فرانسوا تروفو، کارگردان دوست داشتنی سینمای فرانسه
فرانسوا تروفو بیتردید یکی از محبوبترین کارگردان سینمای فرانسه است. در تمام سی سالی که از مرگ او میگذرد، فیلمهای او همیشه روی پرده سینما و اکران تلویزیون حاضر بودهاند.
فرانسوا تروفو زود درگذشت اما، شاید با آگاهی از فرصت اندکی که در اختیار داشت، هم زود به شکوفایی رسید و هم با شتاب فراوان فیلم ساخت. «چهارصد ضربه» اولین فیلم سینمایی او، با این که به قراردادهای سینمایی پشت میکند، گواهی است بر تسلط و پختگی کارگردانی که تنها ۲۴ سال دارد.
فیلم «چهارصد ضربه» گرتهبرداری از زندگی خودش بود. سرگذشت پسربچهای ناآرام و طردشده که از مهر خانواده و حمایت جامعه محروم مانده، در ادبیات و سینما پناهی میجوید برای گریز از تنهایی و بی سروسامانی. در خلوت و تنهایی یک نفس رمان میخواند و در هر فرصتی به سینما میرود. تروفو گفته است که ۲۰۰ فیلم اول زندگی را «دزدکی» دیده است، با فرار از خانه و مدرسه و پرورشگاه.
برای من سینما قبل از هر چیز سرگرمی است، یعنی تعریف یک داستان جمع و جور و معرفی آدمهایی که کارها و احساساتی را تجربه میکنند. سینما برای من به جریان «هنر برای هنر» ربطی ندارد، بلکه نمایش جنبههایی از زندگی است که ابعاد گوناگونی به خود میگیرد. سینمای دلخواه من به برداشت هیچکاک نزدیک است: سرگرمی همراه با طنز و فروتنی.
تماشای «رؤیاهای تحققنایافته» در سینما، در دلش اندوهی جانگداز به جا گذاشت و «درد عشقی» چشید که بعدها در فیلمهایش با صمیمیت با دیگران در میان نهاد. «زنده کردن رؤیاها لطفی است که در حق خود و دیگران به جا میآورم.»
اولین فیلم او یکی از سرآغازهای اصلی «موج نو» شناخته شد که سینمای فرانسه را دگرگون کرد و به زودی بر سینمای جهان نیز تأثیر گذاشت و خیزابهای آن تا هالیوود رسید. تروفو به حق تا امروز برجستهترین نماینده آن جریان شناخته میشود.
ستایشگر بالزاک و هیچکاک
سینمای تروفو پیش از هرچیز روایت داستانی جذاب و زیباست که به سادگی باور و اعتماد تماشاگر را جلب میکند و به دلش مینشیند. پیچیدگی و ابهام و ملال در فیلمهای او جایی ندارد.
او در بافت روشن و روان فیلمنامههای خود بیگمان از بالزاک بسیار آموخته است. همان قدیسی که پسربچه فیلم «چهارصد ضربه» مخفیانه برایش محراب ساخته بود و نامش را عابدانه زیر لب تکرار میکرد: بالزاک، بالزاک، بالزاک... انگار که خداوندی را تسبیح میگوید.
پیوندهای عاطفی، از رابطههای زودگذر سبکسرانه تا عشقهای سودایی و جنونآمیز، خمیرمایه اصلی سینمای تروفو است. سینمای او از مضامین نیرومند اجتماعی و سیاسی دور است.
تروفو در یک نگاه
تروفو که در ۲۱ اکتبر ۱۹۸۴ در اوج خلاقیت و در ۵۲ سالگی درگذشت، در طول زندگی ۲۵ فیلم ساخت که بسیاری از آنها از شاهکارهای مسلم سینمای نو به شمار میروند:
چهارصد ضربه (۱۹۵۹)
به پیانیست شلیک کنید (۱۹۶۰)
ژول و ژیم (۱۹۶۲)
فارنهایت ۴۵۱، ۱۹۶۶
عروس سیاهپوش (۱۹۶۷)
کودک وحشی (۱۹۶۹)
شب آمریکایی یا "روز برای شب" (۱۹۷۳)
زندگی آدل ه، ۱۹۷۵
اتاق سبز (۱۹۷۸)
آخرین مترو، (۱۹۸۰)
زن همسایه، (۱۹۸۱)
تروفو در زندگی شخصی تنها در جریان ناآرامیهای سال ۱۹۶۸ است که سیمایی سیاسی نشان داد و در کنار مخالفان نظم موجود قرار گرفت. اما در میان فیلمهای او، «فارنهایت ۴۵۱» که نظامی توتالیتر را تصویر میکند یا «آخرین مترو» که داستان آن در پاریس اشغالشده میگذرد، قلمرو سیاست را تا جای ممکن «دور» میزنند.
از این نظر سینمای او رو در روی سینمای فکورانه بزرگترین رقیباش ژان لوک گدار قرار میگیرد، که هر فیلم او سرشار از نگرهها و پیامهاست.
دو فیلمساز جوان پس از دورهای از دوستی و همکاری در کادر تحریری نشریه «کایه دو سینما» و اولین مرحله شکلگیری «موج نو»، در کنار هم بودند؛ اما در اوایل دهه ۱۹۷۰ نقار و خصومتی تلخ میان آنها پیش آمد که تا پایان دوام یافت.
تروفو شیفته سینمای آلفرد هیچکاک (۱۸۹۹ - ۱۹۸۰) بود، بافت دقیق و سنجیده فیلمنامههای او، مهارت او را در ایجاد تعلیق و هیجان، ذوق بینظیر در پیشبرد داستان با ریتم و ضربآهنگ مناسب، قوت تصویری، لحن طنزآمیز و سبکبار فیلمهای او را میستود.
تروفو در سال ۱۹۶۲ به آمریکا سفر کرد و گفتوگویی پنجاه ساعته با هیچکاک انجام داد و به کارگردان بزرگ فرصت داد که طرز کار خود را با تمام جزئیات بازگو کند. این کتاب به اثری کلاسیک در شناخت سینما تبدیل شد و به زبانهای بسیاری برگشت، از جمله به زبان فارسی با ترجمه پرویز دوایی.
تروفو نویسنده یا همکار نویسنده فیلمنامه تمام فیلمهایی بود که خودش کارگردانی کرد. آثار او ترکیبی از کمدی، غم، تردید و عشق بود. یکی از مضامین اصلی فیلمهای تروفو زندگی خودش بود. از این جهت پارهای از فیلمهایش فیلمهای زندگینامهای محسوب میشوند. چهارصد ضربه هم از آن دست فیلمهاست و تصویر پارهای از وقایع دوران کودکی فیلمساز است.
تروفو پیش از آنکه فیلمساز شود. نویسنده و منتقد نشریهٔ کایهدوسینما بود. یکی از مشهورترین نوشتههای او یعنی سیاست مؤلفان عملاً به یک مانیفیست برای فیلمسازان موج نو تبدیل شد. طبق این رساله، باید فیلمسازان مؤلف را از فیلمسازان مقلد جدا کرد. تروفو بسیاری از فیلمسازان زمان خودش را مقلد، دنبالهرو و بسیار محافظهکار خواند. سینمای آنها را کهنه و پوسیده خواند و نوید پیدایش یک سینمای نو را داد که در آثار موج نو تبلور یافت. از تروفو و اندرو ساریس به عنوان پدیدآورندگان نظریهٔ مؤلف یاد میکنند.
در ایران، دستکم تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷، بیشتر فیلمهای تروفو به نمایش در آمد. منتقدان و تماشاگران به یکسان فیلمهای او را تحسین میکردند.
فرانسوا تروفو از پایهگذاران نگره مؤلف بود و خود سینماگری مؤلف به شمار میرفت. فیلمنامه، تهیهکننده، کارگردانی و گاه بازیگری فیلمهایش را خود به عهده داشت. در ایران کتابی در شناخت زندگی و کار تروفو، نوشته اروه دالمه، به ترجمه فریبا ابوالخانی منتشر شده است.
برخی از فیلمنامههای تروفو نیز به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است، از جمله: اتاق سبز، به ترجمه نوشین قاضی اعظمی و «سرگذشت آدل ه»، با ترجمه سعید عقیقی.
فیلمشناسی تروفو
«به پیانیست شلیک کنید» یک تریلر گنگستری بود که علاقه تروفو به سینمای آمریکا را نمایان میکرد و البته به عنوان اثری موج نویی ساختارشکنانه نیز بود. در عوض «ژول و ژیم» حکم فاصله گرفتن از سینمای آمریکا و نزدیکی به رئالیسم شاعرانه فرانسوی داشت؛ فیلمی که ستایش عمیق از ژان رنوار بود. تروفو از این فیلم به نمایش عشق و احساسات پرداخت. او به سبک دوستش گدار قصد نداشت بنیانهای سینما را از نو تعریف کند؛ به همین دلیل هیچگاه فیلم ضدقصه به تعبیر گداریاش نساخت.
زمانی که گدار مقالههای تصویری میساخت تا پیامهای مورد نظر سیاسیاش را القا کند تروفو به جستوجوی احساسات بشری برخاست. به تصویرکشیدن مقاطع مختلف زندگی آنتوان دوانل از «چهارصد ضربه» تا «عشق در بیستسالگی»، «ماورای زناشویی» و... یکی از بدیعترین تجربههای اتوبیوگرافیک تاریخ سینماست که به تعبیر اروه دالمه، هویت در آنها به ۳ شکل پدیدار میشود؛ هویت بازیگر فیلم (لئو)، مؤلف آن (تروفو) و مخاطبی که هر بار آنان را باز مییابد.
«عروس سیاهپوش» زمان ساختش یک رجعت به سینمای هیچکاکی ارزیابی شد، امروز اما با تصویری که از ژان مورو در فیلم ارائه شده بیشتر به تروفو نزدیک است تا استاد دلهره و تعلیق. «فارنهایت ۴۵۱» روایت یک شیفته ادبیات از دورانی بود در آینده نامعلوم که کتابها به جای اینکه خوانده شوند سوزانده میشدند؛ کابوسی که تروفو آن را استادانه به تصویر کشید اما چون اولین فیلم انگلیسی زبانش بود برخی منتقدان با پیشداوری به سراغش رفتند و دست خالی بازگشتند.
میان فیلمسازان موج نویی هیچ کارگردانی به اندازه تروفو درک عمیق و درستی از دنیای کودکان نداشت. «پول توجیبی» به عنوان شاهکار تروفو نقطه اوج چنین درکی را به نمایش میگذارد. تروفو همچنین تصویرگر اندوهی عمیق از عشقهای درک نشده بود.
«داستان آدل.هـ » تجلی نگاه فیلمساز به احساسات انسانی از طریق عشق ناکام دختر ویکتورهوگو بود. در «کودک وحشی» موقتا داستانسرایی دراماتیک را کنار گذاشت و سراغ واقعنمایی از جنس فیلم مستند رفت که البته بیشتر مستندنما بود. فیلمهای ناکام و ناموفقی که کارگردانی کرد چون «دو دختر و یک قاره» یا «پری میسیسیپی» از اختلاط علایق و سلایق گوناگونش دچار آشفتگی میشدند؛ آشفتگی ناشی از سرگردانی میان عشق به رنوار و سینمای شاعرانهاش و تریلرهای هیچکاک؛ نوعی بلاتکلیفی که فیلم را دارای لحنی دوگانه کرده بود.
ارسال نظر