۱۳۶۶۰۷
۲۰ نظر
۵۰۶۲
۲۰ نظر
۵۰۶۲
پ

اعترافات خصوصی آزاده نامداری

اولین باری که جلوی دوربین نشست، مجری نبود. یک شاعر جوان بود، مهمان یکی از برنامه های شبکه جام جم. هیچ فکر نکرده بود از تابستان ۸۴ هر روز باید روبروی دوربین یک برنامه تلویزیونی اجرا کند.

اعترافات خصوصی آزاده نامداری





مجله همشهری جوان- علی سیف اللهی: اولین باری که جلوی دوربین نشست، مجری نبود. یک شاعر جوان بود، مهمان یکی از برنامه های شبکه جام جم. هیچ فکر نکرده بود از تابستان 84 هر روز باید روبروی دوربین یک برنامه تلویزیونی اجرا کند.

روبروی دوربین شبکه «زاگرس» (کرمانشاه) و برنامه «خط مستقیم» در شبکه تهران تا به «تازه ها» برسد؛ به برنامه ای که چهار سال آن را اجرا کرد و اسم او را سر زبان ها انداخت.

حالا همه از دختر جوانی به نام «آزاده نامداری» حرف می زدند که به سبک عادل فردوسی پور اجرا می کند. با همان تندتند حرف زدن ها و خنده ها و حرکت دست ها. خودش هم می گفت شاید 10 سال بیدار ماندن در دوشنبه شب ها و تماشای «نود» روی او تاثیر گذاشته یا شاید هم ژنتیکی باشد!

خودش اما نمی خواست مجری باشد. فارغ التحصیل رشته مدیریت صنعتی بود اما دلش می خواست پشت صحنه کار کند. متن و نمایشنامه بنویسد اما از همان «تازه ها» تصمیم گرفت مجری باشد و «غیرمنتظره» و «جمع ما» را هم اجرا کرد.

اعترافات خصوصی آزاده نامداری

در روزهای غیبت اجرای اجباری در تلویزیون، برنامه هم ساخت و از نویسندگی و اجرا تا تهیه کنندگی «خانمی که شما باشی» را تجربه کرد. خانم مجری هنوز به اندازه همان روزها تند تند حرف می زند اما دنیای آرام تری را تجربه می کند و از یک رشته فنی به تحصیل در رشته روانشناسی رسیده. اینها جواب هایی است از دنیای این زن در آستانه ۳۰ سالگی با ۱۰ سال سابقه اجرا در تلویزیون.

طولانی ترین روز زندگی تان کی بود؟

یک روز صبح در دانشگاه که بابام بهم زنگ زد. بابام همیشه انرژی مثبت و خبر خوش دارد ولی آن روز گفت بابابزرگم فوت شده. بابابزرگم تهران نبود و من هم در یک سال گذشته اش به دلیل گرفتاری های شخصی نرفته بودم بهشان سر بزنم. هر روز می گفتم می روم سر می زنم ولی هر روز هم این موضوع را به تعویق می انداختم.

هیچ وقت از فکرم عبور نمی کرد که فرصتم تمام شود. تا بروم خانه لباس عوض کنم و سوار ماشین شوم و در جاده به خانه اش برسم، احساس می کنم آنقدر طول کشید که بیشتر از ۱۲-۱۰ ساعتی بود که توی راه بودم. تلخی آن روز هنوز در ذهنم مانده. خواب پدربزرگم را هم زیاد می بینم. در خواب هم دقیقا همین را می بینم که مواظبش نبوده ام. احساس می کنم او به مراقبت و کمک نیاز داشت و من نبودم. وقتی کاری از دستم برنمی آید، خیلی غم انگیز است.

اگر آخرین بازمانده زمین باشید، چکار می کنید؟

از الان زمین مال من است. پس احتمالا شروع می کنم به سیاحت و گشتن. سر می زنم به همه سوراخ سنبه هایی که وقتی همه بودند، نمی توانستم در آنها سرک بکشم. همه وقتم را می گذارم برای گشت و گذار. احتمالا اولین مقصدم مکه است چون وقتی تنها باشم احتمالا بیشتر از تفریح، به چیزی نیاز دارم که نترسم. رفتن به جایی مثل رم هم خوب است اما آنجا آدم فقط می تواند چرخی بزند و برگردد ولی احساس امنیت نمی کند. تنها جایی که فکر می کنم آرامش دارم، مکه است. خود مسجدالحرام.

هواپیمای شما دارد سقوط می کند، آخرین لحظه عمر چی از فکرتان می گذرد؟

جمله همیشگی ام این است که «خدایا ببخشید. خیلی زیاد» چون ممکن است سهوا و وقت هایی که از دایره کنترلم خارج بوده، آدم ها را ناراحت کرده باشم. خدا کسی مثل «حر» را بخشیده، پس ما را هم می بخشد اما به این فکر می کنم که پس از آن لحظه ها، به جای خوبی می روم؛ چون همیشه اینجا احساس تنگی و در فشار بودن دارم. اگر خدا من را ببخشد، جایی که می روم بهتر است و حالم خوب تر.

اگر دوباره دنیا می آمدید، همین مسیری را که الان طی کردید، انتخاب می کردید؟

نه، دلم می خواهد چیزهای جدیدی را امتحان کنم؛ اگر من یک کارمند بانک یا خانم نقاش بودم، زندگی ام چه شکلی می شد یا اگر در هلند به دنیا می آمدم چی. الان در آستانه ۳۰ سالگی اعلام می کنم در این دنیا هیچ خبری نیست!

تجربه اولین عشقتان چطور بود؟

فوق العاده خوب. از صمیم قلب دلم برای کسی که نمی تواند عشق داشته باشد، می سوزد. بزرگترین نیاز یک انسان در زندگی عشق است.

عشق مثل آب حیات می ماند. آدم می تواند عاشق مادر و کار و کتاب خواندن و هر چیز دیگری باشد اما عشق به معنای عامیانه اش، یعنی انسان دیگری را دوست داشتن هم باید در زندگی آدمی اتفاق بیفتد. به قول حضرت حافظ «هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق/ بر او نمرده به فتوای من نماز کنید» ممکن است آدم در کل زندگی اش زمان هایی سکوت عاطفی داشته باشد اما عشق یک اتفاق فوق العاده است که آدم باید تا آخر عمرش داشته باشد.

آدم ها در سنین مختلفی این عشق را تجربه می کنند، من هم اولین باری که یک آدم را در زندگی ام دوست داشتم، همیشه او را بیش از خودم دوست داشتم. می خواستم همه چیز او خوب باشد. اگر من و او روی زمین تنها بودیم و فقط یک پرس غذا داشتیم، حتما می گفتم «تو بخور، من نمی خورم». به خاطر همین فکر می کنم خیلی آدم خوشبختی هستم که این احساس را تجربه کردم.

دوست دارید جای کدام کاراکتر فیلم های عاشقانه باشید؟

جای رویا (هانیه توسلی) در فیلم «شب های روشن». یا جای زهرا سادات (نگار جواهریان) در «طلا و مس». همیشه دوست داشته ام چنین زنی باشم. اگر بخواهم زنی بسازم، حتما چنین زنی می سازم؛ زنی که به خانواده و همسر و بچه هایش تعلق خاطر دارد و خوشبخت است و عاشق.

چیزی که دکمه عشقتان را فشار می دهد چی است؟

بو. در موقعیت های عاطفی بیشتر از هر چیزی، بو را به ذهن می سپارم. به خاطر همین ممکن است مثلا وقتی دارم سبزی پلو و ماهی می خورم، یکهو اشکم دربیاید! اما ممکن است یک آهنگ عاشقانه پخش کنید و هیچ حسی نداشته باشم. اساسا آدم عاشق پیشه ای نیستم.

بیشتر از هر چیزی، سرکشی در من نمایان است و تا زمانی که چیزی را تجربه نکنم، حرف دیگران را گوش نمی کنم. وقتی دست و دلم سوخت، حرف کسی را باور می کنم. این نقطه ضعف بزرگ من است.

تلخ ترین و شیرین ترین خوابی که تا حالا دیدید چی بوده؟

در زندگی ام روزهایی را تجربه کردم که اگر خواب بود، وقتی بیدار می شدم صدقه می دادم و می گفتم کابوس بود اما این روزها را با چشمانم دیدم و خواب نبود و از خواب هم تلخ تر بود اما خواب های خوبم بیشتر و عمیق تر از خواب های بدم بوده اند.

اگر حق داشتید از خدا یک سوال بپرسید، چی می پرسیدید؟

جایی در فیلم «از کرخه تا راین» هست که علی دهکردی کنار رود راین نشسته و می گوید «خدایا چرا من؟ چرا اینجا؟ چرا چشم هام رو از من گرفتی؟ چرا چشم هام رو بهم پس دادی؟» من آن تکه فیلم را خیلی دیدم. بعدش هم صدای این دیالوگ را داشتم و بارها توی ماشین به آن گوش می دادم. لحظه هایی در زندگی ام بوده که کنار اتوبان و پارک این صدا را بلند کرده ام و عین او گفته ام «خدایا چرا من؟ چرا من را اینجوری امتحان می کنی؟»

یک اعتراف کنید.

به نظر آدم زبل و بچه پررویی می آیم اما حرف آدم ها را زود باور می کنم. از همه دوستان و اطرافیانم خواهش می کنم به من دروغ نگویید و از اینکه حرف هایتان را زود باور می کنم، لذت نبرید!

می توانید جایی/ کسی/ چیزی را نام ببرید که زندگی تان را به دو قسمت قبل و بعد تقسیم کرده باشد؟

تلویزیون. من وقتی ۲۰ ساله بودم مجری برنامه «تازه ها» بودم. کم کم در موقعیتی قرار گرفتم که متوجه شدم دیگر نمی توانم راحت باشم چون زیر نگاه آدم ها هستم. آدم ها به لباس ها، حرف ها، دوستان و جاهایی که می روم، نگاه می کنند. به خاطر همین دیگر نمی توانستم آنقدر سرخوش و کودکانه رفتار کنم و خلوتم را از دست دادم. قبل از آن روزها بیشتر خودم بودم و بعدش کمتر خودم بودم.

دوست داشتید استعداد چه کاری را داشته باشید که الان ندارید؟

آدرس پیدا کردن! من اصلا آدرس ها را خوب پیدا نمی کنم. اگر گذری بخواهم جایی جز مسیرهای هر روزه بروم، باید ۵ بار بروم تا بتوانم دفعه بعد پیداش کنم! همیشه به آدم هایی که با یک آدرس به کوچه پسکوچه ها می رسند حسادت می کنم. در رانندگی خدا را شکر همه تجربه های جذاب مثل چپ کردن و تصادف کردن را دارم اما هوش آدرس پیدا کردنم هیچ وقت قوی نمی شود.

دوست دارید چطوری بمیرید؟

کاش سی و هفت، هشت سال بیشتر عمر نکنم! (البته امیدوارم مامانم ناراحت نشود!) ابدا از خدا عمر طولانی نمی خواهم. دوست دارم در خواب بمیرم. مثل فیلم «مادر». دوست دارم وقتی می میرم، مردم جای خالی ام را حس کنند. مثل آقای معدنی، مربی والیبال که همین روزها فوت کرد. او در روزهایی فوت کرد که والیبال در اوج بود و برای مردم مهم.

خدا چقدر یکی را دوست دارد که در چنین روزهایی فوت می کند و نبودن آنها حسرت دارد. کاش من هم وقتی می میرم، بگویند «آخی، مرد». کاش نبودن من حس شود. به خاطر همین خواهش می کنم وقتی مردم، شب اول من را تنها نگذارید.

به نظر شما آخرش چی می شه؟!

دنیا بدون ما هم می چرخد. دوست دارم آخرالزمان حضور داشته باشم چون می گویند در دوران ظهور، احوال خوبی بر زمین حاکم است. خدا وعده داده که آخرش خوب است و من به این وعده ایمان دارم. من خودخواه هم هستم و دوست ندارم دنیا بعد از من ادامه داشته باشد! چون اگر بعد از من کیف کنید، ناراحت می شوم!
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • پرویز

    بیشتر مردها دارن واسه خانم ها کابوس درست میکنند، البته خانم ها هم بی تقصیر نیستند، به نظر من جامعه طوری شده که ظاهر جای باطن رو کاملا گرفته و باطن ها قابل شناسایی نیستند. در چنین جامعه ای باید خیلی محتاط بود و فرزندان را طوری تربیت کرد که زیرک و باطن شناس باشند و نه مثل خانم نامداری ساده و زودباور .

    پاسخ ها

    • مهسادخمل اذر

      عزیزم تو پاکی :)

      عاشقتم

      وقتی با حسنی ازدواج کردی شوکه شدم

      از تو نجابت میباره ولی ازاون گستاخی در حد بی ادبی

  • ناشناس

    خانم محترم شماها الگو ی جوانهای ماهستید چراخودتان این بدعتها رامیگذارید (مسیله طلاق گرچه حریم خصوصی است ولی چرارسانه ای کردید ) خودم ازتماهنربیشه مشکوک شدم که دوشخصیتی هستند

  • محسن

    اينا كجاش اعتراف بود؟.. كجاش خصوصي بود؟؟

  • بدون نام

    مهريه را كرفتي از فرزاد يانه

    پاسخ ها

    • بدون نام

      به تو چی می رسه؟

    • user

      کلانتره محله :)))))))

  • بدون نام

    سعی کرده تو لفافه یه مسایلی را مطرح کنه...اما خودش هم در آخر به تناقض رسیده....... حیف

    پاسخ ها

    • مهسادخمل اذر

      آره معلومه کلی سختی کشیده تو این مدت

  • شبنم

    ازاده جون خوشی زده زیردلت شوهر به اون شوخ طبعی خوش تیپی رو ول کردی در ضمن اینو بدون اجرای شوهرت از خودت خیلی بالاتره تو در مقایسه با فرزاد اصلا اجرای خوبی نداری.

    پاسخ ها

    • user

      چه دل پر حسرتی داری...

  • user

    چه اصراری داره این روزا اینقدر خودشو مطرح کنه بابا جون یه کم آروم بگیر تا فردا مثل فرزاد حسنی نگی مردم ما فضولن... تا مردم میاد یادشون بره یه مصاحبه جدید می کنه

    پاسخ ها

    • بدون نام

      راس ميگي واقعا كار خداس

  • صبا

    جایی در فیلم «از کرخه تا راین» هست که علی دهکردی کنار رود راین نشسته و می گوید «خدایا چرا من؟ چرا اینجا؟ چرا چشم هام رو از من گرفتی؟ چرا چشم هام رو بهم پس دادی؟» من آن تکه فیلم را خیلی دیدم. بعدش هم صدای این دیالوگ را داشتم و بارها توی ماشین به آن گوش می دادم. لحظه هایی در زندگی ام بوده که کنار اتوبان و پارک این صدا را بلند کرده ام و عین او گفته ام «خدایا چرا من؟ چرا من را اینجوری امتحان می کنی؟»
    منم عین شما یه زن شکست خورده ام-- و همیشه پرسیدم چرا من ؟؟؟ !!!! در صورتی که 5 خاهریم و هیچکدوم مثل من مرغ سرکنده نشدن---- خاهشا مسائل زندگی این خانم رو با مسائل کاری یا همسر سابقشون مقایسه نکنید-- دل خون ، دل خونی رو درک میکنه

  • بدون نام

    آخه مدیریت صنعتی رشته فنی هستش .....!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ روزنامه نگار با معلومات !!!!

  • بدون نام

    روزی 100 تا طلاق توی این مملکت اتفاق میفته. انقدر شلوغ کاری نداره. مگه سرطان گرفتی که می گی خدایا چرامن؟ مگه خانم نامداری با هوش مستعد تحصیکرده شما رو به زور شوهر دادن. شما با دید باز و باکلی ادعا همسر آقای حسنی شدین. حالا هم رفتی دیدی به هر دلیلی با این آقا سازگار نیستی یکسال نشده زدی کاسه کوزه همه چی رو به هم ریختی . امتحان کجا بود؟ کمی به خودت بیا . از اینهمه منم منم بیرون بیا و برو زندگیتو ادامه بده. به قول اسکارلت فردا هم روز دیگریست!!!!!!!!!!!

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ایشاله سرت بیاد که بفهمی از سرطان بدترم هست

  • ارتان

    خانم مهسا فقط شما دخترا پاکید هیشکی دیگه پاک نیس!!!!!!بسه بابا بسه مظلوم نمایی بسه فرشته نمایی بسه خود بزرگ بینی بسه فمنیست بازی..
    دیگه حناتون رنگی نداره خیلی جالبه تا یه اتفاق ناخوشایندی رخ میده مقصر فقط مردهان !!!! شما خانم خانما هیچ تغصییری ندارین!! چقد بیگناهید شما اخه طفلیا فقط کافیه دو قطره اشک تمساح بریزین تا ملت ساده لوح رو گول بزنین.

  • سمیه خواجه

    واقعا باعث تاسفه!
    این جوونا چرا اینطوری شدن؟
    نعوذ بالله شما که دیگه خدا نیستید!
    خدا به اون بزرگی به بنده اش قدرت درک داده،بعدم حق انتخاب.
    آزاده نامداری هم یکی رو واسه زندگیش انتخاب کرد که بنا به دلایل شخصیش بازم از این حق انتخاب استفاده کرد که ازش جدا بشه، فقط همین. بس تورو خدا بس کنید این قضاوتای یکطرفه و بچه گانه رو.
    من شخصا اجرای فرزاد حسنی رو و تند و تیزی تو صحبتشو دوست نداشتم،اصلا
    اعتقاد داشتم زبون یه مجری که چند میلیون تماشاگر برنامه اشو نگاه میکنن نباید اینقد تیز و برنده باشه.آدم واسه اثباپ اطلاعات خودش به دیگران نباید یه
    لحن تهاجمی داشته باشه،تونهج البلاغه اومده:زبون جرمش کمه ،ولی جرم و گناهش بزرگه،وای به حال کسانی که مردم از زبونش در امان نباشن.
    ولی این نظرات باعث نشدن وقتی باهم ازدواج کردن براشون آرزوی خوشبختی نکنم.بالاخره جوونن باهزاران آرزو.ولی اینم بگم اگه آزاده یکی از دوستام بود و درباره این ازدواج ازم میپرسید
    قانعش میکردم که شما به درد هم نمیخورید،چون ما بیرون از دایره عشق اونا بودیم و هردوشونو کامل میدیدیم
    ونقاط مثبت، منفی یا حتی تفاوت و اشترکاتشونو میدیدم که خودشون تا قبل ازدواج نمیدونستن،چون بهم عشق داشتن،و عشق خیلی وقتا باعث ندیدن عیبها و تفاوتا میشه.ولی خب کاریه که شده ما اگر واقعا برامون مهمن فقط باید از خدا بخوایم هرچی خودش صلاح
    میدونه واسشون پیش بیاره نه فقط خواسته ی دل خودشون.
    کاش همه ی جوونای سرزمینم تو انتخابای حساس زندگیشون خدا رو دخیل کنن،اینطوری هیچ وقت از انتخابی که کردن پشیمون نمیشن،اینو مطمئن باشید. . .
    یا حق . . .

  • بدون نام

    منم بانظر شما موافق هستم بذارید فراموش بشه

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج