جنجال بیسابقه قتل یک آمریکایی در تهران
ماجرای قتل رابرت ویتنی ایمبری، نایب کنسول سفارت آمریکا در تهران و عامل شرکت نفت سینکلر توسط جمعی در تهران هنوز هم پس از گذشت سالها سوژه پژوهشگران تاریخ معاصر ایران است که روایتی متفاوت از این حادثه پر رمز و راز را در ادامه برایتان آوردهایم.
برترینها: ماجرای قتل رابرت ویتنی ایمبری، نایب کنسول سفارت آمریکا در تهران و عامل شرکت نفت سینکلر توسط جمعی در تهران هنوز هم پس از گذشت سالها سوژه پژوهشگران تاریخ معاصر ایران است که روایتی متفاوت از این حادثه پر رمز و راز را در ادامه برایتان آوردهایم.
مهدی تدینی، مترجم و پژوهشگر در یادداشتی در این رابطه نوشته است:
* تهران، ۲۷ تیر ۱۳۰۳، چهارراه شیخ هادی ــ شایعه شده بود که سقاخانۀ چهارراه آشیخ هادی شفا میدهد. خبر که در تهران پیچید، محشری حوالی سقاخانه بهپا شد. تعداد زیادی بیمار لاعلاج برای نوشیدن آب سقاخانه جمع شده بودند و گروه دیگری نیز دستۀ سینهزنی و خاکساری مذهبی راه انداخته بودند؛ و طبعاً خیل عظیمی هم برای تماشا و کنجکاوی به چهارراه شیخ هادی شتافته بودند. ماجرای شفای بیماران در سقاخانه همراه شده بود با اینکه میگفتند بهائیان میخواهند آب سقاخانه را مسموم کنند.
* به همین دلیل، ممکن بود کسانی که برای شفا و تماشا آمده بودند، به هر رهگذری ناگهان بدبین شوند ــ که در این صورت حسابش پاک بود. و البته به قول مهدیقلیخان هدایت، سیاستمداری که سه سال پس از این رخداد، به مدت شش سال نخستوزیر ایران بود، تشخیص این هم که چه کسی بهایی بود، با خود این مردم بود. هر چه بود، در تابستان گرم تیرماه، غوغایی حوالی سقاخانه به پا بود...
* رابرت ایمبری، معروف به ماژور ایمبری، کنسول آمریکا در تهران که همزمان دوربینی از نشریۀ «نشنال جئوگرافی» گرفته بود تا در سفرش به ایران عکسهایی هم برای این نشریه بگیرد، از سر کنجکاوی و شاید برای تهیۀ گزارشی با یک آمریکایی دیگر به نام مِلوین سِیمور با درشکه به شیخ هادی آمده بود (سیمور به دلیل تخلفاتی در کنسولگری آمریکا بازداشت بود و ایمبری او را همراهش آورده بود تا تنها نباشد).
* ایمبری وسط آن شور و هیجان کوشید از سقاخانه عکس بگیرد که نشد و برخی از مردم نگذاشتند. مردم وقتی سماجت ایمبری را دیدند، با خشونت او را از معرکه راندند. ایمبری و همراهش سوار بر درشکه شدند که بروند، اما ناگهان فریادی بلند شد که «این فرنگی آمده تا در آب سقاخانه زهر بریزد». با پیچیدن این حرف میان مردم، آنچه نباید، رخ داد!
* جماعت خشمگین درشکۀ ایمبری را تعقیب کردند و هر کس زخمی بر پیکرش زد. در این میان گویا حتی نیروهای قزاق هم همکاریهایی با مردم خشمگین کرده بودند. پیکر نیمهجان ایمبری و همراهش را به بیمارستان رساندند، اما ضاربان تا بیمارستان رفتند و ایمبری نیمهجان را کشتند، اما سیمور با جراحات شدید زنده ماند. بهتر است کمی با این ایمبریِ نگونبخت آشنا شویم...
* ایمبری اصلاً یک دیپلمات کتوکراواتی و پشتمیز نشین نبود. او یک ماجراجوی تمامعیار و اصلاً مرد خطر بود. البته هر قدر هم یک نفر اهل خطر و سرشار از قوۀ حیات باشد، در برابر آن همه ضربات چماق، سنگ و چاقو جماعت خشمگین دوام نمی آورد. در گزارش ها آمده است که جای 130 جراحت بر بدن او بوده است.
* او چهار ساعت پس از حمله در بیمارستان جان باخت. ایمبری دقیقا از همان نسل جوانان اروپایی - آمریکایی بود که حوصله زندگیملال آور مدنی- بورژوایی را نداشتند. یک بار در نوشتاری دیگر درباره شخصیت هایی چون لورنس عربستان و ویلهلم واسموس که جاسوسان و ماموران غربی در خاورمیانه بودند، با وام گیری از هانا آرنت، تعبیر «شکارچیان اژدها» را درباره این نسل به کار بردم. جوانانی ماجراجو که ترجیح می دادند در دوردست ها دائم برای جان خود بجنگند تا اینکه عافیت طلبانه پشت میز اداره ای بنشینند. اما این شکارچی اژدها، در تهران به دست مردم شکار شد!
* ایمبری در دو دانشگاه جرج واشنگتن و بیل حقوق خوانده بود، اما خیلی زود از زندگی مدنی فرار کرد. برای مثال بگذارید یکی دو فقره از ماجراجوییهایش را بگویم. در جنگ جهانی اول در جبهه فرانسه راننده آمبولانس شد، آن هم در جبهه وردن چرخ گوشت عظیمی که جوان آلمانی و فرانسوی را خمیر می کرد. دوزخی بی انتها که سوختن گوشت و استخوان جوانان اروپا بود.
* ایمبری خاطراتش را در کتابی با عنوان « پشت فرمان آمبولانس، در جنگ جهانی» منتشر کرده بود. در فقره دیگری، ایمبری در ترسناکترین روزهای انقلاب روسیه، در کنسولگری آمریکا درپتروگراد ماموریت داشت و به شدیدترین شکل، رفتار و زبانی ضدبولشویکی - یعنی ضدانقلاب روسیه داشت و البته سرانجام از روسیه اخراج شد و بعدها به طور غیابی حکم اعدام هم برایش بریدند. او پس از اخراج هم اول در فنلاند و بعد استامبول ، به کار خود علیه انقلابی های روس ادامه داد.
* حتی بولشویکهای روس برای سر ایمبری چهل هزار دلار جایزه گذاشته بودند. به همین دلیل وقتی ایمبری در تهران به قتل رسید این شک می توانست پدید آید که این انتقام کمونیستی است. اما سندی دال بر دست داشتن کمونیستها در ماجرای قتل او پیدا نشد. همین مسیر ماجراجویانه او را به آنکارا رساند و مشاور ترکان ملی گرا شد و آنجا هم در ماجراجویی و بولشویسمستیزی کم نگذاشت. همین ریسکهایش باعث شد به واشنگتن احضار شود و پس از چند صباحی آرامش، دوباره به همان حوالی اعزام شد. تبریز. اصلا او به تهران آمده بود تا بعد برود کنسولگری تبریز را راه اندازد.
* و اما نفت یادی هم از نفت کنیم: چند سالی بود که سیاستمداران ایرانی می کوشیدند آمریکاییها را پای سفره نفت ایران بنشانند و نفت شمال را به یک کمپانی آمریکایی بدهند.
* سال 1301 در کابینه قوام قرار شده بود نفت شمال به شرکت آمریکایی «استاندارد اویل» واگذار شود، اما دولت انگلیس و کمپانی نفت ایران و انگلیس که صاحب امتیاز نفت جنوب شود، مخالفت و کارشکنی میکرد و مدعی بود باید از قرارداد معطل ماند تا اینکه دو سال بعد، 1303، در دولت سردار سپه (رضاخان) قرار شد نفت شمال به کمپانی آمریکایی دیگری واگذار شود.
* سینکلر قرار بود در عواید استخراج نفت با ایران پنجاه - پنجاه شریک باشد و ده میلیون دلار هم به ایران وام دهد. در همین بحبوحه بود که خبر سلاخی شدن یک آمریکایی یعنی همان ایمبری، افکار عمومی و سیاستمداران را در بهت فرو برد. درست همان روزها، به گمان برخی، در پی قتل ایمبری، کمپانی سینکلر از ایران رفت و قرارداد نفتی هم فراموش شد...
* دولت ایران موظف شد 60 هزار دلار خونبها به همسر ایمبری دهد و البته همسر وی به این مبلغ هم راضی نبود. از دیگر سو چون ناو جنگی برای تحویل گرفتن جنازه ایمبری به بوشهر آمد، 100 هزار دلار هم هزینه انتقال جنازه از ایران گرفته شد. قرارداد نفتی و وام 10 میلیون دلاری که پرید، هیچ. 160 هزار دلار هم ضرر به جیب دولت و ملت خورد.
* چندی بعد دولت آمریکا پیشنهاد داد این 100 هزار دلار در صندوقی در آمریکا به عنوان کمک هزینه تحصیلی برای دانشجویان ایرانی در آمریکا اختصاص یابد که رضاخان به شدت مخالفت کرد، چون یادآور این قتل بود. رضاخان که آن زمان رئیس الوزرا بود، فرصت را مغتنم شمرد، اعلام حکومت نظامی کرد. بیست نفر در ارتباط با قتل ایمبری بازداشت شدند که برای سه نفر حکم اعدام داده شد. هر سه جوان و نوجوان بودند: یک سرباز قزاق به نام مرتضی (19 ساله)، ساربانی به نام علی رشتی (14 ساله) و طلبه ای به نام سیدحسین (17 ساله) . مرتضی اعدام شد و حکم آن دو نفر دیگر به حبس ابد تقلیل یافت. اما دولت آمریکا شکایت کرد و آن دو نفر نیز در نهایت اعدام شدند. سه شیخ نیز مدتی به خواف تبعید شدند.
* در این ماجرا دولت آمریکا که در مواجهه با شرقی ها هنوز بسیار خام و بی تجربه بود، فقط می خواست پرستیژش حفظ شود. تصور می کرد با توجه به رفتار خشونتباری که رخ داده بود، اگر برخوردی جدی صورت نگیرد، شان و جان آمریکاییها بیبها می شد. پس از قتل ایمبری، شرمن مایلز، افسر ستادکل ارتش آمریکا برای تحقیقات در این باره به تهران اعزام شد.
* هم کلنل فریزر، وابسته نظامی بریتانیا در ایران، و هم شرمن مایلز گمان می کردند دولت ایران طبعا یعنی سردار سپه از چنین رخدادی ناخرسند نبود تا فضا را امنیتی کند. شرمن مایلز که معتقد بود اصلا هدف از جنجال ضدبهایی این بود به قتل یک خارجی بینجامد. گرچه باور چنین ادعایی چندان آسان نیست.
دو نکته پایانی:
1. بسیاری ارتباط مستقیم میان قتل ایمبری و فسخ قرارداد نفتی با آمریکاییها می بینند و بنابراین ماجرای قتل را به انگلیسیها هم ربط می دهند اما گویا دلیل اصلی رفتن آمریکاییها کارشکنی های روسیه بوده است. گرچه پس از این ماجرا آمریکاییها یاد گرفتند جلوتر از انگلیسیها حرکت نکنند.
2. ماجرای قتل ایمبری را بیشتر بر اساس گفته سه نفر روایت شد. یک آمریکایی و دو ایرانی. اول آرتور میلسپو، مستشار آمریکایی که البته ایرانیدوستتر از از خود ایرانیان است و می گوید مرگ ایمبری به خاطر بیاحتیاطی و بیخردی خودش بود! (تلویحا می گوید: می خواست نره سقاخونه، کشته هم نشه!) .
همچنین از روایت عبدالله مستوفی از رجال قاجار و همچنین مهدی قلی خان هدایت، دولتمرد عصر پهلوی و قاجار هم بهره برده شد.
نظر کاربران
چقدر جهل و نادانی زیاد بوده
پاسخ ها
بله . الان هم به همان اندازه و خطرناکی هست
به خاطر یه نفر آمریکایی سه نفر اعدام شدند به اضافه صد و شصت هزار دلار غرامت
خدا رحمتشان بکند و به خانواده های عزیز و محترم و بزرگوارشان صبر و سلامتی بدهد انشالله
الان نیست؟؟
همیشه توی این کشور افرادی بودند آتش به اختیار که فقط کارشون هزینه تراشیدن برای کشور بوده
خدا شفات بده ، مال صد سال پیش بوده ، خدا به کی صبر بده؟🤔
۱۰۰ سال پیش بوده الان صبر بده خدا. متن رو خوندیاصلا
آمریکایی؟
یعنی انسان بودن مهم نیس؟
اینجوری باشه هر کی میتونه خارجی بکشه راحت بگرده واس خودش!
جهل ونادانی همیشه بوده وهست وخواهد بود