مصاحبه با مرد مرموز فوتبال ایران (۱)
جادوگر یا روانشناس؟ گفتگو با مرد مرموزی را بخوانیدکه ادعا می کند مشتری هایش بسیاری از ملی پوشان و ۱۰ مربی لیگ برتری اند.
هفته نامه تما شاگران امروز - مهدی امیرپور: مشهورترین فردی است که در فوتبال ایران به جادوگر شهرت دارد اما وقتی با خودش حرف می زنید و او را جادوگر صدا کنید، ناراحت می شود؛ برای گفتگو با ما دو شرط داشت، یکی اینکه او را جادوگر معرفی نکنیم و دیگری اینکه نام فوتبالیست هایی که از او کمک خواستند را نپرسیم.
رد پای او در بسیاری از اتفاقات سال های اخیر فوتبال ایران دیده می شود و خودش در میانه های مصاحبه تلویحا از ارتباطش با یک دروازه بان مشهور پرده برداشت. با اینکه او نامی از آقای گلر نیاورد اما همه می توانند نام این ستاره را حدس بزنند.
مصاحبه ما با فرشید گرائیلی است. در قائمشهر همه او را می شناسند. شایعه است کلی از ستاره های فوتبال ایران با او تماس دارند و از او کمک می خواهند. حتی شنیده می شود شهردار یکی از شهرهای بزرگ ایران هر چند ماه یک بار به قائمشهر می رود و از او کمک می گیرد اما او چه نوع کمکی به دیگران می کند؟ این گفتگو را بخوانید تا متوجه شوید آقای ف.گ چه تاثیری در فوتبال ایران دارد.
شما خودتان را معرفی می کنید آقای گرائیلی؟ متولد چه سالی هستید؟
- این حرف را ول کن. سوالت را بپرس. تو دلی سوالت را بپرس، من هم دلی جواب می دهم.
سوال دلی بپرسم؟ یعنی چی؟
- آره دیگر. آن چیزی را که ته دلت هست، بپرس، نترس.
شایعه است که شما به بازیکنان فوتبال و تیم های فوتبال کمک می کنید. حتی در جاهایی از شما به عنوان جادوگر فوتبال ایران نام می برند. حتما خودتان هم شنیده اید. به شما زنگ زدیم تا ببینیم خودتان موضوع را تایید می کنید؟
- بله.
شما چطور به تیم های فوتبال کمک می کنید؟ با جادو؟
- نه عزیزم. اگر شما معتقد باشید می توانید از قرآن کمک بگیرید. برای مثال می گویم، شما تا حالا نشنیده اید که بزرگان دین در فلان جنگ دعا کرد و پیروز شد.
اما شما که بزرگان دین نیستید.
- نه، من این حرف را نزدم. من در حد وسع خودم به دیگران کمک می کنم. در نهج البلاغه و مفاتیح الجنان نوشته شده که کدام آیه به چه چیزی کمک می کند.
بیشتر توضیح می دهید؟
- انسان در زندگی به دو نوع مشکل برمی خورد، یکی مشکلات جسمانی و یکی مشکلات روحی. قدیم طبیب بود که با داروهای گیاهی بیماری مردم را مداوا می کرد. بعدها علم پیشرفت کرد و طبیب شد پزشک. یارو قدیم سردرد می گرفت، چشم درد می گرفت، شکم درد می گرفت، پیش طبیب می رفت اما وقتی مشکل روحی داشت، پیش کسی می بردند که برایش دعا کند. این کسانی هم که دعا می کردند، بعدها شدند روانشناس.
پس الان شما روانشناسید؟
- نه، من برای مردم دعا می کنم.
برای مردم دعا می کنید یا دعا می نویسید؟
- دعا اصلا نوشتنی که نیست. من جاهایی که می شنوم فلانی برای کسی دعا می نویسد، خنده ام می گیرد. دعا نوشتن خرافات است. ببینید من به شما یک چیزی بگویم. دو جور بیماری داریم؛ روحی و جسمی. جسمی مثل شکستگی و ویروس و باکتری. اینها باید بروند پیش طبیب که الان شده اند پزشک. اما کسی که روحیه اش را باخت یا اختلاف خانوادگی داشت یا مثلا فوتبالیستی که دوتا بازی را می بازد و فکر می کند همیشه می بازد، مشکل روحی دارد. شما وقتی از نظر روحی روانی خوب باشی، جسمی هم سرحال می شوی.
شما دقیقا چه جور کمکی به فوتبالیست ها می کنید؟
- من روحی و روانی کمک می کنم. به من زنگ می زنند و می گویند این یارو بازی اش خوب بود اما حالا روحیه اش خراب شده، من کمکش می کنم و مشکلش حل می شود.
باز هم نگفتید شما چه جوری به فوتبالیست ها کمک می کنید؟
- ببینید، قدیم می گفتند یارو دعانویس است اما الان می گویند روانشناس است؛ من که بهت گفتم.
یعنی شما روانشناسید؟ مگر تحصیلات روانشناسی دارید؟
- روانشناس نیستم اما روانشناسی می کنم. من هر کسی را ببینم، سریع به شما می گویم که این کجایش اشکال دارد؟
الان می توانید بگویید کجای من اشکال دارد؟
- نه، باید حضوری ببینمت.
اسم فوتبالیست خاصی را نمی آوریم اما اینطور که شنیده ایم، فوتبالیست های زیادی پیش شما می آیند و از شما کمک می گیرند. این فوتبالیست ها از شما چه کمکی می خواهند؟
- من به آنها می گویم چه کار کنند و چه کار نکنند تا موفق شوند. من نمی دانم. شما انگار پیش روانشناس نرفتید تا حالا که این سوالات را از من می پرسید.
این فوتبالیست ها حضور می آیند پیش شما یا اینکه تلفنی با هم حرف می زنید؟
- زنگ هم بزنند، کمک شان می کنم، اگر هم خودشان دوست دارند بیایند قائمشهر، من در خدمت شان هستم. بعضی وقت ها هم خودم می آیم تهران.
الان فرض کنیم یک دروازه بان که در بازی قبلی چهارتا گل خورده، به شما زنگ زده تا کمک کنید بازی بعدی گل نخورد. چه توصیه ای می کنید؟
- اگر من قدرت داشتم که این کار را بکنم، کاری می کردم خودم دروازه بان تیم ملی بشوم. (می خندد)
اما شنیدیم که به یک دروازه بان که عضو تیم ملی بود، کمک می کردید.
- این حرف ها را ولش کن. ببین انسان یک نیرویی دارد که اگر بتواند آن را تحریک کند، حتما در هر کاری موفق می شود.
باز هم سوالم را می پرسم. شنیدیم یکی از گلرهای تیم ملی چند سالی از شما کمک می گرفت و کلی به موفقیت رسید اما حالا اوضاع خوبی ندارد. شما چطور به این گلر کمک می کنید؟
- وقتی خودت همه چیز را می دانی، من بگویم فایده ای ندارد.
اصلا نیازی نیست اسم این گلر را بیاورید اما می خواهیم بدانیم آن گلر که با کمک شما موفق بود، چه شد که الان حال و روز خوبی ندارد؟
- این چیزی که شما می گویید، قدیم ها دروازه بان ذخیره بود. به من زنگ زده بود که یک روحیه ای به من بده. من هم چندتا کار گفتم انجام داد و روحیه اش بهتر شد. نمی دانم چیزی از انرژی درمانی شنیدید یا نشنیدید؟ یک نیرویی در من بود که من منتقل می کردم به این دروازه بان. از من روحیه می گرفت و دیگر گل نمی خورد.
همراه آقای گلر به شهرستان می رفتم
این دروازه بان که چند سال پیش سراغ شما آمد، در یک تیم لیگ برتری ذخیره بود اما چند سال که گذشت به تیم ملی هم رسید. شما فقط با کارهای روحی روانی کمکش می کردید؟
- البته خودش هم تلاش کرد. اینجوری نیست که خودش هیچ نقشی نداشته و فقط به خاطر من به تیم ملی رسیده.
این دروازه بانی که حرفش را می زنیم در تمام مسابقات تیمش، سر ضربات کرنر و ایستگاهی و موقعیت های خطرناک دعایی را زیر لب زمزمه می کرد. در تصاویر تلویزیونی کاملا مشخص بود که دعا می خواند. این توصیه شما بود؟
- نه. این مسئله دعا که شما می فرمایید برای وقتی بود که ارتباطش را با من قطع کرد. اصلا نمی دانستم که چه کسی گفته بود این کار را بکند. در دورانی که با من بود اصلا نمی گفتم که چه کار بکند و چه کار نکند. من همراهش بودم هر جا می رفت، من را می برد.
همراهش بودید؟ یعنی در سفرهایی که برای بازی با تیم های شهرستانی لیگ برتر داشتند، شما را همراه خودش می برد؟
- بله، برای من هم بلیت می گرفت که در تمام سفرها همراهش باشم.
شما همراه بازیکنان سفر می کردید و به اردوی تیم می رفتید؟
- نه، برای من جدا بلیت هواپیما می گرفت و در هتلی که تیم اقامت داشت، اتاق رزرو می کرد. در بازی ها به استادیوم می رفتم و بازی را تماشا می کردم تا گل نخورد.
شما که در سفرها همراهش می رفتید، چه کمکی به او می کردید؟ پیش از بازی با هم حرف می زدید و به این دروازه بان روحیه می دادید؟
- نه. کار خاصی نمی کردم. جوری شده بودیم همین که من را می دید، روحیه می گرفت.
چه شد که ارتباط شما با این دروازه بان قطع شد؟
- یک بار به من گفت که دیگر نیازی نیست که تو باشی و به من کمک کنی. اینها خرافات است. من هم گفتم روی چشم و دیگر با هم تماسی نداشتیم.
این اتفاق چه زمانی افتاد؟
- دقیقا یادم نیست. خیلی وقت است، یکی دو سال پیش بود. دقیقش را بخواهید یک سال و نیم پیش بود.
و بعد چه اتفاقی برایش افتاد؟
- آدم باید به خدا اعتقاد داشته باشد. این آقا یک دورانی به من گفته بود تو با من باش، اصلا خیالت هم نباشد. من هم همراهش بودم اما وقتی وضع مالی اش خوب شد، خدا را فراموش کرد و منم منم می کرد، همین شد که افت کرد.
این دروازه بان را چه کسی به شما معرفی کرد؟ شنیده ایم که یک گلر دیگر که هیچ وقت در فوتبال ایران مشهور نشد، شما را به این آقای دروازه بان معرفی کرد.
- بله. این واسطه موضوع را با من در میان گذاشت. من هم گفتم هر کاری از دستم بربیاید انجام می دهم. این آقا روزهای اول به من می گفت هوایت را دارم.
یعنی به شما کمک مالی می کرد؟
- اول که با من حرف می زد، گفت الان وضع مالی ام خوب نیست. قول داده بود که ردیف شد، به من هم کمک بکند.
بعدش چطور؟ هیچ وقت به شما پولی نداد؟
- نه. وقتی به تیم ملی رسید گفت همه اینها الکی است و من خودم به اینجا رسیده ام؛ من هم گفتم که اگر خودت بودی که برو به سلامت، مواظب خودت باش. همه چیز پول که نیست. ما با هم دست ابوالفضلی داده بودیم که به هم کمک کنیم. خدا جوابش را داد. با آن همه افتخار، آخرش نتوانست به جام جهانی برود.
پس آن روزهایی که از تیم ملی خط خورد، دیگر با شما ارتباطی نداشت.
- نه. اگر زنگ هم می زد، دیگر جوابش را نمی دادم چون ذات خودش را نشان داده بود. یک چیزی بگویم شاید باورتان نشود. بعد از اینکه از هم جدا شدیم، هیچ بازی نبود که من از تلویزیون ببینم و این آقا گل نخورد. من اصلا خیلی اهل تماشای فوتبال نیستم اما هر بار شانسی تلویزیون را روشن می کردم و می دیدم تیم این آقا بازی دارد، همیشه توی دلم خدا خدا می کردم که ببازد.
حالا واقعا می باختند؟
- نه، تیم شان که بعضی بازی ها را می برد اما هر بازی که من نگاه کردم، این آقا گل خورد. دنیا الکی نیست، حساب کتاب دارد.
از این ماجرا بگذریم. غیر از این آقای دروازه بان انگار به فوتبالیست های زیادی کمک می کنید. می توانیم اسم این فوتبالیست ها را از شما بپرسیم؟
- نمی دانم تو چه کاره هستی و کی هستی که همه چیز را بگویم.
من روزنامه نگارم آقای گرائیلی، از من نترسید.
- (می خندد)
ادامه دارد...
نظر کاربران
واقعن...!!!!!!!!!!!!!