دیدار با هنرمندانی که این روزها کمتر از آنها خبری می شنویم
شماها الان کجایید؟
بازیگران قدیمی قسمتی از خاطرات ما را تشکیل می دهند. هر از چندگاهی وقتی فیلمی قدیمی که آنها در آن بازی کرده اند را می بینیم، می گوییم «دیگه خبری ازش نیست، زنده است؟»
مجله همشهری سرنخ - جعفر پاکزاد: بازیگران قدیمی قسمتی از خاطرات ما را تشکیل می دهند. هر از چندگاهی وقتی فیلمی قدیمی که آنها در آن بازی کرده اند را می بینیم، می گوییم «دیگه خبری ازش نیست، زنده است؟»
این ستاره های دهه های قبل ما را به خاطراتی تلخ یا شیرین از گذشته مان سنجاق می کنند اما حالا مدت هاست که از خیلی از این آدم ها هیچ خبری نداریم. هر از گاهی در فضای مجازی، شایعه فوت یکی از آنها سر زبان ها می افتد اما بعد از مدتی خوشبختانه تکذیب می شود و ما همچنان خوشحال می شویم که هنرمند محبوب مان زنده است.
شاید خیلی از ما دوست داشته باشیم که از حال و روز این روزهای این بازیگران قدیمی خبری داشته باشیم و بدانیم که آنها چه می کنندو زندگی را چطور می گذرانند؛ پاسخ به این سوال ها را می توانید با پیگیری اخبار مربوطه به گروه همدلی هنرمندان پیدا کنید. گروهی که جمعی از بازیگران و هنرمندان آن را تشکیل داده اند و با حضور در خانه بازیگران پیشکسوت، خنده را به لبان آنها می نشانند.
با هم؛ همدل شدیم
ماجرای تشکیل گروه همدلی از آنجا آغاز شد که «بهمن دان»، بازیگر سینما و تلویزیون وقتی تنهایی هنرمندان پیشکسوت کشور را دید، فکری به ذهنش خطور کرد. فکری که باعث شد گروهی به نام «همدلی» با هدف بازدید از پیشکسوتان عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون تشکیل شود.
با بهمن دان به گفتگو نشستیم تا برایمان از گروه همدلی هنرمندان بگوید. گروهی که با اینکه هنوز نوپاست اما در میان اهالی هنر، سروصدای زیادی به پا کرده است.
او درباره گروه همدلی می گوید: «قدیم ها زندگی ها رنگ و بوی دیگری داشت، آدم ها بیشتر از حال و روز هم باخبر بودند اما با ماشینی شدن زندگی، چشم پدربزرگ و مادربزرگ ها به در خشک شده است تا شاید یک روز، فرزندان یا نوه هایشان به دیدارشان بیایند. مهمانی های شلوغ و پر از جمعیت جایشان را به قرارهای نیم ساعته در کافه داده است.
من همیشه به این موضوع فکر می کردم تا اینکه به فکر تشکیل گروهی به نام همدلی افتادم، از مدت ها قبل با ستاد دیه کشور و آقای اسدالله جولایی ارتباط دوستانه ای داشتم و با کمک ایشان و جمعی از خیرین به دنبال فراهم کردن شرایط آزادی زندانیان جرایم غیرعمد بودیم، از طرفی می دانستم که خیلی از بازیگران محبوب و سرشناس به تنهایی در کارهای خیر، قدم برمی دارند.
بنابراین با خودم گفتم اگر بتوانم کاری کنم که همه این هنرمندان به صورت یکپارچه کارهای خیر را انجام دهند، اثرگذاری بیشتری خواهد داشت، بنابراین به سراغ چند نفر از این هنرمندان که در کارهای خیریه پیشقدم بودند رفتم، وقتی ماجرای تشکیل گروه را با آنها در میان گذاشتم، استقبال خوبی کردند و اینطور شد که همدلی متولد شد.»
دان در ادامه می گوید: «در اولین جلسه ای که داشتیم قرار شد در پرونده های ستاد دیه و جرایم غیرعمد وارد شویم. مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه فکر دیگری به ذهنم رسید، در آن دوران، شایعه مرگ چند نفر از هنرمندان پیشکسوت در فضای مجازی پخش شده بود، با خودم گفتم که مقصر پخش چنین شایعاتی من و امثال من هستیم، چرا که وقتی ما هنرمندان یادی از اساتید خود نکنیم و اوضاع و احوال شان را به مردم نگوییم، باید شایعه فوت آنها را در اینترنت بخوانیم؛ به همین خاطر تصمیم گرفتم با گروه همدلی هنرمندان، به سراغ هنرمندان قدیمی برویم و یادی از آنها بکنیم.
ماجرا را با دوستان خوبم در میان گذاشتم و آنها هم خیلی خوب استقبال کردند و طبق برنامه ریزی هایی که انجام دادیم قرار شد برای اولین دیدار به سراغ محمدعلی کشاورز، پیشکسوت سینما، تلویزیون و تئاتر برویم. هسته اولیه این گروه با هنرمندانی همچون سید جواد هاشمی، زهرا سعیدی، اصغر معینی، داوود منفرد، ولی الله مومنی، گلشید بحرایی و شبدیس بختیاری شکل گرفت.
دیدار با محمدعلی کشاورز
اولین دیدار گروه همدلی با مرد نام آشنای ایران است. بازی درخشان او در سریال های «پدرسالار»، «هزار دستان» و فیلم «مادر»، قسمتی زیبا از خاطرات ایرانی ها را ساخته است.
به عنوان خبرنگار سرنخ، همراه گروه همدلی به خانه محمدعلی کشاورز که در یکی از برج های هرمزان تهران است می روم.
خانه استاد، آپارتمانی جمع و جور و نقلی است اما همین فضای کوچک، مملو از مهر و محبت اوست. وارد سالن که می شویم، چشمم به قاب عکس های بزرگ و کوچکی می افتد که روی یک میز قدیمی قرار گرفته اند؛ عکس هایی از دوره جوانی، میانسالی و سال های اخیر بازیگر محبوب ایران که گذر عمر را به خوبی نشان می دهد.
استاد در گوشه ای از سالن، روی تختش نشسته است. عینک به چشم دارد و کتابی در مقابلش باز است. با ورود ما چشمش را از روی کتاب برمی دارد و با یک لبخند، خوشامد می گوید.
دور تا دور او می نشینیم. دیوارهای خانه پر از قاب های نقاشی است که بعدا متوجه می شویم کار دست تنها دختر استاد است که سالهاست در خارج از ایران زندگی می کند.
در حالی که لبخندی بر لب دارد، می گوید: «خیلی خوشحالم کردید که به خانه ام آمدید، مردم ما هنرمند هستند و به هنرمندانشان هم احترام می گذارند، من ۳ سالی هست که بیماری و پیری، زمینگیرم کرده است. در این مدت، مردم من را شرمنده خودشان کرده اند، البته گاهی اوقات وقتی می شنوم که درباره مرگ من صحبت کرده اند کمی ناراحت می شوم چرا که می دانم مردمی هستند که با شنیدن این خبر ناراحت می شوند و به سرعت تماس می گیرند و جویای احوال می شوند. من سخنم با آن دسته از افرادی که این شایعات را می سازند این است که با احساسات مردم بازی نکنید، مردم ایران مهربان هستند و زود دلشان می شکند.
کتابخانه استاد کشاورز در کنار تختش است. مثنوی معنوی، دیوان حافظ، تاریخ ایران باستان و خیلی کتاب های دیگر در این کتابخانه جا خوش کرده اند که نشان می دهد استاد تا چه حد به ایران و ایرانی بودنش اهمیت می دهد.
دیدار با ملکه رنجبر
دومین پیشکسوتی که گروه همدلی به دیدارش رفت «ملکه رنجبر» بازیگر محبوب ایران بود، بیش از 70 سال از عمر خانم هنرمند می گذرد و مدتی است که به خاطر کهولت سن و بیماری قادر به نقش آفرینی نیست. خانه خانم رنجبر در یکی از ساختمان های چند طبقه در منطقه الهیه است. وقتی به خانه اش قدم می گذاریم با لبخندی بر لب و چشمانی پر از مهر، در چهارچوب در ایستاده است و خوشحالی در چهره اش موج می زند. تمام دیوارهای خانه پر از قاب عکس است، بیشتر عکس ها، عکس هایی قدیمی هستند، مربوط به روزگاری که خانم رنجبر در اوج فعالیت هنری اش بوده، در میان همه تابلوها، یک تابلو توجه را بیشتر از همه به خودش جلب می کند. درون قاب، پوستر بسیار قدیمی و رنگ و رو رفته ای قرار دارد.
خانم رنجبر می گوید: «این تئاتری است که پدرم سال 1305 کارگردانی آن را به عهده داشت. اسم جالبی هم داشت «اولماسون بو اولسون» که به زبان ترکی بود. اسم ایرانی این نمایش، «حمام عروس مشهدی عباد» بود.
پدرم برای تئاتر ایران زحمت زیادی کشید. او همیشه در تئاترهایش سعی می کرد واقعیت زندگی مردم را بازگو کند؛ برایش هم فرق نمی کرد به مزاج حکومت پهلوی سازگار باشد یا نه. سر نترسی داشت و بارها در برابر بی عدالتی های نظام شاهنشاهی ایستاد و حرف های دلش را روی صحنه تئاتر زد. به همین خاطر هم چندین سال او را تبعید کردند. پدرم حتی برای اینکه حقوق بازیگران تئاتر را بپردازد، فرش خانه اش را فروخت.
وقتی از هنرمند خوشنام کشورمان می خواهم درباره حال و روزش برایمان بگوید، چشمانش پر از اشک می شود و می گوید: «۷۰ سال برای سینما و تلویزیون و تئاتر کشور زحمت کشیدم اما باز هم فکر می کنم به هنر بدهکار هستم؛ اما متاتسفانه اهالی هنر، من و امثال من را فراموش کرده اند. دریغ از یک تلفن، چه برسد به اینکه به ما سر بزنند اما با اینحال هنوز عاشق هنر بازیگری و خدمت به مردم کشورم هستم.»
بانوی سالخورده سینمای ایران ۷ سال بیشتر نداشت که توسط پدرش وارد دنیای هنرپیشگی شد، وقتی درباره قدیم ها از او می پرسیم با شور و اشتیاق پاسخ می دهد: «پدر مرا به تئاتر سعدی برد و در کنار هنرمندان بزرگی مشق هنر کردم. بعد از آن به تئاتر فردوسی و سپس به تئاتر پارس رفتم و در همین تئاتر بود که در نمایش «گل های مسموم» که با شرکت ۷۰ هنرمند بازیگر برگزار شد، بازی کردم. در طی چند دهه بازیگری در خدمت کارگردان های زیادی چون حمید صباحی، مجید محسنی، علی حاتمی، استپانیان، کاراکشف سروری و خیلی های دیگر بودم و این جزو افتخاراتم است.»
خانم رنجبر در ادامه از فعالیتش در رادیو و سینما و تلویزیون می گوید: «یکی از دوستان پدرم به نام آقای خطیبی پایم را به رادیو باز کرد. آن موقع ها مثل الان، رادیو اینقدر شبکه و کارمند نداشت. در تمام روز چند برنامه بیشتر پخش نمی شد. من هم در کنار خیلی از هنرمندان رادیو در برنامه های زیادی اجرا داشتم. ۱۵ سالم بود که با آقای محزون وارد دنیای سینما شدم و بازی در یک فیلم پرفروش توانستم به شهرت زیادی دست پیدا کنم.»
اولین کوزت سینمای ایران
خاطره جالبی که خانم رنجبر برایمان تعریف کرد بازی اش در نقش «کوزت» بود. به گفته رنجبر، او اولین هنرمندی بود که در نقش کوزت - بینوایان - بازی کرد و این نقش را روی صحنه تئاتر اجرا کرد.
وقتی از خانم رنجبر می خواهم که جالب ترین خاطره ای را که در ذهن دارد برایمان تعریف کند، می گوید: «قدیم ها، بازیگران و اهالیب هنر از جنس مردم بودند، یادم هست سال ها پیش زمانی که یک دختر جوان بودم، در تئاتر سعدی مشغول تمرین بودیم که مردی وارد سالن تئاتر شد و گفت فرزندم مریض است و اگر امکان دارد به من کمک کنید. با دیدنه آن مرد، همه ما ناراحت شدیم.
مدیر سالن ابتدا قصد کمک کردن به آن مرد را نداشت و می خواست هر طوری که شده او را دست به سر کند اما وقتی ما بازیگرها متوجه ماجرا شدیم بدون اینکه با همدیگر هماهنگ کرده باشیم گفتیم یا تمام پولی را که امشب در تئاتر جمع می شود به این مرد می دهی یا اینکه از فردا هیچکدام از ما دیگر در این تئاتر بازی نمی کنیم. با این کار ما، آن مرد توانست فرزندش را به بیمارستان ببرد و بعدا هم خبر سلامتی اش را برایمان آورد.»
دیدار با داریوش اسدزاده
داریوش اسدزاده نیز یکی دیگر از پیشکسوتانی بود که گروه همدلی هنرمندان به دیدارش رفت. بازی او در سریال خانه سبز که به تازگی از شبکه 2 صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد، ایرانی ها را به دهه 70 می برد. او هم مانندپیکسوتان دیگر، مدتی است در دنیای بازیگری کم کار شده است.
برای دیدار با استاد اسدزاده مقصدمان یکی از کوچه های خیابان دولت تهران است. زنگ خانه که به صدا درمی آید، استاد اسدزاده در قاب در ایستاده و خوشامد می گوید. استاد اسدزاده ۹۲ بهار زندگی را پشت سر گذاشته ولی همچنان با نشاط جوانی، روزگارش را سپری می کند.
چهره خندان اسدزاده به آدم روحیه می دهد؛ در خانه استاد، چیزی که بیشتر از همه، به چشم می خورد کتاب های زیادی است که در قفسه ها چیده شده است.
اولین سن متحرک
استاد اسدزاده بیش از ۷۰ سال سابقه فعالیت هنری دارد و این یعنی اینکه او خاطرات شیرین و شنیدنی بی شماری برای گفتن دارد. از میان تمام خاطراتی که در سال های فعالیتش دارد برایمان از اولین سن متحرکی که در ۲۰ سالگی با همکارانش درست کرد می گوید: «آن موقع ها جوانی بودم پر از شور و نشاط. سال ۱۳۲۴ بود و ما اجرای تئاتر داشتیم. آن موقع در یکی از تالارهای کاخ سعدآباد، یک سن متحرک درست کردیم؛ یعنی به این صورت که سن را در عرض مدتی کوتاه درست می کردیم و بعد از پایان تئاتر، آن را دوباره جمع می کردیم تا اجرای بعدی.»
آقای اسدزاده دستی هم در نوشتن دارد و کتاب دست نویسی را نشانم می دهد که درباره اولین تماشاخانه ایران و اولین استاد تئاتر کشور نوشته شده است و استاد امیدوار است که به همین زودی ها منتشر شود.
وقتی از استاد می خواهم درباره شروع فعالیت هنری اش بگوید، به بیش از ۷ دهه قبل برمی گردد: «سال ۱۳۱۷ دولت ایران سازمانی را به نام پرورش افکار تاسیس کرد. در همین سازمان بود که پیشنهاد تاسیس هنرستان هنرپیشگی در یکی از کمیسیون ها داده شد و سید علی خان نصر که در فرانسه درس تئاتر خوانده بود آن را راه انداخت. نصر سالنی را در گراند هتل تهیه کرد که به تماشاخانه تهران معروف شد. من از هنرجویانی بودم که در دومین دوره این کلاس ها شرکت کردم.»
می خواهم از قدیم های تهران بنویسم
داریوش اسدزاده وقتی درباره تهران قدیم صحبت می کند، حس خوبی دارد. می گوید: «با توجه به سن و سالم خاطرات زیادی از تهران و مخحله های قدیمش دارم. تهران ۸۰ سال پیش با تهران کنونی خیلی فرق داشت. محله ها جور دیگری بود. قصد دارم اگر خدا کمکم کند، همه آن چیزهایی که از محله های قدیم تهران به خاطر دارم را در قالب چند جلد کتاب چاپ کنم.»
حالا وقت آن رسیده که استاد، ما را به اتاق مطالعه اش ببرد، به اتاقی پر از کتاب و قاب عکس های قدیمی، میز مطالعه استاد، کتاب های قدیمی، نوار کاست هایی که از دوران قدیم به یادگار مانده است؛ همه و همه، ما را به سال های دور می برد. «همه این کتاب ها را خط به خط خوانده ام، من عاشق مطالعه کردن هستم.»
روی میز مطالعه، عکس هایی است که در آن می توان خیلی از نام آشناها را دید؛ داود رشیدی، بهزاد فراهانی، محمد علی کشاورز و ...
استاد، آنچنان با شور و علاقه، همه چیز را برایمان توضیح می دهد که انسان به وجد می آید. مدارک هنری و جوایزی که تا به امروز دریافت کرده است همه و همه بیانگر موفقیت داریوش اسدزاده است.
دیدار با رضا رویگری
رضا رویگری هنرمندی است که به خاطر بازی های زیبایش در فیلم ها و سریال های مختلف بسیار محبوب است. در سال های اخیر بازی بسیار چشمگیر او در نقش «کیان پارسی» - سریال مختارنامه - باعث شد که بار دیگر نام او بر سر زبان ها بیفتد اما مدت زیادی نگذشته بود که خبر سکته اش، همه را ناراحت کرد؛ بعد از آن بود که اخباری درباره وضعیت جسمانی اش در مجلات و پایگاه های خبر منتشر می شد که در آنها از مردم درخواست می شد برای سلامتی اش دعا کنند.
رویگری 14 ماه را در سکوت گذراند و با مریضی اش دست و پنجه نرم کرد تا اینکه گروه همدلی با هماهنگی «شبدیس بختیاری» - مسئول روابط عمومی گروه همدلی - مقدمات دیدار با رویگری را فراهم کرد.
محل قرار، یکی از کافه های سعادت آباد است. آقای رویگری که مدت هاست خانه نشین شده، برای اینکه آب و هوایی هم عوض کند محل قرار را این محل تعیین کرد.
دیدار از همان لحظه اول گرم و صمیمی بود؛ رضا رویگری با اینکه ماه ها در بستر بیماری بود اما خیلی با روحیه و اهل شوخی است و دائم با لطیفه هایی که تعریف می کند همه را به خنده می اندازد.
از اینکه بعد از ماه ها دوستانش به دیدارش آمده اند خوشحال است. درباره بیماری اش که می پرسیم می گوید: «بیکاری این بلا را سر من آورد، بعد از مختارنامه بود که به من اعلام کردند تا 4 سال نباید کاری انجام دهم. هر چه دلیلش را پرسیدم هیچ کس جواب درست و حسابی به من نداد. آنقدر فکر و خیال کردم که سر آخر، سکته زمینگیرم کرد؛ حتی نمی توانستم برای خودم یک لیوان آب بیاورم.
همسرم مانند یک پرستار، شبانه روز در کنارم بود؛ خدا می داند اگر او را نداشتم به چه سرنوشتی دچار می شدم. خانه نشینی، آن هم در بستر بیماری برای همه سخت است و برای یک هنرمند، سخت تر. حالا که با لطف خدا و کمک پزشکان و صد البته دعای خیر مردم و دوستانم سرپا شده ام دوست دارم دوباره بازی کنم اما هنوز دست چپم کاملا خوب نشده و صدایم را به دست نیاورده ام؛ به همین خاطر فعلا نمی توانم بخوانم.»
وقتی گفت و گویمان به آواز می رسد، از او درباره ورودش به عرصه خوانندگی می پرسم: «پدرم فردی مقید و مذهبی بود و به همین خاطر در جلسات قرآن شرکت می کرد. او همیشه من را هم با خودش می برد و من قرآن را با صوت زیبا می خواندم و از همین دوران بود که به خواندن علاقمند شدم. بیشتر مردم مرا در عرصه خوانندگی با آهنگ مشهور «ایران ایران ایران؛ رگبار مسلسل ها» که در اوایل انقلاب خواندم می شناسند. اما در این سال ها البوم های زیادی نیز بیرون دادم؛ مثل «کازابلانکا».»
استاد درباره چگونگی ورودش به عرصه هنر تئاتر و سینما می گوید: «یکی از دوستانم به نام حسن ملکی مرا به «کیا» - کارگردان تئاتر- معرفی کرد و اینطوری شد که وارد دنیای هنر شدم. حالا 46 سال است که در این عرصه، مشغول فعالیت هستم اما یک حرف با جوان هایی دارم که قصد دارند وارد عرصه بازیگری شوند؛ جوان ها باید بدانند که دنیای هنر با تمام ظرافتش، دنیای بسیار بی رحمی است.»
کیان پارسی را دوست دارم
رویگری، کیان پارسی در مختارنامه را خیلی دوست دارد و می گوید بازی در فیلم بوتیک را هم خیلی دوست داشته اما به نظرش نقش کیان پارسی در مختارنامه یکی از به یادماندنی ترین بازی هایش است. «داود میرباقری، الهیات خوانده است و به همین خاطر اطلاعات دینی بالایی دارد.
برای درآوردن نقش کیان شاید بیش از ۲۰۰ کتاب مطالعه کرده بود و همه این اطلاعات را به من منتقل می کرد و به همین خاطر بود که توانستم آن نقش را خوب بازی کنم. تاثیر کیان پارسی در کشورهای عربی هم چشمگیر بود؛ مدتی پیش در فرودگاه، چند فرد عرب من را دیدند؛ با همان زبان عربی به من اشاره کردند و گفتند کیان پارسی؟ من هم سری تکان دادم؛ فکر کنم چند ساعت فقط در حال عکس یادگاری گرفتن با من بودند.»
نوه ام تمام زندگی ام
رویگری عاشق آواست؛ «آوا»، نوه اش است. با آوا در فیلم «دهه شصتی ها» همبازی بود. «من عاشق همسرم هستم اما دیوانه وار نوه ام را دوست دارم و به او علاقمندم. در این ۱۴ اه که در بستر بیماری بودم مانند یک مادر از من پذیرایی کرد. یادم هست که وقتی از لحاظ حرکتی دچار مشکل وبدم به من می گفت تو چلاق شده ای، دستت را بده من من تا راه بروی و زمین نخوری.»
ایران و ایرانی را دوست دارم
با اینکه رضا رویگری انسان خوشرو و شوخ طبعی است و در تمام طول دیدار همه را با حرف هایش به خنده می انداخت اما در آخرین لحظات دیدار، بغض ۱۴ ماهه اش ترکید و غصه هایی که در این مدت به دلش نشسته بود باعث شد اشک از چشمانش سرازیر شود. «ناراحت هستم، از همه آدم هایی که یک روز با من بودند اما در طول بیماری ام زمانی که روی تخت افتاده بودم فراموشم کردند اما یک جمله می گویم که از طرف من به مردم ایران بگویید، بنویس که رضا از صمیم قلب دوستتان دارد و عشق به شما، من را به زندگی بازگرداند. بنویس که دوستتان دارم و حاضر هستم تا پای جان برای شما هنرنمایی کنم. رضا اگر رضا شد، فقط به خاطر محبت مردم بود.»
نظر کاربران
وایی چه کار خوبی.خدا خیرشون بده.
سلام...چرا از اقای حسین گیل بازیگر سرشناس دهه های گذشته هیچ خبر و متنی نیست؟