آزاده نامداری چرا آن عکس را منتشر کرد؟ (۱)
شاید یکی از ویژگی های بارز آزاده نامداری که تمام اتفاقات زندگی اورا توجیه میکند شجاعت باشد. با همین شجاعت میتواند تصمیم بگیرد یک ازدواج را که به نظرش موفق نیست با همه تبعاتش تمام کند.
مجله زندگی ایده آل - محمدرضا رجبی شکیب - حامد زندیان : لطف آزاده نامداری بود که به ما اعتماد کرد؛ به مجله ای که ازاو دلخور بود اما راضی شد گفت و گو کند. شاید هم این بهترین راه بود برای جبران آنچه که خانم نامداری تصور می کرد به زندگی اش لطمه زده؛ از آن جلد معروف مجله ایده آل به بهانه ازدواج او و فرزاد حسنی... از آن موقع دو سال گذشته. تیم مجله ایده آل عوض شده و زندگی و حتی نگاه آزاده نامداری هم. پس حالا می شد دور یک میز نشست و صحبت کرد. حتی اگر ما در طول مصاحبه سعی کنیم نقش آدم بد را بازی کنیم و آزاده نامداری را عصبانی کنیم، این قدر که یک جاهایی با بغض جوابمان را بدهد. اما فکر می کنیم این مصاحبه می تواند نقطه پایان خوبی باشد برای همه اتفاقات بدی که تا امروز افتاده. حوصله کنید و این گفتوگوی هفت پرده ای را تا آخر بخوانید. آن وقت شما هم با ما هم رای خواهید شد.
پرده اول: هیس! دخترها فریاد نمی زنند!
خانم نامداری زیاد عصبانی میشود؟
نه. راستش من در مدت زیادی از زندگیام اصلا عصبانی نمی شدم. جالب است برایتان بگویم که چند وقت پیش یکی از ویدئوهای قدیمی خودم را در یک فن پیج اینترنتی دیدم که در آخر برنامه میگویم: «من که اصلا عصبانی نمی شوم.» با خود فکر کردم و دیدم در آن زمان چقدر نگاه درستی به خودم داشتم. البته که عصبانی شدن یک بخشی از زندگی آدم ها است؛ ولی من یک کاراکتر کاملا آرام دارم. اگرچه که در یک سال و نیم اخیر بیشتر عصبانی میشوم.
یعنی از زمانی که ازدواج کردید؟
نمی شود این قدر صریح گفت. در یک سال و نیم، دوسال اخیر و وقتی فهمیدم دنیا مهربان نیست و یک هجمه خیلی شدیدی به سمتم روانه شد و من برای دفاع از خودم گارد گرفتم، عصبانیت هم بخشی از وجودم شد. ولی کلا عصبانیت من خیلی جدی نیست. ممکن است با کلام با دیگران بحث کنم اما آن قدر عصبانی نمی شوم که چیزی را بشکنم یا به سمت کسی پرتاب کنم! اصلا این جور عصبانی نمی شوم. حالا چرا این را پرسیدید؟
چون فکر میکنیم انتشار آن عکس افشاگرایانه در اینستاگرام یک واکنش از سر عصبانیت بود...
خیلی خوب شد که این را گفتید. پس اجازه دهید کاملا برایتان توضیح بدهم. اولا باید بدانید من اصلا و ابدا دچار انقلاب روحی نمیشوم. اینکه یک انفجار روحی در من رخ بدهد که باعث بشود یقه یکی را بگیرم یا به کسی ناسزا بگویم یا عکسی از سرعصبانیت منتشر کنم. می توانم بگویم دلخوری من در آن لحظه بسیار زیاد بود اما عصبانیت و خشمی نداشتم. آن عکس اصلا به خاطر اینکه من عصبانی بودم منتشر نشد و دلایل زیاد دیگری داشت.
اجازه می دهید بگوییم باورمان نمی شود؟ یعنی شما حالتان کاملا خوب بود و همه چیز عادی بود، بعد ناگهان تصمیم گرفتید یک عکس این چنینی از خودتان منتشر کنید؟
نه اصلا! من حالم خوب نبود. حال خوب نبودن با عصبانیت دو مقوله کاملا جداست. من عصبانی نبودم و این طور نبود که حالا یک حرکتی بکنم که عصبانیتم را خالی کنم.
حالتان خوب نبود یعنی چطور بودید؟
ببینید من احساس میکردم یک اتفاقی افتاده است و باید واکنش نشان بدهم. بگذارید کمی به عقب برگردم. تفکر من به این صورت است که میگویم دو نفر که با هم ازدواج کردند، ممکن است بعد از یک مدتی به این نتیجه برسند که حالا نمیخواهند با هم زندگی کنند. خیلی خب! این می تواند یک پیشامد طبیعی در زندگی شما باشد و حالا باید با آن کنار بیایید. به نظر من فاجعه ای رخ نداده. قبول دارم که جدایی اتفاق بسیارتلخ و رنج آوری است و آدم را آزار می دهد، اما وقتی به این نتیجه رسیدید که تنها راه همین است، خب جدا شوید و دست از آزار هم بردارید. من این توصیه را به هرکسی که از من مشاوره بخواهد می دهم. برداشت بد نشود. اصلا توصیه به جدایی نمی کنم؛ اما اگر راه دیگری نبود، اتفاق هولناکی نیفتاده و زندگی ادامه دارد و دنیا به آخر نرسیده است.
پس شما از این آدم ها هستید که فکر میکنند زوج ها میتوانند بعد از ازدواج رابطه دوستانه ای با هم داشته باشند...
در شکل کلی اش درست است؛ به شرطی که هر دو نفر متقاعد شوند که در مورد خودم، هرچقدر سعی کردیم نشد. ولی درستش این است که دو طرف سر جنگ نداشته باشند و قصد آزار هم را نکنند و هرکس راه خودش را برود. حالا می شود به قول شما دوست ماند و به هم احترام گذاشت.
پرده دوم: یک عاشقانه ناآرام
ما هنوز نفهمیده ایم فاجعه از کجا شروع شد؟
از زمانی شروع شد که من چند ماه پس از عقد به این نتیجه رسیدم که ما نمی توانیم زندگی کنیم و پا پیش گذاشتم که جداشوم.
و طرف مقابل مخالف بود؟
بله. کاملا مخالف بود.
یعنی ایشان اعتقاد داشت که می توانید با هم زندگی خوبی داشته باشید.
در حرف بله.
ولی جمع بندی شما این بود که دیگر امکان زندگی مشترک وجود ندارد؟
من مطمئن بودم که نمی توانیم و برای این تصمیمم دلایل منطقی داشتم و به عقیده من ایشان هم ته دلش می دانست که ما نمی توانیم.
از کی مطمئن شدید نمی توانید؟
شاید حدود دو ماه بعد از عقد کاملا به این نتیجه رسیدم که امکان ادامه این زندگی وجود ندارد. ما کلا ۱۰ ماه عقد کرده بودیم.
چند ماه قبل عقد دوران نامزدی داشتید؟
هیچ! تقریبا تمام مدت خواستگاری و نامزدی ما ۱۰ تا ۱۵ روز هم طول نکشید.
یعنی شما دوماه بعد از عقد قصد داشتید جدا شوید و مقدماتش را آغاز کردید و ۱۰ ماه بعد جدا شدید؟
نه اصلا. من ابتدا سعی کردم مشکل را با خودم حل کنم. چون تجربه زندگی مشترک نداشتم فکر میکردم هیچ کس نباید متوجه شود که ما مشکل داریم و من باید از چیزی که کاملا بد است صیانت کنم و معتقد بودم اگر بد است برای من است و هیچ کس نباید بفهمد.
هنوز به آن نقطه انفجار که شما آن عکس را منتشر کردید نرسیده ایم. اما چطور است به عقب برگردیم و ببینیم چرا اصلا به اینجا رسیدید که این زندگی ارزش ماندن ندارد...
ببینید به نظرم وارد جزییات نشویم بهتر است. چون طرف مقابل من حضور ندارد و یک طرفه حرف زدن بی انصافی است.
خب سوال را به این شکل مطرح می کنم؛ اصلا چی شد که رابطه کاری شما منجر به ازدواج شد؟
اصلا دوست ندارم وارد این بحث هم بشوم...
به هر حال شما از همدیگر شناخت داشتید و تازه به هم نرسیده بودید. درست است؟ بعد از عقد اما دو ماه نگذشته شما متوجه می شوید اشتباه کرده اید...
بله سال ها بود همدیگر را میشناختیم اما در همین حد که از کار هم تعریف کنیم. شناخت ما از هم سطحی بود. به عنوان خانم نامداری و آقای حسنی به هم احترام می گذاشتیم و اینکه بگوییم چقدر تو خوب اجرا میکنی. واقعا در همین حد نه بیشتر.
خوب اجرا میکنی یا آدم خوبی هستی؟
هر دو.
و این رابطه کاری تحسین آمیز کم کم به ازدواج و خواستگاری رسید؟
بله. اما بگذارید کمی جامع تر برایتان بگویم. نمیدانم چه دردی است که آدم ها خودشان را درست پرزنت نمیکنند. من معتقدم که آدم خنگی نیستم. فکر می کنم از یک استعداد متوسط برخوردارم که میتوانم تشخیص دهم و فکر می کنم چیزی که باعث شد ما ۴ تیر عقد کنیم و در شهریور یعنی ظرف دوماه به این نتیجه برسم، این بود که ما درست به هم پرزنت نشده بودیم.
یعنی چی؟ یعنی درست خودتان را به هم معرفی نکرده بودید؟
در یک کلام می توانم بگویم به هم راست نگفته بودیم.
پس یعنی آقای حسنی هم میتواند بگوید خانم نامداری آن چیزی نبود که خودش را به من معرفی کرد؟
ببینید، در این مورد، «درست معرفی نکرده» با «چیزی که من تصور میکنم» فرق میکند. شما میتوانید فکر کنید که من یک زن خانه دار با تمام مشخصات آن هستم و این خب تصور شماست و بعد از مدتی می بینید من آن آدم نیستم. اینکه من خودم را به شکلی پرزنت کنم، اما رفتار و شخصیتم درست نقطه مقابلش باشد، با اینکه گفتم، کاملا تفاوت میکند.
پس شما کاملا صریح گفته بودید که من آن تصور رویایی شما از یک زن خانه دار نیستم؟
ما درمورد این مسائل صحبتی نکردیم.
پس شما معتقدید این تفاوت هایی که ظرف ماه های اول به چشمتان آمد، به این خاطر بود که خود واقعی تان را نشان نداده بودید؟
شما مرا محاکمه میکنید؟ آن طرف داستان هم آدمی است که هیچ کدام از آن چیزهایی که می گفت نبود. ضمن اینکه ایشان با من فرق میکرد چون شناخت خیلی بهتری از من داشت؛ برخلاف اینکه من ایشان را کمتر می شناختم.
چه طور چنین چیزی ممکن است؟
به خاطر اینکه ایشان مرد هستند و همچنین بسیار باهوش و دایره وسیع اطلاعات عمومی شان هم قاعدتا باید کمک شان می کرد.
خب اینها که اصلا بد نیست...
بله. بد نیست. ولی می خواهم بگویم که من با یک آدم نا آشنا به خیلی از مسائل ازدواج نکرده بودم...
ما هم می گوییم اینکه ایشان شناخت خوبی از شما داشتند، مزیت است؛ نه عیب. شاید این ضعف شما بوده که شناخت خوبی از طرف مقابلتان نداشتید؟...
شاید. به خاطر اینکه من آدم واقعی و ساده ای هستم. من همینی هستم که میبینید. در کوچه و خیابان و جلوی دوربین. همه جا من همینم. شاید گل تمام حرف هایی که میخواهم در این مصاحبه یا هر جای دیگری بگویم یک جمله باشد. من با آن فرزاد حسنی که قبل از ازدواج میشناختم ازدواج نکردم و اگر همان آدم که فکر می کردم بود، نه تنها جدا نمی شدم، که هزار سال هم زندگی میکردم.
سوال مشخص ما این است خانم نامداری: آیا این نقص به شما بر نمیگردد که نتوانستید خوب تشخیص دهید؟
حتما بخشی از این اتفاق را به من برمیگردد. اصلا زود باور بودن در تمام زندگی به من ضربه زده است، اما این هولناک ترین ضربه بود. من بخشی ازاین اتفاق را که شاید ۵۰ درصد باشد کاملا میپذیرم، اما میگویم بخشی دیگر به طرف مقابل برمیگردد و البته نمی دانم می پذیرد یا نه؟ من در زندگی به این معتقدم که نمی توان بنا را بر بی اعتمادی گذاشت و اگر بنای همه چیز بر بی اعتمادی باشد، دیگر نمی شود به راحتی زندگی کرد چون زندگی ترسناک می شود.
شما دقیقا دنبال کدام فرزاد حسنی می گشتید که پیدایش نکردید؟
همان که میگفت. دوست ندارم به طور دقیق صفات خوب را بگویم چون آن وقت شما فکر میکنید ایشان آن صفات را اصلا ندارند و این خوب نیست. همین قدر بگویم که ما به لحاظ اعتقادی، فکری و اهدافی که در زندگی داشتیم، حتی دایره دوستان و خیلی مسائل دیگر با هم تفاوت داشتیم و اینها چیزهای کوچکی نبود. حتی برای نشست و برخواست هم با هم مشکل داشتیم.
می دانید چرا روی آن مساله تمرکز کرده ایم؟ چون فکر می کنیم مساله ای که شما را به این نقطه رساند، مساله خیلی شایعی است. خیلی از جوانها، خصوصا دختر خانم ها بدون شناخت درست از خود و طرف مقابل، تنها با تصورات خودشان وارد مقوله ازدواج میشوند. البته قاعدتا در مورد خانم نامداری که روانشناسی خوانده و سالها به عنوان یک فعال اجتماعی تجربه حضور داشته قضیه به همین سادگیها نیست...
با حرف شما کاملا موافقم. موردی که در یک سال اخیر بیشتر از هر چیزی من را رنج میدهد و باعث ناراحتی، آزار، درد، بی خوابی و هزار تا مشکل دیگر شده، این است که من چرا بدون تفکر وارد گود شدم. این دردی است که من را رها نمی کند. معتقدم اتفاقات چند سال اخیر به خاطر دوره ای از زندگی من به وجود آمده که دیگران را منع میکردم واین خواست خدا بود که در شرایطی قرار بگیرم که همیشه از آن فرار میکردم. در حقیقت همیشه به خودم می گویم خدا دارد به تو می گوید آزاده، من یکی یکی این چاله ها را میگذارم سر راهت تا ببینم تو که این قدر دیگران را منع میکنی با مشکلات خودت چه برخوردی خواهی داشت. این جهان بینی من دربرابر اتفاقات یک سال اخیر است. چون زندگی من به صفر رسیده و حالا از نو شروع کرده ام و دارم همه چیز را از نو میسازم.
پرده سوم: شجاع دل
شاید یکی از ویژگی های بارز آزاده نامداری که تمام اتفاقات زندگی اورا توجیه میکند شجاعت باشد. با همین شجاعت میتواند تصمیم بگیرد یک ازدواج را که به نظرش موفق نیست با همه تبعاتش تمام کند. با همین شجاعت، این جدایی را علنی میکند و با همین شجاعت عکسی با ظاهر نامناسب و جنجالی را در اینترنت منتشر میکند. همین شجاعت هم حالا شما را به این مصاحبه کشانده...
البته همان طور که گفتم این اولین و آخرین مصاحبه من درباره این اتفاق خواهد بود. از یک جهت قبول دارم من شخصیت شجاعی دارم اما بیشتر از هرچیزی میتوان گفت آدمی نیستم که دست به پنهان کاری بزند و به این تفکر اعتقاد ندارم. همیشه میگویم چیزی تورا میترساند که از آن شناخت نداری و درباره اش فکر نکردهای و احساس میکنی با خطری مواجه میشوی. من در تمام مواردی که گفتید احساس خطر نمی کردم. در زمان جدایی خیلی ها از جمله دوستان رسانه ای ام به من میگفتند به هیچ کس نگو. چون این طوری به زندگی کاری ات ادامه میدهی و مطبوعات اذیت ات نمی کنند و کسی کاری به کارت ندارد. اما من با خودم فکر کردم که نمی توانم با دروغ زندگی کنم. وقتی با دوستان و فامیل که معاشرت میکنم، زمانی که مورد سوال قرار میگیرم نمیتوانم دروغ بگویم. باید حلقه دستم کنم که بازهم دروغ است. من آدم این کار نبودم و نیستم.
دروغ البته تاریخ مصرف دارد و بالاخره باید راستش را میگفتید.
الزاما نه ! خیلی از دوستان هنرمندم را میشناسم که همین شکلی زندگی میکنند. حتی دریک مورد سه سال است که جدا شده اند اما هیچ کس نمی داند.
یعنی بپذیریم آن وقت که مصاحبه کردید و تلویحا جدایی تان را اعلام کردید، میخواستید درس صداقت به ما بدهید؟
من با این کار از خودم صیانت کردم. ادعای مدیریت جهان و این راکه بخواهم همه را راهنمایی کنم ندارم. از خودم و از زندگی ام، جهان بینی ام، اصولم و چیزی که به آن اعتقاد داشتم و دارم دفاع میکنم. این اتفاقات چیزی خارج از چارچوب زندگی عادی نیست که بخواهم از آنها فرار کنم و دروغ بگویم که ما جدا نشده ایم و من زندگی مشترک خوبی دارم وخیلی هم خوشبختم! یا در مجامع عمومی ظاهر شوم و به مردم لبخند مسواکی تحویل بدهم! من اگر این طور زندگی کنم شب نمیتوانم بخوابم.
این را که میگویید، با ذات کار در رسانه منافات ندارد؟ همه آدم ها جلوی دوربین با پشت دوربین فرق دارند...
نه. اینکه من هفت سال به صورت دائم در تلویزیون حضور داشتم و سه سال مستند ساختم و سه چهار سال هم که برنامه سال تحویل اجرا کردم، من را به آدم دیگری تبدیل نکرد. من آدم شوآف و نمایش نیستم. آدم رئالی هستم و اصلا این دنیای رسانه را که قرار است همه از آن بترسیم درک نمی کنم. مگر من خلاف کرده ام که از چیزی یا از کسی بترسم؟ دارم یک کار شرعی میکنم. یواشکی کاری کردن در مرام من نیست...
میشود این جوری بود و سال ها در رسانه ماند؟ نه فقط در تلویزیون ما که حتی چهره های تلویزیونی در دیگر کشورها هم زندگیشان جلوی دوربین با زندگی واقعی کاملا متفاوت است؛ مثال اخیرش جرمی کلارکسون مجری برنامه تخت گاز.
این چیزی که در مورد جرمی کلارکسون میگویید یک گرفتاری حرفه ای است که همیشه پیش میآید و از بحث ما کاملا جداست. اما به نظرمن همه باید آن طوری باشند که همیشه هستند و لزومی ندارد شما چند شخصیت متفاوت داشته باشید. من به عنوان فردی که سالها جلوی دوربین بودم برای مردم با چند ویژگی مهم شناخته میشوم. مثلا ممکن است فکر کنند خیلی پررو هستم اما وقتی با من برخورد میکنند میگویند چقدر آرام هستی. یا ویژگی دیگرم این است که پیشرو بوده ام. ظاهرم با بقیه مجری ها فرق دارد. من اولین مجری تلویزیون بودم که چادر ملی سر کردم. اصلا تا پیش از من کسی چادر ملی سرش نمی کرد. درست مثل سریال در پناه تو که یک خانم به چادرش کش زد و همه شگفت زده شدند.
من در تلویزیون اولین کسی بودم که چکمه پوشیدم؛ یا اینکه راحت گفتوگو میکنم حتی اگر یک شخصیت مهم روبرویم باشد؛ یا اینکه آدم شادی هستم و راحت میخندم و اصلا تصویر عبوسی از خودم به جا نگذاشته ام، چون فکر میکنم به عنوان میزبان باید بستری فراهم کنم که مهمان راحت باشد و در عین حال، با تمام این ویژگی ها جلف نیستم. جالب این است که مخاطب این را میفهمد. اما من چوب ویژگی هایی را که گفتم خورده ام و بارها پیش آمده که گفته اند چقدر این دختر راحت است و چه کسی به او اجازه داده این قدر راحت باشد یا اینکه چرا درباره فوتبال حرف میزند؟ در همه سال های کاری، من بحران های زیادی طی کرده ام و در دوسال اخیر هم که این ماجراها پیش آمده است ولی با تمام این تفاسیر کلا از تصویری که به جا گذاشته ام احساس خوبی دارم و فکر میکنم کاری را که میخواستم انجام داده و نشان داده ام میتوانی خودت باشی و تصویر دروغ از خود نسازی. من خوشحالم که با تمام این رفتارهای متهورانه، مردم من را آدم سبکی نمی دانند.
یک جورهایی نماد جمع اضداد هستید. آدمی که نشان داده میتوان ظاهری سنتی داشت اما کلیشه نبود و جور دیگری لباس پوشید و حرف زد. راستی خانم نامداری یک آدم سنتی است؟
من برخاسته از یک خانواده سنتی هستم و چادر به من ارث رسیده است. مادرم، مادربزرگم و تا ۷ نسل قبل از من همه خانم ها چادر پوشیده اند. من از اول راهنمایی چادر سر کرده و به مدرسه ای رفته ام که چادر پوشیدن در آن اجباری بوده. با این تعاریف خودم را آدم مذهبی ای میدانم. اما من شاید به خاطر ویژگی های نسلم پیشرو بودم. اولین نفرهم بودم همه تبعات اش را پس دادم. حتی در اتفاقات اخیر هم پیشرو بودم. اولین کسی بودم که به عنوان یک مجری زن در تلویزیون، بعد از جدایی آمدم و گفتم طلاق گرفته ام. مطمئن باشید که آدمها از این به بعد راحت تر میگویند که طلاق گرفته اند، اما بدبختی هایش را من تحمل کردم.
پشیمان نیستید؟
نه اصلا. من تصمیم گرفتم و پای تصمیم خود ایستادم. حتی اطرافیانم، مادرم، خواهرم و کسانی که به من نزدیک اند گاهی از این کار من ناراحت میشوند. باور کنید خواهر من در محیط کارش به خاطر اینکه مورد سوال دوستان و همکارانش قرار نگیرد آشنایی با من و نسبت اش را انکار میکند. ولی من با او فرق میکنم و میگویم ناراحت نباش. کارهای از این وحشتناک تر هم ممکن است بکنم، ولی تو تا همیشه خواهر من میمانی و البته اگر باعث آزارت هستم، برو بگو من آزاده نامداری را نمی شناسم. اشکالی ندارد.
شما ممکن است بخواهید یک زندگی معمولی داشته باشید و زیر زیرکی هرکاری بکنید اما ازدواج یک مقوله کاملا جداست. چه برای آقایان چه برای خانم ها و نمی شود اینجا دروغ گفت. من معتقدم آقای حسنی هم صدمات جبران ناپذیری از این اتفاقات خوردند. من ایشان را بعد از جدایی ندیدم و حتی دیالوگ هم با هم نداشتیم و در جریان نیستم، اما کاملا درک میکنم که ایشان هم اوضاع و احوال خوبی نداشته اند.
این خیلی حرف خوبی است. اینکه میگویید فرزاد حسنی هم از این اتفاق لطمه دیده. ای کاش با همین دیدگاه به هم کمک میکردید که این ماجرا از این تلخ تر نشود...
حتما ایشان هم ضربه خورده. چند روز پیش یکی از دوستانم به من گفت تو کینه داری؟ گفتم ببین در دنیا هیچ چیز آن قدر ارزش ندارد که بخواهیم کینه از آن به دل داشته باشیم. من نسبت به فرزاد حسنی عصبانی، ناراحت و دلگیر نیستم و این طور نیست که بخواهم از او انتقام بگیرم.
ولی فقط میخواهم یک سوال از ایشان بپرسم چرا این کار را کردی؟ چرا راستش را نگفتی؟ خودش میداند که من به چه چیزهایی اشاره میکنم. اگر فرزاد مواردی را که بعدا فهمیدم همان اول آشنایی میگفت میفهمیدم من و او ازدواج که سهل است همسایه هم نمی توانستیم باشیم. این نه معنایش این است که من ایراد دارم و نه فرزاد. هر دوی ما آدم های خوب، ولی نمی توانستیم زیر یک سقف زندگی کنیم.
شما مجبور به ازدواج شدید؟ چون در مصاحبه ای قبلا گفته بودید که ما در حال خواستگاری و مراحل قبل عقد بودیم که مجله ها عکس عروسی ما را روی جلد زدند و ما مجبور شدیم هرچه سریع تر مراسم عقد مان را برگزار کنیم.
اجباری در کار نبود. ما پیش از ازدواج همان طور که گفتم ۱۰ تا ۱۵ روز صرف خواستگاری و رفت و آمدها کردیم و در زمانی که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده و رسمیت به خود نگرفته بود یکی از روزنامه ها خبری درج کرد که آزاده نامداری و فرزاد حسنی ازدواج کردهاند. که به یاد دارم ۱۴ یا ۱۵ خرداد بود و همه جا تعطیل. وقتی آن خبرها بیرون آمد تمام دوستان و آشنایان من هم فهمیدند. تمام فک و فامیلمان از راه دور و نزدیک تماس میگرفتند و میگفتند چرا مارا دعوت نکردید و ما قسم میخوردیم به خدا هنوز کاری نکرده ایم!
میگفتند پس مجله ها چرا عکستان را چاپ کرده اند؟! البته با تمام این تفاسیر این نامردی مطلق است که بگویم من مجبور شدم و ازدواج کردم. اما به خاطر این عکس تحت فشار قرار گرفتیم که زودتر ازدواج کنیم. رسانه ها بعضی وقت ها به جهت کار غیر اخلاقیشان کارهایی میکنند که به مردم ضربه میزنند. اگر آن خبرها منتشر نمیشد ما زمان بیشتری برای فکر کردن داشتیم.
نظر کاربران
میدونی مشکل چیه؟
اینه که خیلی ها تو همین سینما و تلویزیون از هم جدا شدن ولی انقد قضیه رو بزرگ نکردن!
هر کی رفته دنبال زندگیش
خب که چی میای لحظه به لحظه مصاحبه میکنی و از زندگی شخصیت میگی؟
جدا شدی که شدی
پاسخ ها
دغدغه ی ماها این شده ک فرزاد حسنی از نامداری جدا شده
ههه مسخرس دیگه این
یه خانم بازیگر اخیرا به یه دلیل خیلی ناراحت کننده از همسربازیگرش جدا شد.ولی جار و جنجال نکرد. هرجا هم که ازش سوال شد سکوت کرد و به طرف مقابلش بی احترامی نکرد. کار حرفه ایش را ادامه داد و معتبرترین جایزه سینمایی روگرفت. خانم نامداری من با اینکه از فرزاد حسنی خیلی بدم میاد ولی با اینکار شما بدجوری دلم به حالش سوخت!
فرزاد حسنی بد یا بهقول شما متفاوت که اتفاقا من خواننده هم از او خوشم نمی آید پس از طلاق بسیار منطقی تر از تو رفتار کرد.هم اکنون به چشم من فرزاد همه چیز را فراموش کرده ولی تو با جار زدن هایت هم قبح خیلی چیزها را در انظار می شکنی هم مزاحم زندگی فرزاد شدی.بشین فکر کن اگه به یک مطلقه مشاوره می دادی چه می گفتی همون کار را بکن
خدا می دونه فرزاد از دستش چی کشیده که طلاقش داد.
پاسخ ها
هیچ وقت ی طرفه ب قاضی نرو ن اینجا هیچ جای دیگه
همينطور كه قبلاً هم گفتم آزاده جان دستت درد نكنه بت شكني كردي جداً كه متشكريم راهت را ادامه بده .آزاده از آن دخترهاي مظلوم نيست كه بشينه و نيگاه كنه اين پسرۀ ... هر كاري دلش خواست بكنه .
آزاده جونم سلام عزیزم بایت همه چی بهت میگم خسته نباشی ولی به عنوان یک خواهر کوچک خواهش میکنم دیگه اصلادر مورداین ازدوج وجدایی چیزی نگو ماشالاً خودت این جماعت بی انصاف را تا به اندازه ای شناختی عزیزم تا یک انگی بهت نچسبوندن تمومش کن خواهرم خدا جای حق نشسته ناراحت نباش
خوب کاری کردی که آبروشو بردی
پاسخ ها
دمش گرم به مولا
اصلا چرت میگه
چوب متفاوت بودنت رو میخوری... همینایی که میگن بشین سرجات جاروجنجال نکن همونایی هستن که زیر پستهای اینستا هی میپرسیدن چی شد جدا شدی؟از فوضولی خواب نداشتن.اون خانم و اقای محترمی هم که جدا شدن و سکوت کردن ...همچین هم ساکت نبود انقد ازشون پرسیدین و هنوز هم میپرسین که اومد تو برنامه بعضی ها بهتون گفت به شما چه فوضولی نکنید به همین صریحی.هرکی یه اخلاقی داره اونا محافظه کارتند
به نظر میاد برخلاف اظهارنظرهای خانم نامداری اونی که این زندگی رو نمی خواسته اقای حسنی بوده، خانم نامدارای سروصدا راه انداخته کسی متوجه این بعد ماجرا نشه!!
عجب داستان اینام پلیسی جنایی شده دیگه
اوف چه آرايشي!!!!
من همون موقع وقتي فهميدم آزاده نامداري با فرزاد حسني ازدواج كرده مطمئن بودم كه از هم جدا ميشن. چون فرزاد حسني كاملاً مشخصه آدميه كه خيلي از خود راضيه و غير قابل تحمل. كسي از زبونش نمي تونه بر بياد. آدماي اين مدلي اصلا نبايد ازدواج كنن. مخصوصا كسي كه كنترل رو خودش نداره و همسرشو ميزنه. واقعاً متأسم آزاده جان از انتخاب بدي كه كرده بودي.
تموم مشکلات زندگی من حل شده مونده بود این دوتا که اونم داره ختم به خیر میشه!!!!!!!
مگه مهم که جدا شدن یا همو زدن؟؟ما اینا رو داریم بزرگ میکنیم
آزاده جان واقعا به این نتیجه رسیدی که نمی توانی باتفاهم زندگی کنی وتشابه واشتراک شما باهم کم است یانداری کارخوبی کردی که قبل ازپیشرفت کارخاتمه دادی.چون مجبوربودی بسوزی وبسازی ودم برنیاوری.گرچه باتوجه به شخصیت شما بعید میدانم همچنین عدم تفاهم راتحمل میکردید.ولی بهرحال بعضی اوقات انسان تابع گذشت زمان ومقهورشرایط میشود.کاربدی نکردی وازپایه ریزی یک زندگی بدجلوگیری کردی.امابهتراست دختران وپسران وخانواده ها قبل ازازدواج شناخت کافی ازهم داشته باشند تاخطرریسک راکمترکنند.ازاده جان توصیه که دارم دراین مورد گفتنی هاراگفتی.دیگه خوراکی برای رسانه درست نکنید..
خوب بود کار ایشون حداقل بهش تهمت منافقینو این چیزهارو نزد به نظر منم فرزاد حسنی شخصیت جالبی نداشت و اینکه این خانم جرات کرده تو جامعه مرد سالار ما فریاد بزنه که بهش ظلم شد جای تحسین داره هیچ ظالمی پیروز نباید باشه و هیچ مظلومی اجازه نداره که بهش ظلم بشه و سکوت کنه
من آزاده جون را خيلي خيلي دوست دارم و هميشه پاي برنامه اش مي نشستم و الان هم برايش آرزوي خوشبختي مي كنم
چرا غ.ا.غت