شباهت های «بازی تاج و تخت» و سیاسیون ایران (۱)
در میان جناح ها و چهره های سیاسی ایران امروز، چه کسی حاضر است مثل «جان اسنو» در سریال «بازی تاج و تخت»، از جان بگذرد ولی ساختار قانونی سیاست حفظ شود.
مجله روشن - روزبه کریمی: در میان جناح ها و چهره های سیاسی ایران امروز، چه کسی حاضر است مثل «جان اسنو» در سریال «بازی تاج و تخت»، از جان بگذرد ولی ساختار قانونی سیاست حفظ شود.
می گویند ایرانی ها بسی بیش تر از دیگر مردم جهان، سیاسی هستند؛ از کار جهان سر در می آورند و در فهم تحولات سیاسی عالم از بسیاری مردمان مناطق توسعه یافته جهان خبره ترند. این همه علی رغم آن است که به قول برخی از متفکران امروزی، همواره در فرهنگ ایرانی معاصر، سیاست پدر و مادر نداشته است و باید کلاه مان را سفت بچسبیم و سیاست را به دولت مردان دوره واگذاریم: «سرمان بوی قورمه سبزی نمی دهد.» البته از زبان های سرخ و قهرمانان سیاسی، بس عجیب استقبال می کنیم اما گویا بین ما رایج شده که چنین زبانی اگر قرار است سر سبزی بر باد بدهد، بهتر این که سر پسر همسایه باشد تا پسر ما.
پس آن چه ایرانیان را سیاسی کرده، نه شور وافر و همیشگی برای مشارکت در تحولات قدرت که آگاهی و پیچیدگی ذهن شان با سیاست است. ما مدام تحولات قدرت را پی می گیرم و می دانیم چی به چیست. اما برخی در میان خودمان، از همین قدر سیاسی بودن هم گله دارند که چرا این همه سیاست به سراپای زندگی ما پیچیده است. چرا باید این همه به سیاست آمیخته باشیم. اما از قضا امروزه روز، دوای درد اقتصاد و معیشت؛ توسعه و رفاه؛ فرهنگ و پیشرفت؛ علم و سواد ما همگی در گروی بیش تر سیاسی بودن است و ضروری است ایرانیان هرچه بیش تر به سیاست بگروند و در تحولات درون و بیرون قدرت- همه آن تحولاتی که در تدبیر منزل (اقتصاد) و مدینه (سیاست) موثر است- مشارکت داشته باشیم.
حالا آشتی سیاسی و اقتصادی با جهان، در دسترس ایران است؛ امواج این صلح بیرونی به درون ریخته می شود و دیگر نمی توان با تردستی پاک دامن از این آب روان بیرون ماند ولی از نشاط آن بهره جست؛ حالا ما نیاز داریم به بیش تر سیاسی بودن اما نه در مقام ناظر و تماشاگر، بلکه شرط است که مسوولیت بپذیریم و در گسترش آثار موج صلح با جهان، مشارکت کنیم. برای این منظور لازم است که به جای دل بستن به اطلاعات پشت پرده که در هر تاکسی عیان می شود، بر توان تحلیل مان از وقایع و دسته بندی های سیاسی بیفزاییم.
ما مدعی هستیم همین سریال «بازی تاج و تخت» می تواند به ما یاد دهد که چگونه می توان به تحلیل بازیگران عرصه قدرت نشست طوری که ما را برای مشارکت سیاسی در تحولات قدرت یاری دهد. «بازی تاج و تخت»، داستان جذابی است از دست به دست شدن قدرت و تلاش سیاسی شرافت مندانه یا مکارانه اقوام مختلف هفت اقلیم برای سهیم شدن در قدرت با تصاحب آن- «بازی تاج و تخت»، می تواند ما را در شناخت دسته بندی های امروزی سیاسی ایران یاری دهد و چشمان ما را به روی آینده تحولات سیاسی بگشاید.
جناح سیاسی، بنا به تجربه ما در وطن مان، آن بلوکی از چهره ها و گروه های سیاسی است که هدف شان را مشارکت در قدرت و اداره جامعه طبق یک سری ایده ها و برنامه های کلی و با منافع جمعی، قرار داده اند. رویکرد جناحی به سیاست، یا فعالیت جناحی در میدان سیاست، شریف تر و متمدنانه تر است از بازی های باندی و قبیلگی؛ هرچند سیاست جناحی هنوز به سیاستی تماما حزبی تبدیل نشده است اما احزاب در سایه انتخاب ها و تعلقات شان به جناح معنا و هویت پیدا می کنند. اصلاح طلب/ لیبرال یا محافظه کار؛ چپ یا راست؛ خلاصه این یا آن.
هریک از این دو سو، در درون خودشان شاید ده ها و صدها دسته ها و خط های جزئی تر داشته باشند، اما ایده و منفعتی که همه این خطوط را هم راستا کرده است، نه امری دقیق و مشخص که راه و رسمی است تقریبی و نسبی و کلی. مثلا اصلاح طلبند. حال ممکن است اصلاح طلبان زمانی لیبرال تر (آزادی خواه تر) از زمان قبل یا بعدشان باشند و هر زمان برای این آزادی خواهی، بر ابزار خاصی تمرکز بیش تری صرف کنند (اجرای دقیق قانون، برای تغییر قوانین و...) اما در کل شمار زیادی چهره منفرد یا سازمان و حزب سیاسی بر سر همین منافع و برنامه های کلی و نسبی با هم توافق دارند و اشتراک مساعی می کنند. همین است حال محافظه کاران.
سیاست کنونی در ایران نیز، خصوصا از سال ۷۶ تاکنون، سیاست جناحی است. هیچ جناحی نتوانسته جناحی دیگر را حذف کند؛ حتی آن جناحی که تمام عزمش را بارها جمع کرده تا میانه روان یا اصلاح طلبان را با مهر خائن و مانند آن بی آبرو کند و از صفحه سیاست روزگار بزداید. ما می توانیم از داستان «بازی تاج و تخت»، بهره ببریم و مدلی بسازیم تا با آن، جناح های سیاسی ایران امروز، دسته بندی های داخلی آن ها و پویایی یا ایستایی شان را بشناسیم.
روزنامه «واشنگتن پست» چندی پیش، دست به کاری مشابه زد؛ بنابر «بازی تاج و تخت»، مدلی برای فهم نیروهای سیاسی و قدرت های هان آماده کرد که مثلا فلان قوم در سریال مزبور، مطابقت دارد با اسرائیل و سیاستش و خصومت میان دو خاندان دیگر را تشبیه کرد به جدال میان ایرانیان و اعراب. حالا، بد نیست از همین خاندان ها و خصایل تاریخی و اجتماعی و رویکرد سیاسی شان استفاده کنیم و مصداق شان در سیاست ایران را از میان جناح ها و دسته بندی های سیاسی در ایران دریابیم. این مدل تحلیلی حتما به شناخت دقیق و عمیق و البته اثرگذار از تحولات سیاسی دور و برمان منتهی خواهدشد.
حالا پس از سه چهار سال، نویسندگان و سازندگان سریال «بازی تاج و تخت»، به نظر می رسد یکی از چهره های سیاسی کانونی داستان را کشته اند: «جان اسنو». مرگ احتمالی جان اسنو در تصویر، همه مخاطبان سریال را شگفت زده کرده است. کی انتظارش را داشت؟ حالا مساله مرگ او بهانه ای شده که کل ساختار داستان را از منظری سیاسی بررسی کنیم. چرا او می میرد و مرگ او نشانی است از غلبه چه رویکردی؟ و اساسا رویکردهای مختلف در سیاست وستروس (هفت اقلیم: قاره اصلی رویدادهای داستان) کدام بودند که به این نقطه عجیب رسیدیم؟
آیا اساسا می توان ساختار هفت اقلیم یا یک مملکت را بدون جان اسنو فرض کرد؟ می بینیم که شاید تفسیر سیاسی داستان «بازی تاج و تخت»، ما را در فهم داستان و پیش بینی آینده آن یاری دهد. پس تنها داستان نیست که به فهم سیاسی ما کمک می کند بلکه تفسیر سیاسی داستان سریال هم شاید منطق اصلی داستان و آینده آن را به ما نشان دهد و ما را در لذت بردن و فهم سریال یاری دهد.
جان اسنو کیست؟ آیا او می میرد؟
شعار جان اسنو، هم چون همه «استارک»ها این است: زمستان خواهدآمد. زمستان در هفت اقلیم یا قاره وستروس، محل و زمان برآمدن اهریمنی ترین امیال و نیروهاست. درست همان لحظه ای که دشمن بیرونی یا دشمنی ها و خطرات بیرونی یک ساختار سیاسی و یک دولت ملت را در می نوردد، دشمنانی که می خواهند ساختار را از هم بپاشند تا کلی در تمدن و تاریخ عقب بمانیم. جان اسنو، نماینده آن جریانی است که به عوامل و عناصر سیاست در داخل ساختار، مدام نهیب می زند که دشمن در کمین است. او دائما هشدار می دهد که ما، نیروها و جناح های سیاسی در داخل دولت ملت، نباید فراموش کنیم که جنگ اصلی نه در مرکز قدرت ساختار ما، که در جایی است که «آدرها»ی وحشی با ما سر جدال دارند.
آدرها، مردگانی که زنده کرده اند و راه افتاده اند که دخل بشر زنده و تمدنش را بیاورند. اسنو، نماد آن نیروی سیاسی است که حتی حاضر است بیرون از مرزهای ساختار برود و هرچه می تواند از مخالفان و رانده شدگان ساختار سیاسی و طردشدگان مملکت را به این سوی دیوار ملت بازگرداند. جان اسنو، فرزند یکی از دو موسس پادشاهی و قدرت است (ند استارک) اما به سخت ترین و در عین حال بی جیره و مواجب ترین بخش ساختار سیاسی تبعید شده است؛ عضویت در نیروهای نظامی و دفاع از دیوار شمال؛ دیوار شمال، تمدن و ساختار سیاسی ما را از همه آن دشمنان و مشکلاتی جدا می کند که می خواهند اساس این ساختار ویران شود.
پس این دیوار تنها منطقه ای جغرافیایی و حتی ژئوپلتیک مثل مرزهای ملی ما نیست بلکه مرزها ساختار سیاسی ماست با دشمنان و مشکلاتی که همین مردم سالاری نسبی ما در ایران را خوش نمی دارند؛ اعم از قدرتی خارجی که می خواهد ما را قانع کند که از این مردم سالاری پردردسر آبی گرم نمی شود و باید آن را ویران کرد و در تمدن دیگری محو شد تا آن ماقبل تمدن هایی که اساسا مردم سالاری را نفی می کنند. مردم سالاری نسبی کنونی، ثمره نبردهای سیاسی و تلاش مدنی ماست که دست کم از مشروطه تاکنون شکل داده ایم و از سر گذرانده ایم. هر تغییری به سوی دنیای بهتر، از دل همین تلاش و ساختار شدنی است نه با دورزدن یا تخریب آن.
حکم آن نیروی سیاسی که اسنو، نمایندگی می کند همین است که این مردم سالاری نیم بند را باید طوری گرداند که ما را در نبرد اصلی با دشمن خطرناک تقویت کند. نبرد اصلی، نبرد بر سر حذف یکی از قدرت و نشستن بر سریر دولت نیست، بلکه این نبرد باید چنان پیش رود که انسجام تمدن این سوی دیوار را محافظت کند.
جان اسنو، از دامان قدرت رانده می شود، تبعید می شود، در تبعید با همه هوش و توانش در جنگاوری نه جنگجوی مملکت که به خدمتکاری جنگ جوها گماشته می شود؛ اما با این همه مصایب باز هم دمی حاضر نیست از تلاش برای تدبیر امور به شیوه ای که به نفع کل مملکت باشد دست بردارد. فرمانده دیوار شمال او را خدمت کار گمارده و اسنو تحقیر شده، ولی منفعت طلبانه از نبرد برای مراقبت از فرمانده شانه خالی نمی کند؛ درست لحظه ای که باید فرمانده را از شر نجات می دهد، در نبرد با وحشیان مشارکت می کند و... او نمی گوید چون من خادمم، پس هرکس که افتخار جنگجویی نصیبیش شده، به دفاع برخیزد؛ او در جا و مطابق اصلاح طلبی مسوولانه اش به دفاع می ایستد.
اسنو و اسنوها در ساختار سیاسی ما، آن دسته ای هستند که اصرار دارند ساختار سیاسی باید مدام در جذب مردمان بکوشد؛ عرصه نبرد سیاسی در درون را شرافت مندانه و منطبق بر آیین نامه و قانون می خواهند تا کشور تقویت شود. چون نبرد اصلی جای دیگری است. آن ها حتی حاضرند بمیرند ولی در مرگ هم دست از مسوولیت نکشند.
تاریخ سیاسی معاصر ما، شاهد اسنوهایی است که بیرون از قدرت سیاسی هم مشغول پاسبانی از ساختار مردم سالاری و هشدار دادند که «زمستان در کمین است». محمد مصدق به این الگوی سیاسی نزدیک شد، مهدی بازرگان هم شاید. اما تقلای این دو برای پایبندی به قانون مردم سالاری و مشارکت مسوولانه در اصلاح امور پس از خروج از قدرت، کم رنگ شد. گویی از تاریخ انتظار داشتند که قدر آن ها را بداند و چون آن ها را کنار گذارده اند، باز به سراغ شان بیایند اما هیچ کس به اندازه رییس دولت های هفتم و هشتم از میان سیاسیون بیرون از ساختار قدرت، به الگوی سیاسی اسنو نزدیک نشده است.
او حتی وقتی از کاخ دولت بیرون آمده، به تلاش برای نهادسازی برای مردم سالاری و حفظ تجربه ها پرداخت، هر بار برای بازکردن فضا به روی همه دل سوزان، به میدان آمده ولی باز با ورودش به هسته قدرت مخالفت کرده اند. اما او منتظر تایید ساختار و حتی طرف دارانش هم نمانده، جایی که لازم بوده از آبرویش نزد طرف داران هم عبور کرده و مثلا به دماوند رفته که رای بدهد تا امکان فعالیت سیاسی اصلاح طلبان و خودش از دست نرود.
جان اسنو، از خاندان استارک هاست که یکی از دو خاندان مهم شمالند؛ شمالی ها به مرزداران هفت اقلیم مشهورند. آن ها هم چنین همواره منتقدان سیاست های مزورانه و ستم گرانه شاهان بوده اند. ند استارک، پرد اسنو، سخت به رویکرد انتقادی استارک ها در سیاست و مملکت داری پایبند است و حتی در حالی که به اصرار شاه هفت اقلیم به پایتخت رفت تا دست شاه باشد، جان بر سر شرفش گذاشت.
جان اسنو، ولی علاوه بر شرافت نمادی است از روی دیگر استارک ها: پاسبانی از مرزهای ساختار سیاسی؛ او با پایبندی به این وظیفه است که به سیاست آزادی خواهی و عدالت گرایی (یعنی روی دیگر استارک ها) عمل می کند. چرا که تا پیش از او استارک ها و همه مدافعان دیوار شمال، تلاش داشتند که همه اهالی آن سوی دیوار را سرکوب کنند و برانند ولی جان اسنو، وظیفه دفاع از مرزهای تمدن و مملکت را به درون منطقه شمالی و آن ور دیوار کشاند؛ او مصر است که باید میان وحشیان و سایر اهالی سرزمین های بیرون دیوار با وایت واکرها یا همان رهبران مردگان زنده فرق بگذاریم و با رفع تبعیض از وحشیان، اجازه دهیم برای، فرار از زمستانی که در راه است، آن ها هم به درون مملکت بیایند و از مواهب زندگی در مناطق جنوبی تر برخوردار شوند.
رئیس دولت اصلاحات هم، رویه تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق را در دهه ۷۰ ترویج می کرد. همان رویکردی که امروز به جذب حداکثری و دفع حداقلی انقلاب ترجمه شده است. می توان هم چنین اندیشید که «علی اکبر هاشمی رفسنجانی» هم در سال های اخیر که کمتر در هسته قدرت ساختار مملکت راه داشته است، به سوی الگوی اسنو قدم برداشته است؛ او حتی حاضر شد رد صلاحیتش را برای ریاست اجرایی در نظامی که تثبیتش کرده، بپذیرد و باز در تلاش برای گشایش فضا و اصلاح امور مردم را به رای دادن فرابخواند.
هاشمی در سال های اخیر حاضر شده نقش پیش قراول و نقطه ای برای دست آویختن اصلاح طلبان و میانه روهای در حال حذف از سیاست باشد حتی اگر به قیمت از دست دادن مصادر قدرت، تحمل شدیدترین فشارها و به خطر افکندن خانواده اش بوده است. ولی شاید نباید این قضاوت را از نظر دور داشت که هاشمی جدید پیش تر در مقام عضوی از خانواده «استارک»هاست که به اصلاح امور همت گمارده اند ولی هاشمی قدیمی تر، بیش تر به مدل قوم «لنیستر» شباهت داشت که می کوشید عاقلانه کل نظام را پابرجا و متعادل نگه دارد؛ لنیستری که برخلاف لنیسترهای سریال «بازی تاج و تخت»، منفعت شخصی اش در خدمت تداوم کل ساختار بود نه در گروی آن.
جز رئیس دولت اصلاحات ، نیست کسی که در میان فعالان سیاسی بیرون از قدرت، این همه به مدل مسوولانه فعالیت سیاسی برای مردم سالاری، فراتر از منافع شخصی و در خدمت محافظت از کلیت نظام بیندیشد و نزدیک شود. او جان اسنو سیاست ایران است و زنده و مرده در خدمت کل مردم سالاری است. شاید منطق سیاست ایجاب دارد همیشه هر ساختاری جان اسنو یا اسنوهایی داشته باشد که نه فقط منافع شخصی را پای منافع کل مردم سالاری قربانی کرده اند بلکه می کوشند در این مسیر به جای قهرمان شدن و جنگ بازی، مثمرثمر باشند و کاری واقعی بکنند؛ حتی حاضرند کله شقی را کنار بگذارند و هزینه ملقب شدن به سازش کار را بپذیرند.
نظر کاربران
اووف عجب مقاله ای بود
پاسخ ها
چه جسارتا!!!!!!
فقط بازرگان
جمع کنین بابا
حالتون خوبه؟؟
سرت رو به باد میدی خداوکیلی!
اینا رو سی ساله کسی جرات نکرده بگه!
خخخخخخخخخخخ
این بابا چی زده؟
تحلیل و مقایسه زیبایی بود از سریال و نسبتش با اوضاع سیاسی کشور
کاملا مقاله ی جناحی و غیرواقعی
جمع کنین
بازی تاج و تخت ما رو حاج قاسم میسازه
نه وطن فروش هایی ک توافق ننگین سعدآباد رو رقم زدند
ملت ما سیاسی نیستند از یه طرف برا امثال حاج قاسم دست و سوت میزنن
از یه طرف عکسش چیزی ک اونا میخوان عمل میکنن
ملت ما جو گیرند
وبعضیا چون شما از این قضیه سوء استفاده میکنید و برای دنیای خودتان در تلاشید اما کسانی جان بر کف و برای وطن و اسلام نه از روی جو بلکه از سر ایمان در تلاشند امیدوارم همه برای اسلام قدم برداریم اگر اعتقادی داشته باشیم.ان شاالله
اگر در کشورهای غربی چند تا از دانشمندان اونها رو ترور میکردیم تا 10 نسل بعد هم براش حماسه درست میکردن اما وای بر ما ک به پشیزی برامون ارزش ندارن
مثل مدافعین حرم، که آمریکایی ها تو افغانستان و عراق برا سربازانقدرنمیکنیم ارزش قائل هستن اما ما نه تنها حمایت نمی کنیم، بلکه اونا رو متهم به دریافت پول میکنیم هرچند دشمنیهای اطراف رو میبینیم ک فاصله شون با ما خیلی کمتره
فیلم سینمایی جذاب ماییم اما حیف، حیف ک مردم خودمون باور ندارن و فقط مبهوت شخصیتهای خیالیه غرب ششدیم
یاعلی (ع)
رفسنجانی همون پیتر بیلیش (لیتل فینگر) ایران بود