نویسنده های بزرگ، عاشق های افتضاح
دعوای بین طرفداران تولستوی و داستایوفسکی، سر اینکه کدام شان بزرگتر هستند، درست به اندازه دعوای بین طرفداران پرسپولیس و استقلال جدی، عمیق و ریشه دار است.
هفته نامه تماشاگران امروز - احسان رضایی: دعوای بین طرفداران تولستوی و داستایوفسکی، سر اینکه کدام شان بزرگتر هستند، درست به اندازه دعوای بین طرفداران پرسپولیس و استقلال جدی، عمیق و ریشه دار است. این دو غول بزرگ ادبیات جهان، هر دو در دهه 1820 در روسیه (و به فاصله هفت سال) به دنیا آمدند و به رغم شباهت های بسیارشان، مثل خودشیفتگی و بدقیافگی (که البته خصوصیت همه نویسنده های بزرگ است)، تفاوت های بسیاری هم داشتند که باعث شده گاهی از آنها به عنوان نقطه مقابل یکدیگر یاد شود و خوراک لازم برای دعوای طرفداران هم فراهم شود. از جمله این اختلافات، تفاوت این دو نویسنده بزرگ در مقوله عشق است.
قبل از ماجراهای خانوادگی دو غول عالم ادبیات، خوب است کمی از اختلافات این دو نفر بگوییم. اولا بر خلاف تصور، داستایوفسکی بزرگتر از تولستوی است و 25 سال سابقه نویسندنگی اش جلوتر از او بوده اما اختلافات این دو نفر، از چیزی که پیدا می کنید خیلی بیشتر است.
تولستوی فردی گیاهخوار، با برنامه، پایبند به اصول، بدون عادات بد و دارای شخصیتی محکم و ثابت (و البته خشن) بود ولی داستایوفسکی ضعیف النفس، معتاد به قمار، بی وفا (حتی در حد غیرطبیعی برای یک روس آن زمان؛ مثلا شایعاتی وجود دارد که او یک دختربچه را مورد آزار قرار داده)، مهربان و دمدمی مزاج بوده که به همه چیز ناخنکی می زده و ول شان می کرده.
تولستوی همیشه سالم بود ولی داستایوفسکی مصروع، همیشه مریض و اغلب اوقات گرسنه بود. تولستوی ۸۲ سال عمر با عزت کرد کرد و داستایوفسکی ۵۹ سال در نکبت جان کند. تولستوی از طرف مادری شاهزاده بود و خودش هم ارباب و زمین دار بود ولی داستایوفسکی همیشه مقروض بود و یک بار هم که رفت فعالیت سیاسی بکند، دستگیر شد و سال ها در سیبری به عنوان زندانی بیگاری کرد تا آخرش با کلی نامه «غلط کردم» عفو شد.
شخصیت داستان های این دوتا هم مثل خودشان هستند: اشراف شهرستان نشین با سوالات فلسفی، در مقابل جوان های شهری مفلوک. شخصیت های آثار داستایوفسکی پیچیده هستند و بدترین جنایت ها را مرتکب می شوند ولی ته تهش چیزهای مثبتی در وجودشان هست اما تولستوی کوچکترین کج روی را برنمی تابد چه برسد به کارهای منکراتی آنا کارنینا که عاقبت هم او را به کشتن می دهد.
تولستوی از سر شکم سیری می نوشته و فرصت کافی برای بازنویسی کارهایش داشته اما داستایوفسکی اگر سریع نمی نوشته، خودش و خانواده اش از گرسنگی می مرده اند و دقیقا از همین جاست که داستان خانوادگی این دو نفر شروع می شود.
داستایوفسکی زن می گرفت تا زن هایش به دردش بخورند. همسر اولش ماریا دیمیتریونا، بیوه نسبتا پولدار یک کارمند گمرک بود که داستایوفسکی بعد از بازگشت از سیبری، دو سال برایش شعر عاشقانه گفت تا عاقبت توانست در فوریه 1857 با او ازدواج کند؛ اما دوره خوشی او دوامی نداشت و در آوریل 1864 ماریا مرد. بعد از مرگ زنش بود که پول لازم شد و شاهکارش، یعنی «جنایت و مکافات» را نوشت. شش ماه بعد هم، ازدواج دومش را انجام داد.
ماجرا این بود که برای نوشتن «قمارباز» یک قرارداد یک ماه و نیمه با ناشر بسته بود و یکهو به خودش آمد و دید فقط 20 روز از مهلتش باقی مانده و چیزی هم ننوشته و پول ها را هم پیش خور کرده است. اینجا بود که فکر بکری به سرش زد. یک تایپیست تندنویس استخدام کرد به اسم آنا گریگوریونا و بعد هم با او ازدواج کرد (شاید برای اینکه پول تایپ را ندهد).
آنای 21 ساله عاشق فئودور 46 ساله شد و البته بعدها حسابی زندگی او را سر و سامان داد تا حدی که داستایوفسکی توانست به آرزویش یعنی سفر اروپا برسد. (هر چقدر تولستوی عاشق روسیه است، داستایوفسکی از مام میهن متنفر است.)
داستایوفسکی در آخرین داستانش «برادران کارامازوف»، برادر وسطی، دیمتری را اینطور توصیف کره است: مردی شوخ با روحیه عاشق پیشه که به جای فکر کردن، عاشق می شود و توجهی ندارد که معشوقش او را می خواهد یا نمی خواهد. می گویند این، خود داستایوفسکی است.
تولستوی اما شیطنت هایش را در جوانی کرده بود و وقتی در 34 سالگی سراغ سوفیا آندر ژونا برس، اشراف زاده نیمه آلمانی 18 ساله رفت، چنان کاری کرد که وقتی بعدها دفتر خاطرات او به دست سوفیا افتاد و او شرح خوشگذرانی ها و عیاشی های تولستوی در جوانی را خواند، آنطور که سوفیا در زندگینامه خودش نوشته ا مدت ها فکر می کرده که شوهرش دارد با او شوخی خرکی می کند و سر کار رفته است.
سوفیا مهمترین مشوق تولستوی در نویسندگی اش بود. معروف است که او هزار و 400 صفحه پیش نویس جنگ و صلح را هفت بار پاکنویس کرد. رابطه بین تولستوی و سوفیا، عاشقانه ولی پرتنش بود. بعد از به دنیا آمدن 14 بچه، تولستوی یادش افتاد که هوای نفسانی و روابط جنسی، عشق را نابود می کند.
سوفیا هم بین نفرت از این نگاه شوهر و عشق به جایگاه اجتماعی و محبوبیت او در بین مردم گیر افتاده بود. سوفیا در زندگینامه اش، تقصیر را گردن ولادیمیر چرکوف، مرید و شاگرد تولستوی انداخته. هر چه که بود تولستوی در اواخر عمر، زادگاهش را ترک کرد و بعد از مدتی کوتاه نیز در یک ایستگاه دور افتاده راه آهن از دنیا رفت. از تولستوی کنار زنش عکس های متعددی هست اما آنا با داستایوفسکی هیچ عکسی ندارد.
نظر کاربران
جالب بود! ولی کسانیکه آثار بزرگ خلق می کنند دلیلی ندارد خودشان هم انسان های بزرگ و درستی باشن!
خیلی مطلب جالبی بود ممنون
آدم باورش نمیشه داستایوفسکی همچین شخصیتی داشته باشه!!!!!!!
لطفا رو این بخش تخصصی تر کار کنید.شخصیت نویسنده های بزرگ خیلی جالبه.ممنون
هر دو شون عالین به خصوص داستایوفسکی