توپ چوبیِ عباس سیاه
اخیراً یک نشریهای متعلق به ۸۲ سال پیش پیدا کردهام که انگار نفساش از جای گرمی بلند میشده و علناً ادعا کرده که فوتبال از ایران به کشورهای دیگر سرایت کرده است.
ابراهیم افشار، روزنامهنگار، در روزنامه ایران نوشت:
«۱- درباره خاستگاه فوتبال در جهان، میلیونها مقاله پژوهشی نوشته شده. از این که وایکینگها و تبتیها چه نقشی در کشف و ترویج آن داشتهاند یا درباره این که انگلیس یا چین، مهد و مام فوتبال ازلی به شمار میروند. استنتاجها آن قدر پردامنه و رنگارنگاند که آدمی گیج و حیران میماند از مکاشفه خاستگاههای فوتبال ابتدایی،
اما اخیراً یک نشریهای متعلق به ۸۲ سال پیش پیدا کردهام که انگار نفساش از جای گرمی بلند میشده و علناً ادعا کرده که فوتبال از ایران به کشورهای دیگر سرایت کرده است. این عین نوشته روزنامه اطلاعات در تاریخ سوم مهرماه ۱۳۱۶ است که: «اخیراً ثابت شده که فوتبال و والیبال قدیمیترین انواع ورزشهای دنیاست.
چه قرنها پادشاهان و شهنشاهان جهان این بازی را میکردهاند و هنوز هم ورزش اعیان و بزرگان است. اتفاقاً قوانین و نظاماتی که در این بازی از چندین قرن پیش معمول بوده هنوز هم معمول است. ایرانیان پیش از میلاد مسیح این بازی را داشتهاند و آن را برای پهلوانان و مردان سلحشور بهترین بازی میدانستهاند. پس از آن، از ایران به هندوستان و ترکیه و تبت انتقال یافته است. تا قرن هفتم میلادی توپ را از چوب میساختهاند ولی از آن پس، از پوست ساخته شد. تا امروز که به صورت بهتری درآمده است.»
۲- باورتان میشود که ایران خاستگاه فوتبال باشد؟ همان ایرانی که دهها سال بعد از گسترش فوتبال در انگلیس و آغاز پروسه باشگاهسازی و باشگاهداری در آنها، واردات فوتبال را نمنم پذیرفت. چه کسی میتواند نقش انگلیسیهای شاغل در ایران - بویژه در بانک شاهی - و اهالی سفارت فخیمهشان را تکذیب کند؟ مردان متبختری که اوقات بیکاریشان را در زمین لنج به بازی فوتبال سپری میکردند و پیرزنان ایرانی با دیدن هیبت مردان شورتپوش بریتانیایی، همهشان را از دم نفرین میکردند که «دیگر آخرالزمان شده است. خدایا مرگ فوری و فوتی ما را برسان!»
بدیهی ست که جوانان ناکام ایرانی با دیدن شور و شوق و آدرنالین انگلیسیها، یک دل نه صددل، عاشق این بازی جادویی شده و همه تکنیکهای بدویاش را از راه آموزش چشمی و سینه به سینه، یکجوری یاد گرفتند که بعد از مدت کمی به خود اجنبیها رودست زدند.
روزی که منتخب کلنی طهران، انگلیسیهای مقیم ایران را در حضور رضاخان شکست داد و مربی ما که از شادی خودش را گم کرده بود فریاد زد که «قربان! تصدقتان گردم، ما امروز بنیانگذاران فوتبال عالم را شکست دادیم و قهرمان جهان شدیم!»
چنین شد که رضاخان، التفاتی به این بازی نشان داد و امریه صادر کرد که زمینهای باغهای امجدیه را از مرد روشنفکر و نهیلیستی به نام امجدالدوله، به ثمنبخسی بخرند و برای جوانهای ایران ورزشخانه بسازند.
نسل اول فوتبال ما چنان در قبال لذتهای فوتبال، مشاعرش را از دست داده و دچار شوقی کودکانه شده بود که از فرط فقیری، ابتدا دست به ساختن توپ از مثانه گاو زد و هنگامی که دید با آن نمیتواند ارضا شود چاره را در این دید که از طریق مخفیکاریهای پارتیزانی، توپهای انگلیسیهای کافر را بدزدد.
من از میان نسل اول توپچیهای ایران، دوتا عباسها را دیدم. عباس قریب و عباس سیاه. نشان به آن نشان که حتی سنگ قبر عباس سیاه را خودم نوشتم؛ وقتی چهار نفر لوطی در این مملکت پیدا نمیشد که زیر جنازه او را بگیرند با اوضاعی اسفبار و در اوج تنگدستی و گمنامی مُرد. همان عباسسیاه لوطی که وقتی با آقاتختی در خیابانهای تهران راه میافتاد
تمام پاسبونهای شهر از دستش ذله میشدند چون مردی که شوتهایش قدیمها آدم میکشت آن قدر باوفا بود که نمیگذاشت ذرهای غبار روی پلک چشم آقاتختی بنشیند. آن نسل شجاع که امروزه هیچکس نمیشناسدشان با پوتین فوتبال بازی میکرد.
با «شلوار کوتاه لیفه، جوراب بلند، پیراهن بازی و پوتین مخصوص فوتبال» و در نخستین نظامنامههای فوتبالیاش آمده بود که باید «حُسن رفتار و روح جوانمردی را رعایت کند، به طوری که هم باعث سرافرازی کلوب خود گشته و هم مطابق روح ورزشکاری «اسیر تمتی» (به مفهوم اعتماد کردن) رفتار کرده باشد.» (راستی اگر یک نفر از سلبریتیها و ورزشینویسان و مدیران فوتبال امروز، مفهوم «اسیر تمتی» را بلد باشد من جام کونکاکاف را تقدیمش میکنم و میروم که از شادی قالب تهی کنم!)
۳- بعدها که «جورابساق»های عبدالله شوتی کاپیتان تیم «طهران» را دیدیم به طراحانش آفرین گفتیم. طرح ازلیاش برگرفته از نقوش ایلامی بود. یعنی ۹۰ سال پیش، طراحی لباس تیمیمان حسابشدهتر از البسه امروز فوتبالیهای متمول بود.
در میان نسل اول ستارههای طاعونزده ایرانی که همگی فراموش شدهاند عبدالله شوتی افسانه دیگری بود. مردی که فوتبال را از ۱۲ سالگی در زمینهای اطراف خندقهای تهران آغاز کرد و بعدها با رفقایش تیم کوهستانی را تشکیل دادند که از تیمهای بزرگ و غلطانداز تهران بود(۱۳۱۳). عبدالله سعیدایی که سال ۱۳۰۴ تیم ملی را در نخستین سفرش به بادکوبه همراهی کرده بود تا سال ۱۳۱۹ در تهران بازی کرد و طی سفری به اروپا، سه سال در آلمان و سوئیس تحصیل کرد و بالاخره با اخذ دیپلم هتلداری به ایران برگشت.
عبدالله در زمان تحصیل در آلمان جزو سه خارجی(لژیونر) تیم دانشگاه بود و مسئولان تیمش از بابت بازی او ماهی هزار مارک حقوق میدادند که آن زمانها رقم بسیار گزافی در فوتبال محسوب میشد. مرد افسانهای در ادامه راه با شایعهای سیاه مواجه شد که در سراسر ایران پیچید. داستان توقیف شدن پای او توسط شاه! اما روزنامهنگاران ورزشی وقت هر چه هلاکاش شدند که از او درباره قتلهایی که بر اثر شوتهای او رخ داده و منجر به دستور مقامات امنیتی برای توقیف پای او شده بود پاسخ بگوید که عبداللهخان از زیر جواب دررفت و نهایتش خاطره سال ۱۳۱۵اش را تعریف کرد: «آقای شایسته رئیس ورزش تبریز از تیم منتخب تهران دعوت کرد که برای برگزاری بازی دوستانه به آذربایجان برویم. در تبریز تا دمدمهای شاهگلی به استقبال ما آمدند.
بعد از دو روز استراحت، هنگام شروع تمرینات برای این که دستمان توسط حریف خوانده نشود ساعت ۵ صبح را انتخاب کردیم! آنروز میزبان دستور داده بود کارگران، مُشکمُشک آب بیاورند و زمین را آبپاشی کنند. ما ناگهان به وقت خروسخون با جمعیت کثیری مواجه شدیم که برای تماشای تمرین ما از سر و کول هم بالا میرفتند.
میزبان برای تأمین امنیت ما کلی سرباز آورده بود که دورتادور میدان را محاصره کرده بودند تا نگذارند کسی داخل زمین شود. تبریزیها همچنین توپی را در اختیار ما گذاشتند که جمعا ۴۰۰گرم وزن داشت در حالی که توپ بازی ما همیشه بالای ۸۰۰گرم بود.
اواسط تمرین، من یک شوت از بیستمتری زدم که هلخ و هلخ رفت خورد به دروازهبان نیقلیونی حریف و او با این که توپ را گرفت اما همراه با توپ رفت خورد به تیرچوبی افقی دروازه و در حالی که خون از دماغش فواره میزد، شترق! افتاد زمین. بعضی از تماشاچیان که فکر میکردند من از قصد این جوری شوتیده و حریف را خونین و مالین کردهام غضبناک شدند و قصد جان ما کردند که جناب سرهنگ افخمی فرمانده تیپ تبریز سریع به سربازهایش دستور داد که از هجوم جلوگیری کنند.»
عبدالله شوتی مردی همه فن حریف بود که نه فقط فوتبالیست، نه فقط قدرتمندترین دوچرخهسوار تهران، که صدمتر را هم در ۱۱ ثانیه میدوید. جالب این که یک روز او و همبازیانش در کلوب کوهستانی تصمیم گرفتند نام تیمشان را به تیم طهران تغییر دهند.
در حالی که یک تیم دیگر نیز با همین نام در تهران وجود داشت که از هم پاشیده بود اما اعضای وفادار آن اجازه نمیدادند بچههای کوهستانی نام تیمشان را از روی اسم کلوب آنها بردارند. بالاخره قرار بر مسابقه بین دو تیم شد و این که تیم پیروز نام تیم تهران را تا ابد به خود اختصاص دهند که تیم عبداللهخان با نتیجه ۱۴ برصفر برد. فوتبال ۱۴ گله را کی دوست ندارد؟»
نظر کاربران
اسیر تمتی؟!
خودت هم بلد بودی یا رفت توی لغتنامه های عتیقه هی گشتی و هی گشتی؟؟؟
افشار جان!
پسر خوب!
کینه تو از لذت مردم از بازی فوتبال از کجات سرچشمه میگیره؟!
تو رو چه به فوتبال؟!!!
کی گفته هر معنی "اسیر تمتی" را بدونه، فقط فوتبال میفهمه؟ تو؟؟؟؟
فکر کردی اسمت افشاره، ادیب و مورخ هم هستی؟؟؟؟
نه پسر جان!
هر "افشار"ی، ایرج افشار نمیشه.
.
دمت گرم دکتر جون که جواب این بیسوادهای پرمدعا رو دادا داداش.
چه خزعبلاتی!!! افشار کیلویی چند؟؟؟
ارواح بابات، فقط تو میفهمی!
عقده حقارت از دست و پا زدن توی منجلاب برای "اسم در کردن" تا کجا آخه؟؟؟؟
متاسفیم که نظرات پیرامون این نقد زشت را منتشر نمی کنید
عمیقا متاسفیم