اسطوره، کی از پا خواهد افتاد؟
برای شکل گرفته درام، قهرمان باید راه سخت و صعب العبوری را بپیماید که آخرش در ابرهاست. مسیری که اگر فرّ ایزدی نداشته باشی،
تماشاکردن تیم ملی ایران در این سالها چنین لذتی دارد. تماشای قهرمانی که در کوچه تمرین میکند و باید به نبرد با ماشین برود؛ به رقابت با دشمنان تجهیزشده. فرقش با سوپرمن و راکی این است که برایش هیچ پایان خوشی از پیش نوشته نشده است. قرار نیست بر اساس سناریو، ما هر بار به زمین برویم و برنده بیرون بیاییم. برای همین هم هست که پیروزی هر بار لذتبخشتر میشود؛ جنگیدن دهنفره و با سربلندی بیرون آمدن. ادامه شکست ناپذیری و بسته نگهداشتن دروازهای که معلوم نیست سرانجام کی فروخواهد ریخت.
این درام هیجانانگیز، اما از فوتبال فراتر نمیرود. تصور اینکه میشود همین حماسه را در بیرون از زمین فوتبال هم خلق کرد، حتی شبیه معجزه هم نیست. اصلاً در تصور نمیگنجد. دیوها چنان زیادند و خوانها چنان متعدد، که تیم فوتبال ما هم تا همین جا که آمده، مدتهاست در وقت اضافه است. دستهایی که در کارند تا بیندازندش. تکلهایی که روی پایش میروند تا ناکارش کنند؛ مثل همه مشکلات فوتبال. سؤال ساده میتواند این باشد که اگر ما تیم ملی پرافتخاری داریم که توانسته همه رکوردها را جابهجا کند، چرا فوتبالمان نباید بتواند کمی بیشتر از جایش تکان بخورد؟ اما بختکهای فوتبال یکی- دو تا نیستند و فوتبال ما هم سوپرهیرویی مثل کیروش ندارد که روی دست بلندش کند. فوتبالی که حتی مجهزترین ورزشگاهش را ماههاست نمیتواند راهاندازی کند؛ چون نمیگذارند. که دخترها را نمیتواند روی سکوهایش ببیند، که دلالها و واسطهها خونش را مکیدهاند و رنگش مثل مرده سفید است. در این احوال، تصور اینکه فوتبال هم ناگهان میتوانست پر بگیرد و مرزهای خود را درنوردد، خیال خام است. بگذارید به همین فوتبال ملی و همین بازیها قانع باشیم و دعا کنیم که ماجرا تا روسیه هم کش
پیدا کند، که قهرمان از پا نیفتد. دعا کنیم که غولهای مرحله آخر، کاری از پیش نبرند و زانوان قهرمان ما خم نشود. اینکه گمان کنیم این بازی میتواند تا مدتها ادامه پیدا کند، خلاف طبیعت جهان است. خلاف قاعده است. ما تا همین جا هم زیادی جلو آمدهایم. خیلی همت میخواهد که همین تیم را نگه داریم و همین جا بمانیم. خیلی جسارت میخواهد که از این هم پیشتر برویم.
به جایی که نه لیاقتش را داریم نه آداباش را بلدیم. این را هر کس باور نمیکند، باید ساعتی در ورزشگاه سئول بنشیند و تفاوت را تماشا کند. اختلاف زمانی را ببیند و واقعیت را متوجه شود. ما تا همین جا را هم با دعا آمدهایم؛ با عرقریختن بیش از حد، با دعاخواندن و با کیروش. از اینجا به بعد باید بیشتر عرق بریزیم و بیشتر دعا کنیم. باید نگاه کنیم ببینیم تقدیر، اسطوره ما را تا کجا خواهد برد. مرز افتخار و خاطره کجا خواهد بود. اگرنه، اینها که همه رؤیاست. سالها بعد بهتر خواهند فهمید که ما امروز چه جای غریبی ایستاده بودیم. خودمان متوجه نیستیم. گرمیم و حواسمان نیست؛ چون ما که راکی نیستیم، سوپرمن هم نیستیم. رستم هم که باشی، شغاد آخر سر کار خودش را میکند.
نظر کاربران
جان مادرت آقای رحمانی توی دلمان را خالی نکن
بگذار تا همین لحظه را خوش باشیم
هر چه را گفتی ما میدانیم
و قبول داریم
اما........چه میشود کرد. کاری از دست ما ساخته نیست .
ما هم مثل تو نگران قهرمان این داستان هستیم.