شهرام لاسمی، «قلقلی» محبوب
گاهی اوقات تصویر یک شخصیت نمایشی تلویزیونی با چنان قدرت و عمقی در ذهن آدم نفوذ میکند که پذیرش آن کاراکتر در حالت واقعی و حقیقی، غیرقابل تصور است. کاراکتری که «شهرام لاسمی» در دهه شصت از شخصیت محبوب «قلقلی» در برنامه «بازی، شادی، تماشا» ساخت هم از همین دست کاراکترهاست.
«قلقلی» در برنامه محبوب صبحگاهی آن روزهای شبکه دو، مطلقاً حرف نمیزد و تماماً با زبان بدن و پانتومیم با «بچههای توی خونه» ارتباط برقرار میکرد که از قضا رمز موفقیت و ماندگاری این شخصیت در ذهن بچههای آن دوره و جوانهای امروز هم همین است. بهرغم حضور توأم با دیالوگ و تکلم لاسمی در چند برنامه تلویزیونی مختلف از جمله برنامه «هوشی و کوشی»، هنوز کم نیستند کسانی که تصور میکنند شهرام لاسمی واقعاً قادر به تکلم نیست.
«قلقلی» جوان دهه شصت حالا پنجاه سال سن دارد و کماکان از فعالان کارهای تصویری مربوط به کودکان و نوجوانان است. او بهقدری عاشق کارش است که به خاطر حفظ ارتباط «قلقلی» با بچهها در همان ایام، با تأخیر به خدمت سربازی رفت و پیه سه ماه اضافه خدمت را هم به جان خرید. به بهانه انتشار شایعه ناجوانمردانه درگذشت «شهرام لاسمی» در فضای مجازی، تصمیم گرفتیم با این بازیگر بیحاشیه گپی بزنیم و از خاطراتش بشنویم.
با تأکید بر این نکته که به خاطر خدشه وارد نشدن بر همان تأثیر بکر و غیرقابل نفوذی که در مقدمه آمد، ترجیح دادیم این مصاحبه به صورت کتبی انجام شود و شهرام لاسمی نازنین در ذهن ما همان «قلقلی» باقی بماند، اما به علت در سفر بودن لاسمی و عدم دسترسی او به اینترنت، این امکان میسر نشد. این است که برای اولینبار صدای قلقلی را شنیدیم!
یک راست برویم سر اصل مطلب. همه مخاطبان تلویزیون شما را به واسطه شخصیت «قلقلی» در برنامه «بازی شادی تماشا» میشناسند. برایمان تعریف کنید که قصه قلقلی از کجا شروع شد؟
مرحوم «فریماه فرهی» که چند سال قبل بر اثر سرطان درگذشتند، آن موقع مشغول تهیه و تدارک این برنامه برای تلویزیون بودند که به سراغ من آمدند و پیشنهاد خلق این کاراکتر را دادند. شخصیتی که به پیشنهاد خود ایشان قرار بود حرف نزند و تنها از طریق پانتومیم و زبان بدن، با بچهها و مخاطبان برنامه ارتباط برقرار کند و به این شکل مفاهیم آموزشی برنامه را به آنها یاد بدهد. نظر ایشان این بود که همین عامل عدم تکلم و برقراری ارتباط از طریق زبان بدن بیشتر روی بچهها تاثیرگذار است. به لطف خدا همین هم شد و «قلقلی» خیلی زود جایش را بین بچهها باز کرد و به مرور ماندگار شد.
چرا سراغ شما آمدند؟ قبل از حضور در این مجموعه سابقه بازی در تئاتر یا تلویزیون داشتید یا کسی شما را به گروه معرفی کرده بود؟
تقریباً سی سال قبل، قبل از شروع کارم در تلویزیون، در شهر بازی تهران کار میکردم و در سالن نمایش آنجا نمایشهای طنز کودکان و نوجوان را روی صحنه میبردیم. اتفاقاً شخصیتی که در نمایشهای آنجا روی صحنه میبردیم شباهتهای زیادی به «قلقلی» داشت، با همان ویژگیها و بانمک بازیهایی که بعداً به شکل تکاملیافتهتر در تلویزیون هم اجرا شد. در همان دوران دوستان زیادی از گروه کودک و نوجوان تلویزیون به شهر بازی میآمدند و این نمایشها را میدیدند.
مرحوم فرهی و مجید قناد هم در جریان همین نمایشها بازی من را دیدند و پسندیدند و برای حضور در تلویزیون از من دعوت کردند. البته جا دارد یادآوری کنم «بازی شادی تماشا» اولین کار تصویری من نبود و به فاصله کمی قبل از آن در برنامهای به نام «سال نو، سال تو» ظاهر شدم و کارم را به صورت رسمی با تلویزیون شروع کردم. اتفاقاً این برنامه نزدیک به یک ماه پیش بعد از سی سال در شبکه نسیم مجدداً پخش شد که بازپخش آن بعد از این همه مدت بسیار شیرین بود.
با وجود حرف نزدن و ارتباط برقرار کردن با مخاطب از طریق زبان بدن و پانتومیم، قلقلی تبدیل شد به یکی از مهمترین عناصر برنامه بازی شادی تماشا، دلیلش چه بود؟
یکی از دلایل مهمش این بود که تا آن زمان چنین کاراکتری در تلویزیون خلق نشده بود و حضور شخصیتی به این شکل در یک برنامه آموزشی تفریحی کاملاً نو بود. با دوستان در اتاق فکر برنامه به این نتیجه رسیده بودیم که حرف نزدن این شخصیت نقطه قوت آن و وجه تمایزش با دیگر کاراکترهای مشابه است. خانم فرهی هم با شناخت دقیق از مخاطب کودک و نوجوان روی همین وجه «قلقلی» تاکید داشتند و به واسطه همین شناخت و جفت و جور شدن یک تیم همدل و کاربلد، کار این شخصیت از همان قسمتهای اول برنامه گرفت و تبدیل شد به یکی از عناصر جذابیت این برنامه.
از طرفی این شیوه باعث شد تا از همان زمان بچههای ناشنوا هم به مخاطبان ثابت برنامه تبدیل شوند و برای اولینبار در آن زمان، با شخصیتی مواجه شوند که از طریق زبان نزدیک به زبان آنها حرف میزند. هنوز هم بعد از گذشت سی سال اگر در مدارس مختص این عزیزان برنامه جشن یا مورد مشابهی باشد، از من دعوت میکنند که در خدمتشان باشم و همین قضیه یکی از شیرینترین دستاوردهای من در طول سه دهه فعالیتم در این حیطه است؛ چراکه معتقدم حضور مشهورترین ستارهها در چنین مدارسی هم فقط برای چند دقیقه جذاب است و بعد از گذشت آن تاثیر اولیه، مخاطب ناشنوا دیگر نمیتواند به راحتی از حضور آن ستاره لذت ببرد و با او ارتباط برقرار کند. به همین دلیل هر جا چنین برنامهای باشد با کمال میل و به صورت افتخاری در آن حاضر میشوم و معتقدم توانایی در برقراری چنین ارتباطی یک موهبت بزرگ است.
شما به صورت آکادمیک به زبان ناشنوایان تسلط داشتید یا ناشنوایان صرفاً به خاطر نزدیکی شیوه اعمال و رفتار شما به زبان خودشان، مقابل دوربین و روی صحنه با شما ارتباط برقرار میکردند؟
آن زمان من به زبان ناشنوایان تسلط آکادمیک نداشتم. اتفاقاً به مدیران وقت گروه کودک و نوجوان پیشنهاد دادم تا زمینهای برای حضور معلمان متخصص در این حیطه در تلویزیون را فراهم کنند تا به شکل دقیقتر با این زبان آشنا شوم. این کار میتوانست سرمایهگذاری خوبی باشد و تبدیل شود به یک اتفاق خوب و بیسابقه. اما این اتفاق نیفتاد. در دورهای حتی خودم به مدارس مخصوص ناشنوایان رفتم و از معلمان آنجا درخواست کردم تا مرا به صورت کامل با این زبان آشنا کنند که این اتفاق هم به دلیل برخی از مشکلات به آن شکلی که مد نظر من بود نیفتاد. اما آنها کتابی در اختیار من گذاشتند که در واقع الفبای ارتباط با ناشنوایان بود و مطالعه مفصل این کتاب در سالیان بعد به من کمک کرد تا ارتباط با ناشنوایان عزیز شکل صحیحتری به خود بگیرد.
شیوه کار در آن زمان به چه صورت بود، بداهه کار میکردید یا از روی متنهای مشخص و کامل؟
از چند روز قبل از ضبط هر برنامه یک موضوع یا تم خاص از سوی تیم تولید به عنوان موضوع روز برنامه انتخاب میشد، مثل «مسواک زدن» و بر اساس همین موضوع کلی و تیتروار، من و مجید قناد کار را شروع میکردیم و در جریان ضبط به آن بال و پر میدادیم و بر همین اساس، نمایشهایی حول این قضیه شکل میگرفت که مسواک زدن چقدر خوب است و مسواک نزدن چقدر بد. بنابراین خیلی جاها بداهه شکل میگرفت و در جریان اضافه کردن جزئیات مختلف به کار، به داشتههای جدیدی میرسیدیم.
این تعامل بین قناد و من به مرور به قدری زیاد شد که برای هر موضوع با کمبود وقت مواجه میشدیم؛ چرا که ایدههای بداهه بسیار زیادی در جریان ضبط شکل میگرفت. در همین زمینه حضور فیزیکی بچهها در استودیو هم بسیار مهم بود و بر اساس واکنشهای آنها در لحظه، میتوانستیم تصمیم بگیریم روی کدام موضوع بیشتر مانور بدهیم. حضور این کودکان، واکنشهای آنها و مهمتر از همه خندههای از ته دلشان باعث میشد تا به جای خستگی، بیشتر انرژی بگیریم و با شور فراوانتری کار را ادامه بدهیم. هنوز و بعد از گذشت سه دهه از شروع کارم در حیطه کودک، خنده بچه به من آرامش عجیب و فوقالعادهای میدهد.
شما تا سالها بعد در اکثر کاراکترهای دیگر سینمایی و تلویزیونیتان هم حرف نزدید، هیچوقت نترسیدید این حرف نزدن در نهایت به ضرر حرفهتان تمام شود و پیشنهادهای شما را محدود کند؟
به هر حال فرصتهایی از دست رفت، اما معتقدم چیزی که به دست آوردم ارزشمندتر بود: ماندگاری قلقلی. طی سالیان بعد یکی دو بار با چند طرح جدید به تلویزیون رفتم، اما مدیران وقت تلویزیون قبول نمیکردند و استدلال آنها این بود که این شخصیت بعد از گذشت سالیان طولانی تبدیل شده به یک شخصیت ملی و ممکن است حرف زدن آن یا ظاهر شدنش در قالبهای دیگر، نارضایتی مردم را به همراه داشته باشد.
من هم به این استدلال احترام گذاشتم و تصمیم گرفتم وجه شاخص «قلقلی» را حفظ کنم. یک بار هم که برای بازگرداندن «قلقلی» طرحی به مدیران وقت ارائه کردم، یکی از آنها به من گفت که دوره قلقلی تمام شده است. البته «علی زارعان» از مدیران خوب تلویزیون خیلی تلاش کرد تا بازگشت این کاراکتر محبوب را به سرانجامی برساند، اما دستتنها بود و نتوانست.
یعنی طی این سالها کار دیگری انجام ندادید؟
چرا. فعالیت در عرصههای دیگر که بود. یک فیلم سینمایی کودک داشتم به اسم «اتل متل توتوله» که در آن با آقای محمد جعفری کار کردیم و نویسنده کار هم ایرج طهماسب بود. یک فیلم بزرگسال کار کردم به نام «سه مرد عامی» به کارگردانی سیامک تقیپور. یک فیلم کوتاه هم بود به اسم «صبح پرماجرا» که کارگردانی آن را تورج منصوری بر عهده داشت و اتفاقاً اکران هم شد. در کنار این کارهای سینمایی در برنامهها و سریالهای تلویزیونی هم ظاهر میشدم. کارهایی مثل سریال دوقلوها یا برنامه «نامهها و جایزهها» که در دوره خودش خیلی محبوب شد و به اعتقاد خودم یکی از بهترین کارهایم است.
اولین کاری که در آن حرف زدید کدام بود؟ بازخورد مردم در موردش چه بود؟ آیا مردم شما را در قالب جدید پذیرفتند؟
اولینبار در سری داستانهای «هوشی و کوشی» حرف زدم. یک برنامه آموزشی بود که در آن نقش یک موجود فضایی را بازی میکردم که در مورد صرفهجویی در مصرف آب به کودکان آموزش میداد. اتفاقاً به دلیل مشکلات شدید کمآبی در آن دوران، این کار برای سه سال متوالی تابستانها روی آنتن رفت و مدام پخش شد. اما برای مردم خیلی قابل قبول نبود که «قلقلی» حرف بزند و به همین دلیل نمیتوانستند زیاد این قالب جدید را بپذیرند. طی همه این سالها هنوز وقتی کسی در خیابان مرا میبیند اولین سوالی که از من میپرسد این است که «تو حرف میزنی؟». تاثیر «قلقلی» به گونهای بود که مخاطبان در دوران بعد از آن هم حرف زدن من را برنمیتابیدند و در برخورد اول با کاراکترهای جدیدم، شوکه میشدند.
جایی خوانده بودیم به خاطر عشق به کار کودک و وقفه نیفتادن در تولید «بازی شادی تماشا»، با تاخیر به سربازی رفتید و اضافه خدمت هم نوش جان کردید. داستان سربازی و اضافه خدمت چی بود؟
به دلیل غرق شدن در فضای کار و اوج گرفتن «بازی شادی تماشا» به ناچار دیر به خدمت سربازی رفتم. به همین خاطر شش ماه اضافه خدمت شامل حالم شد و بالاجبار سی ماه تمام خدمت کردم. البته دوره خدمت هم خاطرات شیرینی با خودش داشت. من در معاونت روابط عمومی اداره عقیدتی سیاسی شهربانی وقت خدمت میکردم و کارمان در دوران سربازی این بود که با گروه نمایش این اداره به مراکز شهربانی در شهرهای مختلف ایران میرفتیم و به مناسبت اعیاد و جشنهای مختلفی مثل دهه فجر، برنامهها و نمایشهای طنز و شاد اجرا میکردیم. بنابراین حتی در طول سی ماه خدمت سربازی هم از کار مورد علاقهام دور نبودم و به دلیل فراهم شدن فرصت مجددی برای شاد کردن مردم، واقعاً با جان و دل خدمت کردم.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟ همچنان از طریق نمایش و تصویر امرار معاش میکنید؟
در حال حاضر که شرایط حضور در تلویزیون فراهم نیست، برای انجام وظیفه با گروهی که داریم به شهرستانهای مختلف میرویم و در مناسبتهای گوناگون در مدارس و مهدکودکها برنامه اجرا میکنیم. هر جا محبت داشته باشند و دعوتمان کنند میرویم و برنامه اجرا میکنیم تا دل مردم و به خصوص کودکان شاد شود.
در حال حاضر هم در تنکابن هستیم برای اجرای برنامهای که از شهریور ماه برای حضور در آن از ما دعوت کرده بودند. ولی بهرغم این دعوت و برنامهریزی ما برای اجرای چند شب برنامه، متوجه شدیم که از گروه دیگری هم برای اجرا دعوت کردهاند و به همین دلیل یکسری مانعتراشی و سنگاندازی در کار ما ایجاد کردند. کمترین توقع ما این است که حرمت گروه ما با این سابقه طولانی و به لطف خدا خوب، نگه داشته شود و لااقل اگر جایی از ما دعوت کردند، اجازه بدهند که با دل خوش و بدون نگرانی کارمان را روی صحنه ببریم.
و اما برسیم به بهانه انجام این مصاحبه. چند وقت قبل شایعه درگذشت شما ناگهان در فضای مجازی منتشر شد. از آن شب و عکسالعمل دوست و آشناها برایمان بگویید؟
فکر کنم شب چله یا یک شب بعد از آن بود که جایی مهمان بودیم و دیدم تلفنم مدام دارد زنگ میخورد. دوستان و اطرافیان شروع کردند به زنگ زدن که خوبی؟ سلامتی؟ همه چیز رو به راه است؟ در جریان این تماسها متوجه شدم شایعه درگذشتم در فضای مجازی منتشر شده. آن شب که تا صبح تلفن زنگ خورد و از خواب و خوراک افتادیم و این تماسها حتی تا یک هفته بعد هم ادامه داشت. آشنایان با تلفن همراه خودم، همسرم و حتی دخترم تماس میگرفتند تا ببینند جریان از چه قرار است و سالم هستم یا نه. به نیت انتشار این شایعه کاری ندارم، اما در نهایت سبب خیر شد و باعث شد دوستان خیلی قدیمیام که مدتها بود از هم خبر نداشتیم تماس بگیرند و به این بهانه حال و احوالی کنیم
ارسال نظر