مانی نوری، مهران ضیغمی، فاطیما بهارمست
مثلث نوستالژیک دهه شصتیها با هم برمیگردند
نوستالژی فقط این نیست كه یك خاطره، یك موضوع، یك ترانه یا یك فیلم و شخصیت را در سالهای خیلی دور به یاد بیاوریم. نوستالژی میتواند خیلی نزدیكتر از این باشد؛ شاید اتفاقی و ماجرایی در همین ۱۵ تا ۲۰ سال پیش.
مجله زندگی ایده آل - محمد حسینزاده، مصطفی رفعت، سمیرا نژادپرست: نوستالژی فقط این نیست كه یك خاطره، یك موضوع، یك ترانه یا یك فیلم و شخصیت را در سالهای خیلی دور به یاد بیاوریم. نوستالژی میتواند خیلی نزدیكتر از این باشد؛ شاید اتفاقی و ماجرایی در همین ۱۵ تا ۲۰ سال پیش. سریالی چون قصههای تابهتا یا همان زیزیگولوی معروف را با آن امیرآقای جمالی به یاد بیاورید، سریالی چون خانه ما را با آن نوجوان بازیگوش به نام پویا به یاد بیاورید، سریالی چون تولدی دیگر را با آن بازیگر خردسالش در نقش سهیل به یاد بیاورید، آن دختربچه سروزباندار را در برنامه عموپورنگ و. . . بله، اینها همه میتوانند نوستالژی باشند برای كسانی كه خاطرههایشان خیلی هم دور نیست و با این سریالها و شخصیتها به خوبی آشنایی دارند.
مانی نوری، مهران ضیغمی و فاطیما بهارمست همان بازیگران خردسال و نوجوانی هستند كه نقشهای گذشتهشان حالا برای یك نسل حكم نوستالژی را دارد و اتفاقا در ذهن همه ماندگار شدند. هر سه نفرشان از سن خیلی كم و حدود شش، هفت سالگی به كارهای هنری و بازیگری پرداختند و امروز هركدام برای خودشان یك بازیگر جوان و پرتجربه هستند حتی تجربههای تئاتری مختلفی دارند كه در نوع خود بسیار جالب است. حالا این جوانها در سریال آخرین بازی گردهم آمدهاند و یكبار دیگر هنر خود را در این زمینه به رخ میكشند.
این سه نفر نهتنها بازیگری را از كودكی تجربه كردهاند و عاشق آن هستند بلكه آن را به صورت آكادمیك نیز دنبال كرده و به نوعی در یك رشته هنری تحصیل كرده یا مشغول تحصیل هستند. این نشان میدهد كه دغدغه آنها صرفا دیده شدن و شهرت ظاهری در این صنعت نیست بلكه دوست دارند در حرفهشان به صورت علمی و آكادمیك قدم بردارند و اصول اصلی این كار را درست و اساسی درك كنند.
میزبان این سه جوان دوستداشتنی بودیم و از گذشتهها تا به امروز صحبت كردیم؛ از علاقهشان به بازیگری، از مسیری كه طی كردند، از دغدغههایشان و از دلخوریهایشان.
مانی نوری: از زیزیگولو تا قباد بارسلونا
در اوج شهرت رفتم!
مانی خیلی زود به یك ستاره بازیگری تبدیل شد. در حالی كه تنها ۱۶-۱۷ سال بیشتر نداشت در بیش از ۲۰ سریال و فیلم سینمایی بازی كرده بود و در بسیاری از آنها نقشهای كلیدی را برعهده داشت. از زمانیكه در نقش امیرآقای جمالی در سریال پرمخاطب قصههای تابهتا بازی كرد، مشخص بود كه استعدادی قابل توجه در این عرصه دارد و خیلی زود به یك چهره پركار تبدیل شد. سریالهای پرمخاطب دیگری چون خانه ما، هتل، تهران۱۱، داستانهای نوروز، جزیره جادو و. . . در كنار فیلمهای سینمایی پرفروشی چون مربای شیرین، عزیزم من كوك نیستم، تلفن و فرار از حیات و كسب جوایز متعدد از مانی نوری یك نوجوان محبوب و معروف ساخت.
او این شهرت را به یكباره رها كرد و برای ادامه تحصیل راهی كانادا شد تا بتواند استعدادش را با علم این رشته عجین كند و به یك حرفهای در این عرصه تبدیل شود. مانی كه در حال تحصیل در مقطع دكترای رشته هنر، ادبیات و فلسفه است بعد از اینكه در برخی از رفتوآمدهایش به ایران در چندكار ایفای نقش كرده بود، در بازگشت خود با صداپیشگی در نقش مشكی در شهر موشهای۲ نشان داد كه آمده تا بار دیگر خودش را ثابت كند. سریال آخرین بازی و باز هم حضور او در نقش محوری حاكی از این است كه هنوز هم فیلمسازان ما استعداد او را فراموش نكردهاند. او قصد ماندن دارد و منتظر است تا اتفاقهای تازهای را رقم بزند.
فرار از لودگی برای خنداندن
در سریال «آخرینبازی» سعی كردیم طنز جدیدی را ارائه دهیم و كاراكتری را با جانبخشی تازهای رو كنیم. میخواستیم شیرینی خودش را در حد مطلوب و به شكلی معقول داشته باشد. من خودم شخصا استفاده از لودگی و دلقكبازی را برای خنداندن مردم دوست ندارم. ترجیح میدهم مردم از این كاراكتر خوششان بیاید تا اینكه بخواهم با آن شكل مسخرهبازیها بخندانمشان. این انتخاب و اعتقاد من است.
ماجرای یك متوهم غیرتی
شخصیت «قباد» در «آخرین بازی» چند ویژگی جالب دارد؛ او توهمی است، غیرتی و حتی دچار دوگانگی شخصیت است اما با همین ویژگیها در جامعهای وارد میشود كه پر از آدمهایی است كه تنها دنبال منافع خودشان هستند. او میخواهد در این وضعیت خودش را بالا بكشد. خودم معتقدم كاراكتر مستعد این بود كه در داستان، موقعیتهای متنوع دیگری هم برایش پیش بیاید كه خب نشد. او میخواهد به چیزهایی برسد كه لیاقتش را ندارد.
پسری با ۸۰ كیلو وزن و شكم برآمده، میخواهد در بارسلونا بازی كند و فكر هم میكند حقش است كه برود. این در جامعه هم وجود دارد و تیپسازی نیست. نگاه كنید در جامعه جوانهایی هستند كه فقط دوست دارند پشت بهترین اتومبیل بنشینند اما كار نمیكنند یا بدون آنكه تحصیلاتی داشته باشند، میخواهند پست مدیریت بگیرند؛ این هم همان است. حالا كاراكتری كه من بازی كردم ویژگیهای كمیكی هم دارد اما خب كاریكاتور همان واقعیت است.
من یك بازیگرم، نه فوتبالیست!
سریال خیلی به موضوع فوتبال نمیپردازد، من هم آشنایی خاص و دقیقی با زیر و بم این ورزش ندارم. به هر حال فوتبال ورزشی است كه همه آن را دوست دارند. تا حدی پیگیرش هستم اما بیننده حرفهای و پیگیر دوآتشه فوتبال نیستم. این را در پاسخ بعضی دوستان میگویم كه من حتما نباید كارشناس و یك فوتبالشناس باشم كه بتوانم نقش یك فوتبالیست را بازی كنم. من بازیگرم و كارم این است نقشی را كه به من داده شده و آن را پذیرفتهام، ایفا كنم. مگر كسی كه نقش دكتر را بازی میكند، دكتر است؟
اولین واكنش دوستداشتنی
اولین ریاكشنی كه بعد از پخش كار «آخرین بازی» دیدم٬ واكنش خوبی بود. فردای پخش اولین قسمت سریال، دوستی، من و مادرم را برای صرف صبحانه به هتلی دعوت كرد. برای خودمان نشسته بودیم كه دیدم پیرمردی آمد، مرا بوسید و گفت: «من آمریكا زندگی میكنم. مدتی است برای كاری اینجا آمدهام و در هتل زندگی میكنم. دیشب كارت را در تلویزیون هتل دیدم. چقدر خوب بازی كردی، امیدوارم جایزه بگیری و. . .» خیلی برایم جذاب بود. او كلا هیچكدام از كارهای مرا ندیده بود و اصلا مرا نمیشناخت، فقط گذری كار مرا دیده و خوشش آمده بود.
بهای سنگین بزرگ شدن
در ۱۶ سالگی دیپلم گرفتم و خیلی زود وارد دانشگاه شدم. زمان دانشگاه همه از من بزرگتر بودند. خیلی اذیت میشدم. وقتی با كسی جدی صحبت میكنم به من میگویند به ۳۵ سالهها میخوری. برای مسیری كه طی كردم، بهای سنگینی پرداختم حتی خیلی وقتها تصمیم گرفتم برگردم اما هدفی داشتم كه به خاطرش ایستادگی كردم.
مرز بین سواد و دانش اگر خدا بخواهد به زودی مدرك دكترایم را در كانادا میگیرم. رشته من هنر٬ ادبیات و فلسفه با تخصص سینما و جامعهشناسی است و پروژههایی كه انجام دادم٬ مرتبط با رشتهام بود؛ البته مدرك اصلا مهم نیست. من سواد و دانش را از هم جدا میكنم. آدمهای زیادی را میشناسم كه دیپلم ندارند اما بسیار بادانشتر از من هستند. هنگام انجام پروژههایم به اندازه صدتا مدرك یاد گرفتم. در آن كار كنار هر قشر آدمی بودم تا یاد بگیرم.
درك زودهنگام درد جامعه
راستش من خیلی سریع بزرگ شدم. شاید دلیل اصلیاش هم این بود كه از بچگی با آدمهای بزرگ كار میكردم. فقط پنج ساله بودم كه با فیلم سینمایی «فرار از حیات» كار بازیگری را شروع كردم. زشت یا زیبا، خوب یا بد خیلی زود به درك بعضی مسائل رسیدم و خیلی از دردها را زود لمس كردم. وقتی زود بزرگ میشوی درد كشیدن را خیلی زودتر درك میكنی. یقینا هرقدر هم فراتر از سن بودن در شخصیت من وجود داشته باشد، بدون ورود به بازیگری هیچوقت در ۱۸ سالگی به این مرحله نمیرسیدم. هرچه هم كه جلوتر رفتم این دغدغهها برایم پررنگتر شد. برای من همیشه آبرو و حیثیت افراد خیلی اهمیت دارد ولی متاسفانه در دنیای امروز این مسائل برای مردم خیلی كمرنگتر شده است.
علاقه مشكی به صورتی. . .
اواخر سال ۹۲ به ایران بازگشتم. هم برای اینكه خانوادهام را ببینم و هم برای اینكه استراحتی داشته باشم. برگشت من مصادف شد با ساخت «شهر موشهای۲» كه خانم برومند به من خیلی لطف كردند و صداپیشگی «مشكی» را به من سپردند. «شهر موشها» برای من یك فرصت بینظیر بود. جالب این است بعد از سالها دوباره با خانم لیلی رشیدی همكاری میكردم. ایشان مادر خانومی زیزیگولو بود و حالا در «شهر موشها» با اختلاف حدود ۲۰ سال٬ نقش صورتی را میگفت؛ یعنی دختری كه مشكی عاشقش میشود و این برای من بسیار جالب بود.
ناراحتی خیلیها از برگشتن من!
مطمئنم كه خیلیها از برگشتن و كار كردن دوباره من ناراحت هستند حتی میدانم خیلیها ناراحتند كه در شهر موشها صداپیشگی كردم یا در سریالی روتین نقش اول را گرفتهام. بیشتر آدمها جلوی شما بره و پشت سرتان گرگ هستند.
اما به هر حال خبر آن آدمی كه پشت سر شما گرگ میشود٬ به شما میرسد. البته این مسائل باعث نشده كه از برگشت و كار مجدد پشیمان شوم چون اگر قرار باشد نگران حرف و كار دیگران باشم دیگر نمیتوانم زندگی كنم. من راه خودم را میروم. من جای كسی را تنگ نمیكنم و نان كسی را نمیبرم. سعی من این است که به كسی بدی نكنم حالا میخواهد كسی از من خوشش بیاید یا نیاید.
احساس خطر برای هیچ
همه میگویند فلانی در خارج درس خوانده٬ چندتا زبان بلد است و. . . اما كسی نمیپرسد تو چطور به این مرحله رسیدی و چطور در این سن و سال این كارها را كردهای یا اصلا چرا این كار را كردهای و علتش چیست؟ همه گیر دادهاند به زیزیگولو. . . خب، این سطحی نگاه كردن به تلاشهای آدم است. جالب است بازیگری كه حتی بازی مرا ندیده٬ از آمدن من احساس خطر میكند. شاید بازی من اصلا بد باشد و آن وقت متوجه شوی من اصلا خطری برایت ندارم.
به قصد ادامه دادن و ماندن
میخواهم بمانم و مادامی كه بتوانم خوب بازی كنم و انگیزهاش را هم داشته باشم، به بازیگری ادامه میدهم. دلیلم برای نوشتن و ساختن كارهایی كه انجام دادهام این نبود كه بگویم اگر در بازیگری محیط مساعدی برایم نباشد بروم سمت كار دیگری. آن كارها را انجام دادم چون دغدغههایی برای خودم دارم.
یك سری قصههایی دارم كه دوست دارم آنها را بگویم. من در هیچ زمینهای ادعایی ندارم. آن قدری كه استعداد و بضاعتش را داشته باشم٬ ارائه میدهم. ممكن است كسی بگوید فوقالعاده و پر از نبوغ است و ممكن است كسی هم اصلا خوشش نیاید. من این كارها را كردهام چون مسیری است كه دوست دارم در زندگیام بروم.
موفقیت پیوسته و مداوم
اگر بگویم كه من تنها كودك با استعداد آن زمان یعنی ۱۸-۱۷ سال پیش بودم، حرف اشتباهی است. دوستان دیگری بودند كه هم شیرین بودند و هم خیلی خوب بازی میكردند؛ مثلا آقای مهدی باقربیگی بازیگر سریال «قصههای مجید» بسیار شیرین و خوب بازی میكردند ولی بازیگری به این معنا نیست كه شما تنها در یك كار بازی كنید. بازیگر كودك و نوجوان شیرین زیاد داشتیم اما حضور موفق من پیوسته و طولانی بود نه محدود به یكی، دو كار.
خاص بودن جایزههای آن روزها
نباید از خودم تعریف كنم ولی آن زمان من بیش از ۱۰ جایزه گرفتم. جایزههای معتبر و غیرمعتبر، آن زمان مانند امروز نبود كه انواع و اقسام جشنوارههای مختلف وجود داشته باشد. آن زمان وقتی تلویزیون شما را در حال دریافت جایزه نشان میداد، یك اتفاق عجیب و خاص بود؛ مثل امروز نبود كه مثلا سایت فلان به فلان بازیگر جایزه داد یا نشریه فلان به فلان بازیگر جایزه داد.
اهمیت بازیگری بعد از خانه ما
از سریال «خانه ما» به بعد مقوله بازیگری برایم خیلی جدی شد. این سریال چند ماه پیش بازپخش داشت ولی هنوز مردم این سریال را دوست دارند. هنوز هم با من در مورد بازیام در این سریال صحبت میكنند. من نمیگویم فقط من بودم، مگر میشود فقط من بوده باشم. آن عزیزان دیگر كه بودند یا به آنها فرصتی داده نشده یا اینكه ادامه ندادند.
از خیلیها ۲۰ سال جلوتر هستم
در حال حاضر فكر میكنم اگر همین حالا هم كار نكنم، از خیلیها كه دارند كار میكنند ۲۰سال جلوترم. چون اعتبار شما همان اعتبار رزومهتان است نه الزاما تعداد كارهایی كه انجام میدهید. تمام تلاشم را میكنم تا طوری جلو بروم كه پیش خودم خجالتزده نشوم. میخواهم اول خودم راضی باشم و به این فكر نمیكنم كه ممكن است كمكار شوم یا پیشنهادی نباشد. از كسی هم انتظاری ندارم چون این انتظار اگر برآورده نشود آدم را ضعیف میكند.
در اوج شهرت از ایران رفتم
در ۱۲سالگی مشغول بازی در تئاتری بودم كه ۵۰ شب در سالن اصلی تئاترشهر برگزار میشد و بهخاطرش موهایم را رنگ كرده بودم. یادم هست كه در مدرسه مسخرهام میكردند. این را تعریف كردم كه بگویم زمانی كه در ۱۶سالگی یك سوپراستار بودم، این مسائل را رها كردم و رفتم. آن زمان خانوادهام صلاح من را در این دیدند كه برای ادامه تحصیل بروم و یك مانی نوری جدید بازگردم. در شرایطی این عرصه را رها كردم كه از لحاظ دستمزدی، دو برابر كسانی كه از من بزرگتر و باتجربهتر بودند، دستمزد میگرفتم.
همیشه به شما لیبل میزنند!
متاسفانه شما به هر طریقی زندگی كنید یك لیبل به شما میچسبانند. در مورد همكاری با خانم برومند هم لیبلهای زیادی به من زدهاند. خانم برومند آنقدر به من اطمینان دارند كه نقشی را كه ببینند میتوانم اجرا كنم، به من بسپارند. زمانی میتوانیم از اصطلاح پارتیبازی استفاده كنیم كه كاری كه به طرف سپرده میشود، از عهده آن برنیاید و فرصتسوزی كند. به خاطر فیلم «مربای شیرین» جایزه اول سه جشنواره مختلف را به دست آوردم.
بدهی اخلاقی من به خانم برومند
سریال «زیزیگولو» یك نوستالژی است كه با اسم من هم گره خورده، اما من آن را نساختم، بلكه خانم برومند این كار را ساختند. در مورد «شهر موشها۲» هم همینطور، اگر من مانی نوری در كار نبودم بازهم این فیلم ۱۳میلیارد فروش خود را داشت. آدم باید با خودش روراست باشد. از اینکه در «شهر موشها۲» حضور داشتم هم باعث افتخارم و هم باعث اعتبار من است. بدهی اخلاقی من به ایشان بعد از این كار بیشتر هم شده چون ایشان دوباره مرا در یك كار موفق سهیم كردند.
بازیگری با روحیاتم سازگار نیست
تمام تلاشم در این سالها این بود که كارم را حرفهای انجام دهم. كارهایی هم كه انجام دادم به آنها افتخار نمیكنم و باعث ناراحتی من هم نمیشوند، چون در سن كم و بدون هیچ پشتوانهای شروع كردم. راه من راه كاملا مستقلی است. حتی والدینم در عرصه سینما فعالیت نداشتند كه بخواهند راهی به من نشان دهند. اگر امروز از من بپرسید، میگویم روحیات من خیلی با این عرصه سازگار نیست. منتها كاری است كه انجام دادهام و خدا را شكر تا به حال بازخورد منفی از بازیام نداشتهام. دوست دارم این راه را بروم.
برای بازی پول ندادهام
حسرت مسیری كه آمدم را نمیخورم. این برای هركسی افتخار است كه مسیری را كه طی كرده خالی از هرگونه حسرت باشد. افتخار بزرگی است كه شما حسابی با كسی نداشته باشید. خدایی ناكرده حرف من مبنی بر قدرنشناسی نباشد. من همیشه و همیشه مدیون خانم برومند هستم، ایشان همیشه به من لطفی مادرانه داشتند. زمانی هم كه در ایران نبودم با ایشان در تماس بودم. رابطه من و ایشان بیشتر از اینكه یك رابطه كاری باشد، رابطه احساسی است. اما من با كسی هیچ حسابی ندارم. به كسی پول ندادم تا در فیلمی بازی كنم. با رانت و رابطه در كاری بازی نكردهام.
كلانپروژهای از جنس تحقیق
این روزها روی كلانپروژهام كار میكنم كه شامل كتاب، ویدئو آرت، ویدئوهای مضمونی، عكاسیهای ساختاری، شبهمستند و مستند و بعضی نوشتهها و كارهای تحقیقی خودم است. حین تحصیل در كانادا استادم به من گفت برای اینكه فیلمساز خوبی شوی باید درك درستی از پیرامون خودت داشته باشی.
به همین خاطر تریلوژی «ایران به روایت تصویر»، «بهشت تو، جهنم من» و «برزخ» را آماده كردم. در «ایران به روایت تصویر» همراه با كتاب توضیحی به نام «ما، ما نیستیم» به مقولههای اجتماعی مانند پخش شدن بلوتوثهای خانوادگی و فیلمهای خصوصی پرداختیم. در «بهشت تو، جهنم من» وارد قصههای زندگی مردم شدیم تا دردهای مردم كه بخشی از آنها در همه دنیا وجود دارد را نشان دهیم. نام كتاب توضیحی آن را هم «مردم، مُردم» گذاشتم. در پروژه «برزخ» كه مشغول كامل شدن است به هنر و سینما و بحثهای مرتبط با آن پرداختهایم.
نجات اعدامی در ۱۸ سالگی
كارهای مختلفی را در راستای پروژهام انجام دادم؛ مثلا تلاش كردیم تا بتوانیم چند نفری را از قصاص نجات دهیم كه خدا را شكر این اتفاق افتاد و باعث دلگرمی من شد. از اینكه در ۱۹-۱۸ سالگی توانستم جان انسانی را نجات دهم، خیلی حس و حال خوبی داشتم. در این كارها دوستان نزدیكم خیلی كمكم كردند و حتی بعضیهایشان در كارم نقشهایی را ایفا كردند. بعضی دوستان هنرمند و بازیگر هم لطف كردند در كار حضور پیدا كردند. برای همه عجیب بود كه دارم چه كاری انجام میدهم.
اخلاقیات فراموششده زندگی
حدود هفت سال ایران نبودم ولی در این فاصله میرفتم و میآمدم. احساسم این است كه ما از نظر فرهنگی و اخلاقی بهتر نشدهایم. خیلی چیزها عوض شده است. امیدوارم كه بتوانیم یكسری اخلاقیات از بین رفته و فراموش شده را برگردانیم؛ یعنی به روزهایی برگردیم كه اگر بلوتوث یا عكسی خصوصی از هنرمندی پخش شد به خودمان اجازه ندهیم آن را نگاه كنیم. وقتی این كار را میكنید، انگار دارید حق را به آن آدم متجاوزی میدهید كه آن تصویر را پخش كرده نه آن كسی كه به او ظلم شده. این اصلا چیز خوبی نیست و باید جلوی آن بایستیم.
مهران ضیغمی: تولدی دیگر در ۲۳ سالگی
خنداندن مردم خیلی سخت است!
چهرهاش خیلی تغییر نكرده و هنوز هم با یك نگاه میشود تشخیص داد كه این جوان ۲۳ساله، همان بازیگر خردسال ۷ساله سریال تولدی دیگر است، كودك دوستداشتنی آن سریال سخت كه در میان چهرههای شاخص آن اثر، یك ستاره بود.
هرچند سالها از آن كار میگذرد و مهران ضیغمی در آثار مختلف دیگری چون تارزن و تارزان، رانتخوار كوچك، گیلعاد، قطار ابدی، این زمینیها و... حضور داشته ولی بدون شك خاطرهانگیزترین كار وی همان سریال تولدی دیگر است. او كه دانشجوی رشته كارگردانی تئاتر است بعد از مدتی وقفه در عرصه تصویر و حضور در كارهای متعدد تئاتری، حالا با سریال آخرین بازی و در نقش خشایار به عرصه بازیگری بازگشته و خیلی زود موردتوجه قرار گرفته است.
رضایت مردم و رضایت من
واقعا درصد رضایتی كه در حالحاضر از سریال «آخرین بازی» دارم خیلی فراتر از چیزی بود كه انتظار داشتم. همه چیز خیلی خوب است؛ گروه خوب، عوامل خوب، كار كردن با آقای سهیلیزاده كه واقعا جذاب است. سال ۸۲ «رانتخوار كوچك» و سال ۸۷ «گیلعاد» را با آقای سهیلیزاده كار كردم. سریال «آخرین بازی» سومین همكاری من با آقای سهیلیزاده است و هر كدام از كارها جذابیت خاص خودش را داشت، ولی رضایتمندی اصلی زمانی است كه مردم راضی باشند و آن زمان است كه خستگی برطرف میشود.
كنارهگیری خودخواسته از بازیگری
اینكه چرا در همكاریام با آقای سهیلیزاده بعد از گیلعاد وقفه افتاد باید بگویم كه ایشان كارگردانی هستند كه اگر در كاری نقشی را مناسب من میدیدند قطعا پیشنهاد میدادند. این یك طرف قضیه است، بحث دیگر این است كه من ۷ سال خودم را از دنیای تصویر جدا كردم و به دلایلی دیگر تمایلی به كار تصویری نداشتم و در این مدت تنها دو كار انجام دادم آن هم به دلایل خاص. سراغ تئاتر رفتم و تحصیلاتم را در این زمینه ادامه دادم. سعی كردم در این مدت اساس بازیگری را بیاموزم تا اگر روزی كاری به من پیشنهاد شد، حرفی برای گفتن داشته باشم.
تصمیمی كه پدر و مادرم گرفتند!
زمانیكه وارد این عرصه شدم اصلا نمیدانستم سینما و بازیگری یعنی چه؟! بدون اغراق میگویم كه این تصمیمی بود كه پدر و مادرم برایم گرفتند. من در بچگی خیلی شر و بازیگوش بودم و نسبت به بچههای همسن خودم كارهای محیرالعقولی انجام میدادم. مثلا حافظ را حفظ بودم، به موسیقی علاقه داشتم و موسیقی میخواندم، سعی میكردم یك كمدین باشم و... تمام اینها دلایلی شد تا پدرم این برداشت را داشته باشد كه مهران، بازیگر میشود. وقتی كه كار را شروع كردم شاید تا زمان سریال «تولدیدیگر» هنوز نمیدانستم كه چه اتفاقی قرار است بیفتد.
بعد از سریال «تولدیدیگر» تازه با رنگ و لعاب شهرت و توجه مردم در خیابان به خودم روبهرو شدم كه این جذابیت داستان بود. بدون اغراق و با صداقت كامل، شهرت مقوله واقعا جذابی است و من آن سالها، غرق شهرت شده بودم و تا ۲ یا ۳ سال من را با خود كشاند.
سینما دغدغه اصلی من شد
بعد از مدتی احساس كردم كه بازیگری و سینما دغدغه اصلی زندگی من شده است. برای اینكه احساس میكنم شاید بتوانم تلاش كوچكی در راستای فرهنگسازی انجام دهم، شاید بتوانم روی یك نفر از افراد جامعه تاثیر داشته باشم. چیزی كه پدرم همیشه به من میگفت این بود كه همیشه سعی كن كمك كنی و من احساس كردم كه به این طریق میتوانم كمك كنم. این دغدغه تا جایی پیش رفت كه زمانیكه در كنكور سراسری با رتبه سهرقمی در رشته میكروبیولوژی قبول شدم، پدرم به من گفت كه دوست داری در رشته هنر شركت كنی؟!
برخلاف عقیده خیلی از پدرها كه آرزوی دكتر یا مهندس شدن فرزندانشان را دارند، پدرم در حد یك توصیه این حرف را گفتند و من با خودم فكر كردم كه درست است و من برای این رشته ساخته نشدهام. سال بعد كنكور هنر شركت كردم و در رشته كارگردانی تئاتر قبول شدم و واقعا از پدرم بابت همان یك جملهای كه به من گفت تشكر میكنم.
هنوز هم شهرت را دوست دارم!
زمانیكه بچه بودم زیبایی شهرت از زاویهای دیگری برایم جذاب بود كه این جذابیت در حالحاضر كاملا با آن زمان تغییر كرده است. دروغ نمیگویم، هنوز هم شهرت را دوست دارم چون اصولا از بچگی فرد جاهطلبی بودم اما شهرتی كه در پس آن محبوبیت باشد را دوست دارم.
روزی كه بازیگر شدم...
دوران كودكی من، پدرم دوستی داشت بهنام دكتر خسروی كه ایشان از دوستان صمیمی آقای تاییدی كارگردان «پشت دیوار شب» بودند. شبی ما منزل دكتر خسروی بودیم و آقای تاییدی هم حضور داشتند. طبق معمول همیشگی من هم داشتم از در و دیوار بالا میرفتم. آقای تاییدی خواستند كه من را فردا به دفتر ایشان ببرند تا برای نقش پسر رامبد جوان در آن فیلم از من تست بگیرند. فردا رفتیم و شروع كردند از من پرسیدند كه چه كارهایی بلدم من هم گفتم میتوانم حافظ بخوانم... سوال بعدی و سوال بعدی.
بعد گفتند اگر مدرسه میروی كه نمیشود و گفتم مدرسه نمیروم. دوران تحصیل ابتدایی خاطره زیادی ندارم و دوستان زیادی هم نداشتم چون مدام سر كار بودم در نتیجه معلم خصوصی داشتم و به صورت خصوصی امتحان میدادم تا اینكه دوران راهنمایی تصمیم گرفتم بیشتر دنبال تحصیل باشم تا بازیگری!
ملاقات با خانم زنگنه و آقای اكبری
در طول این سالها و بعد از «تولدیدیگر» چندین بار خانم زنگنه و آقای اكبری را ملاقات كردم. خاطرم هست كه پشت صحنه سریال «اغما» رفته بودم كه آنجا بعد از ۱۰سال خانم زنگنه را دیدم. ایشان مشغول گریم بودند كه من برای عرض سلام خدمتشان رفتم. ایشان اول خیلی ساده سلام كردند ولی بعد سریع من را شناختند و گفتند كه چقدر بزرگ شدی! آقای اكبری را هم به دفعات دیدم که یكی از دلایل آن دوستی من با پندار اكبری است. كلا دیدن كسانی كه در بچگی با آنها همكاری داشتم لذتبخش است، ولی از همه آنها بیشتر دیدن بازیگرهای سریال «تولدیدیگر» است چون ما در این سریال ۸ ماه باهم زندگی كردیم و بهنوعی یك خانواده شده بودیم.
خاطرات مادرانه زندهیاد جمیله شیخی
من ۸ ماه از خانم جمیله شیخی خاطره دارم. كاراكتر ایشان شاید در رفتار و میمیك خشك بهنظر میرسید اما واقعا مادر مهربانی بودند. ۸ ماه مثل مادربزرگ واقعی خودم با ایشان زندگی كردم. شبهای امتحان كه ما سر كار بودیم، ایشان با حوصله تمام با من دیکته تمرین میكردند یا زمانیكه شبكار بودیم ما در اتاق لباس میخوابیدیم و ایشان بالای سر ما قصه تعریف میكردند. ما كودكان آن كار با ایشان زندگی كردیم، ایشان برای اینكه ما حوصلهمان سر نرود با ما بازی میكردند، ما هم خیلی ایشان را اذیت میكردیم.
خدا ایشان را رحمت كند. جا دارد كه اینجا یادی هم از مرحوم نعمتالله گرجی داشته باشم. این دو عزیز جزو مفاخر سینمای ما بودند و برای من باعث افتخار است كه توانستم با این عزیزان كار كنم. از طرفی من هنوز هم با امین زمانی و گلشید اقبالی كه در آن كار خواهر و برادر بودیم در ارتباط هستم. ما سه نفر بهنوعی با هم خواهر و برادر هستیم.
من و ستارههای كوچولوی بازیگری
اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم زمانیكه كوچك بودم و كار بازیگری انجام میدادم، از اینكه بچه دیگری به سن و سال من در این عرصه فعالیت میكرد، لذت میبردم. آن زمان با خودم میگفتم كه كل سینما و تلویزیون ما باید توسط بچههایی همسن و سال من اداره شود (باخنده). آن زمان با اینكه تعداد بچههایی كه در عرصه تصویر فعالیت میكردند كمبودند اما واقعا در دل مردم جا داشتند. مثلا سپهر آزادی در «سیبخنده» شاهكار بود یا حسین سلیمانی با «مهر مادری» شاهكار بود یا مانی نوری با «زیزیگولو» و... دیدن آدمهایی مثل خودم برایم واقعا لذتبخش بود.
مظلومیت بچههای نسل جدید
اتفاقی كه برای نسل جدید بچههای بازیگر سینما و تلویزیون ما رخ داده، این است كه مظلوم واقع شدهاند. بچههای این نسل خیلی درخشانتر و خیلی بااستعدادتر ظاهر شدهاند ولی از آنجایی كه برخی از مردم ما كمی از سینما و تلویزیون دور شدهاند و به شبكههای ماهوارهای روی آوردهاند، بازی خوب آنها دیده نمیشود. خوشحال هستم كه در این دوره وارد عرصه بازیگری نشدم ولی از این موضوع ناراحت هستم كه این بچهها آینده سینما و تلویزیون ایران هستند كه متاسفانه دیده نمیشوند!
آشنایی با مانی نوری و فاطیما بهارمست
مگر میشود كسی با «زیزیگولو» خاطره نداشته باشد یا اجراهای برنامههای كودك فاطیما بهارمست را كسی فراموش نمیكند. اما آشنایی من و فاطیما بهارمست به سبب كارمان در تئاتر به ۱۰سال میرسد. دوستی من با مانی نوری از سال گذشته كه برای مصاحبه بچههای دیروز به مجله زندگی ایدهآل آمده بودیم، آغاز شد. وقتی برای «آخرین بازی» فهمیدم كه قرار است با مانی و فاطیما همبازی شوم، برایم جذاب بود ولی از همه بیشتر برایم این مهم بود كه ببینم بازخورد مردم چه خواهد بود چون افرادی بودیم كه سالیان سال فعالیت نداشتیم و با این كار بازگشت ما اعلام شده بود.
سینمای كودك از بین رفته است!
در سالهای اخیر متاسفانه دیگر كارهای كودكمحور ساخته نمیشود. آن زمان كه من «تارزن و تارزان» را كار میكردم، سینما به گونهای بود كه شما به سینما میرفتید صرفا برای دیدن یك كار كودك ولی در حالحاضر سینمای ما در ژانر كودك تغییر كرده و واقعا سالیان سال است كه كاری كه به معنای واقعی كلمه «كار كودك» باشد دیگر ساخته نشده، اگر هم ساخته شده اكرانی خیلی كوتاه مدت در سالنهای محدود داشته است.
البته شاید به خاطر ظلمهایی بود كه به كارگردانهای كودك ما شد. هرچند در تلویزیون هنوز هم گروه كودك فعال وجود دارد. اكثر كشورها برای فرهنگسازی بهتر از قشر كودك خود شروع میكنند درحالیكه در كشور ما هیچ سرمایهگذاری روی کاركودك شكل نمیگیرد.
خنداندن مردم خیلی سخت است!
واقعا به این فكر نكردم كه بعد از این همه سال با چه نقشی بازگردم، به این فكر كردم بعد از این همه سال با یك نقش قوی برگردم. برای همین روزی كه نقش «خشایار» در «آخرین بازی» به من پیشنهاد شد، دغدغهام این نبود كه قرار است نقشی را بازی كنم كه مدام باید كتك بخورد، بلكه تمام دغدغهام این بود كه برای این نقش تمام تلاشم را بكنم و واقعا این كار را كردم. هیچ ابایی از این موضوع ندارم كه بعد از پایان سریال «آخرین بازی» بگویند كه این مهران ضیغمی بازیگر نقش كمدی است. برای اینكه در جامعه ما خندان مردم بسیار سختتر از ناراحت كردن و به گریه انداختن آنهاست.
طراحی لباس و مدلینگ كار من نیست !
پدرم طراح لباس در زمینه مدلینگ است و كم و بیش در كاری كه پدرم فعالیت دارد كمك میكنم و گاهی ایدههایی میدهم. گاهی مواقع پدرم مرا به این كار مجبور میكند ولی احساس میكنم كه طراحی لباس كار من نیست. كار مدلینگ هم شرایطی دارد كه من احساس میكنم آن را ندارم. قد بلند، اندامی عضلانی و چهرهای فتوژنیك. ولی بدم نمیآید این كار را تجربه كنم اما مطمئن هستم كه باعث زمین خوردن آن برند میشوم (باخنده)، نه تنها سود نمیكند بلكه سودهایی كه از قدیم داشته را نیز باید بابت ضرر این كار پرداخت كند.
مدیون محبت خداوند و پدر و مادرم هستم
از خدا بابت این موهبتی كه به من ارزانی داشته تشكر میكنم. از پدر، مادر و برادرم تشكر میكنم كه خیلی از سختیهای كار مرا تحمل میكنند. از حسین سهیلیزاده عزیز تشكر میكنم كه به من اعتماد كرد و نقش «خشایار» را به من سپرد. از مانی عزیز هم تشكر میكنم كه به عنوان یك پارتنر نهایت تلاشش را كرد تا نقش من بهتر و بیشتر دیده شود. من دوستی دارم كه همیشه و همه جا همراهم بوده؛ فرزین داوودی كسی بوده كه در طول این سالها با صبر و حوصله به من امید داد و از او بابت دوستیاش تشكر میكنم و امیدوارم بتوانم جبران كنم.
پیشگیری از تكرار و پرداختن به تحصیل
من از ۶سالگی با كار «پشتدیوار شب» وارد عرصه بازیگری شدم. در این راه هم با اساتید زیادی كار كردهام و از تكتك این عزیزان تجربههای زیادی كسب كردهام. اتفاقی كه میافتد این است كه شما بعد از یك سنی در بازی دچار تكرار میشوید چون آموختههای شما برمیگردد به كارهایی كه انجام دادهاید اما وقتی شما به صورت آكادمیك سراغ این مقوله میروید، دریچههای متفاوت و مختلفی به روی شما باز میشود.
شاید خیلی از نقشهایی كه در سینمای ما هیچوقت نشان داده نشود یا حتی داستانی برای آنها نوشته نشود، شما میتوانید در تئاتر تجربه كنید و این موضوع جذابی است. به نظر من ۹۰درصد بچههایی كه در این دوره كار میكنند به این نتیجه رسیدهاند كه در این دوره صرفا تجربه كافی نیست و تحصیلات مهم است. من ۷سال پیش این فقر و كمبود را در خودم احساس كردم. احساس كردم در نقشها دچار یكنواختی شدم.
آنجا بود كه ترسیدم و به خودم آمدم و برای اینكه از آن تكرار فرار كنم تصمیم گرفتم دیگر كار تصویری انجام ندهم. صبر كردم تا به لحاظ سن، چهره، صدا و... تغییراتی كلی برایم رخ بدهد و در كنارش به آموختههای خودم اضافه كردم تا اگر قرار شد روزی كاری را قبول كنم با چهره و تكنیكی جدید به دنیای تصویر بازگردم. احساس میكنم با نقش «خشایار» این اتفاق افتاد، نقشی كه سابقه بازی آن را نداشتم؛ نقشی كاملا كمدی. تمام تلاشم را كردم تا این نقش بازخورد مثبتی بین مردم داشته باشد.
فاطیما بهارمست؛ غیب شدن مجری، ستاره شدن فاطیما
در چشمهایم برق بازیگری هست !
هنوز هم بسیار جوان است و سالها فرصت دارد تا به یك چهره شاخص تبدیل شود ولی او پلههای ترقی را خیلی سریع طی كرده و حالا در ۱۸ سالگی كولهباری از تجربه دارد. او كه در یك مسابقه تلفنی در برنامه پرمخاطب عموپورنگ برنده شده، در هفت سالگی راهی تلویزیون شد تا بهعنوان مجری فعالیت خود را آغاز كند.
اجرای او طوری بود كه كسی باور نمیكرد او تنها هفت سال داشته باشد! سپس به پای ثابت مجریگری برنامههای كودك در شبكههای مختلف صداوسیما تبدیل شد و در كنار كار اجرا، به كار بازیگری هم میپرداخت كه از میان آنها میتوان به آثاری چون راهشب، حلقه سبز، آلبوم جادویی، ساعت شنی، پاتوق و بیدارباش اشاره كرد. او در تئاترهای زیادی نیز حضور داشته و مدتی است در رشته بازیگری و كارگردانی نمایش مشغول به تحصیل شده است.
آشنایی از سریال ترانه مادری
همیشه دوست داشتم با آقای سهیلیزاده كار كنم. مانند بسیاری از مخاطبان كه كارهای ایشان را میبینند و لذت میبرند، من هم همین حس را داشتم. اولین باری كه اسمشان را در زمینه سریالسازی شنیدم سر پخش «ترانه مادری» بود. در آن كار محسن افشانی بازی میكرد كه او را از قدیم میشناختم. میخواستم ببینم محسن افشانی چه نقشی را ایفا كرده كه متوجه شدم كار چقدر خوب و جذاب است. البته كارهای قبلی ایشان را هم دیده بودم اما تا قبل از «ترانه مادری» نمیدانستم آنها را هم ایشان ساختهاند چون آن زمان خیلی كوچك بودم، اما هنگام پخش سریال «ترانهمادری» سن من آنقدری بود كه بفهمم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.
یك جمع كاملا اتفاقی
راستش نمیدانم كه حضور من، مانی نوری و مهران ضیغمی با هم در كار اتفاقی بود یا برایش برنامهای داشتند. من كه به واسطه معرفی آقای افصحی كه در سریال ساعت شنی با ایشان همكاری داشتم وارد پروژه شدم. مهران ضیغمی هم كه قبلا با آقای سهیلیزاده كار كرده بود. گویا آقای سهیلیزاده مشغول تماشای «زیزیگولو» بودند كه تصمیم گرفتند سراغ مانی نوری بروند. انگار خیلی اتفاقی اینطور شد كه سه نفری كه برای كار انتخاب میشویم قبلا در كودكی كار كرده باشیم. البته من خیلی بعدتر از مهران و مانی به پروژه پیوستم.
من، مانی نوری و مهران ضیغمی
من و مهران ضیغمی از بچگی با هم كار كرده بودیم اما با مانی نوری كار نكرده بودم و او را فقط در تصویر دیده بودم. «زیزیگولو» شاهكار بود اما در «خانهما» بود كه از كارش خیلی خوشم آمد و حتی بازپخشهای كار را هم میدیدم. فیلمهای دیگرش مثل «مربای شیرین» را هم دیده بودم. دورادور خبر داشتم كه به كانادا رفته و حالا برگشته و كار میكند. اولین باری كه همه دور هم جمع شدیم موقع دورخوانی كار بود.
نسلی كه ماند، نسلی كه نماند
به نظرم ما سه نفر خیلی خوششانس بودیم. خیلی بازیگرهای دیگر در نسل ما و همسن ما بودند كه حالا دیگر فید شدهاند و كاری نكردند؛ كمااینكه بعضی از آنها بازیگرهای خوبی بودند. مثالی كه همیشه در ذهنم است متین عزیزپور است كه در «خواب و بیدار» خیلی خوب بازی كرده بود اما نمیدانم چه شد كه دیگر نیست!
یك نفر از میان ۵۰۰ نفر
زمانیكه برای سریال «آخرین بازی» انتخاب شدم در شروع كار متوجه شدم انگار ۵۰۰ دختر را برای این نقش دیده و تستهای زیادی گرفته بودند. گویا آقای سهیلیزاده تاكید داشتند كه حتما دو، سه نفر چهره تازه داشته باشند.
خانواده راضی، من ناراضی!
من تكفرزند خانواده هستم. در دوره كودكی بهشدت از كار كردن متنفر بودم. حتی مرا به زور سر پروژه میبردند. دلم میخواست درس بخوانم و بهشدت مدرسه را دوست داشتم. اصلا دوست نداشتم وسط سال تحصیلی مرا برای كار دعوت كنند. از این هم خیلی بدم میآمد كه در خیابان مرا بشناسند و با من خوش و بش كنند. درحالیكه والدینم برعكس بسیار از این اتفاق خوشحال بودند. مثلا مادرم از آن آدمهایی است كه خودش دوست داشت برود هنرستان و هنر بخواند اما نتوانست!
وقتی تصمیم خودم را گرفتم
سه سال تمام در اوج نوجوانیام حتی كسی به من زنگ هم نزد كه حتی بخواهد مرا ببیند. حس خیلی بدی داشتم. میدیدم كارهای زیادی درباره دختران نوجوان ساخته میشود و بازیگرهای بزرگسال را به زور در نقش دختر نوجوان در كار میگذاشتند، اما كسی سراغی از من نمیگرفت.
در آن مدت احساس كردم این در چشم بودن جزئی از وجود من است و حالا كه دیگر امكانش كم شده خلأیی را در وجودم حس میكردم. با خودم فكر میكردم یعنی ممكن است دیگر كار نكنم؟ یعنی دیگر كسی مرا نمیخواهد؟ بعد آنجا فهمیدم بهرغم تمام شیطنتهای بچگی كه نمیخواستم بروم سر كار ولی، این كار در خون من است و بهشدت آن را دوست دارم. همانجا بود كه تصمیم گرفتم تحصیلاتم در همین زمینه باشد و كارگردانی سینما را انتخاب كردم.
از حضور اتفاقی تا ماندن آكادمیك
چند وقت پیش شخصی در صفحه اینستاگرام من نظری گذاشته بود با این مضمون كه «خوب با گفتن دو جمله غیب شو و صدات را عوض كن در مسابقه تلفنی عموپورنگ بازیگر شدی.» اولین بار كه به برنامه عموپورنگ زنگ زدم و در مسابقه شركت كردم، دقیقا همین جملهها را گفته بودم. بعد با من تماس گرفتند و داستان اجرا پیش آمد.
احساسم این بود اگر در رشته هنر تحصیل نكنم، خیلیها خواهند گفت كه فاطیما اتفاقی وارد این عرصه شده، اتفاقی هم مانده و اتفاقی هم ادامه میدهد. حتی هنوز هم گاهی این حرفها را میشنوم. جدای از این مسئله حس میكنم فقط با هنر دوام میآورم. اینكه تاریخ هنر بخوانم حالم را خوب میكند، اینكه تاریخ سینما را بخوانم برایم لذتبخشتر از آن است كه وارد مسائل تانژانت و كتانژانت بشوم. این حرفه بیشتر با من عجین است.
یك كودك ۶ ساله خوششانس
در بچگی عاشق بازی بودم، لباسهای مختلف میپوشیدم و جلوی آینه صحبت میكردم. با این حال اصلا به این فكرم نبود كه روزی مجری یا بازیگر شوم. من فقط یك كودك ۶ ساله بودم كه چون برنامه عموپورنگ را دوست داشتم، روزی یك نقاشی كشیدم و برای آن برنامه فرستادم. بر حسب شانس از بین آن همه نامه، نامه مرا باز كردند و تماس گرفتند تا در مسابقه شركت كنم. بعد كه حرفم تمام شد، تهیهكننده تلفنی با من صحبت كرد و پرسید واقعا ۶ سال داری؟ باورشان نمیشد. حتی به پدرم گفتند اگر راست میگویید فردا او را بیاورید دفتر ببینیم. ما هم رفتیم. از من پرسیدند اگر بخواهی مانند یك مجری اجرا كنی چه میگویی و من هم هرچه را كه قبلا در تلویزیون دیده بودم و در یادم مانده بود، برایشان اجرا كردم.
اولین و آخرین مجری كودك
من فقط دو جلسه با عموپورنگ همكاری كردم اما بهرغم اجراهای متعدد دیگر و حتی چند تجربه بازیگری، تمام ایران همان دو جلسه را یادشان است. من اولین و آخرین مجری كودك تا اینجای كار هستم. حتی امیرمحمد هم كه چند سال است كنار عموپورنگ فعالیت میكند، بیشتر بازی میكند و اجرای مستقیم ندارد.
خداحافظ اجرا برای همیشه
تیرماه امسال بهطور رسمی برای همیشه از اجرا خداحافظی كردم. راستش من اصلا اجرا را دوست ندارم اما واقعا به آن مدیونم. مهران و مانی در بچگی كارهای شاخصی انجام دادند. من هم چندین كار بازی كردم اما كار بازیگری شاخصی ندارم. مرا با اجرا میشناسند. مثلا من «تولدیدیگر» یا «زیزیگولو» در كارنامه بازیگریام ندارم.
تجربه زودهنگام خنجر نارفیقان
اصلا آدمی نیستم كه كسی را از خودم دور كنم. دوستی كه واقعا مرا دوست داشته باشد با شرایط من كنار میآید. دوستان صمیمیام درك میكنند كه به خاطر كارم مجبورم كمتر با آنها باشم و حتی نتوانم تولد صمیمیترین دوستم بروم یا كنار هم باشیم، اما همچنان سنگر دوستیمان را حفظ كردهاند. البته دوستان زیادی را عوض كردهام كه مشكلات از جانب آنها بود. مثلا از ارتباطات من سوءاستفاده میكردند و برای اینكه خودشان را وارد كار كنند، از پشت به من خنجر میزدند.
در انتظار یك معجزه بودم!
دوست دارم تئاتر و بعد سینما را دنبال كنم، یعنی خیلی به قاب تلویزیون هم فكر نمیكنم. آن برههای كه كار نمیكردم، فكرم این بود كه قرار است چه اتفاقی در آینده برایم بیفتد. به خودم گفتم اگر تا ۱۸ سالگی اتفاقاتی كه میخواهم نیفتد واقعا باید فكری جدی بكنم. یكی از آن اتفاقات این بود كه در یك سریال روتین برای سهیلیزاده یا سیروس مقدم و یك فیلم سینمایی بازی كنم كه خوشبختانه این اتفاق افتاده است.
زیر سرم رفتن از شدت ذوق
وقتی قرار بود قسمت اول سریال «آخرین بازی» پخش شود، حال عجیبی داشتم، حتی نزدیك بود زیر سرم بروم. نمیدانستم باید چهكار كنم. تمام مدت جلوی تلویزیون ایستاده بودم و حتی نمیتوانستم بنشینم. تا قبل از آن چنین حس و حالی نداشتم. فكر میكنم آدم هرچه بزرگتر میشود بیشتر متوجه میشود كه چه اتفاقهایی دارد میافتد. در مورد خودم بسیار سختگیر هستم، اما حس كردم در این كار خیلی خوب بودهام. كار كه پخش شد افراد زیادی با من تماس گرفتند و تبریك گفتند. اولین نفر داییام بود. بعد از او یك دفعه تمام دوستانم تماس گرفتند و پیام زدند. یكی از آنها شیدا خلیق بود كه حتی قرار بود در این كار با ما باشد اما نشد.
فقط و فقط لیلا و دیگر هیچ
نقشی كه در «آخرینبازی» برعهده داشتم را خیلی دوست دارم. حتی یك بار سر كار كه صحبت میكردیم، مهران از من پرسید اگر در این سریال نقش لیلا را بازی نمیكردی دوست داشتی كدام نقش را بازی كنی و من جواب دادم فقط لیلا. یعنی حسم این بود كه یا لیلا یا هیچ نقش دیگری. نمیتوانستم خودم را در هیچیك از نقشهای دیگر كار تصور كنم. من واقعا چند ماه با لیلا زندگی كردم و هر كاری میكردم او در ذهنم بود. جزئیات زیادی به او اضافه كردم كه حتی در جاهایی طبق آنچه من ساخته بودم، ادامه لیلا را مینوشتند.
نظر کاربران
از کی تا حالا فاطیما بهارمست شده دهه شصتی؟؟؟؟؟
پاسخ ها
نوستالژیک دهه شصتی ها یعنی بچه های دهه 60 با اینا خاطره دارن
مانی نوری استعداد خیلی خوبی داره
به خصوص توی کارهای طنز
قطعا در آینده بیشتر خواهیم دیدش...
پاسخ ها
خیلی از خودراضیه . یکی نیست بهش بگه یه کم صبر داشته باش بچه جون . دو تا بازی بکن بتونیم تفاوتت رو با پسرک زی زی گولو مقایسه کنیم !
خانم یا آقای user فورا به دیگران انگ از خود راضی نزنید.نظر حضرتعالی هم نشانه از خود راضی بودن شماست.
ای خدا
چی میشد ماهم یه آشنا توی سینما یاتلویزیون داشتیم...
اینطوری که اینا گفتن همشون یه آشنا داشتن!!!!!
تیترتون اشتباهه اینا همشون دهه هفتادی هستند ....
پاسخ ها
مانی نوری هم متولد سال 68 هست که فرقی با هفتادیها نداره.
کامنت من کو؟! سانسورچی شصتی !
پاسخ ها
هاها
من کلا حال ندارم بخونم خیلی زیاد بود بابا
حسش نبود مصاحبه به این طولانیو بخونم کامنتارو خوندم چکیده مطلب دستم اومد.مرسی دوستان
مهران ضيغميا هرچي فكركردم يادم نميومد دمتون گرم فاطيما بهارمست كوچيكياش نازتر بود دركل سريال جالبيه
از هر سه خوشم نمیاد!
مانی نوری که اصلا تحمل کردنش سخته!
فاطیما بهارمستم که بچه بود عالی بود ولی الان زیاد دیگه جالب نیست!
مهران ضیغمی هم که هیچی ولش کن!
به نظر من متولدين 57 تا 67 دهه شصتي محسوب ميشن و خاطراتشون مشتركه به جز اميرآقاي جمالي و نقش اون پسربچه تو سريال خانه ما فك نميكنم بقيه اين متن براي دهه صتي ها خاطره اي رو زنده كنه
من متولد سال شصت هستم و هیچ خاطره ای با اینها ندارم!موقع پخش زی زی گولوچندان بچه نبودم،فاتیما که مربوط به برنامه کودک دهه هشتاده،اون یکی هم که در سریال بزرگسالان بازی کرده!