همسر حجازی: خوب شد ناصر این سالها را ندید
همسر ناصر حجازی گفت: یکی از دلایلی که وقتی به ناصر فکر میکنم هنوز هم احساساتی شده و نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم، این بود که فرصت نکرد بعد از سالها کار و کوشش سخت کمی بازنشستگی کند و استراحت داشته باشد.
خبرورزشی: همسر ناصر حجازی گفت: یکی از دلایلی که وقتی به ناصر فکر میکنم هنوز هم احساساتی شده و نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم، این بود که فرصت نکرد بعد از سالها کار و کوشش سخت کمی بازنشستگی کند و استراحت داشته باشد.
خانم بهناز شفیعی همسر ناصر حجازی اسطوره محبوب فوتبال ایران، به بیماری کرونا مبتلا شده و این روزها در قرنطینه خانگی به سر میبرد. با او تماس گرفته و جویای احوالش شدیم که خوشبختانه مشخص بود شرایط نسبتاً خوبی دارد. خانم شفیعی گفت: از بهمن سال ۹۸ به اندازه انگشتان دو دستم از خانه خارج نشدهام چون با تغییر شرایط و سبک زندگی تقریباً همه مایحتاج زندگی را میتوان به صورت تلفنی یا اینترنتی تهیه کرد. البته طبقه بالا هم دخترم و نوهام سکونت دارند و آنها هم مانند من بیشتر اوقات در منزل هستند ولی متأسفانه همه ما به بیماری کرونا مبتلا شدهایم. در روزهای گذشته خیلی فکر کردهام که ببینم چگونه کرونا گرفتهایم اما هنوز هم به پاسخ این سؤال نرسیدهام. ابتدا فکر کردم سرما خوردهام. دخترم هم تقریباً شرایط مشابهی داشت. با گذشت چهار روز و احساس اینکه از نظر بویایی حسم ضعیفتر شده، مشکوک شده و تلفنی هماهنگ کردم در منزل تست کرونا بدهیم. با مثبت شدن تست کرونا، بدون تعارف خیلی ترسیدم اما حالا با گذشت یک هفته شرایط خوبی دارم و از همه عزیزانی که نگران شده یا به صورت تلفنی پیگیری احوالات شدند، تشکر میکنم.
از همسر ناصرخان سؤال کردیم اشکال ندارد بپرسیم کدام یک از چهرههای شاخص پیگیر احوالتان شدهاند که در پاسخ گفت: حقیقتاً تعداد تماسها بالای چند هزار بوده و احتمالاً بسیاری از تماسها را ندیده و متوجه نشده باشم اما خب مثلاً آقای حشمت مهاجرانی که مربی ناصر حجازی بوده و اتفاقاً موفق به شکست این ویروس شد، از امارات مدام پیگیر احوال بنده و دختر و دامادم بوده است. یا مثلاً فرهاد مجیدی که خاطرش برایم همیشه عزیز بوده، با مهربانی جویای احوال من بود یا سیدمهدی رحمتی مثل سالهای گذشته نسبت به خانواده حجازی مؤدبانه و متعصبانه پیگیر احوالاتمان بود و در مورد نحوه تغذیه برای بهبودی سریعتر توصیههای زیادی داشت. بیژن طاهری، منصورخان رشیدی و تعداد دیگری از دوستان و همبازیان شاگردان ناصر جویای احوال ما بودهاند که از تکتک آنها تشکر میکنم. تشکر ویژهای دارم از دوستداران قدیمی ناصر حجازی که واقعاً نسبت به ما محبت بسیار زیادی داشته و دارند.
از خانم شفیعی سؤال کردیم چرا با مثبت اعلام شدن نتیجه تست دچار ترس شدید که در جواب گفت: فکر کنم هر کسی که نتیجه تستش مثبت اعلام شود، در ابتدا دچار ترس میشود. زندگی علیرغم تمام سختیها حداقل برای من همچنان دوستداشتنی است. شاید هم به خاطر مادر بودن و برخورداری از این حس که باید تا میتوانی حامی و کنار فرزندانت باشی، باعث میشود بخواهم بیشتر زندگی کنم ولی هیچ انسانی نمیتواند غیرفانی باشد و این مسیر زندگی برای همه ما پایان دارد. البته از یک طرف دوست دارم زودتر بروم آن دنیا تا ببینم ناصر چه کار میکند!
اتفاقاً قبل از اینکه مشکوک به بیماری کرونا بشوم، یعنی در همان دو، سه روز اول که فکر میکردم سرما خوردهام، شب خواب ناصر را دیدم که داریم در یکی از روستاهای شمال یک محلی را برای ادامه زندگی انتخاب میکنیم. روستایی کمجمعیت و خلوت و اتفاقاً به ناصر میگفتم باید چنین جایی باشیم و من از مناطق پرتردد شمال برای زندگی خوشم نمیآید. بقیه خواب دیگر یادم نماند و فردایش به دخترم گفتم دیشب چنین خوابی دیدم و فکر کنم پدرت دارد به دنبال من میآید تا به آن دنیا بروم!
خانم شفیعی در پایان صحبتهایش گفت: یکی از دلایلی که وقتی به ناصر فکر میکنم هنوز هم احساساتی شده و نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم، این بود که فرصت نکرد بعد از سالها کار و کوشش سخت کمی بازنشستگی کند و استراحت داشته باشد. من تا چهل سالگی کار میکردم تا کمکی برای ساختن آینده خودمان و فرزندانمان باشم. ناصر هم به عنوان فوتبالیست و در ادامه مسیر به عنوان مربی روزهای بسیار سخت و پراسترسی را پشتسر گذاشت و پنج سال از بهترین روزهای جوانیاش را در بنگلادش سپری کرد و چیزی که هنوز هم برایم ناراحتکننده است، گرفتن موقعیت ناصر حجازی برای بازی در تیم بزرگ منچستریونایتد انگلیس است و البته اینکه او را در اوج جوانی و پختگی با طرح مسخره ۲۷ سالهها از تیم ملی کنار گذاشتند.
تا توانستیم خانهای که ناصر دوست داشت را بسازیم و بخواهیم کمی زندگی کنیم و از دسترنج ۶۰ سال کار سخت استفاده کنیم، آن بیماری مهلک سراغش رفت و ما ناصر را در سن ۶۱ سالگی از دست دادیم. از یک طرف وقتی به شرایط سالهای گذشته و کنونی مملکت نگاه میکنم، میگویم چه خوب شد که ناصر رفت و این روزها و این سالها را ندید چون تا ۱۰ سال قبل اگر از پشت شیشه منزل که مشرف به پارک است بیرون را نگاه میکردیم شاید دو نفر را میدیدیم که سر سطل زباله به دنبال روزی هستند اما الان من هر ۱۵ دقیقه یک بار افراد مختلف و دردناکتر اینکه کودکان کار را مشغول جابهجا کردن اجسام داخل سطل زباله میبینم. ناصر اگر این وضعیت را میدید، خیلی عذاب میکشید و به نظرم احتمال داشت زندگی برایش بسیار بدتر و سختتر شود.
ارسال نظر