ترانه مکرم، ترانه سرای ترانه های محبوب مان
ترانه مکرم، ترانهسرای جوانی است که خیلی از ما با ترانههایش که توسط خوانندههای محبوبمان خوانده شده خاطره داریم. او از سال ۱۳۷۲ فعالیت خود را با شعر نو و سپید آغاز کرد که منجر به جمعآوری مجموعهای به نامهای سالار و ترانهنامه شد.

مجله زندگی ایده آل - نسیم چراغلو: ترانه مکرم، ترانهسرای جوانی است که خیلی از ما با ترانههایش که توسط خوانندههای محبوبمان خوانده شده خاطره داریم. او از سال ۱۳۷۲ فعالیت خود را با شعر نو و سپید آغاز کرد که منجر به جمعآوری مجموعهای به نامهای سالار و ترانهنامه شد. در این شماره «ترینها» سراغ او رفتیم تا از دنیای شاعرانهاش بدانیم. این گفتوگوی متفاوت و صمیمی را از دست ندهید.
ترانه چه زمانی متوجه شد که میتونه شعر بگه؟
واقعیت این است که من از ۵-۴ سالگی علاقه خیلی زیادی به حفظ کردن ترانهها داشتم و در عین حال در ذهنم ترانههایی شبیه آنچه میشنیدم را میگفتم. احساس میکردم میتوانم این کار را انجام دهم. با شعر نو و سپید شروع به نوشتن کردم و سال ۱۳۷۲ اولین ترانهام را گفتم.
اولین ترانه عاشقانه که سرودی چه بود؟
اولین ترانه عاشقانهام به اسم یک روز برفی بود که در یک روز برفی سرودم و توسط آقای محمدرضا عیوضی اجرا شد و آلبومشان هم به همین اسم بیرون آمد.
هیچوقت ترانه سیاه (ضد عاشقانه) هم گفتی؟
ترانهسراها به نوعی بازیگر هستند و باید نقشهای متفاوت بنویسند، هر ترانهسرایی در رزومه کاری خود رنگ کارهایش متفاوت است. من ترانه سیاه نداشتهام اما ترانه اعتراضی عاشقانه دارم مثل کار خیانت در آلبوم سنتوری اما سیاهی کارهایم بیشتر گلایهآمیز است تا حس نفرت.
ترانههایت از خیال میآیند یا واقعیت؟
اولین شعر و ترانهات را برای چه کسی خواندی؟
ترانه یه روز برفی را که در یک روز برفی سروده بودم، برای مادرم خواندم.
کدام ترانههایت را بیشتر دوست داری؟
بیشتر در ترانههایم نظر مردم است که به من انگیزه میدهد. یکسری ترانههایم تا وقتی برای خودم بودند حس عادی نسبت به آنها داشتم اما وقتی توسط خوانندههای مختلف اجرا شدند و متوجه شدم که شنوندهها تا چه حد آنها را دوست دارند برای من هم عزیزتر شدند؛ مثل ساعت ۹ که سیروان خسروی آن را اجرا کرد یا با تو ستاره میشوم که محمد اصفهانی آن را خواند یا خدا را چه دیدی که رضا صادقی آن را اجرا کرد.
ترانهای بوده که بعد از خوانده شدن توسط کسی دیگر آن را دوست نداشته باشی؟
وقتی کار دلی پیش نرود و خواننده بدون در نظر گرفتن احساسات ترانهسرا آن را اجرا کند، قطعا نظرم عوض میشود و به قول خودمان که میگوییم کارمان میسوزد، کار سوخته هم تمام ترانهسرایان دارند اما الان در این شرایط سخت که آهنگسازان و خوانندگان به سختی کار میکنند با دقت بیشتری این کار را میکنند و کمتر کاری میسوزد. اما در چند وقت گذشته که تب خوانندگی بسیار زیاد شده بود خیلی از کارهای ما از بین رفت.
شاعرانهترین تعریفی که از مرگ شنیدی چه بوده است؟
یک نوع پرواز است. فکر میکنم مرگ رها شدن از یک انرژی بینهایت از یک کالبد کوچک است. مثل یک انبار باروت که در یک فضای کوچک است.
عاشقانهترین ترانهای که تا الان شنیدهای؟
بیشتر کارها عاشقانه و قشنگ است و کارهایی که مرا به گریه بیندازد را دوست دارم. کارهایی که یک سر و گردن از کارهای دیگر بالا باشد توجه مرا جلب میکند. اما کار حواست نیست از دوست خوبم اشوان را خیلی دوست دارم.
آیا تا به حال به کسی شعر هدیه دادهاید؟
خیلی زیاد این کار را کردهام. اتفاقا هفته پیش تولد یکی از دوستان خوانندهام بود که یک ترانه به او هدیه دادم.
هیچوقت از سرودن ترانهای پشیمان شدهای؟
هرگز. برای اینکه اگر این کار را کنم در واقع خودم را زیر سؤال بردهام. اما اگر از لحاظ تکنیک بگوییم این اتفاق افتاده است. بهعنوان مثال اصلا نمیتوانم کارهای ۱۰ سال پیش خودم را بشنوم با اینکه هنوز مردم آنها را دوست دارند. ما در این کار پوست میاندازیم و به مرور به کارهای گذشتهام فقط لبخند میزنم برای اینکه دیگر آن آدم سابق نیستم. اما هیچوقت از کاری پشیمان نشدهام برای اینکه در آن لحظه آن احساس در من وجود داشته و من آن را نوشتهام.
آیا معتقدی دنیای ترانهسراها با دیگر افراد متفاوت است؟
اگر ترانهسرا و شاعر واقعی باشیم بله، خیلی زیاد متفاوت است. به عنوان مثال وقتی در جمعی هستیم گاهی من و دوستانی که کارشان به من نزدیک است در یک لحظه به یک مسئله مشترک خیره میشویم که شاید آدمهای عادی آن جمع حتی متوجه آن مسئله نشوند. ما به محیط اطراف خیلی دقت میکنیم. به عنوان مثال سلامتی و حیات تکدرخت خانهمان یک دغدغه است. اتفاقات در خیابان شاید برای مردم فقط یک اتفاق باشد اما برای ما قطعا یک حادثه است. دید ما عمیقتر است تا حدی که گاهی آزاردهنده میشود.
بعد از خوانده شدن ترانههایت توسط یک خواننده چه حسی داری؟
اگر بتواند همان حس مرا دربیاورد خوشحال میشوم. من همیشه اول کارم را با ملودی میشنوم اگر مرا تحت تاثیر قرار دهد آن کار خوب است اما اگر حسی در من ایجاد نکند، با آن ارتباط برقرار نمیکنم. یکی از کارهایم را دکتر اصفهانی اجرا کردند که من خودم کار را نشنیده بودم و کنسرت ایشان دعوت شدم، با اینکه کار را نشنیده بودم هنگام شروع کار حالم دگرگون شد و وقتی ادامه دادند دیدم که ترانه خودم است و احساس خیلی عجیبی داشتم و خصوصا وقتی استقبال مردم را میدیدم اشتیاقم چندین برابر شد.
ترانهای هست که همیشه با خودت بگویی کاش من شاعر این ترانه بودم؟
بله، خیلی زیاد. کارهای خوب زیاد داریم و احساسات مشترک بین ما ترانهسراها زیاد است. کارهای قدیمی را خیلی دوست دارم مثل استاد قنبری که دوست داشتم شاعر کارهایشان باشم.
فکر میکنی پاییز فصل شاعرهاست؟
من هر وقت حالم خوب باشد فصل من است. پاییز هم بهاری است که عاشق شده است، فصل خیلی زیبایی است اما فصلها خیلی تاثیرگذار نیست باید احوالات خودم خوب باشد.
آدمها از کجا میتوانند متوجه شوند که ترانهسرا هستند؟
وقتی متوجه میشویم که به شعرهای دیگران خیلی واکنش نشان میدهیم. آدمهای بیعلاقه ترانهها را حفظ نمیکنند اما گاهی میبینیم که یک فایل از ترانهها همیشه در ذهنمان است پس یعنی قطعا علاقهمند هستیم و حالا هم میتوانیم کاری از خود بیافرینیم یا اینکه گاهی در حد علاقه میماند. علاقه به بدن فرمان نوشتن میدهد حتی اگر نخواهی، علاقه را نمیتوان کشت و از بین برد. اما اگر با قلم و کاغذ کلنجار رفتیم، بهتر است ادامه ندهیم، نوشتن اذیت ندارد این کار جوششی است نه کوششی. بهترین کارهای من بدون ادیت و در کمترین زمان ممکن نوشته شده است.
در فضاهای شاعرانه وظیفه خودت میدانی که بنویسی؟
نه، اصلا گاهی در فضاهایی بودم که شاعرانهترین فضای ممکن بوده اما احساسی در من برانگیخته نشده است. به خودم دستور نمیدهم اگر بخواهد خودش میآید اجباری در کار نیست.
آخرین شعری که در حال قدم زدن سرودی؟
یک کار نوشتم که دوست دارم محسن چاووشی بعد از مدتها که با هم همکاری نداشتیم، آن را بخواند.
تو خواب بعدازظهر دلواپست بودم / درها رو واکردی رفتی از این خونه
یه خوشه از ابرا از آسمون بارید / من با خودم گفتم بد میشه دیوونه
تا چشم کار میکرد یخ بسته بود دنیا / من مطمئن بودم یک هفته بارونه
یک شاعر و ترانهسرا در مواجهه با درد و ناراحتی چه عکسالعملی دارد؟
میمیره. از بین میره. شاعر دقیق میشود و به جاهایی فکر میکند که کمتر کسی فکر میکند. من از روزهای سیاه میترسم، سلولهای عاطفی و عصبی ما خیلی نازک است کافی است یک بچه را پشت چراغ قرمز ببینم که قدش به اتومبیل نمیرسد تا شب آن روز حالم بد میشود.
فکر میکنی مرگ برگها در پاییز زیر پاها شاعرانه است؟
نه، چرا باید شاعرانه باشد؟ اصلا مرگ شاعرانه نیست. رویش شاعرانه است، نه مرگ. مرگ برگها وصال نیست قتل است.
ارسال نظر