از دیکتاتوری کیروش تا اصلاح طلبی منصوریان!
فوتبال ایرانی چند سالی است که با حضور مربیان خارجی با دانش فنی بالا و نسل جدید مربیان ایرانی در حال عبور از مرحلهی سنتی به مرحلهی مدرن است. حالا چند سالی میشود که بهغیر از سه ـ پنجـ دوی پورحیدری و چهارـ چهارـ دوی علی پروین و اصطلاحاتی مثل «بکشزیرش» علیاصغری، شاهد حضور اصطلاحات نو و بهروز فوتبالی در فوتبال ایران هستیم.
پایگاه تحلیلی رصد به نقل از «فرهنگستان فوتبال» نوشت: فوتبال ایرانی چند سالی است که با حضور مربیان خارجی با دانش فنی بالا و نسل جدید مربیان ایرانی در حال عبور از مرحلهی سنتی به مرحلهی مدرن است. حالا چند سالی میشود که بهغیر از سه ـ پنجـ دوی پورحیدری و چهارـ چهارـ دوی علی پروین و اصطلاحاتی مثل «بکشزیرش» علیاصغری، شاهد حضور اصطلاحات نو و بهروز فوتبالی در فوتبال ایران هستیم.
در یکی دو دههی اخیر با ورود خارجیهای کارکشتهای مثل ایویچ، بلاژویچ، برانکو ایوانکوویچ و شاید در صدر همهی آنها، کارلوس کیروش رگههای جدی از تغییر در بدنهی فوتبال ایران بهچشم میخورد. در طرف مقابل ظهور نسل نوی مربیان ایرانی مثل علی دایی، علیرضا منصوریان و یحیی گلمحمدی دریچههای تازهای بهروی فوتبال ایران گشوده است. شاید در دستهبندی مربیان ایرانی،جدا از سنتیهایی همچون پروین و قلعهنویی میتوان به جوانانی همچون دایی و منصوریان رسید.
چند سال پیش، مرتضی مردیها در ماهنامهی «اندیشهی پویا» در مقالهای با استناد به اشعار شعرای کلاسیک ایرانی، این نکته را بررسی کرد که با توجه به نظامهای سیاسی فعلی، هر شاعری به چه طیفی گرایش و تعلق دارد. حال مطلب پیش رو، با الهام از مقالهی مرتضی مردیها دربارهی گرایش سیاسی چند مربی فوتبالی و با استناد به رفتار و کردارشان نوشته شده است. توضیح ضروری اینکه در اهمیت هیچکدام از مربیان حاضر در فوتبال ایران تردیدی نیست و این مقاله قصد ندارد دانش فنی هیچکدام از آنها را زیر سوال ببرد.
کارلوس کیروش؛ دیکتاتور
در روزهای پرهیاهوی سال۸۹و در آن بهمن غریب(که سیاست همهجا رخنه کرده بود) اصرار عجیب محمود احمدینژاد باعث شد تا یکی از درخشانترین فصول تاریخ فوتبال ایران رقم بخورد. وقتی کیروش در همان اواخر بهمنماه۸۹در دفتر سفارت ایران در لیسبون توافق نهایی را برای پذیرش سرمربیگری تیمملی فوتبال ایران انجام داد، ما اینجا در پوست خود نمیگنجیدیم. کسی که توانسته بود نسلِ طلایی فوتبال پرتغال را رقم بزند و سالها در کنار فرگوس بزرگ بهترین نمایشها را در تئاتر رویاها اکران کرده بود حالا در یکقدمی ما بود. حالا کیروش ششسال پرفرازونشیب را در کنار ما گذرانده، کاملا ما را میشناسد و خوب هم خودش را به ما شناسانده است و شاید راحتتر بتوان دربارهی ابعاد مختلف شخصیتی او صحبت کرد. از رفتارهای کیروش در سالهای مربیگریاش در فوتبال ایران میتوان به برخوردهای او با سیدمهدی رحمتی (گلر عصیانگر سالهای قبل تیمملی)، محمد مایلیکهن (مربی همیشه معترض)، امیر قلعهنویی … و این اواخر با برانکو ایوانکوویچ معمار پرسپولیس نوین اشاره کرد. کیروش در برخوردهایش با اشخاص مختلف فوتبال ایران نشان میدهد که اگر سیاستمدار بود، بدونتردید یک
دیکتاتور بزرگ می شد.
کسی که نشان داده فقط بهبرنامههای خودش اهمیت میدهد و برای این کار تمام ابزارهای موجود را بهنفع موفقیت خودش مصادره میکند، موفقیتی که صدالبته موفقیت هشتاد میلیون ایرانی دیگر هم هست. کیروش در ششسال حضورش در ایران هیچگاه از مواضع خودش کوتاه نیامد و کوچکترین انعطافی از خود نشان نداد، تصمیماتی که درست یا غلط بودن آنها بستگی به گرایشات و تمایلات ما به فوتبال دارد. کنار گذاشتن رحمتی و عقیلی از تیمملی یکی از تصمیماتی بود که با اقبال عمومی گستردهای همراه بود و در طرف مقابل، برنامهریزیهای او برای تیمملی و تعطیلی مکرر لیگ با اعتراضهای زیادی همراه شد. اما هیچکدام از این تعریفها و یا انتقادها، باعث ایجاد خللی در رفتارها و تصمیمات سرمربی پرتغالی تیمملی نشد تا نشان دهد او تا چهاندازه توتالیتر و مستبد است. کیروش بدونشک بزرگترین دیکتاتور فوتبال ماست، بزرگترین دیکتاتور دوستداشتنی فوتبال ما.
محمد مایلیکهن؛ اصولگرای سنتی
اولین تصاویر از مایلیکهن مربی به تیمملی بزرگسالان ایران برمیگردد، هافبک سابق تیمملی و پرسپولیس از دل یک تصمیم عجیبوغریب جهانسومی بهعنوان سرمربی تیمملی ایران انتخاب شد. مایلیکهن از همان سالهای میانهی دهه هفتاد با پایبندی بر اصول خودخواستهاش تصمیماتی جنجالی را اتخاذ کرد. خطزدن بهترین چپ ایران در آستانهی تورنمنت بزرگی همچون جامملتهای آسیا (آن هم برای تاخیری چند دقیقهای) از آن دست تصمیماتی بود که هر کسی جرات گرفتنش را نداشت. مایلیکهن اما با پافشاری بر اصولش، رضا شاهرودی را خط زد و همهی تبعاتش را بهجان خرید اما از اصولش برنگشت. در ادامه، مایلیکهن همین منش را ادامه داد.
بررسی رفتار او در سالهای سرمربیگریاش در سایپا، گهر و همین اواخر در ملوانبندرانزلی، نشان میدهد که مایلیکهن همانی است که بوده و تغییری در منشش بهوجود نمیآید. برای اثبات این حرف میتوان به کنار گذاشتن پژمان نوری و مازیار زارع، کاپیتانهای اول و دوم ملوان، چیزی حدود بیست سال بعد از کنار گذاشتن رضا شاهروی اشاره کرد. در این سالها البته مایلیکهن با ادبیاتی که خاص خودش است، بارها از مربیان ایرانی انتقادات یا حمایتهای عجیبوغریبی داشت، اصولگرایی با رگههایی از پوپولیسیم، همهی آن چیزی است که میتوان از مایلیکهن دریافت. اوج اصولگرایی مایلیکهن را میتوان بر پافشاری چندین سالهی او در رد مربیان خارجی و حمایت از دانش بومی برای فوتبال ایران دانست. اگر امثال کیروش و برانکو و ایویچ، هر بار هم ایران را راهی المپیک و جامجهانی کنند و قهرمانیهای پشتسرهم در لیگ درو کنند، باز هم مرغ آقا مایلی یکپا بیشتر ندارد: مربی خارجی هیچ عایدی برای فوتبال ایران ندارد حتی اگر مستقیم و بیدغدغه به جامجهانی صعود کنیم یا بهترین پرسپولیس سالهای اخیر را ببینیم.
برانکو؛ ناسیونالیست
برانکویِ سرمربی تیمملی با برانکویِ سرمربی پرسپولیس تفاوتهای زیادی دارد اما یک ویژگی مشترک در شخصیت برانکو از زمان سرمربیگری در تیمملی تا هنوز باقی مانده است، یک حس ناسیونالیستی عمیق. اگرچه در پرسپولیس دیگر آن برانکوی آرام سالهای پیش را نمیبینیم، اما هنوز همان احساس عرق به تیم در برانکو موج میزند.
شاید این تغییر مهم برای این باشد که او در روزهای حضورش در تیمملی با اتکا بر یکی از بهترین نسلهای فوتبال ایران میتوانست به آرامی بهپیش برود، اما او در پرسپولیس با جنس ناجوری طرف بود که حالا بعد از تقریبا چهار بار باز و بستهشدن پنجرهی نقلوانتقالات تقریبا دارد جور میشود. جنبوجوش برانکو برای شادی ملتی که سالها از آخرین قهرمانیشان گذشته بود بالاخره در بوسان جواب داد، او در ادامهی راه موفقیت با تیمملی، توانست بیدغدغهترین صعود تاریخ تیمملی ایران را به جامهای جهانی رقم بزند. برانکو محبوب صدهزار نفری بود که بیخیالترین ملت آسیا در سال۲۰۰۵بودند چرا که آنها از صعود مطمئن بودند. حالا برانکو را ببینید؛ بهتنهایی شده محبوب میلیونها هوادار پرسپولیس، ببازد یا ببرد فرقی ندارد سرخها دوستش دارند، چراکه او احساسی را که سالها از آنها دریغ شده بود دوباره به هواداران پرسپولیس هدیه کرد، یک بازی جذاب، دیدنی و سرتاسر هجومی. برانکو میهنپرستی را بهاوج خود رسانده، چه آن روزها که با شالی که از رنگهای پرچم ایران، ایرانیترین سرمربی تیمملی بود و چه حالا که جوری شال سرخش را روی گردن گره میزند که انگار پیش از
همهی قرمزها، برای موفقیت پرسپولیس تلاش میکرده، برانکو امروز میهنپرستترین مرد کشور پرسپولیس است.
پروین و قلعهنویی؛ محافظهکارها
اینکه از روزهای جوانی و طغیان، به ایام میانسالی و محافظهکاری برسی یک امر بدیهی است، درست مثل علی پروین و امیر قلعهنویی که روزگاری سری پرسودا داشتند و از رو در روشدن با لشگری واهمه نمیکردند اما امروز با همه سر سازش دارند، حتی با جدیترین رقبایشان هم رفیق شدهاند. از سالهای دههی شصت و تاختوتاز پروین در فوتبال، تا دههی هشتاد امیر قلعهنویی فاصلهی زیادی نبود، هر چه پروین در آن دههی شصت توفانی کاشت، قلعهنویی در دههی هشتاد درو کرد. حالا اما از آنها چه مانده جز محافظهکاری؟ از پروین، سلطان بلامنازع فوتبال ایران که سکوها را از امجدیه تا آزادی و قلبها را از شمال تا جنوب ایران تسخیر کرده بود، امروز چیزی نمانده جز پیرمرد موسفیدی با کلهپاچههای صبحگاهیاش! از آن سو، امیر قلعهنویی که روزی در قامت سرمربی استقلال و تیمملی با ریز و درشت این فوتبال سر جنگ داشت، حالا مردی آرام باقی مانده که میخواهد کیروش و برانکو، دشمنان سرسخت قدیمی را سر میز شامش آشتی دهد، درست مثل ژنرالی که در روزهای بازنشستگی از ژنرال بودن فقط درجهها برایش باقی مانده است.
علیرضا منصوریان؛ اصلاحطلب
سرمربی امروز استقلال با آن منصوریانی که پیشتر کاپیتان استقلال بود یا در نفت مربیگری میکرد متفاوت است، شرایط امروز، منصوریان دیگری را طلب میکند. علیمنصور آبیها وقتی برای سرمربیگری استقلال انتخاب شد که تقریبا بخش عمدهای از کارها انجام شده بود، مدیرعامل و کاپیتان قبل از آمدن سرمربی جدید خریدهایی کرده بودند و این کار را برای منصوریان سخت کرده بود. علیمنصور با هدف انقلاب به استقلال آمد، همه چیز برای انقلاب و دگردیسی بزرگ آماده بود، منصوریان به لطف لشگری که برای حمایت از او از سکوها تا روی چمنهای کمپ حجازی قطار شده بودند خودش را آماده کرده بود تا استقلالی جدید بنا کند، اما چند نفری در این میان مانع از هدف بزرگ علیمنصور شدند. منصوریان شبیه به اصلاحطلبها است اما او بهخواست خودش اصلاحطلب نشد، او با هدف انقلاب جلو آمد اما در نهایت راهی جز اصلاح گامبهگام پیشرویش قرار نگرفت.
فاز اول این اصلاحات با اخراج حنیف عمرانزاده، وحید طالبلو و آرش برهانی آغاز شد، سهنفری که روی هم رفته سابقهای نزدیک به سهدهه حضور در استقلال داشتند کنار رفتند تا هوای تازه به ریهی استقلال وارد شود. در فاز بعدی این اصلاحات یا بهقول علیمنصور «پاکسازی» قرار بود در نیمفصل مهدی رحمتی، بختیار رحمانی و فرشید باقری هم از استقلال کنار بروند. این پاکسازی آخری اگر انجام میگرفت منصوریان به مسیر انقلابش بازمیگشت، اخراج رحمتی با آن همه عقبه و حمایتی که روی سکوها دارد، خودش بهتنهایی یک انقلاب است و هدف اصلی منصوریان هم همین شکاندن شاخ رحمتی بود، بختیار و باقری هم قربانیان رفاقت با رحمتی بودند، همانهایی که قبل از آمدن منصوریان استقلالی شده بودند. منصوریان دوباره در انجام انقلابش ناموفق بود تا باز هم در مسیر اصلاحات قدم بردارد، اینبار با پروژهی «شفافسازی» علیه رحمتی آغاز کرد و حالا سر بهزیر بودن رحمتی در تمرینات استقلال نشان میدهد که منصوریان تا چه اندازه در مسیر اصلاحاتش موفق بوده است.
ارسال نظر