گزارش گرهای فاجعه با چنتههای خالی
یک سؤال هم اینکه چرا وضعیت گزارشگری فوتبال ما اینقدر فاجعه است؟
آی اسپورت: یک سؤال هم اینکه چرا وضعیت گزارشگری فوتبال ما اینقدر فاجعه است؟ بالاخره تیم ملی به جام جهانی صعود کرده و مردم همه خوشحالند و میخواهند جشن بگیرند و همه دارند زوایای مختلف این قضیه را بررسی میکنند، اما همان وسط هم بخش عمدهای از تماشاگران مسابقه و کاربران فضای مجازی دارند به «جواد خیابانی» فحش میدهند و برایش جوک درست میکنند و سوتیهایش را مرور میکنند. این هم یعنی اینکه او در توان خودش، جشن را خراب کرده و در حدّ این پیروزی و موفقیت نبوده و با گزارش افتضاحش ضدّحال زده به همه؛ اگرچه که اتفاق خارقالعادهای هم نیفتاده. وقتی اعلام میکنند گزارشگر بازی خیابانی است، همه میتوانند پیشبینی کنند که قرار است دوباره چه حرفهای پرتی را بشنوند و دوباره چه اعصاب خُردی در انتظارشان است. همانطور که وقتی روز قبل از فینال لیگ قهرمانان اروپا اعلام شد که «سیانکی» قرار است بازی را گزارش کند، موج انتقاد و خواهش و تمنا راه افتاد، که جان مادرتان نه! بگذارید یک مسابقه را با خیال راحت نگاه کنیم و عذاب نکشیم. عجیب بود که این بار مسؤولان شبکه و مدیران ورزشی سیما از خر شیطان پیاده شدند و گزارش را به «عادل» سپردند که
کار را با کمترین انتقاد از آب و گل درآورد.
وضعیت گزارشگری فوتبال سیما همین است. تا یادمان میآید هم همین بوده. یعنی بعد از آن سالهای دور که همه از جادوی صدای «بهمنش» میگویند و از «روشنزاده» و «خدابخشیان»؛ سالهایی که گزارشگرها بینندگان فوتبال را عاصی نمیکردهاند و ما چیزی از آن در خاطر نداریم، همیشه وضع همین بوده. از «شفیع» و «صالحنیا» بگیر تا همین امروز. اما چرا اوضاع گزارشگری ما بهتر نشده و حتی در اندازههای فوتبالمان گزارشگر درست و استاندارد نداریم؟ چرا در همه دهههای اخیر، جز یک «عادل فردوسیپور» و بیش و کم «مزدک میرزایی» و «احمدی» و «میثاقی» و یکی دو نفر دیگر، کسی نیامده که اگر لذتی به مخاطب نمیدهد، لااقل اعصاب بینندگان فوتبال را رنده نکند؟ در اینباره زیاد نوشتهاند و گفتهاند و سوژه آشنایی است. هفتهای چندین گزارش فوتبال و این اقبال عمومی و این حجم از بیتفاوتی رسانه ملی به ساختن گزارشگران ورزیده و بیتفاوتی به خروجی کار گزارشگران شاغل، چیزی نیست که بشود ندیدهاش گرفت و از آن نگفته و ننوشته باشند؛ اما اوضاع همان است که هست و مثل بقیه انتقاداتی که به رسانه میشود و از این گوش میشنوند و از آن گوش در میکنند، اینیکی را هم به جاییشان نگرفتهاند.
در توضیح این معضل، همکاران من، منتقدان و ورزشینویسان همواره موارد متعددی را متذکر میشوند؛ اینکه گزارشگران آموزش پیش و در حین کار نمیبینند و اینکه نظارتی بر کارشان وجود ندارد. این که مثل بقیه جاهای مملکت، اینجا هم با رابطه و رانت میتوانند کسی را گزارشگر نگه دارند و با بادمجان دور قاب چیدن، میتوانند وضعیت را تثیبت کنند و شخص را ارتقا بدهند. اینکه مدیران سازمان برای فوتبال و علاقه مردم اهمیتی قائل نیستند و خودشان هم فوتبالی نیستند و حرفهای و اینکاره نیستند و نتیجه کارشان نمیتواند بهتر از این باشد. همه اینها درست است؛ برای هر کدامش هم میشود مثالهای بیشماری زد. تازهترینش همین دستهگل جواد خیابانی، که نشان میداد بهبه و چهچهکردن، چه کارکردی در این حوزه دارد و او را چهطور تا گزارش مهمترین مسابقه ملی به پیش میبرد و او چهطور در حساسترین لحظات، وقتش را صرف مدیحهسرایی میکند تا آینده را به چنگ آورد.
اما نکتهای که در میان همه اینها کمتر گفته شده، نیاز گزارشگر به باسوادبودن است؛ به این که خوانده باشد و دیده باشد و دنیایش محدود به اطلاعات آرشیوی فوتبال نباشد؛ به تاریخ قهرمانیها و سال تولد بازیکنان و اطلاعات ریز و درشتی که همهشان را میشود در چند گیگ حافظه نگهداری کرد. باسوادبودن یعنی اینکه گزارشگر بتواند در مورد دنیا حرف بزند؛ کتاب خوانده باشد، فیلم دیده باشد، تاریخ بداند، با جغرافیای سیاسی جهان آشنا باشد و بتواند لحظه و اتفاق را بفهمد و به بهترین شکل بیانش کند. اگر نگاه کنید هم، بهترینها از همین شاخصه امتیاز گرفتهاند. عادل فردوسیپور بیشترین اعتبارش را مدیون این است که در شریف، کارشناسی ارشد مهندسی گرفته و همه عمرش را فیلم دیده، کتاب خوانده، به انگلیسی مسلط است، گزارشهای بینالمللی را دنبال میکند و دغدغه داشته کتاب جدّی ترجمه کند و با دقت پیگیر مسائل سیاسی و اجتماعی است. اتفاقی که در همه گزارشگرهای نسبتاً موفق، میشود دنبالش کرد؛ یعنی از محمدرضا احمدی و محمدحسین میثاقی تا بقیه. قشنگ معلوم است که اطلاعات اینها منحصر به تاریخ فوتبال و دانستن اسم بازیگران و اسم پدر و مادر ستاره نیست. برای همین هم هست که میتوانند نود دقیقه را راحت گزارش کنند و کم نیاورند؛ که مجبور نیستند مثل «علیفر» برای جلب توجه، منتظر رفتنِ گل درون دروازه باشند تا جیغ بکشند و صدای همه را درآورند. مجبور نیستند مثل «سیانکی» تعبیرات عجیب و غریب به کار ببرند یا مثل «یوسفی» به ادبیات عهد عتیق متوسل شوند و باز هم حرفهایشان پر از غلط و نشنیدنی باشد؛ گزارشگرهایی که احتمالاً دو دقیقه نمیتوانند درباره فرهنگ و جامعه حرف بزنند. درباره منطق یا فلسفه، روانشناسی یا هیچ چیز. هیچ چیز.
برگردیم به زمین فوتبال، به گزارش مهیج فوتبال؛ جایی که مسی پشت ضربه پنالتی میایستد اما به جای شلیک، آن را به سوارز میسپارد تا او گل بزند، و گزارشگر حیرتانگیز مسابقه که با فریاد میگوید: «من از چندهفته پیش پیشبینی میکردم که این کارو میکنن. پیشبینی کرده بودم که در ضربه پنالتی همکاری میکنن. چیزی که ما اینجا دیدیم، کاملاً شکسپیری بود؛ اما شکسپیر اشتباه میکرد. اسم این نمایش شاهلیر نبود. این نمایش شاهلئو بود.» منولوگی که برای همیشه در تاریخ و در ذهن بینندگان فوتبال ثبت میشود. چیزی در اندازه کار تاریخی مسی و سوارز. اگر نه فراتر از آن.
سخت است برای گزارشگرانمان، برای مدیران رسانه توضیح بدهیم که این بداههگویی را نمیشود برای همه لحظات بازی نوشت و از قبل آماده کرد. این فقط گزارشگرانِ زیرک و دنیادیده هستند که میتوانند چنین لحظاتی را خلق کنند و فوتبال را به اوج برسانند. حالا فکر کنید بخواهیم از شکسپیر یا شاهلیر، از حماسه حرف بزنیم. اینجا چه کسی را داریم؟ خیابانی که که با تعبیرات مضحکش همه بازی را تباه میکند؟ یا بقیه که حتی با خود فوتبال هم ارتباط درستی برقرار نمیکنند تا چه برسد با فرامتن فوتبال.
وضعیت گزارشگری فوتبال سیما همین است. تا یادمان میآید هم همین بوده. یعنی بعد از آن سالهای دور که همه از جادوی صدای «بهمنش» میگویند و از «روشنزاده» و «خدابخشیان»؛ سالهایی که گزارشگرها بینندگان فوتبال را عاصی نمیکردهاند و ما چیزی از آن در خاطر نداریم، همیشه وضع همین بوده. از «شفیع» و «صالحنیا» بگیر تا همین امروز. اما چرا اوضاع گزارشگری ما بهتر نشده و حتی در اندازههای فوتبالمان گزارشگر درست و استاندارد نداریم؟ چرا در همه دهههای اخیر، جز یک «عادل فردوسیپور» و بیش و کم «مزدک میرزایی» و «احمدی» و «میثاقی» و یکی دو نفر دیگر، کسی نیامده که اگر لذتی به مخاطب نمیدهد، لااقل اعصاب بینندگان فوتبال را رنده نکند؟ در اینباره زیاد نوشتهاند و گفتهاند و سوژه آشنایی است. هفتهای چندین گزارش فوتبال و این اقبال عمومی و این حجم از بیتفاوتی رسانه ملی به ساختن گزارشگران ورزیده و بیتفاوتی به خروجی کار گزارشگران شاغل، چیزی نیست که بشود ندیدهاش گرفت و از آن نگفته و ننوشته باشند؛ اما اوضاع همان است که هست و مثل بقیه انتقاداتی که به رسانه میشود و از این گوش میشنوند و از آن گوش در میکنند، اینیکی را هم به جاییشان نگرفتهاند.
در توضیح این معضل، همکاران من، منتقدان و ورزشینویسان همواره موارد متعددی را متذکر میشوند؛ اینکه گزارشگران آموزش پیش و در حین کار نمیبینند و اینکه نظارتی بر کارشان وجود ندارد. این که مثل بقیه جاهای مملکت، اینجا هم با رابطه و رانت میتوانند کسی را گزارشگر نگه دارند و با بادمجان دور قاب چیدن، میتوانند وضعیت را تثیبت کنند و شخص را ارتقا بدهند. اینکه مدیران سازمان برای فوتبال و علاقه مردم اهمیتی قائل نیستند و خودشان هم فوتبالی نیستند و حرفهای و اینکاره نیستند و نتیجه کارشان نمیتواند بهتر از این باشد. همه اینها درست است؛ برای هر کدامش هم میشود مثالهای بیشماری زد. تازهترینش همین دستهگل جواد خیابانی، که نشان میداد بهبه و چهچهکردن، چه کارکردی در این حوزه دارد و او را چهطور تا گزارش مهمترین مسابقه ملی به پیش میبرد و او چهطور در حساسترین لحظات، وقتش را صرف مدیحهسرایی میکند تا آینده را به چنگ آورد.
اما نکتهای که در میان همه اینها کمتر گفته شده، نیاز گزارشگر به باسوادبودن است؛ به این که خوانده باشد و دیده باشد و دنیایش محدود به اطلاعات آرشیوی فوتبال نباشد؛ به تاریخ قهرمانیها و سال تولد بازیکنان و اطلاعات ریز و درشتی که همهشان را میشود در چند گیگ حافظه نگهداری کرد. باسوادبودن یعنی اینکه گزارشگر بتواند در مورد دنیا حرف بزند؛ کتاب خوانده باشد، فیلم دیده باشد، تاریخ بداند، با جغرافیای سیاسی جهان آشنا باشد و بتواند لحظه و اتفاق را بفهمد و به بهترین شکل بیانش کند. اگر نگاه کنید هم، بهترینها از همین شاخصه امتیاز گرفتهاند. عادل فردوسیپور بیشترین اعتبارش را مدیون این است که در شریف، کارشناسی ارشد مهندسی گرفته و همه عمرش را فیلم دیده، کتاب خوانده، به انگلیسی مسلط است، گزارشهای بینالمللی را دنبال میکند و دغدغه داشته کتاب جدّی ترجمه کند و با دقت پیگیر مسائل سیاسی و اجتماعی است. اتفاقی که در همه گزارشگرهای نسبتاً موفق، میشود دنبالش کرد؛ یعنی از محمدرضا احمدی و محمدحسین میثاقی تا بقیه. قشنگ معلوم است که اطلاعات اینها منحصر به تاریخ فوتبال و دانستن اسم بازیگران و اسم پدر و مادر ستاره نیست. برای همین هم هست که میتوانند نود دقیقه را راحت گزارش کنند و کم نیاورند؛ که مجبور نیستند مثل «علیفر» برای جلب توجه، منتظر رفتنِ گل درون دروازه باشند تا جیغ بکشند و صدای همه را درآورند. مجبور نیستند مثل «سیانکی» تعبیرات عجیب و غریب به کار ببرند یا مثل «یوسفی» به ادبیات عهد عتیق متوسل شوند و باز هم حرفهایشان پر از غلط و نشنیدنی باشد؛ گزارشگرهایی که احتمالاً دو دقیقه نمیتوانند درباره فرهنگ و جامعه حرف بزنند. درباره منطق یا فلسفه، روانشناسی یا هیچ چیز. هیچ چیز.
برگردیم به زمین فوتبال، به گزارش مهیج فوتبال؛ جایی که مسی پشت ضربه پنالتی میایستد اما به جای شلیک، آن را به سوارز میسپارد تا او گل بزند، و گزارشگر حیرتانگیز مسابقه که با فریاد میگوید: «من از چندهفته پیش پیشبینی میکردم که این کارو میکنن. پیشبینی کرده بودم که در ضربه پنالتی همکاری میکنن. چیزی که ما اینجا دیدیم، کاملاً شکسپیری بود؛ اما شکسپیر اشتباه میکرد. اسم این نمایش شاهلیر نبود. این نمایش شاهلئو بود.» منولوگی که برای همیشه در تاریخ و در ذهن بینندگان فوتبال ثبت میشود. چیزی در اندازه کار تاریخی مسی و سوارز. اگر نه فراتر از آن.
سخت است برای گزارشگرانمان، برای مدیران رسانه توضیح بدهیم که این بداههگویی را نمیشود برای همه لحظات بازی نوشت و از قبل آماده کرد. این فقط گزارشگرانِ زیرک و دنیادیده هستند که میتوانند چنین لحظاتی را خلق کنند و فوتبال را به اوج برسانند. حالا فکر کنید بخواهیم از شکسپیر یا شاهلیر، از حماسه حرف بزنیم. اینجا چه کسی را داریم؟ خیابانی که که با تعبیرات مضحکش همه بازی را تباه میکند؟ یا بقیه که حتی با خود فوتبال هم ارتباط درستی برقرار نمیکنند تا چه برسد با فرامتن فوتبال.
پ
ارسال نظر