هميشه بهترين بودن كار دشواري است
رضا كيانيان به شما ميگويد چگونه بازيگر موفقي باشيد
ضا كيانيان را بايد از موفقترين بازيگران سينما و تئاتر ايران دانست. كسي كه از يك سطح خيلي خوب كار خودش را آغاز و روي سطوح خوب و عالي پيش رفت.
برترین ها: رضا كيانيان را بايد از موفقترين بازيگران سينما و تئاتر ايران دانست. كسي كه از يك سطح خيلي خوب كار خودش را آغاز و روي سطوح خوب و عالي پيش رفت. كيانيان هم مثل هر بازيگر خوب ديگري در جهان ممكن است، روزها و بازيهاي متوسطي داشته باشد اما اعم كارهاي او بر پايه تواناييهاي زيادش بنا شده. اينكه سالها بتوانيد خوب كه نه بهترين باشيد، كار خيلي دشواري است كه تنها از عهده افراد كمي برميآيد. كيانيان بيشك در بازيگري و در كنارش عكاسي و نوشتن، توانسته سطح مناسب و خوب خودش را حفظ و آنرا ارتقا بخشد. اين كار دشواري است كه بتوانيد تاييد عمومي و تفكرات خاص را بگيريد، خودت را بهعنوان بهترين مطرح كنيد و بهترين بمانيد. جرقه نباشيد و هميشه نورافشاني كنيد. كيانيان از عهده اين كار دشوار بهخوبي برآمده است.
وقتي يك هنرمند كار ميكند بهنظر من بيشتر به كارش اهميت ميدهد تا اينكه چه جايگاهي دارد چون جايگاه بهوجود ميآيد. من كار نميكنم كه جايگاه پيدا كنم، من كار ميكنم كه كار كرده باشم. اصلا به بهترين و بدترين بودن فكر نميكنم. بعضي نشريات به من ميگويند نظر خودت را درباره بهترين فيلم، بازيگر، كارگردان بگو... اگر ديده باشم ميگويم اما اگر نديده باشم نظر نميدهم. به هرحال نويسنده و منتقد سينمايي اين است كه همه را ديده باشد. پس انتخابش از من محقتر است.
آدم خودشيفتهاي نيستم. وقتي مرا بهعنوان بهترين انتخاب ميكنند خيلي خوشحال ميشوم زيرا كار من ديده و ارزشهايم فهميده شده است. نظر منتقد اگر من را انتخاب كنند همانقدر براي من قابل احترام است كه اگر كسي ديگر را انتخاب كنند. وقتي من را انتخاب كنند بيشتر خوشحال ميشوم. هيچ وقت به اين فكر نميكنم كه وقتي بازي كردم بايد مورد تشويق قرار بگيرم.
اوليويه سر صحنه مثل يك لرد انگليسي صبحانه ميخورد و روزنامهاش را ورق ميزد تا آماده شود براي گريم و رفتن به سر صحنه كه ميبيند آقاي داستين هافمن خوابآلود و منگ آنجا راه ميرود. ميگويد: «پسرم چرا اينقدر خوابآلودي...» او هم ميگويد: «براي صحنه فرار، شخصيت 2 روز نخوابيده و من هم واقعا نخوابيدم تا بتوانم اين حس را واقعي منتقل كنم.» ميگويد: «پسرم خودت را اذيت نكن، برو بازي كن...»بازيگري و زندگي روزمره باهم فرق دارد. بازيگري يك فن است، يك شعور است ،يك عاطفه و يك ناخودآگاه... اينها را كه باهم جمع كنيم، ميشود بازيگر. بازيگر بايد خستگي را بازي كند، طوري كه تماشاچي آن را باور كند. بازيگر بايد اعتياد را بازي كند، نه اينكه خودش مواد مصرف كند چون اگر معتاد شود نميتواند بازي كند.
در خانهاي روي آب خودم را چاق كردم. هركسي ميتواند خودش را چاق كند اما الزاما بازيگر خوبي نيست. پس چاق كردن معيار يك بازي خوب نيست، معيار يك بازي خوب فقط، بازي خوب است. چاق كردن و لاغر كردن يكي از وجوه بازيگري است. بگذاريد من يك مثال برايتان بزنم. بازيگري خودش را چاق ميكند ولي بازيگر خوبي نيست. وقتي پلان اولش را ميبينيم ميگوييم واه چه كاري كرده. ۵ دقيقه ميتواند موجب شگفتي مخاطبش شود اما ۸۵دقيقه بعد را بايد بازي كند. پس بازي است كه مهم است.
وقتي قرار است كه من در فيلم «يك بوس كوچولو» نقش يك پيرمرد را بازي كنم، آن هم در كنار يك پيرمرد واقعي كه آقاي جمشيد مشايخي است، با اينكه رضا كيانيان هستم و سنم از آقاي مشايخي كمتر است بايد كاري كنم كه تماشاگر را به باوري برسانم كه من حتي از آقاي مشايخي بزرگترم ولي چون ورزش ميكنم سرحال ماندهام. ميبينيد! همينطور سختياش زياد ميشود چون بايد يك پارادوكسي را در بازيتان داشته باشيد. در آنجا من يك گريم خاصي هم دارم، آن گريم و لباس فقط ۵دقيقه كارايي دارد و آنچه تماشاگر را نگه ميدارد بازي است. پس در نتيجه؛ يك گريم متفاوت يا يك ظاهر متفاوت به تنهايي نميتواند منجر به يك بازي خوب شود.
در بين تابلوهاي پيكاسو و ونگوگ چند عدد معروف هستند اما در بقيه هم آنها ونگوگ و پيكاسو هستند. فيلم چون يك كار جمعي است، اگر خوب باشد همه خوب به چشم ميآيند. فيلم مثل ويترين ميماند. اگر ويترين خوب باشد اجناس هم به چشم ميآيند. ويترين بد، حتي كريستين ديور را هم معمولي نشان ميدهد. يك فيلمي مثل آژانس شيشهاي كه آن سال خيلي خوب ديده شد، همه چيزش خوب بود. همه چيز ديده ميشود حتي ريزترين چيزها. به همين دليل در جشنوارهها، داوران گاهي جوگير ميشوند و فكر ميكنند يك فيلم خوب همه چيزش خوب است و شروع ميكنند به همه عواملش جايزه دادن. درحاليكه فيلمي كه بدتر است ممكن است كه مثلا طراحي صحنه يا گريم بهتري داشته باشد. چون فيلم يا خوب نيست يا جو را نميگيرد درحاليكه من در يك فيلم چه در آن يكي و چه اين، همان رضا كيانيان هستم و روزبهروز باتجربهتر هم ميشوم.
در فرانسه به بازيگراني كه از تراژدي تا كمدي بازي ميكنند ميگويند كمدين اما من خودم در كتابهايي كه نوشتهام دستهبنديهايي كردم. يكسري بازيگراني هستند كه تكنقشند. در همين سريالهاي نود شبي ماجرا خيلي روشن است. خيلي از بازيگران فقط يك نقش را بازي ميكنند، حالا چه يك شبي، چه يك هفتهاي يا نود شبي او همان را بازي ميكند. در سينما هم همينطور. بعضي از جوانها بازيگر تكنقش هستند. يك پسر يا دختر كه قرار است عاشق و بعد فارغ شود. يكسري از بازيگرها بازيگر چند نقش هستند. يكسري از بازيگرها اما بازيگر هستند و همه نقشها را بازي ميكنند. مثلا سيلوستر استالون يك بازيگر تكنقش است. يك طيفي ديگر از بازيگرهاي ديگر هم مثل آرنولد همين شرايط را دارند. در يك رده اينطرفتر تام كروز كه چند نقش است را نام برد. كمي اينطرفتر ميرسيم به پاچينو و دنيرو كه اكنون خيلي در ايران طرفدار دارند، آنها هم چند نقش هستند. براي چي اين ۲ بازيگر چند نقش هستند؟ چون وقتي ميگوييم رابرت دنيرو چه كاراكتري به ذهنت ميرسد... يك گنگستر؟ يا پاچينو هم همينطور، يك پليس عصبي كه شلخته است. پرسونا دارد و در قفس محدود است. مثلا مارلون براندو كه خيليها او را غول بازيگران جهان ميدانند تا ميگوييد مارلون براندو بازهم يك جوان عصيانگر به ذهن ميرسد اما وقتي ميگوييم سرلارنس اوليويه، اورسن ولز، تام هنكس و... اينها قفس ندارند. طيف عظيمي هم هستند كه قفس ندارند. اينها بازيگر هستند. از كمدي تا تراژدي بازي ميكنند اما وقتي ميخواهيد يك فيلم از رابرت دنيرو ببينيد، تقريبا ميدانيد چه ميخواهيد ببينيد...
بازيگر كسي است كه پرسونا ندارد. حالا آنهايي كه قفس دارند با اندازه بزرگ بودن قفسشان اندازهشان تعيين ميشود. وقتي ميگوييد مارلون براندو نميتوانيد او را در نقش يك محافظهكار پارلمان انگلستان تصور كنيد. آنهايي كه در يكجايي محدود ميشوند، بازيگراني هستند كه ميتوانيم بگوييم بيشتر به غريزهشان وابسته هستند تا به شعورشان. بعضي آدمها با غريزه تعريف ميشوند و در بعضيها شعورشان آنها را تعريف ميكند. در سينماي جهان كساني هستند كه از رابرت دنيرو بتترند. بت شدن به معناي با شعور بودن نيست. در ايران مثل همه جهان؛ سوپراستار كسي است كه مردم عام بيشتري دوستش دارند و در خيلي جاهاي دنيا بسياري از بازيگران غول، نقشهاي دوم را بازي ميكنند.
بازيگر، شخصيتها را از درون خودش ميآورد. من نميتوانم از شخصيت كس ديگري نقشم را بيرون بكشم. پيامبر با آن عظمتش به خدا ميگويد: «وقتي خودم را نميشناسم چگونه تو را بشناسم؟!» ما خيلي خيلي تلاش كنيم بخشي از ابعاد شخصيتي خودمان را ميشناسيم. بعد چون با جامعه در ارتباطيم تيپهاي اجتماعي را ميشناسيم. وقتي ميخواهيم آن را بازي كنيم از فيلتر خودمان ميگذرانيم. مثلا اگر بخواهم يك شخصيت تاريخي را بازي كنم هيچوقت نميتوانم خود او باشم. من كمتر شخصيت واقعي بازي كردم. در دكتر قريب، آيتالله فيروزآبادي را بازي كردم كه خيليها ايشان را يادشان بود اما من هيچوقت خود آيتالله فيروزآبادي نشدم بلكه آن نقش شد، آيتالله فيروزآبادي به روايت رضا كيانيان.
در دنياي معاصر همه چيز مصرفي شده است. وقتي همهچيز كاربردي ميشود در واقع ما هويت و ذات اشيا را فراموش ميكنيم. ديگر كاري به ذات گل يا تعريف آن به شكل مفهومي و انتزاعي نداريم. گل را بايد خريد و به يك نفر هديه داد. آجر وسيلهاي است كه بايد روي هم چيد و ديوار ساخت. در دنياي معاصر جنبش مينيماليسم را داريم كه به معناي كوچك كردن نيست بلكه يكي از مفاهيمش اين است كه وجه كاربردي اشيا را جدا كن و شيء را فينفسه بشناس. اين فينفسه شناختن ميشود جزء هنر معاصر ما. چه اتفاقي ميافتد؟! در واقع حشو و زوائد را حذف ميكند و ميخواهد به ذات آن برسد. در بازيگري هم همينطور است. در فيلم خانهاي روي آب تجربه نويني را براي خودم انجام دادم. در خانهاي روي آب در سراسر فيلم هيچ كاري نميكنم. يكي، 2 جا هم گريه ميكنم كه خيلي هم گريه نيست چون چشمم خشك است. همين تجربه را در روبان قرمز هم انجام ميدهم. غير از يكي، 2 صحنه كه بازي من نمايشي است در بقيه صحنهها هيچ كاري نميكنم. فلسفه معاصر هم روي اين خيلي كار ميكند كه تو فقط باشي، چون بودن خيلي كار سختي است. در دنياي معاصر، در دنياي مصرفي ما از بودن خودمان دور ميشويم. حالا اگر بخواهيم آنها را كنار بگذاريم بايد برسيم به يك زلالي. زلالي يعني حشو و زوائد نداشتن. ميشود نداشته باشي؟!خيلي سخت است. اگر بتوانيم پيدايش كنيم به سمتي ميرويم كه در بازيگري معاصر اتفاق ميافتد.
نظر کاربران
برايم بسيار مفيد واقع شد تشكر
عالی بود عالیییی خیلی خیلی مفید بود
مرسی استاد
خیلی خوب بود واقعا متشکر
خیلی خوب بود واقعا متشکر