گفتگو با امیر نادری در دانشگاه تورنتو
امیر نادری، فیلمساز تأثیرگذار سینمای موج نو و معناگرای ایران از سال ۱۳۶۹ در آمریکا زندگی می کند.
در ادامه فیلمسازیاش، توجه جشنوارههای جهانی به فیلمهای «دونده» و «آب، باد، خاک» جلب شد. «دونده» از سوی تعدادی از منتقدان در فهرست یکی از تأثیرگذارترین فیلمهای ربعقرن اخیر معرفی شده است. یکی دیگر از فیلمهای امیر نادری «ماه» نام دارد، نادری گفته ٢٠ سال درباره موضوع این فیلم کار کرده و یکی از دلایل مهاجرتش از ایران به آمریکا، ساختن همین فیلم بوده. نادری سال ٢٠٠٨ برای فیلم «وگاس: براساس یک داستان واقعی»، نامزد جایزه شیر طلای شصتوپنجمین جشنواره فیلم ونیز و همچنین برای فیلمهای «دونده» و «آب، باد، خاک» در سالهای ۱۹۸۵ و ۱۹۸۹ برنده جایزه بالن طلایی جشنواره فیلم سه قاره نانت شد. پنج سال پیش امیر گنجوی، روزنامهنگار و منتقد سینما، به همراه سه نفر دیگر از دوستانش یک گروه رسمی دانشجویی را در دانشگاه تورنتو ثبت کردند که تا امروز تلاش کردهاند جلسههای نمایش و نقد فیلم برگزار کنند. «نه ما نه سینما» با شعار «تنها فیلم خوب نبینیم، بلکه خوب فیلم ببینیم» تاکنون توانسته ٢٠٠ فیلم را در ١٣ فصل نمایش داده و بررسی کند. در ادامه همین نشستها و در سیزدهمین فصل نمایشهای این گروه، امیر نادری از سوی جشنواره تورنتو و سینماتک انتاریو از پنجم مارس تا چهارم آوریل مهمان تورنتو شد. طی روزهای ١٣ و ١٤ مارس دو فیلم «آب، باد، خاک» و «دونده» با حضور کارگردان در این جشنواره به نمایش درآمد. همچنین روز ١٥ مارس فیلم «یک اتفاق ساده» سهراب شهیدثالث توسط امیر نادری به شرکتکنندگان در سمینار معرفی شد. در ادامه بازگشت امیر نادری به تعویق افتاد و او ١٨ مارس در یک جلسه پرسشوپاسخ از سوی اعضای گروه «نه ما نه سینما» شرکت کرد.
در ابتدای جلسه، فیلم «تنگنا» به نمایش درآمد. در ادامه شرکتکنندگان نشست سؤالات خود را درباره سینمای امیر نادری مطرح کردند و او نیز نظرات خود را دراینباره بیان کرد. «تنگنا» فیلمنامه، ترانه تیتراژ و موسیقی فوقالعادهای دارد. زندگی قماربازی حرفهای به نام علی خوشدست را با بازی سعید راد به تصویر میکشد که در یک قمارخانه با سه برادر به نامهای اکبر، حسن و نبی به ترتیب با بازی عنایتالله بخشی، حسن زارعی و محمد اسکندری بازی میکند. قصه از جایی آغاز میشود که برادرها به علی خوشدست میبازند اما حاضر نمیشوند باخت خود را پرداخت کنند. علی خوشدست با برادرها درگیر میشود و بی آنکه بخواهد یکی از آنها را میکشد و فرار میکند. ادامه داستان تعقیب و گریز علی خوشدست است در کوچهها و ویرانهها و تلاش او برای خروج از شهر. در گیرودار خروج از شهر و تعقیبوگریزهای داستان، علی خوشدست یکی دیگر از سه برادر را هم میکشد. در سکانس پایانی میبینیم که علی خوشدست با سروروی خونآلود و کتکخورده از دست برادری که باقی مانده (اکبر) فرار میکند تا به زنی که دوستش دارد بپیوندد و از شهر برود و اکبر نیز به چنگ پلیس افتاده است.
در همین سکانس است که صدای جادویی فریدون فروغی ترانه «تنگنا» را میخواند و ما را با قهرمان فیلم همراه میکند تا فراموش کنیم که او تا به این لحظه دو نفر را به قتل رسانده است. نادری فیلم را سیاه - سفید ساخته است. او تأکید میکند این «دقیقا انتخاب و خواست من بود که فیلم سیاهوسفید باشد، به دو دلیل؛ اول اینکه در دهه ٥٠ ما فیلم رنگی کم داشتیم و دوم اینکه خودم به اینکه فیلم سیاهوسفید ساخته شود علاقهمند بودم، چرا که معتقدم سیاهوسفید برای فضای شهری جذابتر بود و رنگها موقعیتی که من میخواستم را از فیلم میگرفت». امیر نادری که درحالحاضر در آمریکا به تدریس سینما مشغول است در پاسخ به پرسشی که آیا فیلم «تنگنا» با آثار «نوآر» در سینمای آمریکا شباهت دارد یا خیر این نظر را نادرست خواند چرا که به گفته او «در ساختههای سیاهوسفید سینمای نوآر نورپردازیها مستقیمتر و حسابشدهتر هستند. ما در این دوره به دنبال ساختن فیلمهای چرک بودیم که شیک نباشد».
«جامپکات» را از گدار فراگرفتم
در این جلسه امیر نادری در حضور بیش از ٤٠ شرکتکننده از چگونگی ورود خود به عرصه سینما گفت: «من خیلی زود وارد سینما شدم؛ از ١٢سالگی، در تمام مراحل فیلمسازی کار کردهام. از چاییآوردن سر صحنه شروع کردم تا اتاق ادیت و عکاسی و تا هر کار دیگر. در ٢١ سالگی به انگلستان رفتم و وقتی برگشتم میدانستم میخواهم موج نوی مدرن سینمای خیابانی را آغاز کنم که با «تنگنا» انجام شد. من همهاش بهدنبال این بودم که با تجربه شخصیام میخواهم کاری انجام بدهم. همیشه هم کسانی را انتخاب میکنم که مستندی، فیلم کوتاهی، چیزی ساخته باشند. همیشه فیلمبردارهایی انتخاب میکنم که زیاد ندانند. چون همهچیز را خودم کنترل میکنم. با کسانی که استعدادی دارند و جوان هستند کار میکنم. دنبال کسانی میروم که مثل خودم تشنه باشند». او میگوید که تنها در «تنگسیر» از فیلمبردار حرفهای استفاده کرده است آنهم به دلیل اینکه کار فیلمبرداری این فیلم سخت بود اما در این فیلم هم از نتیجه کار راضی بوده و به قول خودش خیلی زود با هم کنار آمدهاند. اگرچه معتقد است به دلیل کنترلکردنهای زیاد، آدمهایی که با او کار میکنند رنج میکشند و وقتی فیلم تمام میشود با یک حال بدی میروند.
یکی از حاضران از آشنایی نادری با گدار میپرسد و اینکه «تنگنا» در نظر او شباهت زیادی با «ازنفسافتاده» گدار دارد. نادری در برابر این پرسش میگوید: «من ١٩ سالگی از سربازی معاف شدم و رفتم به لندن و فیلم دیدم. چیزی که از گدار فراگرفتم «جامپکات» در فیلمهایش بود. هرگز به کاراکتر دختر این فیلم فکر نکردم. گرچه کاراکتر دختر آن فیلم را خیلی دوست داشتم، ولی چیزی که ممکن است «تنگنا» را به فیلم گدار نزدیک کند این است که هردو کاراکتر زن و مرد من جواناند. شما درست میگویید. فیلمهای موج نو فرانسه روی من بسیار تأثیرگذار بود». کارگردان «سازدهنی» از تجربه شخصی روزهای کودکیاش میگوید و اینکه نقش پسربچه فیلم «تنگنا» را از همان دوران وام گرفته است و در تمام مدت ساخت فیلم مراقب بوده که کسی با او بدرفتاری نکند و اگر چیزی میخواسته بهسرعت برای او فراهم میکرد.
کودکی، بوشهر و تنگسیر
نادری به دلیل همین تأثیری که به گفته او از سینمای موج نو فرانسه گرفته، پس از ساختن سه فیلم «خداحافظ رفیق»، «تنگنا» و «تنگسیر» اعلامیهای داد و در آن اعلام کرد دیگر فیلم حرفهای نخواهد ساخت و تا به امروز هم اینکار را نکرده است. میگوید فیلمهایی را ساخته که تجربه زیستی و شخصی خودش بودهاند. مثلا در مورد ساخت «تنگسیر» میگوید: «من تنگسیر را ساختم بهدلیل اینکه کودکیام در بوشهر گذشت و وقتی پدرم کوچک بود «زار محمد» را با تفنگ در کوچه دیده بود». او میگوید «تنگنا» را هم به دلیل مشابه ساخته است. «این فیلم را ساختم به دلیل اینکه خودم چنین زندگیای داشتم. من با فضای آن سالنها زندگی کرده بودم».
یکی از حاضران در ارتباط با بازیگری زنان در فیلمهای امیر نادری سؤالی مطرح میکند؛ اینکه چرا بازی مادران در این فیلمها ملموس، باورپذیر و قابلقبول است و مخاطب به راحتی با آن ارتباط برقرار میکند در حالی که نقشهای دیگر در این فیلمها غیرطبیعی و اغراقشده ایفای نقش میکنند؟ امیر نادری در تأیید این نظر بیان میکند که نقش مادر در فیلم «تنگنا»و همینطور «تنگسیر» را از خالهاش الهام گرفته است. او میگوید: «مقطع زمانیای داشتیم در ایران که خیلی مردانه زندگی میکردیم. دیزی بخور، کافه برو. اولین زنی که میدیدیم عاشقش میشدیم و... خیلی نمیشناختیم جنس بازی زن را و شما دراینباره درست میگویید».
امیر نادری درباره انتخاب فیلمنامههایش و انتخاب داستان برای ساخت فیلم گفت: «من تنها فیلمی که از روی کتاب صادق چوبک ساختم «تنگسیر» بود. دلیلش را هم قبلا گفتم. من باید خودم کار کنم، تجربه کنم، بنویسم و بسازم. برای همین هم ٩٠ درصد خودم انتخاب میکنم».
نادری داخل، نادری خارج
یکی از حاضران درباره فیلمسازی امیر نادری در خارج از کشور و داخل کشور و تأثیر این فاصله بر روی فیلمهای امیر نادری سؤال میکند؛ فیلمسازی که به گفته او فیلمهایش را با گوشت، پوست و استخوان میشود درک کرد. او با اشاره به دو فیلم مهجور از امیر نادری به نامهای «منهتن از روی شماره» محصول ١٩٩٣و «آ. ب. ث... منهتن» محصول ١٩٩٧ این سؤال را مطرح میکند. امیر نادری ساختن و ناتمامماندن این فیلمها و تعلیق هفتساله پس از این اتفاق در زمینه فیلمسازیاش را با تجربه فیلم اول خود در ایران مشابه میداند. به گفته امیر نادری، وقتی «خداحافظ رفیق» ساخته شد، مدتی را زندگی کرده بود تا بداند چه کار میخواهد بکند. او میگوید زاده آبادان است و وقتی به تهران آمده بود تا روز آخر حیران بوده، چراکه خودش را بچه تهران نمیدانسته. او میگوید: «من هیچوقت تهرونی نشدم و خیلی زود به خوزستان برگشتم. تفاوت ساختن فیلم برای من در ایران و خارج از ایران اینجاست که من اینجا جاهطلبترم. من اهل ساختن فیلمهای عاشقانه نیستم. توی فیلمهای من آدمی که آب میخواهد، باید دل به دریا بزند. به همین دلیل هم بیرون از ایران بیشتر امکانش را دارم که این مدل فیلم را بسازم و فضا بسیار به اندیشه من نزدیکتر است».
احمدرضا احمدی خیلی رویم تأثیر گذاشت
کارگردان «خداحافظ رفیق» در ادامه از تأثیر شعر و ادبیات در دوران فیلمسازیاش در ایران میگوید: «من زیاد اهل ادبیات نیستم. شانسی که آوردم این بود که از کودکی اهالی ادبیات را در سینما دیدم، مثلا خانم فرخزاد وقتی که در استودیو گلستان فیلم میساختند را از نزدیک دیدم. یکی از شاعرانی که روی من خیلی تأثیر گذاشت، احمدرضا احمدی بود. او مهمترین آدم در این زمینه، در زندگی من بود و اصلا یک رمبو برای من بود؛ آدمی مدرن، جذاب و شاعر درجهیکی که با یک زبان پر از ایما هنوز هم تأثیرگذار است. بعد از او، متأثر از داستایوفسکی هستم، یعنی اصلا انگار بچه داستایوفسکی هستم. فیلمی که الان دارم در ژاپن میسازم، بهنوعی متأثر از جنایت و مکافات داستایوفسکی است. ولی درکل، کاری زیاد به شعر و شاعری نداشتم. من داستانهای احمد محمود و صادق چوبک را خیلی دوست داشتم، اما مثلا «رمئو و ژولیت» را هیچوقت دوست نداشتم».
نادری و سینمای امروز ایران
امیر نادری، بهعنوان کسی که پایهگذار سینمای موجنو در ایران بوده، در برابر پرسش یکی از شرکتکنندگان در این جلسه در ارتباط با دنبالکردن سینمای امروز ایران، عقیدهاش را درباره کسانی که امروز در ایران فیلمسازی میکنند، چنین بیان میکند: «راستش خیلی کم. اگر فیلمی را دیدید که گفتند من هم دیدهام، یقین بدانید چندینبار از من خواسته شده و حتی گاهی توسط خود سازندگان و به همراه آنها فیلم را دیدهام. در فیلمهایی هم که دیدهام همهچیز عوض شده. مردم، خیابانها و دیگر تهران، آن تهرانی که من میشناختم، نیست. من ٣٢ سال است که از ایران خارج شدهام و هرگز در این مدت بازنگشتهام. حتی تلفن هم نزدهام. خیلی هم ایران را دوست دارم. حتی یک فامیل خیلی کوچکی دارم که اگر یک دلار دربیاورم نصفش را برایشان میفرستم و حتی نمیدانم که آنها، آن را میگیرند یا نه. در مجموع اگر از فیلمسازان داخل ایران فیلمی هم دیده باشم در جشنوارهها بوده؛ مثل فیلم «گبه». آنچه بیشتر دیدهام شیفتگی این بچههایی است که حالا در ایران فیلم میسازند. ولی کم دیدهام و نمیتوانم دربارهاش حرف بزنم. اما فیلمهایی که دیدهام حتما در هیأتهای داوری و جشنوارهها بوده که دیدم. مثلا فیلم «چندمتر مکعبعشق» را وقتی در ژاپن عضو هیأت داوران بودم، دیدم؛ خیلی جنگیدم که جایزه هم بگیرد. چون بسیار فیلم خوب و قوی و استخوانداری از آب درآمده بود. اما بقیه اعضای هیأت داوران موافقت نکردند».
امیر نادری بعد از ساختن «تنگسیر» در هیچ فیلم دیگری از موسیقی فیلم استفاده نکرده و از این کار احساس رضایت میکند. میگوید بهدنبال ساختن قهرمان از این طریق نبوده. همیشه در پی این بوده که از خودش در سینما مایه بگذارد. وقتی یکی از حاضران در جلسه میپرسد که اگر با اطلاعات امروزش به سالها پیش و زمان ساختن تنگسیر بازگردد باز همین موسیقی را برای فیلم بر میگزیند که قاطعانه پاسخ میدهد: «نه!»
در خلال پرسشها از امیر نادری، صحبت از لحن و زبان در فیلمهای دهههای ٤٠ و ٥٠ ایران میشود؛ اینکه تهران استانداردی بوده برای ساختن فضاها و زبان کاراکترهای فیلم نیز اغلب زبان و لحن لمپنهای تهران بوده است. از او مشخصا سؤال میشود که آیا در این دوران فیلمسازی بوده که لمپنهایی را در فیلمش نشان دهد که شهرستانیاند و با لحنی جز آنچه همه در فیلمفارسیها شنیدهایم، صحبت کنند؟ پاسخ میدهد: «هرفیلم مهمی که در ایران ساخته شد من در آن مسئولیتی برعهده داشتم. مثلا در «قیصر»، «حسنکچل» و «پنجره» عکاس بودم. این شانس را من خیلی داشتم. فریدون گله این کار را کرد. او چیزی داشت در دیالوگها که متفاوت بود. فیلمهای آقای کیمیایی را هم آنموقع مردم دوست داشتند اما نمیدانم الان ماندگار میشود یا نه. ولی فریدون گله این چیزی که شما میگویید را داشت و متن را خوب مینوشت».
یک نفر از میان جمع میگوید: «برای من فیلم «دونده» بهترین فیلم ایران است». صدای نادری در جمع میپیچد: «برای من هم همینطور. هر فیلمبرداری برای اینکه اوج بگیرد یک فرمی دارد. من خودم را در تن همه کسانی که با آنها کار میکنم، مجسم میکنم. در تن یک بچه، در تن فیلمبردار. در تن همه. یعنی وقتی میگویم اکشن، دیگر امیر نادری نیستم و یکجوری با اینها رفیق و برادر میشوم که خودشان را بیرون بریزند و بازیشان را بکنند. به آنها جرئت میدهم که انگار آنها کارگردان من هستند و این ارتباط خیلی سخت و شکننده است. از روز اول من اطمینان گروه را جلب میکنم. همهچیز سر فیلمبرداری با جلب اعتماد شروع میشود».
در فیلم «تنگنا» لوکیشن خرابهها و ویرانههای شهر زیاد است. بخش زیادی از فیلم در تعقیبوگریز علی خوشدست در این فضاها میگذرد. یکی از حاضران از نادری میپرسد: «آیا در پس انتخاب چنین فضای ویرانی، حرف و سخن و تفکر خاصی هست؟» جواب میدهد: «خانه آدم بدبخت کجاست؟ خرابه. در واقع جای آخر آدم بیچاره است. تهران آن روزها بعضی بخشهایش بازسازی و مدرن شده بود برای همین این خرابهها بیشتر به چشم ما میآمد».امیر نادری بارها در طول صحبتهایش تأکید میکند کسی است که هرکاری را شروع کند، باید آن را به بهترین شکل به انجام برساند. کسی میپرسد با این شرایط در خارج از ایران برایش سخت نیست که به زبان دوم فیلمنامه بنویسد؟ جواب میدهد البته که سخت است. اما نه سختتر از اینکه به ژاپن رفته و آنجا درس خوانده. از تجربه دیدن فیلمهای مطرح در ژاپن میگوید و این که دلش نخواسته در دنیای مادی سینما غرق شود. از بیمهریها میگوید که چهار، پنج سال نخست آزارش داده است و باعث شده گذشته، فیلمسازی و خاطرههای ایران را در یک جعبه بگذارد و درش را ببندد و تصمیم گرفته موفقیتی تازه را تجربه کند. یکی از حاضران به یادش میآورد که او درست شبیه «امیرو» است؛ همو که بعد از بردن رقیبش در مسابقه همچنان میدود. میدود تا ببیند تا کجا میتواند ادامه دهد... .
ارسال نظر