۱۳۸۸۸۷
۴ نظر
۱۴۴۶۲
۴ نظر
۱۴۴۶۲
پ

جزییات جدید از رابطه عاشقانه جلال و سیمین

جلال آل احمد و سیمین دانشور، معروف ترین زوج ادبی تاریخ ایران هستند؛ زوجی که به خاطر ادبیات کنار هم قرار گرفتند و محصولات ادبی هم داشتند.

جزییات جدید از رابطه عاشقانه جلال و سیمین





هفته نامه تما شاگران امروز - احسان رضایی: جلال آل احمد و سیمین دانشور، معروف ترین زوج ادبی تاریخ ایران هستند؛ زوجی که به خاطر ادبیات کنار هم قرار گرفتند و محصولات ادبی هم داشتند. زوجی که از همان قبل از انقلاب، داستان زندگی شان برای مردم عادی و دوستداران ادبیات جذاب و جالب بوده.

به تازگی بانو ویکتوریا دانشور، خواهر و تنها بازمانده خانواده سیمین دانشور در یک گفتگو با مشرق نیوز - چیزی که بسیار به ندرت اتفاق می افتد - روایت و اطلاعات جدیدی از داستان عاشقانه این زوج تعریف کرده است. حرف های تازه این گفتگو را در کنار اطلاعات قبلی بخوانید و درباره سرگذشت این زوج معروف بیشتر بدانید.

اتوبوس، جایی که سیمین دانشور و جلال آل احمد با هم آشنا شدند. ماجرا برمی گردد به بهار سال ۱۳۲۷؛ جلال ۲۵ ساله است و سیمین دانشور ۲۷ ساله (سیمین دو سال از جلال بزرگتر بود).

جلال در آن زمان داستان نویسی مشهور بود که به تازگی «از رنجی که می بریم» را درباره انزجارش از حزب توده منتشر کرده و ترجمه «قمارباز» داستایوسکی را در دست داشت. سیمین دانشور اما هنوز شهرتی نداشت. او تازه دارد به اصرار استادش دکتر فاطمه سیاح یک مجموعه داستان آماده می کند برای چاپ.

خود دانشور از آن سفر به اختصار یاد کرده و نشان داده که جلال با چه مهارتی بحث را به سمت طلب آشنایی برده بود. او در مقاله کوتاه «شوهر من جلال» می نویسد: «جلال و من همدیگر را در سفری از شیراز به تهران در بهار سال ۱۳۲۷ یافتیم و با وجودی که در همان برخورد اول درباره وجود معادن لب لعل و کان حسن شیراز، در زمان ما شک کرد و گفت که تمام اینگونه معادن در زمان مرحوم خواجه حافظ استخراج شده است، باز به هم دل بستیم.»
 
جزییات جدید از رابطه عاشقانه جلال و سیمین

روایت ویکتوریا دانشور اما متفاوت است. او می گوید مسیر اتوبوس، اصفهان به تهران بوده و جلال هم خیلی آقا و جنتلمن برخورد کرده است: «یک سال عید من و خانم سیمین با عده ای از فامیل، برای دیدن خواهرم به اصفهان رفته بودیم. دو سه روز که ماندیم تصمیم گرفتیم برگردیم. در آن وقت از سال، بعید بود بلیت گیرمان بیاید ولی چندتا دانشجو همان روز تصمیم گرفته بودند چند روز بیشتر در اصفهان بمانند و بلیت هایشان را به ما دادند. واقعا دست تقدیر بود که این دو نفر آن روز با هم آشنا شوند. سوار اتوبوس شدیم که یک آقای بسیار مؤدب و خوش تیپ بلند شد و جایش را به سیمین خانم داد. بعد هم تا خود تهران درباره کتاب، نویسندگی و نویسنده ها حرف زدند.»

اما نکته اصلی ادامه خاطره ویکتوریا دانشور است: «به تهران که برگشتیم، صبح روز بعد طبق معمول خواستم بروم خرید که دیدم آقای آل احمد پشت در است! خیلی تحویلش نگرفتم و حتی تعارف هم نکردم. رفتم خرید و برگشتم و دیدم سیمین خانم لباس پوشیده است و می خواهد با آقای آل احمد بیرون برود. دو سه روز بعد هم آمد و گفت: می خواهد همسر این آقا شود. به همین سادگی!»

4 سال بعد از این ازدواج، سیمین دانشور برای یک بورس تحصیلی به آمریکا می رود. نامه های این دو نفر به همدیگر در آن دوره الان تبدیل به کتاب شده است، نامه هایی به شدت عاشقانه که نشان می دهد رابطه این زوج چطور بوده. اولین نامه سیمین چنین است: «جلال عزیزم، قربانت گردم. رفتم و از سخت جانی های خود سخت شرمنده ام. بی تو یک دم زیستن شرط وفاداری نبود. وقتی از تو جدا شدم همانطور که پیش بینی می کردم، مثل جفت مرغان مهاجر چنان اندوهی مرا فرا گرفت که از گریه نتوانستم خودداری کنم. در طیاره با وجود متلک های این و آن که آمریکا رفتن گریه ندارد و غیره، باز تا مدتی یعنی تا وقتی از مرز ایران دور شدیم، گریه می کردم. زن مهماندار که اشک های مرا دید پرسید از معشوقت جدا شده ای؟»

ویکتوریا دانشور هم در همان مصاحبه می گوید: «در دوره ای که خانم سیمین آمریکا رفته بود که درس بخواند، آقای آل احمد مدام به خانه ما می آمد و می گفت از شما بوی سیمین را می شنوم. بعد هم مرا به نمایشگاه های مختلف نقاشی می برد و حقیقتا از وسعت اطلاعات و قدرت نقد او در زمینه نقاشی و مجسمه سازی لذت می بردم. آقای آل احمد همه کس ما بود... عاشق بچه ها بود. یک بار ما با پسر و دخترمان به شمال رفتیم. پسر و دختر و عروس باغچه بان و خانم و آقای خبره زاده هم بودند. آقای آل احمد زیر آفتاب تند نشسته و با حوصله برای بچه ها قلعه شنی درست کرده بود، طوری که پشتش تاول زده بود!»

سیمین دانشور در مقاله «شوهر من جلال» هم همین ها را نوشته است: «اینکه جلال هیچ وقت توی خانه از غذا یا تمیز نبودن پیراهن و شلوارش ایراد نمی گرفته، وقت کار به شدت آشفته و عصبی می شده، اما «در اوقات فراغت با آرامشی کم نظیر که از او بعید است (آیا همه مردها معجون تضادها هستند یا فقط جلال اینطور است؟) به گل های باغچه محقرمان ور می رود و به سیم کشی برق خانه ور می رود.»

آل احمد خانه خودش و سیمین را هم در تجریش به دست خودش ساخته بود. خانه ای که از یک طرف همسایه ابراهیم گلستان و از طرف دیگر همسایه نیما یوشیج بود. ویکتوریا دانشور می گوید: «آقای آل احمد از کار کردن ابا نداشت. هیچ وقت او را بیکار نمی دید. از بچگی کارهای سخت کرده و زحمت کشیده بود. هر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. انصافا مرد به تمام معنی بود. بخش زیادی از خانه بن بست ارض را با دست خودش ساخت، عاشق نجاری و گلکاری بود. خیلی هم شوخ طبع بود. همیشه هم یک دفتر یادداشت همراهش بود و هر چه را که می دید می نوشت و لازم بود، طراحی می کرد.»

جلال کتابی دارد با عنوان «سنگی بر گوری» که در آن از بچه دار نشدن خودش و سیمین شاکی است. این کتاب 12 سال بعد از مرگ جلال و توسط برادرش شمس آل احمد منتشر شد. سیمین دانشور هرگز درباره این کتاب صحبتی نکرد و فقط در مقدمه ای بر کتاب «غروب جلال» نوشت: «پس از چاپ سنگی بر گوری به سراغ نامه های جلال رفتم تا با خواندن آنها تلخی بی وفایی منعکس در سنگی بر گوری را با شیرینی وفای مندرج در نامه ها جبران کنم.»

ویکتوریا دانشور در این مصاحبه می گوید: «ظاهرا این کتاب جزو یادداشت های شخصی آقای آل احمد بود و ایشان نمی خواست تا زمان زنده بودن خانم سیمین چاپ شود یا تصمیم داشت تغییراتی در آن بدهد و بعد چاپش کند اما متاسفانه آقای شمس آل احمد این کتاب را در زمان نامناسبی چاپ کرد و واقعا باعث رنجش سیمین خانم شد، طوری که سیمین خانم هرگز ایشان را نپذیرفت و عذرخواهی اش را هم قبول نکرد!»

سیمین در یک مصاحبه (با محمدرضا کایینی، 1378) گفته بود جلال در روزهای آخر عکسی از خودش را به او داده و گفته: «عیال! این هم آخرین یادگاری ما!» ویکتوریا دانشور اما در مصاحبه اخیرش گفته، آخرین یادگاری سیمین از جلال چیز دیگری بود: «او تا لحظه مرگ انگشتر خود و آقای آل احمد را از خود دور نکرد.»
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • عرفان

    ممنون.بنظرم زیادی خلاصه بود.بهتر بود اگه بیشتر ازشون می گفتید، تا از این زوج گرانقدر بیشتر یاد می گرفتیم. اما این از ارزش کارتون کم نمیکنه

  • علي

    روحشان شاد!!!!

  • مونا

    چه لذت بخش بودخوندن این مطب بسیارلذت بردم ممنون زحمت کشیدید. خدارحمتشون کنه

  • محدثه

    چقدر زیبا بود روحشان شاد

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج