فیلمشناسی پل توماس اندرسون، نابغه ناکام در اسکار
پل توماس (تامِس) اندرسون (متولد ۱۹۷۰) یکی از مهمترین و با استعدادترین کارگردانان نسل جدید هالیوود است که ۲۶ ژوئن وارد پنجاهمین سال زندگی خود شد.
برترینها: پل توماس (تامِس) اندرسون (متولد ۱۹۷۰) یکی از مهمترین و با استعدادترین کارگردانان نسل جدید هالیوود است که ۲۶ ژوئن وارد پنجاهمین سال زندگی خود شد. او در طول بیش از دو دهه فعالیت حرفه ای، با تامل و وسواس زیاد فقط ۸ فیلم بلند ساخته که نویسنده ۷ فیلم خودش بوده است. وی در سه رشته «بهترین کارگردانی، فیلم و فیلمنامه» در مجموع ۸ بار نامزد جایزه اسکار بوده (برای ۵ فیلم) که البته هر بار ناکام مانده است (۲۵ نامزدی در کل رشته ها)؛ اگرچه جوایز جشنوارههای ساندانس، کن، ونیز، برلین و بی شمار جایزه و نامزدی دیگر را در کارنامه دارد.
نگاهی خواهیم داشت به آثار او که همگی فیلمهای مهم، جریان ساز و تاثیرگذاری در تاریخ سینمای مدرن محسوب میشوند و بعضی مانند «خون به پا خواهد شد» و «مرشد» در میان برترین فیلمهای تاریخ سینما جای گرفته اند. (** این نوشتار شامل فیلمهای کوتاه و مستند پل توماس اندرسون نمیباشد.)
برد دشوار - ۱۹۹۶ (Hard Eight)
اندرسون در ۱۹۹۳ یک فیلم ۲۰ دقیقهای ساخته بود به نام «سیگارها و قهوه» که به موضوع قمار میپرداخت و در جشنوارههای فیلم مستقل و تجربی مورد توجه و تشویق واقع شد. وی در ۱۹۹۶ همان داستان «سیگارها و قهوه» را گسترش داد و با ۳ میلیون دلار نخستین فیلم بلند خود به نام «برد دشوار» را ساخت با حضور بازیگرانی مستعد (مانند ال جکسون، گوئینت پالترو و جان سی رایلی) که با وجود نمایش در افتتاحیه جشنواره ساندانس و کن و تحسین منتقدان، به دلیل ایجاد مشکل در برنامه ریزی اکران، شکست تجاری فاجعه باری شد.
داستان درباره قماربازی بود به نام سیدنی که در راه لاس وگاس با غریبهای برخورد و به بهانه سیگار آشنا میشود، مرد غریبه رموز برد در قمار را از سیدنی میآموزد و شیفته و مرید او میگردد، اما به مرور اوضاع از کنترل آنها خارج میشود... تصاویر و نماهای فیلم در دوران خود، نشانگر ظهور کارگردان جوانی بود که فن و ابزار سینما را میشناسد. مهمترین نقطه قوت این درام جنایی که جایزه انجمن منتقدان را برد، فیلمنامه و شخصیت پردازی آن بود و رابطهی پدر - پسری میان آنها که بعدها به تم و مضمون اصلی کار اندرسون تبدیل شد. این فیلم برای مخاطب امروزی و غیرآمریکایی کاملا معمولی و خنثی است و ضعیفترین فیلم کارنامه اندرسون محسوب میشود.
شبهای عیاشی - (Boogie Nights) ۱۹۹۷
اندرسون در سال ۱۹۸۸ یک فیلم شبه مستند (ماکیومنتری) ۳۲ دقیقهای ساخته بود درباره یک بازیگر بدنام؛ درام هجو آمیز «شبهای عیاشی» نسخه بلند آن فیلم بود. فیلم درباره پسری بود به نام ادی (مارک والبرگ) که بعد از ترک تحصیل و کار در مشاغل پست، جذب صنعت فیلمهای غیراخلاقی میشود و سر از اعتیاد و جرم و جنایت در میآورد...
«شبهای عیاشی» ترکیبی از بازیگران نامدار آینده بود از جمله جولین مور، دان چیدل و فیلیپ سیمور هافمن و دیگران؛ از میان آنها برت رینولدز برنده جایزه گلدن گلوب شد. فیلم با وجود متفاوت و عجیب و غریب بودن، در گیشه، جشنوارهها و فصل جوایز موفق ظاهر شد و نامزد ۳ رشته در اسکار بود از جمله بهترین فیلمنامه برای اندرسون. منتقدان از تولد یک کارگردان با ذوق و مستعد در رده تارانتینو نوشتند و مانند «پالپ فیکشن» طنازی و جسارت در لحن و مضمون «شبهای عیاشی» بر فیلمسازی دیگران در آینده بسیار تاثیر گذاشت.
اگرچه طولانی بودن فیلم مورد انتقاد بود (۱۵۵ دقیقه)، اما شخصیتهای بیش از حد دیوانه، روایت سراسر غافل گیرانه و پایان بندی جنون آمیز این ضعف را پوشاند. موسیقی بی نظیری بود و تعادل در میزان خشونت و طنز فیلم، بزرگانی مانند مارتین اسکورسیزی و رابرت آلتمن را در شمار طرفداران و مشوقان پل توماس اندرسون قرار داد.
مگنولیا - ۱۹۹۹ (Magnolia)
میگویند هر فیلمِ اندرسون واکنشی است نسبت به فیلم قبلی اش، وی بعد از هجویه «شبهای عیاشی» یکی از جدی و عمیقترین فیلمهای خود یعنی ملودرام «مگنولیا» را ساخت. اگر دو فیلم اولش نقد مثبت گرفتند و تحسین شدند، مگنولیا شاهکار خوانده شد. داستان در لس آنجلس میگذشت و خرده روایتهایی بود از ۹ نفر در مشاغل و سنین مختلف با طرز فکرهای متفاوت در برابر جامعه و مشکلات زندگی شخصی، که در نهایت در یک سنتز فلسفی و سینمایی جمع بندی میشد. ارجاعات فیلم به کتاب مقدس و فیلمهای کلاسیک بسیار زیاد بود.
در مگنولیا اندرسون به گروه بازیگری دو فیلم قبلی اش مانند فیلیپ سیمور هافمن، تام کروز را نیز اضافه کرده بود. جسارت در لحن و نگاه افراطی به واقعیت، ترکیب بازیگران زبردست، داستان عمیق و کارگردانی و تدوین عالی باعث شد فیلم با وجود زمان حدود ۳ ساعت، همچنان حرف داشته باشد، اگرچه بعضی مخاطبان فیلم را کند و خسته کننده میدانستند.
مگنولیا احتمالا غیرآمریکاییترین فیلم اندرسون است که دغدغههایی انسانی را روایت میکند، فیلمی ماندگار که در آن نبوغ سینمایی کارگردان و تکه پارههای فلسفی داستان به خوبی جفت و جور شده و مخاطب را در تعلیق میان خیال و واقعیت یا زندگی و مرگ با خود همراه میکند. فیلمهای مشهوری مانند «۲۱ گرم» یا «عشقِ سگی» در سالهای بعدی بسیار متاثر از سبک و فرم مگنولیا بودند. مگنولیا اکران موفقی نداشت و با وجود نامزدی در اسکار و گلدن گلوب توفیق زیادی به دست نیاورد جز کسب خرس طلای جشنواره برلین. تام کروز نیز با وجود نامزدی در اکثر جوایز بازیگری در آن سال، دست خالی به خانه بازگشت.
عشق منگ - Punch Drunk Love (۲۰۰۲)
پس از موفقیت مگنولیا خیلیها معتقد بودند اندرسون فعلا فیلمی بزرگتر از آن نمیتواند بسازد. پس از یک وقفه ۳ ساله اندرسون کمدی رمانتیکی پرشور ساخت با حضور آدام سندلر، بازیگر محبوبش. داستان درباره مردی تاجر بود که توسط زنان و خواهرانش احاطه شده و «اضطراب اجتماعی» نیز دارد و در رابطه عشقی جدیدی که برای وی پیش میآید به مشکل بر میخورد... «عشق منگ» تبدیل به اختلاف نظر بزرگ در میان طرفداران اندرسون و منتقدان شد، بعضیها فیلم را تجربه متفاوت خواندند و شاهکاری در ژانر خود و بعضی از وی ناامید شدند و گفتند نبوغش ته کشیده است.
فیلم در میان آثار کارگردان یک اثر تک افتاده است، اگرچه ابتکاراتی در آن دیده میشود، اما لحن شوخیهای فیلم و ایده اصلی آن (پرداخت عمیق و در عین حال کُمیک به لذات و مصائب عشق) به نظر در اجرا و پرداخت، شکست خورده میآید و حتی بازی و شخصیت آدام سندلر و قاب بندیهای عالی و رنگ بندی فیلم نیز نمیتواند نجاتش دهد. همچنان که نقدهای مثبت بعضی رسانهها در آن زمان و کمدی بودن فیلم نتوانست مانع شکستش در گیشه شود.
خون به پا خواهد شد - There Will Be Blood (۲۰۰۷)
کم کم زمان آن رسیده بود که اندرسون باتجربه نبوغ خود را متمرکز و یک شاهکار ابدی خلق کند. بعد از پنج سال فاصله با «عشق منگ» و مدتها کار کردن بر روی اقتباسی از کتاب یک نویسنده مشهور (نفت اثر آپتون سینکلر)، اندرسون هر چه در چنته داشت را با ساخت «خون به پا خواهد شد» و خلق شخصیت «دنیل پلِین ویو» (با بازی دنیل دی لوییس) نشان داد.
مردی تلخ مزاج و بدبین که جستجوگر نقره بوده و البته ناکام، در سالهای ابتدایی قرن بیستم در غرب آمریکا به دنبال نفت میگردد. او از انسانها و نوع بشر تنفر خاصی دارد. هرچه داستان جلو میرود به تناسب پیشرفت اقتصادی، او خشنتر و بدبینتر میشود و در نهایت کار به قربانی شدن و خون میرسد... فیلم موفقیت بی نظیری داشت و جریان ساز بود. یک کارگردان بزرگ و یک بازیگر عالی با «خون به پا خواهد شد» جایگاه خود را در هالیوود تثبیت کردند. بسیاری میگفتند چگونه یک کارگردان ۳۷ ساله و سینما نخوانده، میتواند اینگونه یک اثر کلاسیک و سرراست با شخصیت پردازی عمیق ادبی، فضاسازی و لوکیشن عالی، و همزمان خشونت و بی رحمیِ عریان بسازد.
خشونت و جنونِ مسلط بر فیلم، تلخی و سیاهی داستان و شخصیت بی رحم آن به شدت اعجاب آور و دوست داشتنی است و همه چیز در روایت نسبت به کتاب پختهتر شده و ارتقاء یافته است. «خون به پا خواهد شد» یکی از هنریترین و اصیلترین فیلمهای مربوط به تاریخ آمریکا و ظهور سرمایه داری مدرن است، در عین حال مفاهیم و نمادهای فلسفی مربوط به قدرت و ثروت و الهیات یهود و مسیحی در همه جای آن به چشم میخورد (زمین خشک، سرزمین موعود، گناه ممنوعه و رابطه پدر - پسر) و با جاه طلبی کارگردان و فیلمبردار، یک اثر کامل سینمایی خلق شده که به اندازه مدرن و آمریکایی بودنش، عهد عتیقی هم هست.
«خون به پا خواهد شد» در هشتادمین دوره اسکار نامزد ۸ رشته اصلی بود، اما فقط جایزه بهترین فیلمبرداری و بازیگر مرد اصلی (دی لوییس) را از آن خود کرد و باز هم جایزه کارگردانی، فیلم و فیلمنامه به پل توماس اندرسون نرسید و با بدشانسی مغلوب رقیب قدری شد به نام «جایی برای پیرمردها نیست» و برادران کوئن. منتقدان طرفدار فیلم گفتند اندرسون (مانند تارانتینو) رادیکال، شورشی و متفاوتتر از آن است که آکادمی اسکار روی خوش به او نشان دهد و به همان خرس نقرهای برلین و جوایز جشنوارهها قانع باشد، زیرا فیلمش نشانی از زنان، نوع دوستی، عشق و مذهب و تعالیم مسیحی و آمریکایی ندارد! دنیل دی لوییس با ایفای نقش یکی از دوست داشتنیترین شخصیتهای زمخت تاریخ سینما، همه جوایز دیگر بازیگری در سال ۲۰۰۷ را نیز به خانه برد (بفتا، گلدن گلوب و ..) فیلم سه برابر بودجه خود فروخت و نشریاتی معتبر مانند گاردین و «توتال فیلم» آن را در میان ۲۵ فیلم برتر همه دورانها قرار داده اند و کمتر لیستی وجود دارد که «خون به پا خواهد شد» در بالای آن حضور نداشته باشد.
مرشد / استاد - The Master (۲۰۱۲)
اندرسون که دیگر یک فیلمساز بزرگ محسوب میشد بعد از پنج سال وقفه یک شاهکار دیگر آفرید. این بار فیلمنامهای نوشت درباره کهنه سربازی به نام فِرِدی (با بازی خواکین فینیکس) که بعد از جنگ جهانی دوم دیگر نمیتواند با جامعه و زندگی پس از جنگ کنار بیاید و درگیریهای ذهنی بی شماری دارد. وی با یک فرقه و گروه مذهبی آشنا میشود و به آنها میپیوندد که برای تبلیغ در آمریکا سفر میکنند و به رهبرشان (فیلیپ سیمور هافمن) نزدیک میشود، اما ...
ترکیب بازیگران فیلم بسیار جذاب بود، رابطه پدر و پسری / مرید و مرادی و مصائب آن نیز خوب از کار درآمده بود، ارجاعات به کتابها و فیلمهای فراوان، فرقهها و مذاهب مدرن، ساینتولوژی و جنون شخصیتها بسیار تاثیرگذار بود. یکی از متعادلترین آثار اندرسون بود در فرم روایت کلاسیک و مدرن. روایت و تدوینِ بعضا پیچیده و تعمدا مغشوش به علاوه تصویربرداری و میزانسن نیز مورد علاقه منتقدان بود و اوج هنر کارگردان دانسته شد.
«مرشد» مانند داستانش که نقدی است بر ایمان کورکورانه و فرقه گرایی، خود نیز در قامت یک فیلم گویی فهمیدن را ممنوع میکند و نمیخواهد درک و فهمیده شود اگرچه هر تفسیری را هم در عین حال میتوان به فیلم چسباند. فیلم مانند شخصیت اصلی اش هیچ تمرکزی در تصویر و روایت نشان نمیدهد. پس از قصه کلاسیکِ «خون به پا خواهد شد» در «مرشد» اندرسون مجددا جنون و شیدایی خود را در فرم و تصویر به اوج میرساند و از هیچ دیوانگی هراس ندارد و احتمالا به همین دلایل این فیلم سرخوش و چالش برانگیز را بهترین اثر خود میداند اگرچه منتقدان و مجلات بسیاری هم آن را در میان مهمترین فیلمهای تاریخ سینما گنجانده اند.
«مرشد» اگرچه با جشنوارههای ونیز و برلین رونمایی شد و جوایز بسیاری کسب کرد (حدود ۷۵ جایزه)، اما همان پیچیدگی در روایت و عجیب و غریب بودن نسبی فضای فیلم باعث شد اکران کابوس واری داشته باشد و حتی هزینه ساختش را هم در نیاورد. ۳ بازیگر فیلم نامزد اسکار و گلدن گلوب شدند، اما ناکام ماندند. این فیلم آخرین همکاری اندرسون با یکی از بازیگران محبوب و ثابتش یعنی فیلیپ سیمور هافمن بود که کمی بعد درگذشت.
خباثت ذاتی - Inherent Vice (۲۰۱۴)
اندرسون این بار با فاصلهای کمتر نسبت به سایر فیلم هایش، پس از دو سال مجددا یک فیلم اقتباسی ساخت در حال و هوای «مرشد»، اما بسیار افراطیتر در روایت و تصویر. یک کارآگاه خصوصی هیپی به نام لری (با بازی خواکین فینیکس) در کشمکش دائم با یک دار و دسته خلافکار مافیایی و زیرزمینی، و همزمان خیالات و ماجراهای واقعی نامزد سابقش و توهمات خودش است.
حال و هوای فیلم در دهه ۷۰ و رنگ و لعاب تصویری- موسیقایی، ظواهر و حتی طنازی آن نتوانست فقدان انسجام و طرح داستانی مشخص اش را جبران کند و بازی خواکین فینیکس نیز به داد فیلم نرسید. اکران فیلم فاجعه بار شد و عامه مخاطبان نمیتوانستند واقعیت و توهم شخصیت نشئه فیلم را از هم جدا نمایند، گویی کارگردان نیز مانند شخصیت خود دچار عدم تمرکز و هذیان عمدی شده بود اگرچه رمان مبنای داستان نیز خود به اندازه کافی اثری پیچیده بود.
فیلم به دورانی دیگر از بلوغ و اوج گیری سرمایه داری در آمریکا میپرداخت که نه عمق و جدیت «خون به پا خواهد شد» را داشت و نه روایت و شخصیتهای قوی «مرشد»، به جای آنها زنان و ماریجوانا و توهمات جایگزین شده بود. نقدها به این اثر پست مدرن اندرسون متفاوت بود، اما اکثریت اذعان داشتند فیلم پوچ و سرگشته است. فیلم «خباثت ذاتی» در تعلیق و عدم اطمینان است و از مخاطب میگریزد گویی کارگردان اعتماد به نفسش را از دست داده است و حرف و تمهید جدیدی ندارد و میخواهد با عجیب و غریبتر بودن همه چیز را جبران کند و البته موفق نمیشود.
شبح خیال/ رشته نخ - (۲۰۱۷) Phantom Thread
بعد از شکست در «خباثت ذاتی» و محکوم شدن به تکرار، اندرسون برای اولین بار از آمریکا خارج شد و فیلم «شبح خیال» را در حال و هوای لندن پس از جنگ جهانی دوم ساخت و سعی کرد یک درام رمانتیکِ کلاسیک و تزیینی و در عین حال عمیق و عاشقانه بسازد. داستان «شبح خیال» درباره یک خیاط و طراح ماهر لباس است (با بازی دنیل دی لوییس) که فوق العاده وسواسی است و خیالاتی دارد درباره فقدان مادرش، از طرفی تحت سلطه خواهرش است تا اینکه یک زن وارد زندگی اش میشود و رابطه عاشقانه جدید با آن خلاء مادرانه تلفیق میگردد، اما همه چیز عاشقانه پیش نمیرود و...
بعد از دو فیلم مبهم، پیچیده و توهمی، داستان سر راست و کلاسیک «شبح خیال» بازگشت موفقی بود به فیلمسازی در محدوده و مقیاس «خون به پا خواهد شد». طراحی لباس، صحنه آرایی فضای اشرافی، رنگ بندی و قابهای فیلم شاهکار بود و بسیار دقیق؛ جالب آنکه اندرسون در این فیلم خودش پشت دوربین قرار گرفت و هنر فیلمبرداریش را به رخ کشید. قدرت و خلاء عشق زنانه - مادرانه برای مردان و بیمارگونه بودن آن به بهترین وجه در روایت گنجانده شده بود و ترکیب تراژیک - کمیک فیلم متعادل بود. «شبح خیال» زنانهترین فیلم پل توماس اندرسون تاکنون میباشد که در آن رابطه پدر - پسری و مرشد - مرید، جایش را به سلطه جویی و اطاعت از زنان سپرده بود. این فیلمی است درباره لذتهای زنانه در پرستاری از مردان و ضعیف نگاه داشتن آنان. دیالوگها و متن بسیار ادبی و جدیتر از دیوانگیهای رایج اندرسون بود و گویی وی خودش را بیشتر از همیشه کنترل کرده بود تا در تغییر ژانر و ترسیم فضای کلاسیک و اشرافی موفق ظاهر شود.
«شبح خیال» اگرچه عجایب و غرایب رایج اندرسون را داشت و بعضی منتقدان فیلم را سادو-مازوخیستی خواندند و از نظر منطق روایی غیرمنطقی، اما توجهات را عموما به خود جلب نمود و جوایز ریز و درشت جشنوارههای مختلف را به خود اختصاص داد هرچند همانند سایر فیلمهای وی فروش خوبی نداشت. در ۶ رشته نامزد اسکار شد و جایزه بهترین طراحی صحنه و لباس را از آن خود کرد، اما باز هم جایزه بهترین فیلم و کارگردانی از چنگ اندرسون درآمد و این بار رقیب برنده اش دل تورو بود با فیلم «شکل آب».
موخره: پسری در جست و جوی پدر و مرشد
پل توماس اندرسون در یک خانواده با ۹ فرزند رشد کرد. به گفته خودش مهمترین مساله در شکل گیری شخصیت و ذهنیتِ او رابطه صمیمی با پدرش بود، یک مجری در رادیو و تلویزیون محلی که در ۸ سالگی برای پسرش دوربین خرید تا فیلم آماتوری بسازد. اندرسون مانند دوست نزدیکش در آینده یعنی کوئنتین تارانتینو با عشق به سینما و تماشای فیلم بزرگ شد، هرگز به دانشگاه و مدرسه فیلمسازی نرفت و هزینه تحصیلش را که به سختی فراهم شده بود در جوانی صرف ساخت فیلم کوتاه نمود.
وی از نسلی از جوانان آمریکایی عشق فیلم بود که فیلم کلاسیک دیده بودند، اما در دوران مدرن رشد یافتند، در فضای بعد از جنگ ویتنام و در «سیاست زدگی» بزرگ شده بودند و مساله اصلی شان «رویای آمریکایی» بود. مسالهی اصلی اندرسون آمریکا و مشکلات انسان است با نگاه به ریشههای انسانی و فلسفی و طرح آن در یک زبان خاص و سبک نامتعارف در سینما. او نشان داده بدون هیچ کارگاه و آموزشی فقط با فیلم دیدن و تجربه شخصی تا چه حد یک فرد با استعداد میتواند به دوربین و قواعد تصویر و تدوین مسلط و موفق شود.
اندرسون به شدت تحت تاثیر مارتین اسکورسیزی، رابرت آلتمن، اورسون ولز و استنلی کوبریک بود. جذابیت داستانی و روایت را از اسکورسیزی فرا گرفت، مانند کوبریک با وسواس و دقت فیلم ساخت، همچون آلتمن جسور و بی پروا بود، و مانند اورسون ولز به ریشه ها، آمریکا و مفاهیم کلاسیک در روایت توجه میکرد. او با وجودی که بسیاری سالها فیلم نساخته هرگز فراموش نشده و با هر فیلم خود مخاطب و منتقد تشنه را سیراب کرده و در یادها مانده است.
وی اصولا اعتقادی به ساخت فیلم پرخرج، تبلیغات و اکران گسترده ندارد و به اصالت متن و داستان در سینما بسیار اهمیت میدهد، به همین دلیل تمام فیلمنامه هایش را خود مینویسد و بر اقتباس هایش وقت میگذارد. نتیجه اش ۴ بار نامزدی اسکار در رشته بهترین فیلمنامه بوده است و بی شمار نامزدی و جایزه در جاهای دیگر. پل توماس اندرسون را از استادان سینمای معاصر و پست مدرن میدانند که در عین هیجان انگیز و عجیب بودن بعضی آثارش نسبت به دوستش یعنی تارانتینو، موافقان بیشتر و دشمنان کمتری دارد. در عین حال ریشههای کلاسیک دارد و ارجاعات فراوان به فیلمهای بزرگ و اساتید قدیمی. فیلمهای وی عموما طولانی اند و پر از مفاهیم محبوب سینمادوستان، اما قواعد تعلیق و جذابیت را رعایت میکند و کمتر در وجه روشنفکرانه و سانتی مانتالیسم غرق میشود. میگویند او قصه گوی ماهری است که تصویر را میشناسد، اما هنوز بهترین روایتش را به تصویر نکشیده است و در حال تجربههای روایی است تا میزان جدیت و هجوش به تعادل برسد.
وی را ناکام بزرگ اسکار میدانند (در مجموع ۸ نامزدی به خاطر ۵ فیلم) اگرچه هنوز راه درازی در پیش دارد. او به دلیل پیش بینی پذیر نبودن و تعدد تجربیاتش در ژانرهای مختلف احتمالا در دوران بلوغ و نیمه دوم فیلمسازیش بسیار بیشتر از دو دهه گذشته موفق شود چه در اکران و چه در فصل جوایز؛ اما کسب رضایت منتقدان و مخاطبان سخت گیرتر، کاری است دشوار، زیرا همواره یک چشم ایشان به شاهکاری مانند «خون به پا خواهد شد» یا «مرشد» و مگنولیا خواهد بود.
نظر کاربران
عالی