«شل سیلوراستاین» یا «عمو شلبی» که بود؟
شل سیلوراستاین یا «عمو شلبی» به تعیبر کودکان دوستدار آثار او، در سال ۱۹۳۲ در شیکاگو، ایالت ایلینوی آمریکا، متولد شد.
او خود گفته بود: «امیدوارم که مردم در هر سنی که هستند، نکتههایی را در کتابهایم بیابند و با آن ها احساس نزدیکی کنند. کتاب را بردارند و حسی شخصی از کشف و شهود را تجربه کنند.»
فروش بالا و چاپهای متعدد کتابهای سیلوراستاین نشانگر این است که نویسنده با مخاطب ایرانی ارتباط نزدیکی برقرار کرده است. مخاطبی که سادگی، صداقت ورگ گویی او را بسیار میپسندد. مخاطبی که در فرهنگ خود با طنز آشناست، طنز زبیای آثار سیلوراستاین نیز به جانش مینشیند. او هنگام خواندن کتاب لحظههایش را با نویسنده تقسیم میکند و گاه حتی چنان به او نزدیک میشود که خود را به جای او قرار میدهد و این موفقیت نویسنده است؛ نویسندهای که خود آرزوی چنین لحظهای را داشته است.
آثار استاین از روح آزادیخواهی سرشارند و برای خوانندگان خود فراغت خاطری فراهم می کنند. آثار او انسان کلیشهای و دلواپس این روزگار را همچون بادبادکی سبک و رها، در آسمان به پرواز درمیآورد و کودکی پنهان و گمشده او را به یادش می آورد. با او به جست وخیز برمیخیزد، صداقت خاک خورده او را گردگیری می کند و با او ترانههای شاد و صمیمی را زمزمه میکند.
بسیاری با خواندن در جستجوی قطعه گمشده سیلوراستاین را شناختهاند. شل سیلوراستاین برای اولین بار در سال ۱۳۶۸ به لطف ترجمهٔ رضی هیرمندی از «در جستجوی قطعهٔ گمشده» به ما معرفی شد. این کتاب دست به دست میان جوانها میگشت و هر کس را به نوعی یاد دورانی که در جستجوی قطعههای گمشدهاش بوده می انداخت. آشنایی قطعهٔ گمشده با دایره بزرگ پیام دیگری داشت و به نوعی به خواننده دلگرمی می داد که با تلاش روی خود میتوان خلاً قطعههای گمشده را پر کرد.
با اینکه کتابهای او به عنوان کتاب کودک و نوجوان در بخش کتابهای کودکان کتابفروشیها جای گرفته بودند، مشتریهای کتاب آدم بزرگ بوده و هستند. بچهها ارتباط چندانی با این دو قصه برقرار نمیکنند، چون درک این قصهها تجربهٔ زندگی میخواهد. اما مسلماً سادگی زبان و بیان قصه، همهٔ سنین را جذب میکند. کتابنخوانترین بچه ها، این قصه را تا آخر خواندند و لبخندی زدند و گفتند: بامزه بود.
موفقیت این دو قصه بود که راه را برای خوانده شدن قصههای دیگر سیلوراستاین و نیز برای ترجمههای بعدی هموار کرد. قصههای او زبان و نگاه کودکانه را بهانهای میکند تا با آن بزرگترها را دربارهٔ روابط انسانی به فکر وادارد و بچهها را تمرین میدهد که از پس یک قصهٔ بیهیجان با تصاویر ساده و معمولی، راز پیچیدگی دنیای بزرگترها را دریابند.
اما قصههای سیلوراستاین بیشتر به نام کودک و به کام بزرگترهاست. او قبل از اینکه نویسندهٔ کودکان شود، شاعر بوده و حتی بعد از اینکه به تشویق تام اونگرر، دوست نقاش فرانسویاش، به سراغ قصهنویسی برای کودکان برود، باز به نوعی شاعر میماند. به همین دلیل هم هست که قصههای سیلوراستاین میان بچهها کمتر معروف است. ولی واقعیت این است که اغلب، جوانها و بزرگترها مشتری پر و پا قرصی کودکانهنویسی او هستند. برای مثال درخست پخشنده، قصه معرکهای است که درک و لذت بردن از آن کار بزرگترهاست. کمتر بچهای می تواند ظرافت رابطهٔ بین درخت و دوستش را به راحتی درک کند.
درواقع بچه ها با لابهٔ بیرونی قصه ارتباط برقرار میکنند - که جالب است - اما به انتظار یک کودک از یک قصه، پاسخ چندانی نمیدهد. در حالی که برای بزرگترها، لایهٔ زیرین قصه، یعنی نگاه نویسنده به زندگی و به روابط انسانی است که جذاب است.
بزرگترهایی که به خود جرأت میدهند به سراغ قصهای برای کودک بروند، لذت کشف راز آثار سیلوراستاین را تجربه میکنند. اگر باز به مثال درخت بخشنده برگردیم - درختی که همیشه همه چیزش را به دوستش بخشیده و در آخر که چیزی برای بخششی ندارد از خود مایه میگذارد - میبینیم که در ایران چند بار تجدید چاپ شده، در حالی که مثلاً در فرانسه در میان خوانندگان کودک یا نوجوان فرانسوی اقبالی نیافت و چندان فروشی نکرد. به نظر آنها، درخت بخشنده قصهای غمگین است. طبعاً چنین قصهای در بخشی کتابهای کودکان یک کتابفروشی شانس چندانی ندارد: نه تصاویری رنگارنگ دارد و نه ماجرایی هیجانآور، نه شاد است و نه خندهدار، پس برای بچه هم جذابیتی ندارد.
اما نزد ما چنان سیلوراستاین مُد شده که خیلیها او را، به افراط، یکی از مشاهیر ادبیان کودکان میشناسند. یا از او به عنوان شل سیلوراستاین بزرگ و معروفترین نویسنده ادبیات کودکان آمریکا نام میبرند.
سیلوراستاین از بچگی استعداد زیادی در نقاشی ونویسندگی داشت. می گفت: اینها تنها شانسی زندگی من بودند. وقتی پسربچه ۱۲ شاید هم ۱۴ سالهای بودم بیشتر دلم میخواست یک بازیکن خوب بیسبال باشم تا بتوانم خودم را در دل دخترها جا کنم. ولی نه از پس توپ برمی آمدم و نه مورد توجه دخترها بودم. کاریش هم نمی شد کرد. پس شروع کردم به نقاشی و نوشتن، باز هم از شانسم بود که هیچ کسی را نداشتم تا از او تقلید کنم یا تحت تاثیرش باشم. تا سی سالگی با کارهای شان آشنا نبودم. آن وقت به جایی رسیدم که نظر دخترها هم به طرفم جلب شد، ولی من سخت مشغول کار بودم. نه این که نخواهم عاشق بشوم، فقط دیگر کار کردن برایم عادت شده بود.»
در دهه ۱۹۵۰، زمان جنگ کره و ژاپن، وارد ارتش آمریکا شد. در همان زمان برای انتشارات ستارهها ودرجات صلح، کاریکاتورهای زیادی کشید. در اوایل دهه ۱۹۶۰ مجذوب هنرهای محلی شد و ترانه های زیادی در شاخه موسیقی محلی، ساخت. پرثمرترین اثر او حاصل همکاری، با دکتر هوک است.
جالب است بدانید که وقتی درخت بخشنده را به یک ناشر ارائه کرد. ویراستاری به نام ویلیام کول، آن را رد کرد. کول می گوید: در اوایل دهه ۱۹۶۰ در انتشارات سیمون واسکاستر وقتی که آمد و درخت بخشنده را نشانم داد، گفتم کتاب جالبی است، ولی چون در حد فاصل دو گروه کودک و بزرگسال است. فروش نمیکند. با وجود این وقتی چاپ شد هم بچهها و هم بزرگترها از آن استقبال زیادی کردند. این کتاب را خیلی سخت می توان دسته بندی کرد چون هم ساده و هم پیچیدم هم محترمانه و هم غیرمحترمانه است.» یکی میبخشد و دیگری میگیرد. شل امیدوار بود که مردم بدون در نظر گرفتن سنشان بتوانند با سایر کتابهایش هم به همین خوبی ارتباط برقرار کنند.
کارهایش شامل بالا افتادن (۱۹۹۶)، این پیاده رو به کجا می رسد (۱۹۸۱) فانوس زیر شیروانی (۱۹۸۱) قطعه گمشده (۱۹۸۲) و قطعه گمشده در جست و جوی دایره بزرگ است.
یکی از موضوعات مورد علاقه سیلور استاین، در کارهای کودکان و بزرگسالشی، موضوع گذر عمر است. این ایده در داستان پسر کوچولو و پیرمردبه خوبی نمایان است. در دوره بچگی، برای زنده ماندن، متکی به دیگرانیم. به تدریج از آنها مستقل می شویم و در سن پیری شاهین ترازو دوباره به طرف وابستگی میچرخد. شل این واقعه را در داستان پسر کوچولو و پیرمرد با احساس غمآلودی بیان میکند:
پسر کوچولو گفت:« بعضی وقتها قاشقم از دستم میافتد.
پیرمرد گفت: من هم همین طور.
پسر کوچولو یواشکی گفت: جایم را هم خیس میکنم.
پیرمرد خندید: من هم همین طور.
پسر کوچولو گفت: بیشتر وقتها هم گریه میکنم.
پیرمرد سرش را تکان داد من هم.
پسر کوچولو گفت: اما بدتر از همه این است که بزرگترها محلم نمی گذارند.
و گرمای دست پرچروکی را احساس کرد.
پیرمرد گفت: میدانم چه می گویی.
سیلوراستاین، هر چیزی را از زاویه متفاوتی میبیند و به خود جرأت می دهد که به بچهها چیزهایی را نشان بدهد که افسانهای، جادویی یا کارتونی نیستند. در شعردنیای نو، پیشنهاد می کند دنیا را از زاویه متفاوتی ببینیم. در بسیاری از کارهایش به بچهها هشدار میدهد که هرگز انتظار کامل بودن و رضایت محض نداشته باشند.
شعرهای جست و جوی سرزمین شادی، همچنین قطعه گمشده، مثالهای خوبی هستند.
دنیاى نو
درختهای وارونه، آزاد تاب میخورند،
اتوبوسها شنا میکنند،
ساختمان ها آویزانند.
چه خوب است،
دنیا را از زاویه دیگری هم ببینیم!
نظر کاربران
منم خیلی نوشته هاشو دوست دارم. ممنون عمو شل
آثار شل سیلوراستاین روح لطیف و بزرگی دارند و فلسفه ای پشت آن پنهان است، درخت بخشنده اثری است قوی و فوق العاده.
مرسی