویزیون برای ضبط برنامه میرفتم. بعدها كارم بیشتر شد و هر روز میرفتم. چیزی كه میخواستم بعد از همه این توضیحها بگویم این است كه این همكاری و آشنایی با شغل همدیگر، خیلی به زن و شوهركمك میكند و بهنظر من مثبت است. زن و شوهری كه همكار و همصنف هستند، بیشتر شرایط كاری همدیگر را درك میكنند. مثلا ما خیلی وقتها در مناسبتهایی مثل شب عید كه كارمان سنگین بود، شبها هم ضبط داشتیم. این را آقای رشیدی كه خودش یك هنرمند بود درك میكرد.
شما در این چهل و خردهای سال زندگی چه كارهایی انجام دادهاید و انجام میدهید كه زندگیتان یكنواخت نشود؟
خب، ما به دلیل جنس و نوع كارمان طبیعتا زندگیهایمان خیلی منظم دچار روزمرگی نیست. البته الان كه آقای رشیدی كمی سنشان بالا رفته كمتر پیش میآید سر كاری بروند. نه اینكه نخواهند كار كنند، كمتر پیش می آید. بیشتر سفرهای كاری میروند بهخصوص در ارتباط با تئاتر. اینها خودش به هر حال زندگی را از یكنواختی درمیآورد. میخواهم بگویم بعضی زندگیها به دلیل شغل زن یا شوهر این یكنواختی را كمتر دارند ولی از نظر زحمتهای زندگی و آن چیزهایی كه با همه مردم دیگر مشترك است، طبیعتا من هم خسته میشوم. من هم یك وقتهایی توی دلم گله میكنم، یك وقتهایی غر میزنم. یك وقتهایی مثلا مهمانی داریم و قرار است كسی بیاید یك دفعه آقای رشیدی میگویند كار دارند و نمیتوانند بیایند، خب من در لحظه ناراحت میشوم و گله میكنم اما بعد درك میكنم و خودم را وفق میدهم. روی هم رفته من با چیزهای كوچك دلخوشم و آنطوری نیستم كه در زندگیمان چیزهای بزرگ بخواهم.
اصطلاحی در فرهنگ ماست كه میگوید در زندگی مشترك یكی باید من باشد و یكی نیم من. شما به این مسئله اعتقاد دارید؟
بله، صددرصد. درست است آن كسی كه نیم من میشود دیگر تا آخر باید نیم من باشد، اما چارهای نیست. از نظر فرهنگی هم در كشور ما اینجوری بوده كه همیشه این زن است كه یك مقدار باید صبورتر و باگذشتتر باشد و تحمل بیشتری داشته باشد. اگر زندگی مادران ما بیشتر دوام داشت به دلیل همین صبر و تحملشان بود و اگر الان دوام زندگیها كم شده برای این است كه صبر و تحملها كم شده است. به هر حال فرهنگ ما این است كه همیشه زن باید بیشتر تحمل كند و اوضاع را آرام نگه دارد و انعطاف نشان بدهد.
جالب است اما در این فرهنگ بیشتر مردها از ازدواج مینالند و انگار سختی بیشتر را آنها تحمل میكنند.
اینها همه شعار است. همان مردهایی كه هرجا مینشینند میگویند وای ازدواج چیه؟ زن چیه؟ ازدواج نكنید، 2 روز هم بدون زنشان نمیتوانند زندگی كنند. اما داستان جوانهایی كه هنوز ازدواج نكردهاند، فرق میكند. آنها اگر از ازدواج فراریاند دلیلش همان حرفهایی است كه گفتیم، یعنی چون دیگر آن صبر، تحمل و حوصله در دخترهای ما نیست آنها هم دلیلی نمیبینند كه به راحتی ازدواج كنند. حالا نه اینكه من بگویم دخترها بروند بنشینند و هر چیزی را تحمل كنند و خدای نكرده اذیت شوند. نهدیگر زمانه این حرفها عوض شده. برای همین هم زندگیها بیدوام شده است.
بچه چه تاثیری در زندگی و ازدواج شما داشت؟
بچه راه كمال است. به نظر من زندگی بدون بچه كامل نیست. روند طبیعت این است كه ۲ نفر با هم یكی شده و صاحب فرزند شوند. حالا خدا به انسان این عقل را داده است كه بچهدار شدنش را كنترل كند و برای آن برنامهریزی داشته باشد. من خیلی بچه دوست دارم و احساس میكنم بچه روند تكامل یك خانواده است. بچه واقعا زندگی را قشنگ میكند چون چیزی است كه بین زن و شوهر كاملا مشترك است و برای هر دوآنهاست. راجع به آنها میتوانند صحبت كرده، تصمیم بگیرند و فكر كنند. بچه به زندگی انسان هدف میدهد. فكر میكنم هر كسی زحمت میكشد و كار و زندگی میكند، فقط به امید بچههایش است. چند سال كه از زندگی مشترك میگذرد دیگر بچه برای آن زندگی لازم و واجب است. البته الان كه خیلی زیاد شده زن و شوهرها دوست ندارند بچهدار شوند. خب این هم یك طرز فكر است اما من فكر میكنم قشنگی زندگی خانوادگی و زناشویی این است كه بچهای هم باشد.
شما نوه هم دارید؟
ما متاسفانه یك نوه بیشتر نداریم. سینا پسر دخترم لیلی است. البته پسرم، فرهاد هم ازدواج كرده و همسرش، مژگان، هم دختر بسیار خانم، خوب و خانوادهداری است. آنها خیلی با هم خوب هستند. ما كه یك بار ندیدهایم حتی این دو نفر یك اخم به هم بكنند ولی نمیدانم چرا تا حالا بچه نخواستهاند. گاهی فكر میكنم زندگیشان اینقدر كه خوب و موفق است شاید حیفشان میآید بچهدار شوند. اما من همیشه فكر میكنم حیف است زن و شوهر به این خوبی بچه نداشته باشند چون حتما زن و شوهرهای خوب میتوانند بچههای خوب هم داشته باشند. اما تنها نوهام، سینا، همه عشق و امید زندگی ماست و با آمدنش به زندگی ما كلی شور و هیجان بخشید.
بزرگتریـن نقطـه تفاهـم شمـا بـا همسرتان چیست؟
خب، خیلی چیزهاست كه ما روی آن تفاهم داریم و خیلی چیزها هم وجود دارد كه روی آن تفاهم نداریم. مثلا ما هر دو به تئاتر و هنر خیلی علاقهمند هستیم و با هم درباره آن صحبت كرده و اگر اخباری داشته باشیم با یكدیگر رد و بدل میكنیم. اما مهمترین چیزی كه راجع به آن تفاهم داریم همین زندگی خانوادگی خودمان است. هر دو ما تلاش میكنیم زندگیمان خوب باشد و آن را خوب حفظ كنیم. فكر نكنید اگر مردی ۸۰ سالش شد دیگر امكان ندارد زندگیاش را به هم بزند. نه هنوز هم اگر به زندگی و همسرتان توجه نكنید ممكن است ازدواجتان به خطر بیفتد. من خیلی مردهای مسن را دیدهام كه زندگیشان از هم پاشیده است. منظورم این است كه فكر نكنیم چون پیر شدیم دیگر زندگیمان را رها كنیم؛ بلكه باید عشق به زندگیمان را حفظ كنیم.
و بزرگترین نقطه عدمتفاهمتان؟
همانطور كه روی خیلی چیزها تفاهم داریم طبیعتا عدم تفاهم هم داریم. مثلا آقای رشیدی نسبت به من خیلی كتاب میخواند و مطالعه میكند و زیادی تلویزیون میبیند و تماشای تلویزیون را دوست دارد. او عاشق برنامه و مسابقات ورزشی از كشتی، والیبال، بسكتبال، پینگپنگ و هرچه فكرش را كنید، هست بهخصوص فوتبال كه من اصلا علاقه ندارم و پیگیری نمیكنم.
شما فكر میكنید ازدواج باید با عشق شروع شود یا عشق بـعـد از آن شكـل میگیرد؟
هر ۲ میتواند باشد. من با عشق ازدواج كردم اما خیلیها هم بودند كه با خواستگاری ازدواج كردند و عشق بعدا در زندگیشان بهوجود آمد. خیلیها هم بودند كه با عشق ازدواج كردند و سالها قبل از ازدواج عاشق یكدیگر بودند اما بعد از ازدواج، در زندگیشان ناموفق بودند و جدا شدند. بهنظر من ازدواج نسخه معینی ندارد. كاش ازدواج موفق یك نسخه مشخص داشت. انتخاب و تلاش خود انسان برای موفقیت در ازدواج مهم است اما شانس و سرنوشت هم در آن دخیل است.
زمان مادران ما ازدواج فقط به طریق سنتی و از طریق خواستگاری مرسوم بود و اینكه 2 جوان با هم آشنا شوند و خودشان همدیگر را برای زندگی انتخاب كنند را بد میدانستند. اما در زمان ما كمكم این نوع ازدواج هم جا افتاده؛ و بین دوستان خود من كسانی بودند كه خانوادهشان نمیپذیرفتند جز به روش سنتی به شكل دیگری ازدواج كنند ولی خانواده ما اینطور نبود. پدرم با اینكه بسیار مذهبی بود اما روشنفكر بود و هیچ وقت در مورد كار، تحصیل و ازدواج چیزی را به ما تحمیل نكرد.
او ما را كاملا آزاد میگذاشت و اصلا محدودمان نمیكرد. اینها ضمن این بود كه به زندگی و معاشرتهای ما نیز نظارت داشتند. ما همیشه سپاسگزار پدر و مادرمان هستیم كه ما را در فضایی باز و فرهنگی با كتاب، تئاتر، فیلم و... بزرگ كردند. خب، من و خواهرانم هم هیچ وقت منتظر شوهر كردن نبودیم. همه ما هم با آشنایی و عشق ازدواج كردیم.
من فكر میكنم الان ازدواج برای پسرها واقعا سختتر است چون هنوز هم با اینكه ما خیلی ادعا داریم زن و مرد با هم برابر هستند اما به محض ازدواج دخترها میخواهند تحت حمایت شوهرانشان باشند، به همین دلیل هم خیلی پسرها را میبینیم كه از ازدواج گریزان هستند چون فكر میكنند مسئولیتی بر دوششان میافتد. خیلی از این تشریفات و مخارج بیعلت كه الان مرسوم است تا ۱۵، ۲۰ سال پیش و حتی تا وقتی كه دختر و پسر من هم ازدواج كردند، وجود نداشت. الان حتی سفره عقد را هم یك نفر پول میگیرد و میچیند. من برای عروسی دختر خودم و خواهرانم، سفره عقد را با وسایل و ظرف و ظروف خودمان چیدم. یادم هست شب قبل از عروسی لیلی ۱۰، ۱۵ نفری در خانه ما بودیم و داشتیم كارهای فردا را انجام میدادیم، سفره عقد را میچیدیم و كارها را انجام میدادیم. شام هم یك ماكارونی گذاشته بودم. در همین گیر و دار یكی از نزدیكان كاسهای حنا آورد و به دست، پا و صورت عروس مالید و این شد حنابندان، همین. دیگر از مهمانی و این حرفها كه الان برای حنابندان مرسوم است، خبری نبود.
مهمترین چیزی كه بهنظر من باید در ازدواج وجود داشته باشد، محبت و دلسوزی است. اینكه مثلا شوهر من وقتی من را خسته میبیند، دلش بسوزد كه این زن من از صبح روی پا بوده و كار خانه كرده یا من وقتی شوهرم را با این سن و سال میبینم كه خسته از سر كار آمده، دلسوز او باشم. اگر زن و شوهر دلسوز همدیگر باشند، خوشبخت میشوند. اگر واقعا دل و قلب آنها با هم باشد و سعی كنند به هر طریقی كه شده به همدیگر آرامش بدهند، موفق میشوند. این درك متقابل و محبت در ازدواج واجب و ضروری است. شوهر من همیشه و در هر لحظه زندگی در قلب من است.
۴۰ سال پیش با الان خیلی فرق داشت؛ آن زمان داوود فقط در تئاتر بود و عموم جامعه او را نمیشناختند. البته در تئاتر كارگردان مطرحی بود. اما مردم او را از وقتی كه وارد تلویزیون و سینما شد، شناختند. آقای رشیدی ۱۴ سال از من بزرگتر است اما با این حال باز هم جوان بود و من سعی میكردم شرایط او را درك كنم. برای همین زندگیمان را خیلی ساده شروع كردیم. فرهنگمان همین بود. بچههای من هم همینطور ازدواج كردند. خواهر و برادرهایم هم همینطورساده ازدواج كردند. مراسم عروسی ما یك عقدكنان بسیار ساده بود. من لباس خیلی معمولی پوشیده بودم و حتی آرایشگاه هم به عنوان عروس، نرفتم. همان آرایشگاه معمولی خودم رفتم و گفتم فقط موهایم را برایم درست كنید. صورتم را هم خودم آرایش كردم. من اصلا داستانهای این روزها را نمیفهمم. مثلا میشنوم كه میگویند ۵ میلیون تومان عروس برای آرایشگاه پول داده و آخر هم زشت و بدریخت شده است، ای كاش حداقل خوشگل میشد.
آقای رشیدی در كل خیلی به خانواده و فامیل علاقهمند است و زیاد با آنها معاشرت و رفتوآمد میكند. داوود با خانواده من هم خیلی رابطه خوبی داشت و دارد. پدر و مادرم، خدا رحمتشان كند، خیلی به آقای رشیدی علاقه داشتند. داوود هم آنها را خیلی دوست داشت. با خواهر و برادرهای من نیز همیشه خیلی صمیمی و خوب بودند و هستند. بهخصوص چون داوود برادر ندارد از همان ابتدا خیلی میانهاش با برادرهای من خوب بود. اصلا من از طریق برادرم كه دوست آقای رشیدی بود با او آشنا شدم. او همیشه فامیل من را مثل فامیل خودش میدانست و زیاد به سفرهای فامیلی میرفتیم.
نکته :
۱. احترام برومند، خواهر مرضیه برومند، كارگردان و بازیگر شناخته شده سینما و تلویزیون است.
۲. احترام برومند از سال ۱۳۴۶ تا پایان سال ۱۳۵۷در رادیو و تلویزیون بهعنوان گوینده و مجری كار میكرده است. او بهعنوان مجری برنامه كودك در تلویزیون ملی و سپس شبكه ۲ شهرت داشته است.
۳. از سال ۵۷ به بعد احترام برومند به خانهداری و رسیدگی به بچهها مشغول میشود و مرحوم مادر شوهرش با آنها زندگی میكرده است.
۴. داوود رشیدی ۱۴ سال از همسرش بزرگتر است.
۵. احترام برومند از طریق برادرش كه دوست داوود رشیدی بوده با او آشنا شده است.
نظر کاربران
مجله جان تیتر اولتان اشتباه است پرده از راز برمیدارند!
خوب بود.از این بهتر نمشود
جالب بود .ودر مورد نظر عسل جان باید به ایشان عرض کنم که : زمان و فاعل قول را در نظر بگیرید.
خیلی جالب بود. لذت بردم.ممنون از این مصاحبه .امیدوارم مصاحبه باافرادموفق وخوشنام کشورمان ادامه داشته باشد .با آرزوی موفقیت برای همکارانم مجله اینترنتی برترین ها
جالب بود به خصوص اون قسمت ارایش عروسای الان که واقعا طرف زشت میشه
عاشقشونم حدود دو هفته پیش تو جشنواره فیلم کوتاه یاسوج دیدمشون تو کلاس نقدر با اقای علایی نشسته بودیم که یهو دیدیم استاد با خانومش وارد شدن هممون شکه شدیم
خدا حفظشان کنه،در زمانه ای که اینگونه حرفها رنگ باخته، اشخاص با فرهنگ مثل این بزرگان باید نمایش داده شوند تا جوانها به خود بیایند تأمل کنن و ارزش را دریابند!!!!
چرا نظر منو نگذاشتین !!؟هرجا نظر میذارم نظرم را نمیذارن!! همه با من بد هستند!!!!!!!
من که مال دهه هفتاد هستم هم یادم میاد ایشون رو
توی یه برنامه کودک بودن به اسم اتاق آبی
یادش بخیر اون موقع ها چقدر ازشون میترسیدیم
خدمت عسل خانم عرض کنم که پرده راز زندگیرو فقط خانمه برداشته!!!!!! نیازی به دارند نداره دارد کافیه!!!! راستی معلم کلاس سومت کی بوده که اینقد ادبیاتت قویه
...!