مهران احمدي كه ميگويد پوست كرگدن دارد
مهران احمدي : فقط حسرت يك چيز را دارم
۵-۴ سالي ميشود به قول خودش سري در سينما بالا گرفته و اسم و رسمي بهم زده؛ آنچنان كه در «بيست» روبهروي «پرويز پرستويي»، در «آلزايمر» و «هيچ» روبهروي «مهدي هاشمي» و «فرامرز قريبيان» و در «تا ثريا» مقابل «آزيتا حاجيان» و «همايون ارشادي» بازي ميكند
برترین ها: ۵-۴ سالي ميشود به قول خودش سري در سينما بالا گرفته و اسم و رسمي بهم زده؛ آنچنان كه در «بيست» روبهروي «پرويز پرستويي»، در «آلزايمر» و «هيچ» روبهروي «مهدي هاشمي» و «فرامرز قريبيان» و در «تا ثريا» مقابل «آزيتا حاجيان» و «همايون ارشادي» بازي ميكند؛ از يك وانتي شهرستاني بگيريد تا يك عربدهكشِ عصبي بزن بهادُر تا يك دوجنسي و امروز هم «آقا رضا»، بازاري ورشكسته شبهاي تلويزيون! «مهران احمدي» زياد مصاحبه نميكند، اما نميدانيم اين از خوشبختي و خوششانسي ما بود يا هر چيز ديگري؛ در اين مصاحبه متفاوتترين حرفهايش را خواهيد خواند. شك نكنيد...
اكنون در حال كار در سريال آقاي «فريد سجادي حسيني» هستم كه فيلمنامهاش را «اميد سهرابي» بسيار عالي نوشته؛ آنقدر كه بعد از «تا ثريا» به خودم گفتم تا 2 سال ديگر هيچ سريالي را كار نخواهم كرد ولي زماني كه فيلمنامه اين سريال را برايم فرستادند، بدون اينكه بخوانم گفتم كار نميكنم اما «روزبه سجادي حسيني» گفت حالا بخوان اگر خوشت نيامد بعد بگو كار نميكنم. 5 قسمت اول فيلمنامه را كه خواندم، مجاب شدم در آن بازي كنم؛ نقشي بسيار متفاوت از هر آنچه تا امروز از من ديدهايد را در اين سريال بازي كردهام. قرار است اين سريال بعد از عيد نوروز از شبكه 5 با نام «تهراننو» پخش شود. در اين كار با «هومن سيدي»، «شقايق دهقان»، «علي سرابي»، «بهروز شعيبي»، «ليندا كياني» و... همبازي هستم.
اينكه ميگوييد در اكثر كارهايم نقش آدمهاي عصبي و بداخلاق را بازي ميكنم قبول ندارم؛ تنها در «آلزايمر» و «هيچ» بود كه بايد به واسطه نقشم كمي عصبي بازي ميكردم، وگرنه در «بيست» به هيچ عنوان كاراكتر «ميثم» آن جوان شهرستاني اين خصوصيت را نداشت. اصلا مگر انسانها در زندگيشان عصباني نميشوند؟ هيچوقت دوست نداشتهام نقشي را تكراري بازي كنم ولي معتقدم هيچ نقشي تكراري نيست. مثلا اگر يكبار ديگر از من بخواهند «بيك» فيلم «هيچ» را بازي كنم، هيچگاه قبول نخواهم كرد اما اگر بگويند يك وانتي ديگر (ميثم فيلم بيست) را بازي كن، خب بازي ميكنم، براي اينكه يك وانتي ديگر با خصوصياتي ديگر است. بنابراين هيچگاه يك نقش را ۲ يا ۳ بار تجربه نخواهم كرد؛ به نظرم تنها يكبار ميتوان يك نقش را بازي كرد. هنگامي كه فيلمنامه «تا ثريا» به دستم رسيد، به تنها چيزي كه فكر ميكردم، پتانسيل نقش براي باورپذير و قانعكننده بودن «رضا» براي مخاطب بودم؛ در واقع اين طرز تفكر من هنگام خواندن تمام فيلمنامههايي است كه به دستم ميرسد؛ اينكه نقش از جنس زندگي، منطقي، ملموس و مطابق با روابط اجتماعي آدمها باشد برايم اهميت دارد، وگرنه به اين فكر نميكنم يك نقش تكراري پيشنهاد شده، چون هيچ نقشي تكراري نيست. مگر فيلمهايي كه براي آدمهاي خاصي مانند آرنولد يا سيلوستر استالونه ساخته ميشود كه سينماي خاص خودشان را دارند و بايد هم در همان قالب بازي كنند.
در اكثر كارهايم جزو قشر متوسط يا ضعيف و زحمتكش جامعه بودهام اما «آقا رضا»ي «تا ثريا» تا حدودي وضعيت مالي خوبي دارد؛ خانه خوب، اتومبيل خوب و كاسبي و... اما خودم هم يادم نميآيد تا امروز به من پيشنهاد بازي در نقش يك آدم پولدار شده باشد. شايد اين به زندگي واقعي خودم برميگردد كه هيچوقت شانس پولدار بودن آنچناني را نداشتهام! اصلا هم از اين بابت ناراحت نيستم. اين شانس در بازيگري هم سراغم نميآيد و نميدانم چرا چنين نقشي به من پيشنهاد نميشود، وگرنه هيچ فرقي براي يك بازيگر نميكند نقش يك آدم فقير را بازي كند يا ثروتمند؛ مهم خاصيت دراماتيك بودن نقش است كه آن هم در لايههاي زيرين اجتماع بيشتر شكل ميگيرد. حداقل در سينماي ايران اكثر درامهاي قوي را بزرگاني مانند «غلامحسين ساعدي»، «ابراهيم گلستانه»، «اكبر رادي» و... در لايههاي زيرين و فرودست جامعه شكل دادهاند، چون ابزار دراماتيزه شدن در اين لايههاي اجتماع بيشتر وجود دارد؛ فقر، اعتياد (از نوع ترحمبرانگيز)، دزدي و...، همواره از جمله موضوعاتي هستند كه بسيار ميتوان رويشان كار كرد؛ اصولا موضوعاتي كه مربوط به قشر متوسط به پايين جامعه است، مخاطبان بيشتري نسبت به موضوعات قشر بالادست جامعه دارند، زيرا قشر عظيمتري از جامعه را دربر ميگيرند، بنابراين گستره بيشتري از شخصيتهاي مختلف در آن پيدا ميشود و شخصا ترجيح ميدهم كاراكترهايي كه بازي ميكنم متعلق به طبقه متوسط و رو به پايين جامعه باشند.
بعد از ۲۳-۲۲ سال، تازه ۴ سال است در سينما سري بلند كردهام و ۴ تا عزيزي كه به من لطف دارند بهم تبريك ميگويند، وگرنه چه قبلا و چه همين حالا، در سينما كارگري ميكردم و ميكنم. هيچوقت خودم را هنرمند نميدانم. من كارگر اين شغلم و زحمت ميكشم. دوست دارم همين الان تشريف بياوريد سر صحنه فيلمي كه دارم بازي ميكنم، ببينيد بعد از هر سكانس چگونه هِن هِن و نفس نفس ميزنم؛ درست مثل كارگري كه يك فرقان بار برده طبقه چهارم و برگشته! چون بازيگري هيچوقت براي من لوث نخواهد شد. مطمئنا آنگاه كه اين اتفاق برايم بيفتد، از تهران ميروم و در دل طبيعت زندگي ميكنم و براي خودم عكس ميگيرم.
هميشه در زندگيام ياد گرفتهام آدم راضياي باشم؛ اگر به حكمت «لياقت» معتقد باشي، هميشه راضي خواهي بود. مگر نميگوييم «از ماست كه بر ماست؟» ما هرچه ميكشيم زائيده لياقت و جربزه خودمان است. حكمتش را نميدانم اما ميدانم خداوند در وجود بعضيها لياقتهايي قرار ميدهد كه موجب ميشود آنها به جايگاهها و مراتب بالا برسند. اين لياقت در وجود همهمان هست؛ تنها بايد پيدايش كنيم، ببينيم در چه زمينهاي ميتوانيم عملياش كنيم. خوششانسي من اينجا بود كه توانستم لياقتم را در زمينهاي كه بايد كشف كنم و فهميدم اگر در بازيگري ممارست و تمرين داشته باشم، به جايگاهي خواهم رسيد.
هنوز هم يكي از آرزوهايم بازي دوباره مقابل آقايان «پرويز پرستويي» و «مهدي هاشمي» است؛ اين آدمها جزو دستنيافتنيهاي زندگي من بودند كه هنوز هم اگر قرار باشد روبهرويشان بازي كنم هيجانزده ميشوم. البته بازي مقابل اين استادان به اين راحتيها ميسر نشده! از سال ۶۸ تئاترهاي حرفهاي روي صحنه ميبرديم با گيشه ۱۰تا تك توماني! (من كه ميگويم تئاتر، دوستان تصور نكنند درباره تئاتر مدرسه حرف ميزنم!) «عبدالرضا كاهاني» شاهد زنده اين قضيه است؛ اصلا كارمان را با هم شروع كرديم. حدود ۲۳ سال تلاش بيوقفه و شبانهروزي، طوري كه حتي يك روزمان هم بدون اين مقوله نگذشته به شما نشان ميدهد چند روز و چند ساعت به مقوله بازيگري، سينما، تئاتر و فيلم فكر كردهايم اما هيچوقت به اين فكر نكرديم برويم هنرمند شويم، چون ما هنرمند بوديم؛ در همان دايره كوچك صحنه تئاتر شهرستان نيشابور، ما آدمهاي مهمي بوديم، زيرا مردم براي ديدنمان بليت ميخريدند؛ همان براي ما كافي بود. هيچگاه فكر نميكرديم اگر به تئاتر آمدهايم، قصدمان اين است كه شبيه فلان بازيگر مهم شويم، هرگز! هيچوقت فكر نميكرديم ما هم بايد بشويم «ابوالفضل پورعرب» كه آن سالها تازه «عروس» را بازي كرده بود و حسابي روي بورس بود. نميتوان كتمان كرد به اتفاقات اينچنيني براي خودمان علاقه داشتيم اما فكرش را نميكرديم و رويايمان نبود.
پيشنهاد 60 ميليون توماني براي بازي در يك فيلم داشتم اما قبول نكردم و ترجيح دادم در يك فيلم فرهنگي با رقمي به مراتب پايينتر بازي كنم. زندگيام با همين دستمزدها ميچرخد و خوب هم هست، الهي شكر. جالب اينكه قبل از اينكه فيلمنامهشان را بفرستند، پاي تلفن گفتند براي شما 60 ميليون تومان در نظر گرفتهايم، با اين شرايط بفرستيم؟! گفتم پولش اهميت نداره متن را بفرست. حتي يك بار تهديدم كردند و گفتند بيا سر يك كار، گفتم اول بايد متن را بخوانم بعد بيايم، گفتند يعني نميآيي؟ گفتم نه، اول متن. بعد يكسري اتفاقات برايم افتاد كه دوست ندارم با گفتنشان وارد حاشيه شوم.
سال ۷۳ وارد دانشگاه تئاتر در رشته بازيگري شدم و استادان بسيار بزرگ و مهمي در دانشگاهمان تدريس ميكردند (الان نميدانم چه اتفاقي در دانشگاههايمان افتاده!) دكتر «ركنالدين خسروي»، «استاد سمندريان»، «اكبر زنجانپور» و خيليهاي ديگر استاد ما بودند. استاد «عزتالله انتظامي» براي ورود به عرصه دانشگاه از ما تست بازيگري ميگرفتند و در صورت تاييد اجازه حضور در دانشگاه را پيدا ميكرديم؛ همينها باعث شد قداست و ارزش بازيگري را بفهميم. فكر ميكنيد پول دانشگاهم را از كجا درميآوردم؟ از گارسوني در رستورانها بگيريد تا... خدا بيامرز پدرم يك آدم فرهنگي شريف بود كه بعد از فوتش، يك تسبيح و يك كمربند از او به من به ارث رسيد و ديگر هيچ. براي ثبتنام در ترم اول دانشگاهم، مادرم تنها يادگار ازدواجش را فروخت و بعد از آن من ماندم و تلاش براي رسيدن به خواستههايم، حتي براي دلخوشي مادرم هم كه شده، بايد درسم را ميخواندم. پس اينطوري نيست كه «مهران احمدي» يكدفعه و از روي خوششانسي امروز به اينجا رسيده! شانس معنايي ندارد؛ من ايستادم، مقاومت كردم و پوست كرگدن داشتم كه امروز به اينجا رسيدم؛ براي تمام گفتههايم هم مدرك دارم؛ تمام عكسهايي كه آن سالها تئاتر بازي ميكردم موجود است؛ مثل ورزشيها كه ميگويند ما با لباس ورزشي عكس داريم، من هم ميگويم با لباس بازيگري روي صحنه تئاتر عكس دارم. حتي ميتوانم برايتان عكسي بياورم كه لباس ورزشي روي صحنه تئاتر تنم است (خنده.) وقتي به عقبهام نگاه ميكنم، ميگويم با اين همت و جربزه اگر صافكار بودم، امروز بايد حداقل ۲ دهنه گاراژ داشتم! خدايي ناكرده تصور نكنيد ميخواهم از خودم تعريف كنم، چون از آن بازيگراني كه مينشينند غلو ميكنند و مدام از خودشان تعريف ميكنند به شدت منزجر و متنفرم! اتفاقا دوست دارم يك روز تريبون آزادي باشد كه بتوانم روبهروي اين بازيگرها بنشينم و به آنها ثابت كنم دست بالاي دست زياد است. زياد مطمئن نباشند اتفاق مهمي برايشان افتاده! شانس زائيده تلاش ماست، اعتقادي به شانس ندارم. به نظر من «جربزه» آدم است كه همه چيز را تعيين ميكند. «لياقت» شماست كه تعيين ميكند كجا بايستيد و در چه جايگاه و ردهاي قرار بگيريد.
دوست دارم همه نقشهاي دنيا را بازي كنم اما حسرت هيچ چيز را ندارم. به قول دكتر شريعتي كه ميگويد: «جواني را به ياد ندارم كه از كودكي يك پله در ميان پريده است به پيري.» واقعيت اين است كه هيچگاه نتوانستم جواني كنم. اگر خواستيد از دوست عزيزم «عبدالرضا كاهاني» بپرسيد كه همواره در آن زمان در كنار يكديگر بوديم. ما تا آمديم جواني كنيم، ديديم بايد كار كنيم و پول دربياوريم. هيچوقت در زندگيام بيهوده نبودم؛ هيچوقت از كسي نخواهيد شنيد «مهران احمدي» فلان مسئله يا فلان حاشيه را درست كرده. اصلا اهل هيچ دود و دم و ... نيستم. اينگونه زندگي كردهام. به محض اينكه كارم تمام ميشود، ميروم خانهام كنار همسر و بچهام. مسافرت خوبم با زن و بچهام است. از اينگونه زندگي كردن لذت ميبرم و با آن عشق ميكنم. با اينجور زندگي كردن، ديگر واژهاي مثل «حسرت» برايت بيمعنا ميشود! هم اكنون ميتوانم مثل خيليهاي ديگر يك ماشين شاسي بلند براي خودم بخرم اما اين كار را نميكنم، چون حسرتش را ندارم، چون ماشين براي من حسرت نيست، چون ماشين قرار است به من خدمات رفتوآمدي بدهد كه فعلا اين خدمات را از ماشين خودم 206 ميگيرم و از آن راضي هستم. روزي كه به هر دليلي به «مهران احمدي» بگويند آقا تو ممنوعالچهره شدهاي يا بگويند تواناييات تمام شده و ديگر به درد اين كار نميخوري، روز طلايي زندگي من خواهد بود! چون ديگر دغدغه و باري كه سالها روي دوشم بوده را برداشتهاند و ميروم سراغ زندگي خودم در طبيعت و يك آرامش واقعي؛ نه در سينما و نه در زندگي هيچگاه حسرت چيزي را نخوردهام اما «زندگي در آرامش»، تنها حسرتي است كه سالهاست به دلم مانده؛ يك زندگي آرام، بيدغدغه و به دور از تكنولوژي، دود و آهن كه زودتر ما را از بين ميبرند. مطمئنم در طبيعت آرامشي به دست ميآورم كه با دنيا عوضش نخواهم كرد.
داستان «آقا رضا» و «ثريا» ممكن است در زندگي واقعي همهمان اتفاق بيفتد؛ هميشه هم از اين چيزها در زندگيام ميترسم. اينكه هم از روي ناچاري و هم از روي وسوسه دست به كاري بزني كه پايان خوشي ندارد. خيلي آدم مذهبياي نيستم ولي براي زندگيام اصول دارم و دوست دارم به حكم انسان بودن طبق همان اصول زندگي كنم. شرافت انساني را با هيچ چيز عوض نميكنم. از اين چيزها خيلي ميترسم؛ از مال مردم وحشت دارم. از پول و مال و حساب و كتاب خيلي هراس دارم. باور كنيد اگر ۱۰ هزار تومان به يك نفر بدهكار باشم، شبها خوابم نميبرد. هم اكنون هم كه روبه روي شما نشستهام، يك ريال به هيچكس بدهكار نيستم. هر كسي از من يك ريال طلبكار است، بعد از خواندن اين حرفها لطفا بيايد از من پس بگيرد، شايد من يادم رفته باشد. سناريويي كه «سعيد فرهادي» براي «تا ثريا» نوشت، بسيار جالب بود، نميخواهم بگويم تحتتاثير برادرش «اصغر فرهادي» چنين سناريويي را نوشته اما بالاخره اين ۲ نفر برادرند و بارقههايي از اميد را در ما به وجود آورده براي ظهور يك نويسنده جوان كه اتفاقات خوبي برايش در راه است.
سعي ميكنم حتما خودم را به زمان پخش سريال برسانم و در كنار خانوادهام مينشينم و كار را ميبينم، چون بايد نقاط ضعف كارم را ببينم و از چند نفر دوستي كه هم از متخصصان سينما هستند و هم از آدمهاي عادي به حساب ميآيند، نظرخواهي ميكنم؛ مادرم هم يكي از مشاوران من است و ايشان نكات بسيار ظريفي را به من ميگويند كه ميبينم واقعا درست است. همين كه مادرم ميبيند به اين جايگاه خاص رسيدهام و به باور خودش، پسرش هنرمند است، براي او كفايت ميكند و با همين خوشحال است، وگرنه چگونه ميتوانم آن از خودگذشتگياش براي ثبتنام دانشگاهم را جبران كنم؟ مادرم تنها پير خانوادهمان است و من با 38سال سن، پيرمرد خانوادهام هستم، اميدوارم سايهاش هميشه بالاي سرمان باشد.
ارسال نظر