احسان را نزن، ساق پایم درد گرفت!
ناگهان ایرانیها فهمیدند این جمعیت بسیار غیراسپانیاییهای استادیوم که بی سر و صدا نشستهاند بازی را تماشا میکنند، نه طرفدار ایران، بلکه طرفدار اسپانیا هستند.
ورزش سه: ناگهان ایرانیها فهمیدند این جمعیت بسیار غیراسپانیاییهای استادیوم که بی سر و صدا نشستهاند بازی را تماشا میکنند، نه طرفدار ایران، بلکه طرفدار اسپانیا هستند.
چطور میشود همزمان دلشکسته و شاد بود؟ غمزده و خوشحال؟ راضی و ناراضی؟ هواداران تیمملی با چنین احساسات دوگانهای از استادیوم شهر کازان خارج شدند؛ وضعیتی که هر چند توصیفش دشوار است اما احتمالا برای بسیاری از هواداران «تیم ملی» در سراسر دنیا، درکش ساده است. چون حال متناقضی که تیم ملی در کازان خلق کرد، به آنها که درون استادیوم بودند خلاصه نمیشد. از پای تلویزیون هم بسیاری دیدند که تیم ایران برای ایستادن در برابر مدعی قهرمانی جهان فوتبال، تلاش سختی کرد.
شاید به همین دلیل هم بود که وقتی بازی تمام شد، برخلاف هواداران اسپانیا که بعد از تشویقی کوتاه استادیوم را ترک کردند، طرفداران ایران ایستادند و بی وقفه برای بازیکنان تیم ملی دست زدند.
تجربه تماشای بازی ایران و اسپانیا، مجموعهای از اتفاقات دراماتیک بود که با سوت پایان بازی تمام نشد. درامای ایران-اسپانیای سال ۲۰۱۸، تصاویر به یادماندنی بسیاری بود که هواداران را دنبال کرد تا ساعتهای بعد از بازی. تا خواب شب بازی. تا صبح روز بعد از بازی. از آن شوت کریم انصاری فرد، تا گل سعید عزتاللهی و آن ویدئو چک تاریخی، تا شیرجههای علیرضا بیرانوند، ضربه سر مهدی طارمی و صد البته لایی وحید امیری!
چه شد که ایران باخت؟ چرا آن گل را خورد؟ چرا بازی ۱۰ دقیقه بیشتر نبود تا ایران فرصت داشته باشد بازی را مساوی کند؟
واقعیت قضیه این است که آنچه در کازان رخ داد، یک اتفاق قابل پیشبینی نبود و حتی طرفداران خوشبین تیم ملی هم انتظار چنین باخت قهرمانانهای را نداشتند. از شوخیهای رایج بگذریم، کم نبودند کسانی که قبل از بازی میگفتند به یک باخت دو بر صفر هم راضی هستند. بعضیها هم نگران بودند که ایران به سرنوشتی شبیه به عربستان سعودی دچار شود و تعداد گلهای خورده، به یک سرشکستگی تاریخی تبدیل شود.
اما از همان نخستین دقایق بازی، هم تماشاچیان و هم احتمالا بازیکنان اسپانیا فهمیدند که بازیکنهای تیم ملی آمدهاند که نبازند. به هر قیمتی.
تماشای این بازی برای طرفداران ایرانی درون استادیوم به هیچ وجه راحت نبود. نه فقط آنها که فوتبالدوست جدی هستند بلکه هواداران آماتور هم، سطح بازی متفاوت تیم اسپانیا را در مقایسه با مراکش احساس میکردند. اسپانیاییها درون زمین راحت پاس میدهند. راحت دریبل میزنند. راحت سانتر میکنند. در واقع آنها درون زمین میدرخشند. این درخشش از فاصله چند ده متری، کاملا قابل ردگیری است. آنها در لحظاتی به شکل غبطهبرانگیزی زیبا بازی میکنند.بماند که تیمشان کلکسیون غریبی از بازیکنان مطرح فوتبال جهان است که فوتبالدوستان در سراسر دنیا آنها را در طول سال در تیمهای درجه یک اروپایی میبینند. اسپانیا تیمی است که وقتی کاپیتانش، آندرس اینیستا تعویض میشود، طرفداران تیم رقیب (ایرانیهای پرشور درون استادیوم) به احترامش میایستند و تشویقش میکنند. دیدن بازی تیمت در برابر این تیم درخشان، هرگز راحت نیست.
آنطرف ماجرای این بازی، تلاش بازیکنان ایرانی بود که ستایش تماشاچیان را برانگیخته بود. در طول حضور ایران در جامهای جهانی و بازیهایی که من از نزدیک دیدهام به این نتیجه رسیدهام که به طور کلی در چنین رقابتهایی، برای هواداران درون استادیوم، کیفیت بازی تیم ملی، اولویت اصلی نیست. حتی وقتی تیم ملی بدترین بازی خودش را ارائه میکند، هواداران درون استادیوم در جام جهانی با هیجان تیم را تشویق میکنند و ایران ایران میگویند. کسی این همه راه تا جام جهانی نیامده که اگر تیم خوب بازی نکرد، تشویقش نکند یا انتقاد کند. فضای درون استادیوم از این نظر با فضای پای تلویزیون متفاوت است. و همیشه و در همه بازیها احساسی از ویژه بودن شرایط بر طرفداران تیم ملی حاکم است.
حالا با این وضعیت تصور کنید تیم ملی نه تنها باید بازی قابل قبولی ارائه کند، بلکه تماشاچیان احساس کنند که تیم در برابر یک رقیب سرسخت و خطرناک، فراتر از حد انتظار و با جان و دل در حال مقاومت است. در چنین شرایطی است که آدم احساس میکند صدای نفس نفس زدن مهدی طارمی را هنگام دویدن میشنود. آدم احساس میکند کنار بیرانوند توی دروازه است. و وقتی حریف روی امید ابراهیمی یا احسان حاج صفی خطا میکند، ساق پای آدم درد میگیرد.
و گویی مقاومت ستایشبرانگیز بازیکنان برای هیجان بخشیدن به این بازی ماندگار کم بود که کریم انصاریفرد، توپ را کوبید به تور دروازه. از آن زاویه که ما دیدیم، توپ واقعا گل شد! و فریاد ناخودآگاه گل. گل. گل. یکی از ایرانیهای نزدیک من، تا یک دقیقه بعد از اینکه همه فهمیدند گل نشده و خطای دید بوده، هنوز فریاد میزد گل! اینجا لحظهای بود که فکر کردم نقطه اوج نمایش ایران شکل گرفت و حالا باید منتظر پایان داستان بود. اما نه! این بازی هنوز تمام نشده بود.
خیلی زود بعد از اینکه همه از هیجان شوت کریم انصاریفرد و خطای دید به هوا پریدند، ناگهان اینیستا به شکلی معجزهگونه توپ را به دیگو کاستا رساند و نفهمیدیم چی شد که ایران گل خورد. آدم در این لحظه از استادیوم آمدن پشیمان میشود. نه اینکه آب سرد بریزند رویت، بلکه انگار یکی با مشت بزند توی صورتت. گل خوردن از حریف همینقدر خشن است. خصوصا که ناگهان ایرانیها فهمیدند این جمعیت بسیار غیراسپانیاییهای استادیوم که بی سر و صدا نشستهاند بازی را تماشا میکنند، نه طرفدار ایران، بلکه طرفدار اسپانیا هستند! که خب طبیعی هم بود. کازانیها آمده بودند ستارههای محبوب رئال مادرید و بارسلونا را تشویق کنند.
اما مگر ماجراهای دراماتیک این بازی تمام میشد؟ هنوز اصل ماجرا باقی بود!
گل ایران - همان گل بسیار زیبا و در عین حال آفساید عزتاللهی - ایرانیهای درون استادیوم را فرستاد به سیارهای دور و نامعلوم. به آسمانی که تا حالا هیچ کس ندیده و ازش چیزی نشنیده. ایران به اسپانیا گل زده بود و پایین کشیدن ایرانیها از لابهلای این فریادها آسان نبود. اما انگار داور یک تور عظیم داشت که پرت کرد و همه ایرانیهای در حال پرواز را از آسمان بالای استادیوم جمع کرد و برشان گرداند روی زمین. سرجایشان! از اینجا انتظار کشنده ویدئو چک شروع شد. واقعا این چه بلایی است که بر سر فوتبال آمده؟
وقتی داور آرام به سمت دروازه حریف حرکت کرد، پیدا بود که گل مشکلی داشته. آفساید بود یا به دست کسی خورده بود؟ آن لحظه چه اهمیتی داشت؟ روبهروی من، یکی از هواداران تیم ملی که یک لباس محلی شیک به تن داشت و به پرچم مخملی خوشرنگش، بیوقفه تیم ملی را تشویق میکرد، سرش را گرفت لای دستش و نشست سرجایش. شانههایش تکان میخورد. هق هق.
از اینجا دیگر فوتبال و واقعیت و رویای آنچه جلوی چشم هواداران تیم ملی بود و میزان اهمیت یک رقابت ورزشی در روزگار امروز این دهها هزار ایرانی پر سر و صدا، مجموعه عجیب و غریبی بودند که توصیفش دشوار است. در این لحظات باید شاد بود یا خوشحال؟ کدام طرفدار فوتبال تیمش میبازد و اینچنین به افتخار مقاومت تیمش داستانسرایی میکند؟!
ایران آخرش باخت. و طرفداران «تیم ملی» ایستادند و تیم را تشویق کردند. بیرانوند روی زمین خوابیده بود. با یکی دو نفر دیگر. انصاری فرد رفت بلندشان کند. من خسته بودم و کمی سردم بود. فکر کردم زودتر برگردم هتل این مطلب را بنویسم. دیدم یکی فریاد میزد: «بیرانوند بلند شو. تو خدایی بیرانوند. به خدا تو خدایی بیرانوند. پاشو سرت رو بالا بگیر. عین عابدزاده. عین حجازی.»
ارسال نظر